در مِه بخوان
مطالعات فرهنگی دربابِ فیلم “جدایی نادر از سیمین”
اسماعیل حساممقدم
پیشدرآمد
نزدیک شدن به ادراکِ “امر روزمره” در معنا-سازی / معنا-زداییهای موجود در فیلم “جدایی نادر ازسیمین”(اصغرفرهادی-۱۳۸۹) ، نیاز به درک و فهم موومانهای هارمونیک آن در روایت دارد که در این مقاله، نخست با “شش نگاه زیرچشمی” که به امر روزمره و خشونت جاری در آن نظردارد، قصد آن کرده که با حرکت بر روی ساختار روایی فیلم، خشونت زیرپوستی موجود در زندگی روزمرهی شخصیتها را بازنمایی کند و گونهای صورتبندی بلاغی(رتوریک) را، که در جهان مدرن به بازتولید خشونت در زندگی روزمره میانجامد، در این مقاله درحد توان خویش ارائه نماید، سپس در تاملاتی روانکاوانه به تحلیل “نیمهی غایب” در جهانِ روزمرهی این فیلم خواهد پرداخت.
الف: شش نگاه زیرچشمی:
آرام اما نه زیاد
تیتراژ نخستین فیلم به تداوم زیست روزمرهی شخصیت مژده(به بازی هدیه تهرانی) در دیگر فیلم فرهادی؛ “چهارشنبهسوری”(۱۳۸۴) پرداخته و خشونتِ امر دروغین را در زندگی زناشویی، به فرجامی جز “جدایی” پیوند نمیزند. از همان آغاز فیلمِ “جدایی…”؛ دلالتهایاش روبه سوی بازنمایی خشونتی دارد که به “تراژدی زندگی روزمره” (به زعم هانری لوفور) منجر شده و تداوم خط روایی آرام اما در درون آشفتهی فیلم را به متارکه بعد از چهارده سال زندگی مشترک میکشاند. سیمین(به بازی لیلاحاتمی) و نادر(به بازی پیمان معادی) در مقابل نگاه خیرهی تماشاگران فیلم نشسته و یکسره از این چهارده سال زندگی میگویند، سیمین قصد مهاجرت دارد اما عرف جامعه و شرعِ قانون این کنش را بیپشتوانه مییابد، نظم نمادین در قانون مردسالارانه هرگز بیتابیها و جنونمندی زنانه برای رهایی و رستگاری را هرگز نخواسته و نتوانسته که درک کند، سیمین مغلوب و مقلوب جریان قدرتمندی از گزارههای مردانه میشود و تراژدی زندگی روزمره از او زنی بیدفاع و ناکام برجای مینهد، سیمین با “نگاه خیره”ی خود به دوربین و “گفتمان بزرگ دیگری” مردانه (به زعم ژاک لاکان)، نگاه خیرهی مژده در فیلم “چهارشنبه سوری” را به یاد میآورد که در انقیاد امرروزمره گرفتار شده است و راه رهایی نیز برایاش متصور نیست. هجوم و حملهی ایدههای غالب، سیمین را به مقاومت از طریق ترک خانه میکشاند. فضای روایی این اپیزود، در آرامشی نه چندان آرام بهسرمیبرد، زیرپوست رابطهها چیزی وول میخورد و درانتظار رخدادی، بیتابی میکند تا سربرآورد.
بسیار آهسته – آرام
در روایت این دو فیلم اگر مژده و سیمین میدان زندگی روزمره را خالی میکنند، اما راضیه(به بازی ساره بیات) ای هست که درون این بازی بسیار آهسته – آرام نقشی را ایفا کند، راضیه و دخترش وارد میدان بازی خشونت آمیز روزمره شدهاند؛ ازسویی راضیه در انقیاد گفتمان بزرگ دیگری “خرافات” گرفتار آمده و ازسویی دیگر نظم نمادین مردانه نیز او را احاطه کرده، مغلوب بودگی مضاعفی که او را به کار پنهانی در خانههای دیگران کشانده است. راضیه با همهی پندار نیکی که دارد اما خشونت امر روزمره، چنان برایاش سناریویی را نگاشته که به ذهناش حتا خطور نمیتواندکرد که در عین حال که آرامش محضی دارد، او دچار تروریسم امر روزمره (به زعم هانری لوفور) خواهد شد، نگهداری از پدر فراموشیزدهی(آلزایمری) نادر، اورا در موقعیتی روتین از زندگی قرارمیدهد که حتا باید پدرپیر را حمام دهد؛ این موقعیت روایی همچون لحظهای است که به یکباره همه چیز دگرگون میشود؛ تو در جریان واقعه، انگار هیچ اختیاری از خودت نداری. برای راضیه اتفاقی میافتد و گویا مکافات پنهان کردن چیزی را، زندگی روزمره بر او آوار میکند. روایتی که بسیار آهسته و آرام، همهی مواد و وسایل خشونت و مکافات را مهیا آمده و همهی بینندگان را آماده کرده که چیزی منفجر شود، صداهای اُپرا به بالاترین میزان خود رسیده است. همه چیز برای رخ دادن تراژدی در زیست روزمره چیده شده تا کسی از این اُپرای شناور، سالم و کامیاب بیرون نیاید.
تند
به یکباره پردهها میافتد، “امرواقع” و تروما (به زعم اسلاوی ژیژک) بیرون میجهند، کرمها به کالبد محتضر این زندگی شناور حملهور شدهاند. پاکی و تمیزی برهم زنندهی “زندگی روزمره”، شخصیتهای فیلم را در امری غایب، کدر و متلاشی میکند. راضیه هم، خانه را ترک کرده و پدر پیر نادر به حال خود رها شده است، نادر در خشونتی که نه قصدش را دارد و نه میخواهد، خشم و اعتراض خود را حوالهی بدن راضیه میکند و او را از خانه به بیرون میاندازد؛ باز همان موتیف از نشانههای تکراری؛ که این بار سازوکار خشونت، به سوژهی هیستریک راضیه ضربهاش را وارد میکند، قدرت نمادین به نادر این اجازه را میدهد که راضیه را دزد قلمداد کند. داغ ننگی (به زعم اروین گافمن) که بر سوژهی راضیه به شدت سنگینی میکند و او را به سوی خشونت دروغ و فریبی هدایت میکند تا استعارهی “خانهای روی آب” را برای این زندگیهای ازهم پاشیده، معنا کند. این خشونت بر زندگی راضیه آوار میشود؛ بچهای را مرده به دنیا میآورد؛ استعارهای از همان ناتوانی و ناکامی در پذیرش مسئولیت برای زندگی روزمرهای که خشونت برتمام فضای آن هژمونی و سلطه یافته و توان مقاومتی را هم از برای سوژههای منقاد در این سراشیبی تند متصور نیست. این زن هم، خانه را ترک میگوید، خانهای که استعاره از زیستن و باشیدن در جهان هست.
تندملایم – آهسته
نادر و خشونتاش به قضاوت قانونِ شرع کشیده میشود، باز همان بازی مردانه است که این بار حجت(به بازی شهاب حسینی) سوخت بیار معرکهی خشونت شده، میخواهد انتقام خودش را از این اُپرای شناور جامعه بگیرد، سوژهی او بحران زده است و خشم و ارعاب به وجه نمادین او در پیشگاه قانون مبدل میشود؛ قانونی که خود بالاترین خشونتها را بر دیگری وارد میآورد. روزمرگی دروغ و فریب، نادر و راضیه را به فراموشی و پنهان کردن “چیزغایبی” فرامیخواند که در نخستین برخورد، حق به جانب هردوی آنها است اما دروغ و پنهانکاری، تندی ملایم و آهستهای دارد که کم کم راههای رهایی و رستگاری را مسدود میکند، اُپرایی شناور از دروغها و فریبهایی که این بار تنها زن خانه؛ ترمه(به بازی سارینا فرهادی) را حتا به ترک خانه میکشاند. ترمه؛ فرزند نادر و سیمین به پدرش متذکر میشود که او میداند که چیزی را پنهان کرده و نادر به هنگام پذیرش این خشونت، به تحملِ تنهایی و جدایی محکوم میشود. ترمه نیز خانه را ترک میگوید. تراژدی زندگی روزمره به نیمروز خود رسیده، روایتی تلخ از بینهایت بودگی ناکامی و ناتوانی از مواجهه با “امرواقع”. امر واقعی که “گند” زندگی روزمره را نمایان میسازد. خشونت نمادین(به زعم پییر بوردیو)، روایت را به سوی معلق بودگی و شناورشدگیای سوق میدهد که سوژهها عملن تکهتکه شدهاند و اختیاری از خود ندارند. این خشونت نمادینِ کارگردان و فیلمنامهنویس زندگی روزمره هم هست که به دلیل دارا بودن قدرت هژمونیک، نادر و راضیه را در وضعیتی مالیخولیایی قرار دادهاند. تروریسم زندگی روزمره، این بار از آستین کارگردان به بیرون جهیده است.
آهسته
به آهستگی متوجه میشویم که همه و همه در پی شاکلهبندی خشونتی بودهاند که بهطور ساختاری، چیزهایی را از دید دیگران پنهان داشتهاند، از روایتی که نادر دارد تا روایتی که راضیه دارد، همگان چیزی را به فراموشی و به ناخودآگاهاشان پس راندهاند. راضیه در مناسکی که کم از اعترافاتی علیه خویشتن ندارد، معترف میشود که او نیز مرتکب خشونت در زندگی روزمرهاش شدهاست. او با توسل به دروغ و فریب، میخواسته زخم و خراشی را که نادر با تهمت دزدی زدن به او، برجای نهاده را اندکی التیام بخشد، اما ناخودآگاه وارد بازی و ماجرایی شده که واریاسیونهایی بر خشونتی کور و دل برهم زنندهای بیش نبوده است. به آهستگی خشونت به زیرینترین لایههای ذهنی و روانی سوژهی راضیه رسوخ کرده و او را مبدل به آلت و عاملی بیاختیار در خدمت به روایت ساختهاست. زوال و انحطاط اخلاق و زیست اخلاقی؛ تنها ارمغان این اُپرای شناوری است که بر روی دریایی از خشونت و ابتذال روزمرگی دارد همچنان مینوازد. اخلاق پوسیدهی “ارباب/بندگی” ای که راضیه درون تاروپودش گرفتار آمده بود هم نتوانست متضمن رهایی و رستگاریاش شود. پیچیدگی امرروزمره و امر ناخودآگاه در سوژههای این زیست، هر چیز “سفت و سختی را دود میکند و به هوا میفرستد.” خانهای که میدان بروز این پیچیدگیهای روزمره بود، حالا در سکوتی هیستریک و دهشتی تراژیک فرو رفته است.
آهسته اما نه زیاد
قانون و اخلاقِ “تکساحتی”، از حل مسالهی سوژههای پیچیده در زندگی روزمرهی مدرن ناتوان میمانند، باز هم خشونت نمادینی دیگر، جریان روایت را به دست گرفته و ماجرا را به سوی وضعیتِ بحرانی دیگری پیش میبرد. نتها و دیالوگها به “سمت تاریک کلمات” سرازیر شدهاند، میروند تا جدایی و متارکهای دیگر را رقم زنند. راضیه از قسمِ دروغ خوردن سر بازمیزند و حجت در خشونتی معطوف به خویش، خانه را ترک میگوید. سوژهی بحرانزدهی راضیه چنان سوگوارشده که حتا توان دادن دروغی دیگر را هم ندارد، او توان مقاومت و مبارزه در برابر هیچچیز را دیگر ندارد. “گفتمان دیگری بزرگ” چنان او را احاطه کرده که از جاری کردن قسم بر زباناش حتا ناتوان شدهاست، سوژهی او به محل منازعهی نیروهایی مبدل شده که در نهایت، دنیای متلاشیشدهای را بر دوشاش تحمیل خواهند کرد. پدر نادر هم خانه را به آهستگی ترک گفته و سوژهی نادر دچار ترومای مضاعفی از تنهایی و جدایی شدهاست. در واپسین موومان از این اُپرای شناور، ترمه در مواجهه با خشونت و هیبت ساختارین قانون قرار میگیرد که باید بین نادر ویا سیمین یکی را برگزیند، همان مواجهات آشنای دوگانه، “این یا آن”، میدان بازیای که هر دو سر آن از همان ابتدا بازندهاند، و نسل ترمه مبدل به نسلی سوخته خواهند شد که هیچ سرمایه نمادینی ندارند تا شاید توان آن را بیابند که از درغلتیدن زندگی روزمرهاشان به تباهی و ناکامی ممانعت کنند. خشونتی که در لایههای عمیق زندگی روزمره(به زعم اسلاوی ژیژک) همواره درپی برساختن موقعیتهایی هست تا سوژه را به ورطهی ناکامی و جدایی بیندازد؛ ورطهای که انسان مدرن با آن ذهنیت خودبنیادش، به مکافات سختتری دچارش شدهاست. گریه، سکوت و بیچارگی ترمه در پیشگاه قانون، نشان از همان “مسخ” و “محاکمه”ای را به همراه دارد که فرانتس کافکا روایت کرده است.
ب: نیمهی غایب
سهگانهی “اخلاق دروغ” اصغرفرهادی به فیلم “جدایی…” رسید، از ترس و پنهانکاری بین زن و شوهر در فیلم “چهارشنبهسوری”(۱۳۸۴) تا وضعیتِ اضطراری گم کردن الی در دریا در فیلم “دربارهی الی…”(۱۳۸۷) و موقعیت ازهم پاشیدهی دو خانواده در فیلم “جدایی نادر ازسیمین”(۱۳۸۹)؛ همگی به انسان و سوژهای در روایت اشاره دارند که در وضعیتِ بحرانی و ازهمگسیختهای گیر کردهاند و ناتوان هستند از اینکه به رهایی و رستگاری نزدیک شوند. تکتک سوژههای روایت فرهادی در “جدایی…” از ترمه؛ فرزند سیمین و نادر گرفته تا حجت دچار مساله و معضلهای روانی و روحی هستند، همگی گرفتار نوعی هیستری و وحشت از بهخود-وانهادگی در دنیای بیرحم مدرن شدهاند، گویا پناهگاهی برای آرامش و امنیت برای آنها تعریف نشده و همواره خود را دچار گونهای نابسامانی و تهدید دریافتهاند. سوژهها در سهگانهی فرهادی بهطور اعم و فیلم “جدایی…” بهطور اخص، این هیستری جمعی از ناکامی و ناتوانی را به همراه خود همچون تختهسنگی میکشانند. ” ناکامی بزرگ سوژهی انسانی در نیل به انسجامیافتگی روانی، ناتوانی دال در یکی شدن با مدلول و ناتوانی روایت در برقراری وحدت معنایی با موضوع خویش و سرانجام ناتوانی انواع مختلف رسانهها در جایگزینی ارتباط مستقیم انسانی، همه و همه منجر به میل گستردهای برای بازیابی اصل، طبیعت و تجربهی بیواسطهای میشوند که اجزای تشکیلدهندهی آرزوی نوستالوژیک هستند.”(سوزان استیوارت) این هیستری و واپاشی روان سوژهها در دنیای مدرن، آنها را در گونهای ادراک و فهم نوستالوژیک و تراژیک از هستی و جهانِ زیست قرار میدهد، ادراکی که ترمه را در سکانس واپسین فیلم به ناتوانی و تردید در انتخاب بین “سرزمین پدری” و یا “زبان مادری” میکشاند؛ سردرگمی و حیرانی انتخاب بین دو تکه از وجودش که در انتخاب هرکدام از آنها، خودش و هویتاش هست که پارهپاره میشود و از درون شکاف میخورد. او در ناگریزی و بیچارگی انتخابی گیر افتاده که در هر حالتی از انتخاب، آرامش و امنیتاش را از دست میدهد و به سوژهای در موقعیت هیستریک و بحرانی استحاله مییابد. موقعیتهای متناقضنمایی که بهزعم مارشال برمن بهمثابهی ذات و سرشت دنیای مدرن سربرآورده و نمایان گشته، اینجا یقهی زندگی ترمه را گرفته و او را در تعلیقی فروبرده که به کدام نجوا و نوای درونیاش پاسخ خواهد داد؟!
سوژههای مسئلهمند و بحرانیای که در تمام پلانهای فیلم “جدایی…”، تماشاگر را همراهی میکنند، سیمین؛ مادرترمه که از زیست در ایران ناراضی هست و توان مقابله با مصائب زیست در دنیای شبهمدرن ایران را ازکف داده، نادر؛ پدرترمه که بین مسئولیتهای متناقض زندگی باید یا بین پدرِ آلزایمردارش و یا خانوادهاش را به ناچار یکی را برگزیند، یا راضیه که برای فروخوردن خشماش از تهمت دزدیای که به او زده شده، مجبور میشود بین دو موقعیت اخلاقی یکی را برگزیند و درهردوحالت بازنده است و یا حجت؛ همسر راضیه که اساسن موقعیتی وخیم دارد آنچنانکه چیزی برای انتخاب هم حتا در پیشرویاش باقی نمانده، همگی درون واریاسیونهایی از “ناکامی / شکست” زندگی میگذرانند، امید رهایی و رستگاریای نیز برایاشان متصور نیست. موقعیتِ متناقضنمایی که در برگزیدن هر انتخابی، بیشک دیگریای هست که متضرر خواهد شد، ازهم خواهد پاشید، همه چیز به انتخاب دیگری پیوند خورده و این زندگی ظاهرن زیبا و خوب، در درون خود چیز متلاشیشدهای را پنهان و یا به فراموشی سپرده، که به گونهای وجه معنابخش و معناکنندهی آن قلمداد میشده است. این زیست بحرانی و ازهم پاشیده، همان نیمهی غایبی را در خود نهان ساخته که ریشه و خاستگاه همهی دلالتهای معناکنندهی زیست به شمار میرفته است. همان ابژهی غایبی که بهزعم ژاک لاکان، رانه و انرژی همهی رفتارها و کنشهای سوژهی انسانی هست و در نادیدهانگاری و فراموشی ساختاری این چیزِ غایب هست که میتوان در فیلم “جدایی…” متوجه خاستگاه ازهمگسیختگیها و هیستریهای روانی کاراکترها و موقعیتها شد.
از معبر و گذرگاه این ازهم واپاشی سوژهها و فضای متناقض زیست، درون دنیایی گام مینهیم که مفهوم و کنش “رابطه” به مثابهی چیزی زوال یافته، مورد فهم قرارگرفته و ممتنع بودگی ارتباطات انسانی، هرگونه وجهی از درک حضور دیگری و مفاهمه با دیگری را از معنا ساقط خواهد کرد. ترمه، جهان زیست ذهنی خود را تکهتکه مییابد، هیچ قدرتی هم در کفاش نیست که مانع “جدایی…” شود و به ناچار فرزند طلاق میشود. جداافتادگیاش از سرزمین پدری و قطع ارتباطش با زبان مادری (آنگونه که ژاک لاکان میپندارد) او را دچار توهم تکهتکه شدگی جسم و بدناش خواهد کرد، حتا ارتباطش با تن و بدن خویش را هم ازدست میدهد و با واقعیتهای اطراف خویش نیز قطع رابطه خواهدکرد و چنان در سوگواری انقطاع ارتباط با سرزمین امن قرار خواهدگرفت که هرگز نخواهد دانست به چه کسی باید پناه جوید و یا برآستانهی چه کسی رجوع کند. جهان سهگانهی فرهادی؛ جهان دهشت و غیاب رابطه است، سوژههایی که دربهدر به دنبال سرپناه و ملجایی میگردند و همواره نیز دستِ خالی و سرافکنده بازمیگردند.
مدرنیتهی ایرانی که هنوز بین هستی سنت و هستی مدرن بودگی دچار عارضه و مسئله هست، به این موقعیت متناقضنمای مدرنیته در زندگی شهری بیشتر دامن میزند و بهزعم من، این حجم از آسیب و مسئلهمندی شخصیتهایی که ازدرون متلاشی شدهاند و چراغهای رابطه را خاموش یافتهاند، دلالتی بر فراموشی و پنهان نمودن آن نیمهی غایبی دارد که خاستگاه “جنایات و مکافات” در زندگی روزمرهی ما دارد. فهم و ادراک از غیبت چیزهایی که به طور ساختاری همواره در سنت ایرانی خواسته شده است که به فراموشی سپرده شود یا نادیده انگاشته شود، وضعیت دوگانهی ترمه را برای تکتک ما در زندگیامان رقم زده و یا خواهد زد. اخلاق زیستیای که همواره از شرم مواجه شدن با عریانی واقعیت، تصمیم میگیرد چشمهایش را ببندد و آن چیز و یا آن کس را نادیده بینگارد، چیز همیشه غایبی که در فرهنگ ایرانی همواره غایب خواهد ماند. چیز غایبی که فیلم “جدایی…” هرگز نمیداند چیست، اما دارد با روایت کردن موقعیتهای بغرنج انسانی، نشانیاش را میدهد، نشانههایی که میتوانند در رفتارها و گفتارها و مهمتر از همهی اینها در پندار سوژههای فیلم نسبت به هم مخفی شده باشند. نیمهی غایبی که هرگز به تمامی و کاملی خودش را نمایان نخواهد کرد اما تبعات و پیآیندهای خویش را به وضوح در سهگانهی فرهادی پیشروی ما نهاده است.
ایمیل نویسنده paradox_hesam@yahoo.com
وبلاگ نویسنده paaraadox.blogspot.com