ونسان ونگوگ

ذهن زجر دیده یک نقاش

ترجمه‌ی یاسمن میرجلالی

درباره زندگی و آثارونسان وان گوگ vincent van gogh) 1890- 1853 )

ونسان ویلیام وان گوگ در سی‌ام مارچ ۱۸۵۳ در شهر گروت زندرت واقع در جنوب هلند به دنیا آمد. او بزرگ‌ترین پسر تئودوراس وان گوگ (کشیش) و آناکرنلینا کاربنتس بود و چند سال بعد از تولد او یعنی در سال ۱۸۵۷ برادر مورد علاقه‌ی ونسان(تئو) به دنیا آمد.
ونسان در سن ۱۶ سالگی در سال ۱۸۶۹ شروع به کارآموزی در جوپیل وسیا (Goupil and cia) دلالان بین المللی هنر در شعبه اصلی پاریس کرد. در سال ۱۸۷۳ ونسان به جوپیل واقع در لندن می‌رود. ارتباط روزانه او با آثار هنری قدرشناسی او را از نقاشی بیان می‌کند. ونسان نقاشی‌های واقع گرایانه حاکی از زندگی روستایی جین فرنکویس دیلف و جولس بر تون را تحسین می‌کند و بعد از کشیدن چند تابلو علاقه‌اش را نسبت به کارهای خود از دست می‌دهد. به پاریس باز می‌گردد، از جوپیل خارج می‌شود و تصمیم می‌گیرد که کشیش شود.
او در سال ۱۸۷۶ به عنوان معلم و معاون یک مبلغ مذهبی در یک مدرسه شبانه روزی کار می‌کند. او به مذهب پروتستان علاقه پیدا می‌کند و خدمت به فقیران دغدغه فکری او می‌شود و بعد از این‌که از کار در یک مدرسه الهیات منع می‌شود به یک منطقه حفاری معدن زغال سنگ به عنوان مبلغ غیر روحانی می‌رود و در این زمان است که از دین تنفر شدید پیدا می‌کند. او می‌نویسد «باید سعی کنیم معنای واقعی کار هنرمندان بزرگ را بفهمیم استادان مسلم و چیره دست در شاهکارهایشان ما را به دو صورت به سوی خدا هدایت می‌کنند یکی آن را در کتابی می‌نویسد و می‌گوید و دیگری در تابلو نقاشی» او در سال ۱۸۸۰ برای فراگیری هنر نقاشی به بروکسل رفت و پس از چندی تصمیم‌می‌گیرد که یک نقاش شود در حالی که هیچ کس نمی‌توانست استعداد بی نظیرش را در این کار حدس بزند. ونسان هویت هنری خود را با رنگهای تاثیر گذار و ساده‌اش اما با ترکیبات فراموش نشدنی خود شکل داد. او کارگاهی در لاهوگ اجاره کرد و اولین نقاشی آبرنگ خود را در سال ۱۸۸۲ خلق کرد و در سال ۱۸۸۴ بیشتر تابلوهایش تصویر گر زندگی روستایی بودند و در بیشتر نقاشی‌هایش رنگ‌های تیره به کار رفته بودند که در سبک پاریس رایج نبود زیرا نقاشان احساس‌گرا در آن زمان بیشتر رنگ روشن در تابلوهایشان استفاده می‌کردند. در سال ۱۸۸۵ تابلو رنگ روغن «سیب زمینی خواران» به عنوان اولین ترکیب هنری او در مقیاس بزرگ شکل گرفت که اولین شاهکارش محسوب می‌شود. در اوایل سال ۱۸۸۶ به پاریس بر می‌گردد که این سال دوره تعیین کننده شکل‌گیری سبک نقاشی اوست. حالا او خودش می‌داند که نقاشان احساسی گرا چگونه نور و رنگ را با یکدیگر به کار می‌گیرند. آثار پاریسی ونسان متاثر از محیط اطراف اوست و بدین ترتیب رنگهای به کار رفته در نقاشی‌هایش روشن‌تر می‌شود و در این زمان موضوعات نقاشی خود را به بلوارها و فضاهای باز اطراف شهر و رودخانه‌ها برد و از روی آثار جرج سوآرت(George Seuart) و پل سیگناک (Paul Signac)با سبک سایه‌گذاری در نقاشی آشنا می‌شود. او می‌نویسد «آنچه که بسیار روشن است در رنگ آموزی و تقویت مدل‌هایی برای کامل کردن مهارت‌هایم ناتوان هستم» او در پاریس پرتره‌های بسیار را کشیده است و حداقل ۲۰ پرتره از خودش نقاشی کرده است در اوایل کارش بیشتر از رنگ‌های خاکستری و قهوه‌ای استفاده می‌کرد و این رنگ‌های تیره به تدریج جای خود را به رنگ‌های زرد‍، قرمز، سبز و آبی دادند. او برای خواهرش می‌نویسد قصدم این است که پرتره‌های گوناگون متعلق به یک نفر را نشان دهم یکی از آخرین پرتره‌های ونسان که در پاریس کشیده پرتره خودش بود که بیانگر تصویر دراماتیک شخصی و هویت هنری اوست.
ونسان پس از مدتی به دهکده‌ای نزدیک پاریس با عنوان آسنیرزAsniers (جایی که اکثر نقاشان احساسی‌گرا اغلب سه پایه تابلوی نقاشی خود را در آنجا قرار می‌دادند) می‌رود. او به خواهرش می‌نویسد «وقتی که من مناظر آسنیرز را در این تابستان می‌کشیدم، رنگ های بیش تری را از قبل در آنجا دیدم» در سال ۱۸۸۷ ,ونسان تصاویر چاپی ژاپنی را می‌خرد و به دقت روی آنها مطالعه می‌کند.
در این زمان است که علاقه شدیدی به هنر مشرق زمین در او به وجود می‌آید به همین دلیل به شهر آرس در جنوب فرانسه رفت چون در آنجا می‌توان رنگهای گرم شرقی را به خوبی یافت و پس از مدت زمانی کوتاه نمایشگاهی از حفاریهای چوبی ژاپنی را در پاریس نمایش می‌دهد که تعدادی از آثار خودش را با سبکی ویژه و رنگ آمیزی با معنایی عمیق از نمونه‌های ژاپنی در این نمایشگاه در معرض دید قرار می‌دهد.
او در مورد سبک نقاشی ژاپنی می‌گوید: «من به نظم و ترتیب عظیمی که در آثارشان وجود دارد حسادت می‌کنم در آن آثار هرگز کسالت دیده نمی‌شود و به نظر نمی‌رسد که با عجله کشیده شده باشند. کارهای‌شان به سادگی نفس کشیدن است . آن‌ها پرتره را با خط‌هایی که به بهترین شکل ممکن انتخاب شده می‌کشند.» ون گوگ عکسهای چاپی ژاپنی را نه صرفاً به خاطر مطالعه سبک و تکنیک آنها کپی کرد بلکه چندین نقش آن‌ها را ترکیب نمود به روشی ابداعی در نقاشی رسید که سطح رنگ هموار با اختلاف جزئی تغییر داد و به این ترتیب با جسارت فوق العاده‌اش آثار اصیل و عالی را خلق کرد و کپی عکس‌های ژاپنی او را مجبور کرد تا از کشیدن تابلوهایی با عرف غرب فاصله بگیرد و دستور ترکیبی خود را توسعه بدهد ون گوگ نه تنها خود به مطالعه این عکس‌های چاپی پرداخت بلکه دوستانش همچون امیل برنارد را نیز به مطالعه دقیق آنها تشویق می‌نمود و فرهنگ و هنر ژاپنی تاثیر همیشگی روی آثار وان‌گوگ گذاشت.
ونسان سبک‌های مختلفی را تجربه کرد مانند نقاشی سنتی، امپرسیونیسم و نئوامپرسیونیسم، رنگ کردن به شیوه نقطه‌گذاری، کپی از آثار هنرمندان دیگر، عکسهای چاپی ژاپنی ، پرتره‌های پر احساس و چشم‌انداز مناظر طبیعی. اما به طور کلی سبک نقاشی وان‌گوگ را می‌توان پست امپرسیونیسم نامید چون بیشتر آثارش دوره تناوبی زمان قدیم را برای رفتن به ماورای آن دنبال می‌کند. این سبک به غنیمت شمردن احساس‌های روزانه یا استفاده از کار با قلم موی رها شده روی صفحه و به کارگیری رنگ‌های روشن تاکید می‌کند و به همین خاطر به کار بردن رنگ‌های افراطی و کار با قلم‌مو به سبک امپرسیونیسم در آثار وان‌گوگ سبکی را به وجود آورد که نقاشان احساسی‌گرای بعد از خود را بسیار تحت تاثر قرار داد.
در اوایل سال ۱۸۸۸ ونسان به طرف پرونس(Provence) می‌رود زیرا به گفته او کار در پاریس برایش غیر ممکن بود ونسان در این زمان وارد دوره فعالیت خلاقانه بسیار عالی می‌شود او شیفته تماشای بهار در پرونس بود ونسان در بهار شکوفه درختان میوه و در تابستان منظره زندگی روستایی را نقاشی می‌کرد. او در هوای آزاد و اغلب در یک نشست طولانی به تنهایی نقاشی می‌کشید. او می‌گوید «با کار کردن مدام روی یک مکان در تمام اوقات سعی کردم به آن چه که لازم است برسم » او هر فصل یا موضوع را با رنگ‌های خاصی مشخص می‌کرد باغ‌ها را با رنگ های صورتی و سفید و مزارع گندم را با رنگ زرد نشان می‌داد و رنگ یک عنصر برای او وسیله‌ای برای ابراز احساسش بود.
در تمام نقاشی‌های وان‌گوگ توجه زیادی به جزئیات چیزهایی مانند رنگ و ترکیب شده است و هنوز تعداد زیادی از تابلوهای پرتره آن به نظر نامتعادل می‌رسد مطالعه دقیق روی آثار ون‌گوگ نشان می‌دهد که او دقت لازم برای رسیدن به شخصیت کامل مدل‌هایش انجام داده است و این موارد است که سبک بی‌نظیر او را می‌سازند آثار وان ‌گوگ نه تنها از نظر منتقدین هنرمند و دانش پژوهان بلکه از نظر عاشقان نیاموخته هنر نقاشی از ارزشمندترین آثار قابل درک در سراسر جهان است.
اضافه بر این مدرکی برای حمایت از این تئوری در نامه‌های ونسان به برادرش تئو وجود دارد که در یکی از این نامه‌ها می‌نویسد: «من اکنون فقط غرق در مطالعه هستم. مطالعه، مطالعه، مطالعه و … و هیچ چیز مرا از داشتن یک مطالعه خوب باز نمی‌دارد و حدس می‌زنم که تنها یک اثر از ۲۰ اثرم قابلیت فروش داشته باشد البته شاید بعدها ارزش فروش پیدا کنند»
وان‌گوگ، «گوگن» نقاش فرانسوی را به پرونس دعوت می‌کند که تابلوهای صندلی گوگن و صندلی وان‌گوگ را در این زمان می‌کشد ولی بعد از مدتی اختلاف نظر شدیدی بین آن ها به وجود می‌آید و در طی یک درگیری با گوگن او را با تیغ تهدید می‌کند اما لاله گوش خودش را می‌برد و تابلوی مرد گوش بریده را متاثر از این حادثه می‌کشد و بدین ترتیب او از یک بیماری روانی و افسردگی در دهه آخر زندگیش رنج می‌برد و در طول هفته‌های آخر زندگیش دلتنگ بود به خاطر اینکه در مورد موقعیت مالی برادرش و آینده خود نگران بود و دائماً از تحمل رنج در دوره دیگری از بیماری روانیش می‌ترسید و با وجود داشتن استعداد فوق العاده در زمینه نقاشی در زندگی احساس شکست می‌کرد با این وجود ایمان وعقیده‌ی وان‌گوگ نسبت به کارش هم‌چنان باقی ماند و اکثر آثار وان‌گوگ در ۲۹ ماه آخر زندگیش با فعالیت دیوانه وار و کشمکش‌های نوبتی با حملات مشابه صرع و ناامیدی عمیق که در نهایت به خودکشی‌اش انجامید، همراه بود ولی درطول کشمکش‌های سخت یک دوست و حمایت کننده‌ی همیشگی یعنی برادر کوچک او (تئو) همراهش بود.
او در سال ۱۸۸۸ در یکی از بیمارستان‌های آرس بستری شود و بعد از رفتن به بیمارستان روانی جهان را آن‌طور که از اتاقش می‌بیند، می‌کشد بعداً به او اجازه داده می‌شود که از بیمارستان دور شود و در فضای بیرون نقاشی بکشد.
رژیم غذایی، استواری عجیبی روی او گذاشت و با وجود بیماری روانیش شاهکارهایش را یکی پس از دیگری می‌کشید ، «رنگین کمان»، «درخت سرو»، «شب پرستاره»، «اتاق خواب» و «مزرعه گندم با کلاغ‌ها» از آن جمله بود. او همچنین در روانشناسی اخلاقی تابلوی صورت دکتر کاشه (Dr Cachet)را که سمبل عشق و دوستی است می‌کشد.
