رنه مگریت

تجسم‌ اندیشه‌ یک‌ مرد «رنه مگریت » پایه گذار سوررئالیسم جادویی

سوررئالیسم‌ یا فرا واقعگرایى‌ جنبشى‌ در هنر و ادبیات‌ است‌ که‌ طى‌ دهه‌هاى‌ ۱۹۳۰ – ۱۹۲۰ در فرانسه‌ شکل‌ گرفت. بناى‌ این‌ مکتب‌ ادبى‌ و هنرى‌ بر اصالت‌ خیال، رویا و تداعى‌ آزاد و تصورات‌ ضمیر ناخودآگاه‌ است.‌ واقعیت‌ برتر نزد هنرمندان‌ سوررئالیست‌ نه‌ تصاویر و ترکیبات‌ عالم‌ واقعى‌ و مادى‌ بلکه‌ توهمات، تداعى‌ ترکیبات‌ و تصورات‌ نامتجانس‌ و غیر معقول‌ ناخودآگاه‌ است. این‌ جنبش‌ بر خلاف‌ دادائیسم‌ که‌ نگرشى‌ نهیلیستى‌ دارد داراى‌ نگرشى‌ مثبت‌ است‌، اگر چه‌ هر دو جنبش‌ ضد عقلانى‌ هستند.
به‌ گفته‌ «آندره‌ برتون» نظریه‌ پرداز جنبش‌ سوررئالیسم، هدف‌ از این‌ جنبش‌ رفع‌ تناقض‌ و مشکلات‌ پیشین‌ خیال‌ و واقعیت‌ به‌ نفع‌ یک‌ «واقعیت‌ برتر» یا «واقعیت‌ ناب» است.هدف‌ سوررئالیست‌ها این‌ است‌ که‌ نیروى‌ تخیل‌ خود را از نظارت‌ و کنترل‌ عقل‌ و اراده، خارج‌ و از هر قید و بند منطقى‌ رها سازند تا از ثمره‌ تداعى‌هاى‌ ذهنى‌ خیالى‌ و مکاشفه‌هاى‌ توهمى‌ خود در حالت‌هاى‌ مختلف‌ در خواب‌ و بیدارى‌ و خلسه، بتوانند مضامین‌ و شکل‌هاى‌ جدید و نوظهورى‌ را براى‌ آفرینش‌ و خلق‌ اثر هنرى‌ خویش‌ به‌ دست‌ آورند.به‌ بیان‌ دیگر سوررئالیسم‌ در هنر مبنى‌ است‌ بر پویش‌ و کند و کاو در سرتاسر قلمرو تجربه‌ انسانى‌ و بسط‌ و گسترش‌ عرصه‌ واقعیات‌ منطقى‌ از طریق‌ نظم‌ بخشیدن‌ به‌ واقعیت‌ غریزى‌ و رویایی.
گفته‌ شده‌ است‌ که‌ سوررئالیسم‌ زبان‌ حل‌ تشنجات‌ و آشفتگى‌هاى‌ دنیاى‌ معاصر است. نوعى‌ دعوت‌ به‌ عصیان‌ و فریاد اعتراضى‌ بر ناهماهنگى‌ تمدن‌ جدید و این‌ خود حاصل‌ شرایط‌ پس‌ از جنگ‌ جهانى‌ اول‌ و ادامه‌ جنبش‌هاى‌ دادائیسم‌ و فوتوریسم‌ است.
جنبش‌ سوررئالیسم‌ طى‌ دو جنگ‌ جهانى‌ به‌ فراگیرترین‌ و بحث‌ برانگیزترین‌ جنبش‌ زیبایى‌ شناسانه‌ بدل‌ شد و سرتاسر اروپا را فرا گرفت. سوررئالیسم‌ با تاکید بر تخیلات‌ نامتعارف‌ و بیانى‌ تغزلى‌ رویکرد جدیدى‌ را جایگزین‌ فرمالیسم، کوبیسم‌ و انواع‌ مختلف‌ هنر انتزاعى‌ کرد.
هنرمندان‌ سوررئالیست‌ رویکردهاى‌ متمایزى‌ را در کارهایشان‌ نشان‌ داده‌اند.
از جمله‌ هنرمندان‌ سوررئالیسم‌ مى‌توان‌ به‌ کى‌ ریکو، من‌ ری، ماکس‌ ارنست، دالی، ماگریت، خوان‌ میرو و شاگال‌ اشاره‌ کرد . یکى‌ از این‌ رویکردها را مى‌توان‌ در کار هنر مندانى‌ چون‌ خوان‌ میرو و ارنست‌ ماسون‌ مشاهده‌ کرد که‌ از روش‌هاى‌ خود انگیخته‌ همچون‌ نقش‌ برگردانى‌ بامداد سابى‌ به‌ جهت‌ کاهش‌ کنترل‌ آگاهى‌ استفاده‌ کرده‌اند. در این‌ نوع‌ سوررئال‌ که‌ بر نوآورى‌ فنى‌ استوار است، خط‌ها و شکل‌هاى‌ رنگى‌ تحت‌ تاثیر انگیزش‌هاى‌ درونى‌ به‌ گونه‌اى‌ ترکیب‌ مى‌شوند که‌ تصویرهاى‌ ذهنى‌ را تداعى‌ کنند. این‌ دسته‌ از نقاشان‌ سوررئالیست‌ گهگاه‌ روند کار خود را به‌ مدد اسلوب‌هاى‌ تکه‌ چسبانی، نقش‌ برگردانی، مالشکاری، مهرزنى‌ و غیره‌ به‌ انجام‌ مى‌رسانند. نتیجه‌ این‌ دسته‌ کارها غالبا به‌ نقاشى‌ انتزاعى‌ نزدیک‌ است.
رویکرد دیگرى‌ در آثار هنرمندانى‌ چون‌ سالوادوردالى‌ و رنه‌ ماگریت‌ مشهود است‌ که‌ در آن‌ جزییات‌ به‌ طور دقیق‌ و با وسواس، تصویر مى‌شوند تا بدین‌ ترتیب‌ توهمى‌ از واقعیت‌ را به‌ صحنه‌هاى‌ غیرواقعى‌ القا کنند. «دالی» این‌ نوع‌ نقاشى‌ را «اشیاى‌ رویایى‌ نقاشى‌ شده‌ با دست» مى‌نامد. در این‌ نوع‌ از اسلوب‌هاى‌ سنتى‌ چون‌ واقع‌ نمایى‌ براى‌ نمایش‌ دنیاى‌ آشفته، وهم‌آمیز و رویایى‌ استفاده‌ مى‌شود،دور نماهاى‌ خیالى‌ که‌ در آن‌ چیزهاى‌ غیرمتجانس‌ در کنار هم‌ قرار گرفته‌اند. پاره‌هاى‌ تشریح‌ شده‌ موجودات‌ که‌ به‌ صورت‌ پدیده‌هاى‌ غریب‌ از نوبه‌ ترکیب‌ درآمده‌اند، دستگاه‌ها و ساختارهاى‌ صنعتی، موجودات‌ هیولاوار، صور آلی- انتزاعى‌ و تصویرهایى‌ آشفته‌ از این‌ قبیل‌ در این‌ نقاشى‌ها به‌ چشم‌ مى‌خورند. «رنه‌ ماگریت» نیز به‌ عنوان‌ یک‌ هنرمند سوررئالیست‌ از این‌ دسته‌ است. او حقایق‌ شعرى‌ را که‌ پیش‌ از آن‌ در مجاورت‌ با اشیاى‌ آشنا و غیرمکشوف‌ به‌ نظر مى‌رسید، آشکار مى‌سازد. وى‌ اشیاى‌ نامتجانس‌ را در فضایى‌ پرابهام‌ و به‌ طور غریبى‌ کنار هم‌ قرار مى‌دهد.
او یکى‌ از برجسته‌ترین‌ نمایندگان‌ سوررئالیسم‌ در نقاشى‌ است‌ که‌ ابداع‌ کننده‌ «جناس‌ تصویری» است. «ماگریت» روز بیست‌ و یکم‌ نوامبر سال‌ ۱۸۹۸ در بلژیک‌ به‌ دنیا آمد. او چهارده‌ ساله‌ بود که‌ مادرش‌ خود را به‌ رودخانه‌اى‌ انداخت‌ و خودکشى‌ کرد. این‌ واقعه‌ سبب‌ شد که‌ خانواده‌اش‌ به‌ شهر دیگرى‌ براى‌ زندگى‌ نقل‌ مکان‌ کنند. در سال‌ ۱۹۱۸ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ بروکسل‌ رفت‌ و در آکادمى‌ هنر بروکسل‌ نام‌ نویسى‌ کرد.
او به‌ کشورهاى‌ فرانسه، انگلستان، آلمان‌ و هلند سفر کرد. در آثار اولیه‌اش‌ (حدود اوایل‌ دهه‌ ۱۹۲۰) تحت‌ تاثیر فوتوریسم‌ و کوبیسم‌ بود. در سال‌ ۱۹۲۲ ازدواج‌ کرد. در آن‌ هنگام‌ او به‌ عنوان‌ گرافیست‌ بر روى‌ نقاشى‌هاى‌ دیوارى‌ کار مى‌کرد. در سال‌ ۱۹۲۳ اولین‌ تابلوى‌ او به‌ فروش‌ رفت. بعد از آن‌ دست‌ به‌ انتشار مجله‌هایى‌ چون‌ «ازفاژ» و «ماری» زد و بدین‌ گونه‌ جنبش‌ سورئالیسم‌ را در بلژیک (۱۹۲۵) به‌ راه‌ انداخت‌ .
اولین تابلوى‌ سوررئالیسم‌ خود را در سال‌ ۱۹۲۶ خلق‌ کرد. بعد از آن‌ اولین‌ نمایشگاه‌ خود را در بروکسل‌ برگزار کرد و ششصد و یک‌ اثرش‌ را در آن‌ به‌ نمایش‌ گذاشت. از آن‌ پس، با اثر پذیرى‌ از طرز نگرش‌ «کى‌ ریکو»- هنرمند یونانی- که‌ «برترى‌ شعر بر نقاشی» را به‌ او نشان‌ داد قرار گرفت‌ و شیوه‌ شخصى‌ خود را پدید آورد. سه‌ سال‌ را در پاریس‌ گذراند (۱۹۲۷ – ۱۹۳۰) و در آنجا به‌ جمع‌ سورئالیست‌ها پیوست.
در پاریس‌ بود که‌ پدرش‌ درگذشت. به‌ بروکسل‌ بازگشت‌ و براى‌ دست‌ یافتن‌ به‌ شیوه‌ خاص‌ نقاشى‌ خود بسیار تلاش‌ کرد و در سال‌ ۱۹۲۶ «ماگریت» تابلوى‌ معروف‌ و بحث‌ برانگیز خود را با نام‌ «این‌ یک‌ چپق‌ نیست» خلق‌ کرد. تصویر یک‌ چپق‌ (پیپ) بر روى‌ بوم‌ نقاشى‌ که‌ به‌ وضوح‌ زیر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌ «این‌ یک‌ چپق‌ نیست» این‌ تابلو در حقیقت‌ نشان‌ دهنده‌ ایده‌ و ذهنیت‌ رنه‌ ماگریت‌ است‌ و در حقیقت‌ سبک‌ سوررئال‌ مختص‌ او را بیان‌ مى‌کند. چرا که‌ با نگاهى‌ به‌ این‌ تابلو باید از خود بپرسیم‌ اینجا چه‌ کسى‌ سخن‌ مى‌گوید. «میشل‌ فوکو» در کتابى‌ به‌ همین‌ نام‌ نقدى‌ درباره‌ این‌ تابلو نوشته‌ است‌ که‌ در حقیقت‌ «ماگریت» را شاید بالاتر از یک‌ سوررئالیست‌ مى‌داند و نظریات‌ او را قابل‌ بحث‌ در مراتب‌ بالاتر از آن‌ مى‌داند. در کتاب‌ او به‌ نکته‌ جالبى‌ توجه‌ شده‌ است. او براى‌ نقد این‌ تابلو لازم‌ مى‌داند که‌ از زبان‌ یکایک‌ اجزاى‌ تشکیل‌ دهنده‌ تابلو سخنانى‌ را بشنویم‌ مثلا در ابتدا خود چپق‌ سخن‌ مى‌گوید: «آنچه‌ اینجا مى‌بینید، خطوطى‌ که‌ شکل‌ مى‌دهم‌ یا مرا شکل‌ مى‌دهند، بر خلاف‌ آنچه‌ شما بى‌ شک‌ تصور مى‌کنید، یک‌ چپق‌ نیست، بلکه‌ ترسیمى‌ است‌ از مناسبتى‌ از هم‌ سانى‌ عمودى‌ با آن‌ چپق‌ دیگرى‌ که‌ آنجا مى‌بینید، حال‌ نمى‌دانم‌ واقعى‌ است‌ یا نه، راستین‌ است‌ یا دروغین‌ و…»
به‌ هر صورت‌ این‌ تابلو سبب‌ شد تا فیلمى‌ درباره‌ «ماگریت» توسط‌ «لوک‌ دوهیش» ساخته‌ شود و همچنین‌ کتاب‌ معروف‌ «میشل‌ فوکو» به‌ همین‌ نام‌ و مقاله‌اى‌ به‌ قلم‌ خود «ماگریت».
«رنه‌ ماگریت» در سال‌ ۱۹۴۸ نمایشگاهى‌ در پاریس‌ برپا کرد و حاصل‌ شیوه‌ اختصاصى‌ خود را در آن‌ براى‌ عموم‌ به‌ نمایش‌ گذاشت. نقاشى‌ «ماگریت» پس‌ از گذشت‌ چند دهه‌ توانست‌ توجه‌ عموم‌ را جلب‌ کند.
در سال‌ ۱۹۶۰ با آندره‌ برتون- نظریه‌ پرداز سوررئالیسم- در پاریس‌ ملاقات‌ کرد. همچنین‌ او افرادى‌ چون‌ «مارسل‌ دوشان»، «ماکس‌ ارنست» و «من‌ ری» را نیز ملاقات‌ کرد. با نمایش‌ آثارش‌ در نیویورک‌ (۱۹۶۵)، لندن‌ و پاریس، جایگاه‌ شایسته‌ خود را در تاریخ‌ هنر سده‌ بیستم‌ به‌ دست‌ آورد.
سبک‌ ویژه‌ او بر پوستر سازی، هنر تبلیغات‌ و طراحى‌ گرافیک‌ بسیار اثر گذاشت. در سال‌ ۱۹۶۵ به‌ همراه‌ همسرش‌ در ایتالیا به‌ سر مى‌برد که‌ در آنجا بیمار شد.
«رنه‌ ماگریت» در پانزدهم‌ آگوست‌ سال‌ ۱۹۶۷ درگذشت.
«ماگریت» انگاره‌هاى‌ شاعرانه‌اش‌ را در قالب‌ تصویرهایى‌ عکس‌ مانند عرضه‌ مى‌داشت. ولى‌ اسلوب‌ واقع‌ نمایى‌ را به‌ قصد بازنمایى‌ جنبه‌ قابل‌ رویت‌ چیزها به‌ کار نمى‌گرفت، بلکه‌ بدین‌ وسیله‌ بر حضور یا عمل‌ رمزآمیز و ناشناخته‌ آنها تاکید مى‌کرد. از همین‌ رو، سوررئال‌ «ماگریت» را «سورئالیسم‌ جادویی» مى‌نامند.
«ماگریت» نشانه‌هاى‌ گرفتارى‌ و عناصر تجسمى‌ را درهم‌ مى‌بافد، اما به‌ شباهت‌هاى‌ پیشین‌ آنها توجهى‌ ندارد. او از هم‌ گویى‌هایى‌ که‌ به‌ سادگى‌ از کنار آنها مى‌گذریم‌ مى‌پرهیزد و با حرکتى‌ که‌ به‌ سمت‌ ارتباط‌ گزاره‌هاى‌ گفتارى‌ و عناصر سرگشته‌ که‌ براى‌ ما تایید شده‌ نیست‌ رو مى‌آورد و آنها را در آثارش‌ به‌ بازى‌ مى‌گیرد.
یعنى‌ در حقیقت‌ او روندى‌ را در تمام‌ کارهایش‌ در پیش‌ مى‌گیرد که‌ قاعده‌ هایش‌ به‌ نوعى‌ به‌ دست‌ «این‌ یک‌ چپق‌ نیست» ارایه‌ شده‌ است.
«ماگریت» هم‌ سانى‌ را از هم‌ گونى‌ تفکیک‌ کرد و اولى‌ را بر ضد دومى‌ به‌ بازى‌ گرفت. او در نامه‌اى‌ به‌ «میشل‌ فوکو» مى‌نویسد: «اندیشه، به‌ اندازه‌ لذت‌ یا درد، یکسره‌ نامرئى‌ است. اما نقاشى‌ مساله‌اى‌ را به‌ میان‌ مى‌کشد: اندیشه‌اى‌ هست‌ که‌ دیده‌ مى‌شود و مى‌تواند به‌ گونه‌اى‌ دیدارى‌ توصیف‌ شود. پس‌ آیا امر نامرئى‌ گهگاه‌ مرئى‌ است؟ به‌ این‌ شرط‌ که‌ اندیشه‌ منحصرا از تصاویر مرئى‌ شکل‌ گرفته‌ باشد. براى‌ نمونه، به‌ گمان‌ من، نخود سبزها در میان‌ خود مناسبتى‌ هم‌ سانانه‌ دارند، هم‌ زمان‌ مرئى‌ (رنگ‌ شان، شکل‌ شان، اندازه‌ شان) و نامرئى‌ (طبیعت‌ شان، مزه‌ شان، وزن‌ شان). این‌ در مورد نادرستى‌ و اصالت‌ و غیره‌ نیز صادق‌ است. «چیزها» هم‌ گون‌ نیستند، یا هم‌ سانند، یا نه. »
بدین‌ ترتیب‌ نزد ماگریت، شاهد بازى‌هاى‌ بى‌ پایانى‌ هستیم‌ که‌ هرگز از نقاشى‌ لبریز نمى‌شود. این‌ بازى‌ها به‌ دگرگونى‌هایى‌ شکل‌ مى‌دهند، اما در چه‌ جهت؟ آیا این‌ گیاهى‌ است‌ که‌ برگ‌ هایش‌ بال‌ مى‌گیرند و به‌ پرنده‌ تبدیل‌ مى‌شوند یا پرندگانى‌ که‌ فرو مى‌آیند و به‌ آرامى‌ به‌ گیاه‌ تبدیل‌ مى‌شوند. در اینجا او اختلالى‌ را در عناصر تجسمى‌ به‌ وجود مى‌آورد با درگیر کردن‌ نشانه‌هاى‌ نهفته‌ گفتارى‌ و همچنین‌ با درج‌ یک‌ همانندى‌ که‌ بدون‌ هیچ‌ گونه‌ تایید و به‌ گونه‌اى‌ مضاعف‌ در تصویر قرار مى‌دهد. او معتقد است‌ هم‌ سانى‌ نه‌ تنها قادر به‌ در هم‌ آمیختن‌ هویت‌ هاست‌ بلکه‌ قدرت‌ نابود ساختن‌ آنها را نیز دارد.
در پرده‌هایى‌ چون‌ «آدمکش‌ مورد تهدید» (۱۹۲۶)، تمامى‌ مشخصات‌ نقاشى‌هاى‌ بعدى‌ «ماگریت» را مى‌توان‌ باز شناخت: القاى‌ چیزهاى‌ غیر عادى‌ به‌ مدد عناصر معمول، تحریف‌ مقیاس‌ها، کیفیت‌ شهوانی، شگفت‌ آفرینی، گزارشگرى‌ پیچیده، رازگونگى‌ و بیگانگی.
یکى‌ از آثارش‌ نشان‌ دهنده‌ پیکره‌ زنى‌ بر سه‌ بخش‌ است‌ (که‌ از بالا به‌ پایین‌ بزرگ‌تر و بزرگ‌تر مى‌شود) تناسب‌هاى‌ هر بخش، گرچه‌ از تایید هرگونه‌ هویت‌ دورى‌ مى‌کنند، همچنان‌ ضامن‌ گونه‌اى‌ همانند هستند. سه‌ پاره‌ که‌ دقیقا از پاره‌ چهارم‌ محروم‌ اند. گرچه‌ عنصر چهارم‌ محاسبه‌ شدنى‌ نیست‌ و عنوان‌ اثر این‌ است‌ «خود بزرگ‌ پندرای».
گستره‌ میان‌ نقاشى‌ و الگوى‌ نقاشى‌ نزد «ماگریت» بر خوردار از تداوم‌ است‌ و بر خطى‌ ممتد جاى‌ دارد و یکى‌ همواره‌ به‌ دیگرى‌ لبریز مى‌شود. چه‌ از راه‌ لغزیدن‌ از چب‌ به‌ راست‌ مثل‌ تابلوى‌ (وضعیت‌ بشر) که‌ در آن‌ خط‌ دریا، بدون‌ گسست، از افق‌ تا بوم‌ گسترده‌ است‌ و یا از راه‌ وارونه‌ ساختن‌ فاصله‌ها مثل‌ (تابلوى‌ آبشار) جایى‌ که‌ الگو بوم‌ را تسخیر مى‌کند و دور تا دورش‌ را مى‌گیرد، تا جایى‌ که‌ انگار پس‌ زمینه‌ بوم‌ پیش‌ مى‌آید و بوم‌ را به‌ پشت‌ مى‌راند. در مقابل‌ این‌ همانندى‌ که‌ با زدودن‌ دوگانگى‌ و فاصله، بازنمایى‌ را حاشا مى‌کند، همانندى‌ دیگرى‌ وجود دارد که‌ با گستردن‌ دام‌هاى‌ دوگانه‌ سازی، باز نمایى‌ را به‌ تمسخر مى‌گیرد و از آن‌ مى‌گریزد. در تابلوى‌ «شبى‌ که‌ فرو مى‌افتد» شیشه‌ پنجره‌ آفتاب‌ سرخى‌ را برخود دارد که‌ با آفتاب‌ موجود در آسمان‌ همانند است. این‌ تابلو وارونه‌اى‌ است‌ از تابلوى‌ «دوربین‌ صحرایی» که‌ در آن‌ گذر ابرها و درخشش‌ دریایى‌ آبى‌ رنگ‌ از وراى‌ شفافیت‌ پنجره‌اى‌ دیده‌ مى‌شود، اما پنجره‌ به‌ سوى‌ خلایى‌ تیره‌ گشوده‌ مى‌شود و نشان‌ مى‌دهد که‌ این‌ بازتابى‌ است، از هیچ.اگرچه‌ «ماگریت» به‌ مضمون‌هاى‌ مختلف‌ مى‌پرداخت، هرگز شیوه‌اش‌ را تغییر نداد. از همین‌ روش‌ در نقاشى‌ دیوارى‌ نیز استفاده‌ کرد. از جمله‌ دیگر آثارش‌ «ریاکارى‌ صور خیال» (۱۹۲۹)، «وضع‌ بشری، شماره‌ ۱» (۱۹۳۲)، «کاخ‌ پیرنه» (۱۹۵۹)، «تک‌ چهره» (۱۹۶۵)، «شب‌ پیزا» (۱۹۵۸) و…
سپیده جان پناه

منبع: فرهنگ آشتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *