- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

تاثیر الگوی رسانه ای و پزشکی گرایی بر نگرش جامعه نسبت به بدن زنان دارای نقص عضو

تاثیر الگوی رسانه ای و پزشکی گرایی بر نگرش جامعه نسبت به بدن زنان دارای نقص عضو

ایرن واعظ زاده

 

بررسی سیر تاریخ فرهنگی بدن در ایران نشان می دهد از دیر زمان، در تاریخ بشر، بدن انسان ها برای تمدن حائز اهمیت بوده و به نوعی برای مردان و زنان به عنوان سرمایه ی فرهنگی به شمار می رفته؛ این یعنی بدن همواره به مثابه ی یک سوژه و ابژه مطرح بوده است. بر همین اساس، زنانگی و نقص عضو نیز وضعیتی انفعالی بوده که هنوز هم در لوای فرهنگ های سرکوب گر، در موقعیتی انفعالی قرار دارد. نقص عضو وضعیتی انفعالی است؛ چرا که تاکنون در ایران به آن فرصت داده نشده خودش در خودش بنگرد و آن گونه که می بایست هویت خویش را تعریف نموده و بشناساند؛ به بیان دیگر، زنانگی و نقص عضو در سایه ی نظام سالم سالاری، نوعی انفعال بوده که همواره در انتظار نگاه فاعل به سر می برده است.

ترکیب گروه های خاص اجتماعی و رخدادی که برای هویت و سوژه ی زنان به وجود می آید دغدغه ی نوشتار حاضر می باشد.

معلولیت امری است ساختگی و نه ذاتی؛ معلولیت را می بایست نتیجه ی ساختارهای سیاسی و اجتماعی دانست و نه امری که از پیش وجود داشته است؛ معلولیت گونه ای هستی و زندگی برساخته و غیرذاتی است که نوع ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن را تولید کرده است(سبزیان).

مطالعات حوزه ی معلولیت نشان می دهد جوامع تمایل زیادی دارند تا به مسئله ی نقص عضو به عنوان یک تزاژدی شخصی بنگرند؛ دو رویکرد رسانه ای و رویکرد پزشکی در این زمینه مورد توجه قرار می گیرد که مطالعات معلولیت واکنشی انتقادی به این افراطی گری فرهنگی می باشد.

هستی انسان ها خارج از زاویه ی دید وجود ندارد و هر چه هست از درون یک زاویه ی دید است(سبزیان)؛ این موضوع به ما می نمایاند سوژه بودگی و قدرت نگاه که با تعصب در مورد بدن افراد و نگاه تحت هژمونی سالم سالاری گره خورده، سبب می شود تا زنان دارای نقص عضو به عنوان یکی از خرده گروه های اجتماعی به بیرون از فضاهای اجتماعی پرتاب شوند.

اگر شخص دارای نقص عضو در جامعه‌ حاشیه‌ ای و خانه ‌نشین شده و جلوه ای از ناتوانی در انجام انواع امورات زندگی از وی ساخته شده است، به این خاطر نیست که او دچار عارضه ای جسمانی است، بلکه به سبب نوع نگاه مردم، فرهنگ و سیاست ها و قوانین کشور است؛ بنابراین می توان ادعا نمود سیاست را به هیچ عنوان نمی توان از وضعیت بشر تفکیک کرد.

بدن عرصه ی بازنمایی فرهنگ و زمینه ای است که فرهنگ جامعه را بازتولید می کند(ترنر)؛ لدا در عصری که الگوی پزشکی و رسانه ای مفهوم بدن و زیبایی را در سیطره ی قدرت خود دارند، از مهم ترین و اساسی ترین عوامل انفعال قشر مورد بحث به شمار می آیند.

بدن پزشکینه و بدن رسانه ای نوعی معیار فرهنگی ایجاد می‌ کند؛ بدین معنا که این دو مقوله برای جامعه، فرهنگ و سیاست خط مشی سالم بودن را اعلام نموده و معیار سلامت را تعریف می‌ کند؛ بنابراین هر کس با این معیارها مطابقت نداشته باشد با الفاظ مختلف نشاندار خواهد شد و بر همین مبنا است که نگاه رسانه ای و پزشک گونه به فرهنگ و ذهنیت مردم تبدیل می گردد. از این ‌رو، در جوامعی که رسانه ‌ها و علم پزشکی گفتمان غالب جامعه را شکل می‌ دهند، سبک زندگی غالب نیز تحت تاثیر آن‌ هاست؛ به عبارت دیگر، تغییر در نگرش افراد در خصوص مولفه‌ های گوناگون مربوط به زیبایی بدن، تحت تاثیر رسانه ‌ها و بدن‌ های رسانه ‌ای صورت می‌ گیرد.

الگوی پزشکی نیز چشم انداز جدیدی است که نقص عضو را آسیب شناسانه می بیند(کریستنسن، ۱۹۹۶ ؛ ساچس، ۲۰۰۸) و این در حالی است که مشاغل پزشکی از الگوی پزشکی معلولیت منتفع می شوند؛ این چنین که رویکردهای پزشکی مسئله ی نقص عضو را به تراژدی فردیت شخص تنزل داده اند؛ فردی که باید از راه مداخلات خیریه و مشاغل بهداشتی مورد مراقبت قرار گیرد(الیور، ۱۹۹۰). بدین ترتیب، این رویکردها، الگویی فردی از مسئله ی نقص عضو را ارتقا می بخشند.

با توجه  به رویکردهای فوق، تصویر غالبی که از افراد دارای نقص عضو ارائه می گردد، تصویری است سرتاسر منفعلانه و دریافت کننده ی وابسته خدمات دیگران. با وجود چنین ساختارهایی، افراد مزبور همواره مخاطب پرسش هایی قرار می گیرند که از چگونگی گرفتار شدن به شرایط حاضر و کنجکاوی در خصوص وضعیت معالجه این افراد حکایت دارد. این قبیل پرسش ها چیزی را در دل خود جای داده اند که به مخاطب این موضوع را تحمیل می کند که وجودش نمایانگر یک معضل در شهروندی کامل است. افزون بر این ساختارها، به افراد دارای نقص عضو، همواره به عنوان بیمارانی نگریسته می شود که از تمامی مسئولیت ها و حقوقشان که منطبق با شهروندی فرهنگی است معذور هستند (پارسونز و فاکس ،۱۹۵۲).

نگاه عقلانی چنین می باشد که مردم وقتی به شخص دارای نقص عضو نظر می افکنند، هویت و خویشتن وی را در بدنش نجویند، از بدن او سخن نگویند، بلکه از بدنه ی قانون انتقاد نمایند.

باید دانست که چرا و چگونه الگوی رسانه ای و پزشکی گرایی در رابطه با هژمونی بدن، عامل انفعال زنان دارای نقص عضو است؟ و چگونه معلولیت به موقعیت فاعلی و کنشگری در تعیین سرنوشت و هویت رسیده و عاملیت پیدا خواهد کرد؟

با روشن شدن این دو مورد و یافتن راه کارهایی جهت کمرنگ ساختن و رفع نواقص موجود در این راستا و متعاقبا تغییر در نگرش به مسئله ی زنانگی و نقص عضو، این موضوع –به سهم و اندازه ی خود- می تواند به تغییرات مثبتی در دید و عمل اجتماعی به جامعه ی ایران کمک نماید.

 

منابع:

– عبداللهی کیوانی، سیده زهرا (۱۳۹۳)؛ معلولیت و زندگی روزمره در شهر تهران

– سبزیان، سعید (۱۳۹۴)؛ جسمیت و قدرت: مباحثی در معلولیت و تحول اجتماعی