وان‌گوگ از داد و ستد هنر متنفر بود و در طول زندگیش فقط یک تابلو را فروخت و شهرت او بیشتر بر اساس آثار سه سال آخر از دوره کوتاه کاری ده ساله اواست. رنگ‌های برجسته و کار با قلم‌موی زبر و درشت و نقش‌های برجسته آن نشان از دلتنگی و اضطراب ناشی از بیماری روانی او را می‌دهد که همین بیماری او را به سمت خودکشی راند و در ۲۷ جولای ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی به مزرعه گندم می‌رود و به سینه‌اش شلیک می‌کند و دو روز بعد از آن از دنیا می‌رود. جسدش را با گلهای زرد آفتابگردان (رنگ مورد علاقه‌اش) به خاک می‌سپارند و شش ماه بعد از آن نیز برادرش تئو فوت می‌کند. زمانی که زندگی ونسان وان‌گوگ به پایان رسید این نابغه هنر، جهان را با ۱۶۰۰ اثر هنری بی نظیر ترک کرد و به طور کلی ونسان وان‌گوگ بعد از رامبراند بزرگترین نقاش هلندی است . یکی از تابلوهای معروف ون‌گوگ تابلوی «اتاق خواب» اوست که برجسته‌ترین وجه آن سر هم کردن دقیق در تقابل رنگ‌ها و رنگ‌آمیزی ضخیم و چشم‌انداز منحضر به فرد آن است. او با استفاده از رنگهای نارنجی ، آبی، زرد، بنفش و قرمز و سبز سعی کرد که مفهوم استراحت و خواب را انتقال دهد. او این اتاق خواب را با سادگی کامل نمایش می‌دهد.
تابلو زیبای دیگر ون‌گوگ شب پر ستاره است که شاید مهمترین تابلوی ونسان وان‌گوگ به حساب آید و فوراً به خاطر سبک بی نظیرش معروف شد . این اثر موضوع شعرها، داستان‌ها و آهنگ‌هایی هم‌چون« ونسان» یا «استری» شده بود. تابلوی شب پر ستاره را نباید ساده‌انگارانه دید زیرا این تابلو بیانگر احساسات ونسان وان‌گوگ است و اساساً برگرفته از حقیقتی است که آن را در نامه‌هایش به تئو دوبار بیان می‌کند، زیرا در ارتباط با برادرش اغلب آثار خود را در تمام جزئیات برای او بیان می‌کرد اما در مورد شب پر ستاره این طور نیست و کسی دلیلش را نمی‌داند.
تابلوی شب پر ستاره زمانی کشیده شد که رفتارش در هر زمان غیر قابل پیش‌بینی بود و بر خلاف بیشتر آثار وان‌گوگ «شب پر ستاره» از روی حافظه و ذهن کشیده شده است، این می‌تواند از جهتی توضیح بدهد که چرا تاثر احساسی اثر خیلی قوی‌تر از بسیاری دیگر ازآثارش در همان دوره است. بعضی از افراد این اثر رابا دیگر آثار سرکش مشابه آن مانند« مزرعه گندم با کلاغ‌ها» مقایسه ادیبانه می‌کنند. آیا سبک نامنظم این اثر ذهن زجر دیده را بازتاب می‌کند؟ آیا چیزی بیش تر از آن چه که از حلقه آسمان شب خشمناک ونسان می‌فهمیم وجود دارد؟
آنچه که «شب پر ستاره» را تشکیل می‌دهد نه تنها آن را معروف‌ترین اثر بلکه یکی از بحث برانگیزترین آثار در معنی و محتوی جلوه می‌دهد و ونسان زمانی این اثر را خلق کرد که همان التهاب مذهبی را در سال ۱۸۸۹ نداشت و داستان جوزف «الدستامت» احتمالاً روی ساخت این اثر تاثیر زیادی گذاشته است.
تابلوی مزرعه گندم با کلاغ‌ها در جایگاه یکی از قوی‌ترین و تند خوترین تابلوهای وان‌گوگ قرار دارد و احتمالاً تفسیر و شرح این اثر متنوع‌تر از دیگر آثار وان‌گوگ است عده‌ای بیان می‌کنندکه تفکر خودکشی وان‌گوگ در این تابلو مشهود است در صورتی که افرادی دیگر در آن سوی منظره صوری، دیدگاه ساده‌ای را کاوش می‌کنند. تعدادی از منتقدین دیدشان را فراتر از این‌ها می‌برند و در آن سوی پرده برای بیان تصورات او به یک زبان احساسی جدید تکیه می‌کنند.
از نظر عده زیادی مزرعه گندم با کلاغ‌ها آخرین اثر ون‌گوگ است . مسلماً این اثر بر اساس یک معماری پیچیده و با سلیقه ساخته شده و اگر این نقاشی آخرین کار او باشد نقاشی بدون ابهام، آشفتگی و انتقال حقیقی احساس‌تنهایی در مزرعه، یک تصور قوی وان‌گوگ به عنوان هنرمند شکست خورده و منزوی در سال‌های آخر زندگی است. به هر حال هر دو فیلم معروف« شهوت برای زندگی »و« ونسان و تئو »که تاریخ را بیان می‌کنند این نقاشی را به عنوان آخرین اثر ونسان وان‌گوگ معرفی می‌کنند. گذشته از این به خاطر علاقه بسیار به دانستن واقعیت تاریخی بر اساس احساس دراماتیک هم‌چنان این اثر یک مورد مطلوب است، همان‌طور که یک افسانه جعلی سرگرم کننده در مواجه با حقیقت انکار ناپذیر باید به آرامش برسد. روانشناسی دقیق این اثر وان‌گوگ و نوشتن درباره آن به خاطر همانندی آن با دیگر آثار وان‌گوگ دشوار است. از دیدگاه سمبلیک در ابتدا مروری بر اصل و اساس پایه نقاشی و بعد از آن جستجو در روانشناسی وسیع و متفاوت که منجر به طیف وسیعی می‌شود، ارزنده است.
مسیرهای موجود در تابلوی «مزرعه گندم با کلاغ‌ها» را می‌توان به راه‌های زندگی خود وان‌گوگ نسبت داد این راه‌ها در برگیرنده سه جهت است، دو مسیر در دو گوشه تابلو و در جلو تصویر و سومین مسیر که در وسط به طور مارپیچ به افق می‌رسد. دو مسیر که در جلوتر قرار دارند به هیچ جا نمی‌رسند، عده‌ای تفسیر کرده‌اند که این برگرفته از پریشانی مدام خود وان‌گوگ در مورد جهت‌های پراکنده زندگی خودش است و سومین مسیر برای شرح سمبلیک موثرترین اثر باقیمانده است. آیا این مسیر ما را به جایی راهنمایی می‌کند؟ آیا آن خط ، قاطع مزرعه گندم است و در جستجوی افق تازه‌ای است؟‌ و یا اینکه آن مسیر به مرگی اجتناب‌ناپذیر در انتها خاتمه می‌یابد؟ وان‌گوگ آن را به عهده بیننده گذاشته تا خود تصمیم بگیرد.
شاید مهم‌ترین نقش این اثر کلاغ‌ها باشند و شاید نمادی‌ترین تفسیر اثر محسوب گردد. مهم‌ترین سوال در این رابطه این است که کلاغ‌ها در حال نزدیک شدن به نقاش هستند یا دور شدن از او؟ حقیقت این است که هیچ جواب قطعی که به کدام مسیر در حال پروازند، وجود ندارد و این نکته تا به حال حل نشدنی باقی‌مانده است.
منابع:

www.discoverflance.net

www.encyclopedia.com

www.glencoe.com

www.lessonplanet.com

www.tvcbc.ca

www.expo-vangogh.com

www.huntfor.com

www.rambles.net

www.vangogh.co.za

نگاهی به زندگی و برخی آثار ونسان ون گوگ

 از جنون تا خون یک هنرمند

• قسمت اول

«او که ابتدا فاقد هرگونه شناخت و آگاهی بود، با چشم پوشی از قوانین مرسوم و حتی با نادیده گرفتن عقل، کاملاً از نظرها پنهان شد تا با جنون درونی خویش در کلیت جهان پر تلاطم اطراف خود مستحیل شود.»
(آندره لوت)
«… نمیتوانم بگویم چه چیز مرا محبوس میکند. زندانی میسازد و به نظر میرسد که مرا دفن میکند ، ولی مثل این است که میله هایی هستند، نرده هایی یا دیوارهایی.»
سراسر زندگی ون گوگ با جوششهای مذهبی و انسان دوستانه اش، با قریحه مقاومت ناپذیرش برای نقاشی، ادامه فتوحات معنوی دشواری است که برای او به قیمت رنج و درد و در نهایت زندگیش تمام میشود. ونسان ون گوگ، پسر ارشد یک کشیش پروتستان در «۳ مه ۱۸۵۳ در گروت زوندرت، روستایی کوچک در برایانت هلند، به دنیا می آید. خانواده به سرعت رشد میکند و ونسان در ۱۶ سالگی مجبور به کار میشود. یکی از عموهای او سهامدار یکی از بزرگترین شرکتها در باراز هنری بین المللی، به نام گوپیل وسی است . ون گوگ به کمک او کارمند گالری گوپیل در لاهه میشودو سه سال در آنجا میماندو سپس به شعبه مهمتر آن در لندن منتقل میشود۷۵-۱۸۷۳. سرانجام به گالری مادر، در پاریس می پیوندند .
او شیفته اساتید گذشته و حال است و در موزه ها و گالریها در باره آنها مطالعه میکند، ولی هیچ علاقه ای به تجارت ندارد. او شغل خود را رها کرده و در ابتدای سال ۱۸۷۶ نزد خانواده اش باز میگردد. در سن ۲۳ سالگی، ونسان هنوز نمیداند در جستجوی چیست. او بسیار مطالعه میکند. اغلب نقاشی میکند و گاه در عقاید مذهبی، دچار بحران میشود. از آن پس به صورت سرگردان زنگی میکند. نگرانی و میل به مفید بودن را با خود به هر جا میبرد. ابتدا رد او را در رافرگیت درکنت می یابند. او در آنجا به عنوان معلم زبان مشغول به کار است و بعد در ایلورث در نزدیکی لندن، او در آنجا به یک واعظ کمک میکند. در دور درخت در نزد کتابفروشی مشغول بهکار میشود. در آمستردام به تحصیل الهیات و در بروکسل به مطالعه علوم انجیلی می پردازد.
سرانجام در ژوئن ۱۸۷۹ از طرف کلیسا مأمور میشود. به حوزه معدنی برونیاژ در بلژیک برود. او در آنجا در آنچه دروس رایگان دانشگاه بزرگ فقر میخواند. شرکت کرده و با محرومیتها و فداکاریهای معدنچیان آشنا میشود. تا آنجا که هر آنچه دارد با آنها تقسیم میکند.
این تجربه، موجب افسردگی او میشود. حالتی که هیچگاه بهبود نمی یابد. با این همه در بوریناژ است که به فکرش میرسد. از طریق هنر مأموریت خود را به تحقق برساند. تصمیم او برای نقاش شدن در نامه ای که در تابستان ۱۸۸۸ به برادرش تئو نوشته، ذکر شده است؛ این یکی از نامه های متعدد و خارق العاده ای است که به شیوه ای بیش از پیش مشوش نوشته شده و برای درک شخصیت و تکامل هنرمند، اساسی هستند.
تئو نیز پس از اتمام تحصیلات وارد شعبه بروکسل گالری گوپیل و سپس گالری لاهه میشود و سرانجام به پاریس میرود و در آنجا نامه ونسان را دریافت میکند. اعتراف برادرش اورا منقلب میکند و او قول میدهد مرتباً پول بفرستد تا به او کمک کند که نقاش شود.
آموزش هنری ونسان نیز همانند تعهدات مذهبی او پر هیجان و آشفته است. وقتی او بورنیاژ را ترک میکند(درآنجا او دفترچه خودرا از نقاشیهای الهام گرفته ای زندگی معدنچیان انباشته است) به بروکسل میرود و به تحصیل آناتومی و پرسپکتیو مشغول میشود. سپس به دلیل مشکلات اقتصادی، مجبور میشود به آتن، نزد خانواده اش برود. افراد خانواده، به مخالفت با طرحهای هنری او می پردازند و دختر عموی بیوه اش او را از سر، باز میکند و این اولین شکست او در عشق به اقامتش در لندن مربوط میشود.
در طول زمستان سال ۱۸۸۱ ، در لاهه اولین تابلوهایش را زیر نظر پسر عمویش موو نقاش ، ترسیم میکند. در این زمان او با زنی به نام کریستین، زندگی میکند او کریستین را پذیرفته، کمک کرده و مداوا میکند. کریستین مدل و یار او میشود. ولی ونسان که مجبور است به خانواده اش که به نوئن نقل مکان کرده، بپیوندد. او راترک میکند.
ونسان حدوددو سال در آنجا میماند (از زمستان ۱۸۸۳ تا زمستان ۱۸۸۵) و کار میکند. هنگامی که همسایه او به نام مارگو بگمان، سعی میکند به خاطر امتناع خانواده از اعلام موافقت خود با ازدواج با ونسان که صادقانه دوستش میدارد. خودکشی کند، زندگی او در آستانه فاجعه قرار میگیرد.
حدود ۲۵۰ نقاشی که او در نوئن ترسیم کرده است. پیشرفت صاعقه وار هنرمند مهارت فنی روزافزون او، تدوین جهانی معنادار را که سرانجام شکل قطعی خود را مییابد ، منعکس میسازند.
مرگ ناگهانی پدر و نیاز به پول او را در زمستان ۸۶ – ۸۵ به آئور می کشد. دوره ای است دشوار ولی به همراه کاری پر شورتئو از پاریس برای او از هنرمندان جدیدی می گوید که سخنشان سرزبانهاست و ونسان در مارس ۱۸۸۶ در پایتخت به او میپیوندد.

    او ۳۳ ساله است، ولی مانند یک جوان مبتدی به صفر باز میگردد. دو سال زندگی در پاریس به او امکان می دهد تا  تجربیات فرهنگی ای را که پایه نتایج هنری فوق العاده دوره بعدی است ،  به دست آورد. او فورا در کارگاه نقاشی کورمون، ثبت نام می کند و هر روز صبح برای کار روی مدل های زنده به آنجا می رود. او با شور و شوق نقاشی می کند و حتی در ساعت استراحت مدل، از کار باز نمی ماند. بعد از ظهرها برای ساخت مجسمه های کلاسیک به کارگاه باز میگردد.
او با هنرمندان جوان دیگری از جمله تولوزلوترک و برنار آشنا میشود. با پیسارو، سورا، سینیاکو گوگن ملاقات میکند و به خصوص با گوگن پیوند دوستی برقرار می سازد. فعالانه در جلسات بحث و گفتگوی دوران پس از امپرسیونیسم شرکت می کند. این گروه از هنرمندان قصد دارند تا از نقاشی«هوای آزاد» پا فراتر گذارده و به آن سوی ناتورالیسم نظریب بی افکنند. این امر به فن دیویزیونیستها یا پوانتیلیستها سورا و سینیاک و از طرف دیگر به synthetisme  برنار و گوگن ختم میشود.
ونسان به این گرایشها که به دلایل مختلف از طبیعت او بیگانه اند، نمی پیوندد. ولی آنچه را که می تواند به دردش بخورد از آنها می گیرد؛ رنگ آمیزی اختیاری سنتتیستها و شیوه کوچک رنگ گذاریهای جدا از هم ریویزیونیستها.
به نظر میرسد که ون گوک ضمن ادامه سبک شخصی، خود مایل است همواره تجربیاتس را در اختیار سایر هنرمندان قرار دهد. ولی از آن بیم دارد که سربار تئو باشد که در نظر دارد ازدواج کند. آسمان خاکستری و کوچه تاریک و غمگین پایتخت برای او غیر قابل تحمل میشود. بنابر این مخفیانه عزیمت به جنوب فرانسه را تدارک میبیند.
به پیشنهاد تولوز – لوترک در ۲۰ فوریه ۱۸۸۸ عازم آرل میشود. در پرووانس همه چیز او را شگفت زده میکند. باغچه های پر گل، مردم کوچه و بازار، سربازان پادگان، خوشگذرانها، اما وضعیت مادی او بسیار بد است و به اندازه کافی نمی خورد. هیچ چیز را نمی فروشد. اصرار میکند که دوستش گوگن به آرل به خانه ای که او مهیا ساخته تا به «محفل دوستان» مبدل شود. برود او گوگن را استاد می داند، ولی در عین حال مایل است کشفهای فنی خود و تجربیات شخصی خود را ، به اثبات برساند .
گوگن در ۲۰ اکتبر ۱۸۸۸، وارد میشود. دو ماهی که بعد از ورود او سپری میشود. برای هر دوی آنها مفید است. ولی حال و هوای آنها بسیار متفاوت است و اختلاف آنها  رو به افزایش می گذارد. رویای یک همکاری  آرام و بی دغدغه، از میان میرود و مشاجره های مداوم و اعصاب شکننده، ون گوگ را تحلیل میبرد.

    در شب ۲۳ دسامبر، او دوبار سعی میکند. در حالیکه تیغی به دست دارد خود را روی دوستش را زخمی کند. برای آنکه خود را مجازات کند، سلاح را به طرف خود برمیگرداند و یک گوشش را بریده و در پاکتی قرار میدهد. این اولین مورد از سلسله بحرانهای شدیدی است که او در سالهای آخر عمرش با آنها دست به گریبان است.
دوره زندگی در آرل که ثمربخش ترین و در عین حال بدیع ترین دوره زندگی حرفه ای اوست. به پایان میرسد. در مه ۱۸۸۹ برای معالجه وارد بیمارستان روانی سن رمی در پرووانس میشود. ولی حال او رو به وخامت میگذارد. بااین وجود سال بستری شدن در سن رمی، سال اولین موفقیت رسمی ون گوک میشود. زیرا از او دعوت میشود آثار خود را در یکی از سالنهای معتبر بروکسل، به نمایش بگذارد.
در طول سال اقامتش در آسایشگاه، ۱۵۰ تابلوی نقاشی و صدها طراحی کار میکند. او با شدت و حرارت زیاد کار میکندو تنها بحرانهای طولانی که با ناتوانیهای دردناکی همراه است. کار او را قطع میکند.
با اینهمه نمی توان جلوی فاجعه را گرفت. پس از یک سال او کلینیک  «سن رمی» را به مقصد اوورسورواز  ترک میکند. در آنجا دکتر کاشه میپذیرد که مراقبت از او را به عهده بگیرد. در این فاصله او دیدارهای کوتاهی با برادرش در پاریس دارد.
به نظر میرسد که همه چیز خوب پیش میرود. ولی چنگالهای بیماری بیرحمانه او را در بر میگیرد. هنوز دو ماه از زمان ورودش به اوور نگذشته است که دچار اوهام میشود و در سرزمینی هموار با تپانچه ای در قلب خود شلیک میکند. در روز ۲۷ ژوئیه ۱۸۹۰، دو روز پس از حادثه، در حالی که تئو و دوست او گاشه، در کنارش هستند جان می سپارد.
•  سیب زمینی خورها
اولین نقاشیهای ون گوگ به سال ۱۸۸۲ مربوط میشود. این نقاشیها نشان میدهند که ون گوک جوان تحت تاثیر رئالیسم مکتب هلند قرار داشته و تمایل آشکار به استفاده از رنگهای تاریک –  روشن، تضادهای اولیه سایه وروشن و تمایل به رنگ غلیظ را از آن به ارث برده است. دو سال بعد، او شروع به ترسیم اولین سلسله مهم از تابلوهایی میکند. که به زندگی حقیرانه کشاورزان ، نساجان و معدنچیان کشورش اختصاص دارند. او در تماس با این افراد، شدت و خشونت انقلاب صنعتی را درک میکند. کار، رنج و دردی که او در اطراف خود میبیند. عمیقا او را اشفته میکنند و او احساسات خود را از خلال سلسله محدودی از زنگها به ویژه قهوه ایها و یک نقاشی قدرتمند و قابل توجه بیان میکند.
ونسان عمدا از خطوط اولیه نسبتاً خشنی استفاده کرده است تا فاجعه بار بودن موقعیت انسانی، کسانی را که در اطراف او زندگی میکنند بیان کند.

سیب زمینی خورها تابلویی است که نتیجه این تجربه محسوب میشود تابلویی که ون گوگ در آن تمایل خود به محکوم کردن شرایط اجتماعی و دید اخلاقی خود از هنر را بیان میکند.
سبک او با سبک معاصران فرانسویش تفاوت دارد رنگهای تیره و غلیظ تخته رنگ او، ناملایمیهای زندگی را نمایان می سازند. این دستان بد شکل شده از کار این چهره های استخوانی و خشن که ضربات تهاجمی و لرزان قلم مو، آنها را بی رحمانه آشکار میسازند. در نور چراغ برجستگی دردناکی می یابند.
من خواسته ام ضمن کار به گونه ای عمل کنم که نشان بدهم این انسانهای بی چیز که در نور چراغ خود سیب زمینهای خود را میخورند و حتی بشقاب را با دست بلند میکنند. خود زمینی را که این سیب زمینها در آن رشد کرده بیل زده اند…  .
( ونسان به تئو)


•  چهره ون گوگ
ون گوگ نیاز به مطالعه چهره ها دارد . علاقه و توجه او به افراد شدید محبت آمیز و عاطفی است. ولی یافتن کسانی که حاضر باشند به خاطر اندک پولی یا از سر دوستی مدل شوند. آسان نیست به همین علت او بارها به کمک یک آینه به چهره خود باز میگردد. ۳۵ اتوپرتره از ون گوک وجود دارد. از آن میان ۴ تصویر که در فاصله زمانی بین اقامت او در پاریس ۱۸۸۶ تا سال قبل از مرگش ۱۸۸۹ کشیده شده اند . حائز اهمیت میباشند.
فاصله زمانی اندکی بین آنها وجود دارد . با اینهمه مسیر تصویری و سبکی مشترک که بین اولین اتوپرتره که مردی را با حالت بورژوایی نمایش میدهد و با رنگهای لطیف و گرم نقاشی شده و آخرین آن که اوهام زده و لرزان است. وجود دارد . از نظر تکنیکی، نقاشی هایی که او از چهره خود کشیده است نشان میدهد که چگونه ون گوک تئوریهای دیویزیونیستی و استفاده اکسپرسیونیستی از رنگ را تفسیر میکند.
« میگویند – و من با کمال میل به آن باور دارم – که خودشناسی کاری است دشوار، ولی کشیدن تصویر خود نیز کار آسانی نیست . در حال حاضر – به دلیل نبود مدل ، روی دو پرتره از خودم کار میکنم .
(ونسان به تئو )
•   پرتره پدر تانگی
در اوایل مارس ۱۸۸۶ ونسان در پاریس زندگی میکند شهری که در آن تجربه امپرسیونیسم بر اساس امکانات نامحدود رنگ در ارتباط بااحساس شخص هنرمند رشد کرده است. دو سال زندگی در پاریس که شاید زیباترین دوران زندگی ون گوک بود به او امکان داد به مقابله تجربیات خود با تجربه های بزرگترین هنرمندان عصر خود بپردازد.
طی زمستان اولین سال او با پدر تانگی آشنا میشود او یک کمونار قدیمی و صاحب یک مغازه رنگ فروشی است او به هنرمندانی که در مغازه اش با هم ملاقات میکنند . اعتماد میکند. آثارشان را در آنجا به نمایش میگذارد و در برابر دادن رنگ به آنها یک تابلو میگیرد. در میان مشتریان و دوستان او میتوان به پیسارو، مونه ، رنوار و سزان اشاره کرد. تانگی فورا در می یابد که ون گوک از بزرگان به حساب خواهد آمد . پرتره ای که ونسان از او کشیده است . بیانگر قدردانی از اوست و تکامل سبک او در طول این دو سال رانشان میدهد. طراحی چهره که ساده و خشن است. بسیاری از عناصر سبک قبلی را حفظ کرده است. به عکس زمینه تابلو کاملا از استامپهای ژاپنی که ون گوگ در آنور آنها را کشف و اتاقش را با آنها پر کرده بود . پوشیده شده است تصاویر زمینه از استادان بزرگ ژاپنی نیمه اول قرن نوزدهم الهام گرفته یااز چهره های خاص استامپهای عامیانه گرفته شده است.
نمایشگاههای جهانی سال ۱۸۶۳ لندن و سالهای ۱۸۷۶، ۱۸۷۸، ۱۸۸۹، پاریس سر منشا انتشار و پخش موضوعات و مدلهای ژاپنی بودند . که به خصوص از صنایع دستی و حکاکیها گرفته شده بودند. با گذشت زمان آثار هنری نیز که در ابتدا تجارتی بسیار اختصاصی در مورد شان اعمال میشد. در گالرهای بزرگ ظاهر شدند.
تاثیر هنر ژاپن در تمام گرایشهای هنری پایان قرن ظاهر گشت و با ارائه نقطه نظرات تازه و طرحهای نو از ساختار تصویر ارج نهادن به عنصر تزئین و کاربرد رنگهای روشن برداشت جدیدی از فضا و انتشار نمادهای جدید خود را با افول سنتهای تصویری اروپا هماهنگ کرد.
•  پل لانگلوا
در فوریه ۱۸۸۸  ون گوک پاریس را به مقصدجنوب فرانسه ترک میکند .او در آرل مستقر میشود و پرووانس را در زیر برفها کشف میکند. هنگامی که بهار فرا میرسد، شعاعهای نور سفید در آسمان روشن وشفاف ازدرختان می آویزند. گویی دانه های برف باگلهای شکفته در هم آمیخته اند
ونسان گمان میکند که در این نور و روشنایی بهشت خود را یافته است. او دائما نقاشی میکند. سبک استامپهای ژاپنی که تا این اندازه در تابلوهای این دوره نمایان است از ارتباط میان رنگ و خط زاده میشود که مکان ، فضا، شکل و نوری را که تیره روشن از آن کاملا کنار گذاشته شده تعیین میکنند.
در تابلوی پل لانگلوا، این تاثیر در شیوه استفاده از رنگهای روشن شفاف و زلال و در وضوح خطوط تصویر، ظاهر میشود. چهار نمونه از این موضوع (علاوه بر نقاشیها و آبرنگها) وجود دارد. تعداد زیادی از نقاشان معاصر ون گوک، در مطالعه موضوع یعنی مطالعه یک موضوع واحد از یک نقطه نظر واحد (ولی در شرایط مختلف از نظر نور) یا از چند نقطه نظر هم عقیده بودند، تا آن را از نظر شکل و رنگ «درک» کرده و با مهارت کامل ترکیب کنند.
به نظر من این دیار به زیبایی ژاپن است به خاطر روشنی فضا و آثار رنگهای شاد آبها تکه هایی از یک زمرد زیبا را میسازند انواع آبی در مناظر همانطور که در پارچه های دارای نقش و نگار میبینیم …
(ونسان به برنار)
•   باشگاه بیلیارد- داخل
منظور از داخل درون کافه ای در میدان لامارتین است ( این محل همچنان وجود دارد و کافه آلکازار نامیده میشود) . که ون گوک در ابتدای اقامت خود در آرل قبل از مستقر شدن در خانه زرد در آن زندگی میکدر. او میخواست خانه زرد را به محفلی برای هنرمندان مبدل سازد و گوگن در مدت دو ماه با او در آن زندگی کرد. ساختار دقیق پرسپکتیو تابلو، که از نقطه ای بسیار بالا انتخاب شده، عمق فراوانی به آن میدهد.
در اطراف لامپهای گازی، نور به کمک حرکات جدا از هم قلم مو که دایره وار حرکت کرده و هاله ای سه بعدی را ساخته اند لرزان دیده میشود.
در این اتاق منزوی آدمهای کمی وجود دارند و اشیاء که به صورت قسمتهای مسطح و با رنگهای سرد و ساکن در مکان مشخص میشوند. وجودهایی پر رمز و راز و متخاصم هستند.
در اینجا این رنگ است که باهماهنگیها و تضادهایش احساسات و هیجانات را منتقل میکند. تضادهای اولیه عبارتنداز آفتاب / شب زندگی/ مرک .
این چیزی است است که در اینجا باشگاه بیلیارد مینامند.  بنابر این ولگردان شب هنگامی که پول برای مسکن ندارند یا وقتی آنقدر از خود بیخود شده اند که در جایی پذیرفته نمیشوند. میتوانند به آن پناه ببرند.
در تابلوی باشگاه بیلیارد من خواسته ام بگویم که باشگاه محلی است که در آن میتوان خود را نابود کرد، دیوانه شد، جنایت کرد، در نهایت با استفاده از تضادها میان صورتی آرام و قرمز عمیق، سبز کمرنگ لوئی پانزدهم با ورونز، که با سبزهای مایل به زرد و سبزهای مایل به آبی تند تضاد دارند و همه اینها در فضایی مانند کوره جهنم و گوگرد پریده رنگ خواسته ام قدرت تاریکیهای یک محل نامناسب را نشان بدهم .
(ونسان به تئو)
•  باشگاه بیلیارد – بیرون
ون گوک برای مدتی به مساله توصیف صحنه های شب و آسمانهای شبانگاهی پر از ستاره علاقمند میشود او با لباسهای عجیب و غریب کلاهی که دور آن راتاجی از شمعهای کوچک در بر گرفته سه پایه نقاشی خود را در سواحل رود رن قرار میدهد تا شب پر ستاره را نقاشی کند . یا در شهر پرسه می زند و زیر چراغهای کوچک توقف میکند تا آسمان شب را در میان سایه های تاریک بامها با توده های سیاه خانه هایی که درب یکی از آنها باز میشود و لکه ای از نور را تشکیل میدهد . نقاشی کند . ون گوک عاشق آبیهای غنی و عمیق آسمان جنوب و نیز زردهای خورشیدی رنگی که تابلوهایش را فرا میگیرند. شده بود . یک بار دیگر چشم  انداز بهانه ای به دست او میدهد تا روی تابلوی خود، رنگهای ناب را کنار یکدیگر قرار دهد، زرد و آبی پر رنگ که به واسطه رنگ سیاه بیشتر جلوه میکند در اینجا باشگاه هاله نورانی خود را میگسترد. در حالیکه در عمق آسمان ستاره ها مانند گلهایی از نور می درخشند .
نقاشی صحنه ها یا جلوه های شب در خود محل و خود شب را بی نهایت دوست دارم . این هفته هیچ کاری جز نقاشی کردن خوابیدن و غذاخوردن انجامنداده ام. مقصودم این است که جلسات دوازده ساعته ، شش ساعته و به همان نسبت خوابهای دوازه ساعته متوالی .
(ونسان به تئو )

•  اتاق ون گوگ
ون گوگ ماهیت درونی اشیا را درک میکند. حتی معمولی ترین اشیا آنها را تا جایی که آنها را تغییر میدهد و به چیزهایی واقعیتر از طبیعت مبدل میکند. او حضوری اساسی به آنها میدهد. اشیایی  که با دقت انتخاب می شوند. اغلب  در  یک سلسله طولانی از نقاشیها و تابلوها در آثار ون گوک، ارزشی بیش از پیش نمادین دارند . مدتها تلاش شده است مفهوم آنها توضیح داده شود؛  صندلیهای خالی، اتاقهای خالی، اشیاء متروک، شاید نمادی از جستجوی غیر ممکن باشند.
این بار تنها اتاق خوابم را نقاشی کرده ام، تنها رنگ است که باید گویا باشد… القا کننده استراحت باشد یا خواب به طور کلی سرانجام تصویر تابلو باید از سر یا بهتر بگویم از مخیله رفع خستگی کند …  پهنای اثاثیه باید بیانگر استراحتی تزلزل تاپذیر باشد.
(ونسان به تئو)

•   گلدان با گلیهای آفتابگردان
در آرل، ون گوگ خانه ای اجاره میکند که نمای آن با رنگ زرد رنگ آمیزی شده است. او درون خانه را با تعدادی تابلو از آفتابگردانها که نشانه آفتاب داغ جنوبند تزئین میکند.
زرد رنگ اصلی بومهایی است که ون گوگ در آرل نقاشی کرده است در طرحهای اولیه آفتاب گردانها رنگ زرد به طرف انواع نارنجی میرود و آنقدر این اختلاف رنگ زیاد میشود که به طرف انواعی از رنگ سبز حرکت میکند در این سلسله مشهور که شامل انواع نامحدودی است این گلهای معمولی، شکلهایی کاملا متفاوت به خود میگیرند . از غنچه گرفته تا گلهایی با گلبرگهای پژمرده – زرد مسلط تمام جنبه های ممکن را ارائه میدهد. هنرمند میخواهد قبل از هر چیز به کمک رنگ سخن بگوید. در اینجا دیگر اثری از خطوط کوتاه و مقطع که متعلق به تجربه دیویزیونیستی است، دیده نمیشود حرکت قلم مو یکنواخت قوی و تهاجمی است . قلم مو تصویر و حجم گلها را با رنگهای زرد روی زرد  در ترکیبی مملو از حرکت می آفریند . او بی باکانه تندترین رنگها را به کار میبرد زیرا میداند گذشت زمان آنها را حتی بیش از حد تلطیف خواهد کرد . در واقع با وجود تمام مراقبتها در حفظ آثار او گذر زمان از تندی و خشونت زنگها در بسیاری از آنها کاسته است.
روزی گوگن به من گفت که از کلودمونه تابلویی از آفتابگردانها را در یک گلدان بزرگ ژاپنی بسیار زیبا دیده است ولی آفتابگردانهای مرا بیشتر دوست دارد . ..  

        ( ونسان به تئو )

چه بلایی بر سر گوش ون گوگ آمد؟

روی جلد کتاب گوش ون گوگ: پل گوگن و پیمان سکوت

ونسان ون گوگ زندگی کوتاه اما پرماجرایی داشت. یکی از حوادث معروف زندگی نقاش بزرگ امپرسیونیست کنده شدن گوش چپ اوست. تا امروز که از ماجرا ۱۲۵ سال گذشته، هنوز به درستی روشن نشده که آن گوش چرا و چگونه بریده شد.

ون گوگ بی‌گمان یکی از محبوب‌ترین هنرمندان تاریخ است: او با زندگی ناکام و پریشان، استعداد و خلاقیت کم‌نظیر و انبوه آثار شگرف و نبوغ‌آمیزش به یکی از “قدیسان شهید” بارگاه هنر بدل شده است. به همین خاطر است که تاریخ هنر به سرنوشت او علاقه‌ای ویژه نشان می‌دهد و هنرپژوهان درباره ماجرای کنده شدن گوش چپ او مدام بحث‌های تازه پیش می‌کشند.

درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک “خودنگاره” تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمی‌آورد چه بلایی به سرش آمده است. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبانهاست:

اول: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوس‌های وحشتناک و هذیان‌آلود دست و پا می‌زد و به عوالم جنون نزدیک می‌شد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحمل‌ناپذیر می‌شنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.

روایت دیگر این است که ون گوگ به یک روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک “هدیه گرانبها” تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.

ون گوگ در آخرین ساعات آن شب به روسپی‌خانه رفت و سراغ راشل را گرفت. دستمالی که به دور سر و صورت خود پیچیده بود، هنوز خونی بود. او چیزی به طرف روسپی گرفت و با صدایی مست‌آلود و بی‌رمق به او گفت: “از این خوب نگه‌داری کن!” روشن است که هدیه همان گوش بریده بود. راشل با دیدن گوش، از حال رفت و دوستانش به دور او جمع شدند.

صبح روز بعد مأموران پلیس ون گوگ را نیمه‌جان در خانه‌اش پیدا کردند و از آنجا که خون زیادی از او رفته بود، او را به بیمارستان رساندند. روزنامه محلی در “صفحه حوادث” از بلایی که “یک بیمار روانی” بر سر خود آورده بود، گزارش داد.

الگوی ‘نابغه دیوانه’

خودنگاره ون گوگ

پریشان‌حالی ون گوگ سرانجام او را به تیمارستانی در آرل کشاند. در پرونده پزشکی او آمده بود که “بیمار در یکی از حمله‌های جنون‌آمیز که گهگاه به او دست می‌دهد، گوش چپ خود را بریده است”. در پرونده همچنین ذکر شده بود که “بیمار” چندوچون ماجرا را به خاطر ندارد.

ون گوگ زندگی نابسامانی داشت و در فقر و نداری دست و پا می‌زد: به خورد و خواب خود کمترین توجهی نداشت، مشتری دایمی روسپی‌خانه بود و از آنجا سفلیس گرفته بود، در نوشیدن مشروب‌های ارزان و مردافکن افراط می‌کرد.

ناراحتی روانی و بحران روحی او ادواری بود، که از چند روز تا چند هفته طول می‌کشید. در این دوره‌‌ها اغلب خاموش و بی‌آزار بود، اما گاهی هم در او حالت‌های عصبی و پرخاشجویانه دیده می‌شد. او گهگاه به صرعی خفیف دچار می‌شد و پزشکان در او گرایش به خودکشی تشخیص داده بودند. نکته مهم این است که او خود به ناخوشی خود واقف بود و هرازگاهی به روان‌پزشکان مراجعه می‌کرد.

برپایه نظریات تازه‌تر، در ماجرای جنون ون گوگ، که ظاهرا داستان بریدن گوش، اوج آن است، به شدت اغراق شده تا از آن خمیرمایه‌ای فراهم شود برای برساختن الگوی “نابغه هنرمند” که می‌توند کالای جذابی برای “بازار” باشد.

هنرمند جنایتکار

چند سال پیش در مورد گوش ون گوگ نظریه تازه‌ای مطرح شد و به زودی در میان هنرپژوهان جا باز کرد. ریتا ویلدگانز و هانس کاوفمان، دو کارشناس تاریخ هنر، در سال ۲۰۰۸ کتابی منتشر کردند به نام “گوش ون گوگ: پل گوگن و پیمان سکوت”. آنها در حدود ۴۰۰ صفحه نتیجه ده سال پژوهش خود را بازگو کردند: بریده شدن گوش ون گوگ در واقع جنایتی بوده که به دست پل گوگن انجام گرفته است.

در کتاب یادشده ماجرای بریده شدن گوش با جزئیات و گواهی‌های فراوان گزارش شده است: پل گوگن دو ماه پیش از ماجرا یعنی در ۲۳ اکتبر ۱۸۸۸ به آرل رفته و نزد دوستش ون گوگ، در “خانه زرد” زندگی می‌کرد. این سفر به تشویق تئو، برادر ون گوگ، صورت گرفت که قصد داشت برادر خود را از تنهایی و ملال زندگی بیرون آورد. او خرج سفر گوگن را پرداخت و او را رونه آرل کرد.

تئو ون گوگ برادر نقاش سرشناس

اما دوستی دو هنرمند چند روز بیشتر نپایید و میانه آنها به زودی به هم خورد. آنها هر روز با هم دعوا داشتند. یک بار که در خیابان به جان هم افتاده بودند، گوگن که اندامی قوی داشت، چاقویی از جیب بیرون کشید، تکه‌ای از گوش چپ ون گوگ را برید و کف دست او گذاشت.

پس از ماجرا ون گوگ به سوی روسپی‌خانه شتافت و گوش را به راشل هدیه داد. سپس به خانه رفت و در بستر افتاد.

نکته مهم و لودهنده آن است که آن شب گوگن برای اولین بار به خانه نرفت و شب در هتل خوابید. او فردای آن روز به “خانه زرد” رفت، با پیکر دوست نیمه‌جان خود روبرو شد و به پلیس بازجویی پس داد. در بازجویی گفت که او در جریان نبوده اما عقیده دارد که ون گوگ خود گوش خود را بریده است و ون گوگ نیز این را تائید کرد.

به نظر نویسندگان کتاب پیرامون این “تبانی سکوت” دروغی شکل گرفت که تا دهها سال باعث گمراهی تاریخ هنر شد. شب ماجرا ون گوگ به گوگن قول داده بود: “من به پلیس می‌گویم که خودم گوشم را بریدم، اگر از تو هم پرسیدند، همین را به آنها بگو”. از یاد نباید برد که آنها هر دو به نسلی تعلق داشتند که از همکاری با پلیس ننگ داشت.

در کتاب یادشده ون گوگ و گوگن در دو قطب خیر و شر قرار گرفته‌اند: ون گوگ آرام، خجالتی و نحیف بود، درست برخلاف گوگن: شرور، پرخاشجو و قوی‌هیکل. ون گوگ از روی ترس و شاید هم “غیرت دوستانه” هرگز حقیقت ماجرا را بازگو نکرد.

اما کار بدتر گوگن این بود که “دست پیش” گرفت: همان روز به سوی پاریس حرکت کرد، نخست به تئو ون گوگ گزارش داد که برادرش در حالت دیوانگی گوش خود را بریده است، و سپس چو انداخت که جنون ون گوگ به مرحله خطرناکی رسیده و او ناگزیر به فرار شده است.

رابطه ناهموار

ون گوگ و گوگن به سال ۱۸۸۷ در پاریس با هم آشنا و به زودی دوستان نزدیک شدند. ون گوگ نقاشی حرفه‌ای اما ناموفق بود و گوگن نیز به تازگی خانه و زندگی خود را رها کرده و به دنیای نقاشی روی آورده بود.

ون گوگ که از زندگی در شهر بزرگ و شلوغ و پرسروصدای پاریس به ستوه آمده بود، به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرد. او در خانه‌ای زیبا که آن را “خانه زرد” می‌خواند، اقامت کرد و در نامه‌ای مهرآمیز از گوگن دعوت کرد که به نزد او برود.

گوگن که هنوز موفقیت و شهرت زیادی کسب نکرده بود، از این دعوت استقبال کرد. تئو، برادر ون گوگ، که تاجر آثار هنری بود، هزینه سفر گوگن را پرداخت.

تنها چند روز پس از ورود گوگن جنگ و دعوای آنها شروع شد. آنها شخصیت‌های به کلی متفاوتی داشتند. گوگن خلق و خویی سرکش و قوی داشت و دوست آرام و ملایم خود را “لوس و رومانتیک” می‌دید.

سبک و سیاق کار آنها هم متفاوت بود، و چه بهتر: در همان دو ماهی که با هم جنگ و جدل داشتند، تابلوهایی خلق شد که نه خود آنها را جدی گرفتند و نه دیگران؛ اما همان آثار امروز از گران‌ترین آثار تاریخ هنر هستند.

ون گوگ، خسته و دل‌آزرده از تجارب تلخ اقامت در آرل، چند ماه بعد به آسایشگاهی در سن رمی پناه برد و در نامه‌ای به برادرش نوشت: “نمی‌خواهم با احدی تماس داشته باشم، به خاطر آرامش خودم و دیگران”. در یک سالی که در آسایشگاه بود، با خلق دهها تابلو به سبک ویژه خود رسید، که هیجان شدید و گرمای درونی آن در تاریخ هنر یکه است.

در ماه مه ۱۸۹۰ حدود همان روزهایی که گوگن خود را برای سفر بی‌بازگشت به اقلیم افسانه‌ای جنوب آماده می‌کرد، ون گوگ از آرل به پاریس برگشت و پس از اقامتی کوتاه نزد برادر، به اوور رفت و در اقامتگاهی زیبا و آرام مسکن گرفت.

او در دو ماه آخر زندگی با شوقی بیکران و شتابی سرسام‌آور به نقاشی پرداخت. ظرف تنها ۷۰ روز، ۸۰ تابلوی نقاشی و دهها طرح کشید که بیان نافذ و قدرت تأثیر آنها خارق‌العاده است.

درست ۱۹ ماه پس از ماجرای قطع شدن گوش، ون گوگ، در ۲۷ ژوئیه ۱۸۹۰ با شلیک تیری به بالاتنه خود، تاریخ هنر را با پرسشی دشوارتر روبرو کرد: این خودکشی بود یا تصادف؟ او بر اثر زخم گلوله دو روز بعد در ۲۹ ژوئیه در ۳۷ سالگی درگذشت و در اوور به خاک سپرده شد. چند ماه بعد برادرش تئو نیز در کنار او آرام گرفت.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *