- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

نگاهی به داستانهای سگ ولگرد؛ یادداشتی از علی آتشی

صادق هدایت، عشق و هبوط

نگاهی به داستانهای سگ ولگرد

علی آتشی

«دو چشم، باهوش آدمی در پوزه پشم آلود سگ ولگرد می درخشید. در ته چشم های او یک روح آدمی دیده می شد.»

سگ ولگردِ هدایت، روی دیگر انسان رانده شده از بهشت است؛ تاوانی که به جرم کشش شهوانی و وقوع گناه نخستین باید می پرداخت. پات، سگ از همه جا رانده که از حیث نژاد، حامل ژن های برتری از تبار اعیان زادگان اسکاتلندیست روزگاری را به شیوه اجداد اشراف زاده اش زیسته و حالا به اتهام همخوابگی با ماده سگی هرجایی، مغضوب خداوندگار خویش است. جرمی که بناست به مکافاتش بار همه آفرینش، یعنی “زندگی کردن” را به دوش بکشد.

و کیست که لحظه ای به دفاعیات انسان رانده شده از بهشت گوش فرادهد؟

چه کسی خواهد پرسید وجود این نیروی رباینده شهوانی را کدام آفریدگار در وجود او نهاده؟

آیا به راستی مجازات زیستن آن هم به گونه ای شکنجه وار برای انسان حکمی ست عادلانه در برابر جرم نافرمانی؟ آیا منصفانه است مخلوقی را به دلیل تن دادن به این فرمان هستی، به دار زیستن سپرد؟

اگر قوه مافوق دنیای خارجی او را به گناه نخستین وا داشته بود حالا تقصیر این موجود سگ نمای تابع طبیعت چیست؟

سگ ولگرد داستان تظلم و دادخواهی انسان است؛ موجودی که در پی خشم آفریدگار به اسفل السافلینِ زیستن هبوط کرده است و باید زندگی را با همه اعمال شاقه اش، با همه مصائب اش و با همه رنج ها و شکنجه هایش تجربه کند، بی آنکه کسی تسلایش دهد یا دست کم سنگ صبور رنجنامه اش باشد. و اینها پایان ماجرای غم انگیز او نیست. حالا نوبت به ابلیس است که با مهربانی، ابتدا او را از همه قیدها و قلاده ها برهاند و سپس تیپای خشک نافرمانی را به گُرده اش بنوازد:

«… بعد با دو دست قلاده او را باز کرد. چقدر احساس راحتی می کرد! مثل اینکه همه مسئولیت ها، قیدها و وظیفه ها را از گردن پات برداشتند. ولی همینکه دوباره دمش را تکان داد لگد محکمی به پهلویش خورد و ناله کنان دور شد.»

هدایت نویسنده ایست که از انتهای رومانتیسم قرن هجدهمی آغاز می شود، از دالان شوالیه گری های عاشقانه عبور می کند و در سیاهی و فرجام تلخ عشق به پایان می رسد. هدایت راوی داستان انسانِ افتاده در مهلکه عشق است. انسانِ هدایت موجودی که می خواهد حس پرستش و تقدس خواهی خود را پای «دیگری» خرج کند. اما به نظر می آید کالایش به کار هیچکس نمی آید. از این روست که افسون عشق و طلسم فریبنده پرستش در چشم برهم زدنی در یک تباهی و کرخی ناامیدکننده به خاکستر می نشیند.

مجموعه داستان های سگ ولگرد، روایتی از «آخرین نگاه سرد خدایان» است که در پی ساعت ها انتظار و دلهره ی عشق می آید. هدایت می کوشد پرده زیبا و سایه های فریبای رومانتسیم خیالی را کنار بزند و به بیان یک واقعیت تلخ از این عشق مقدس بگوید. کار هدایت، در حقیقت، تقدس زدایی از عشق است. و این همان تصویر ناتورالیستی انسان است؛ یک واقعیت مکدرکننده و هول آور که زخمی را در روح انسان به وجود می آورد که در انزوا و تنهایی روح او را می خراشد.

عبور اتومبیل دان ژوان و خانم حسن در یک رابطه عاشقانه از جلوی چشم راوی، جسد سرد فرزند دوست مرحوم شریف زیر ملافه سفید در ایوان، نگاه سرد عارف به کاتیا معشوقه خود در همراهی با عشق تازه اش و تجزیه بدن مومیایی سیمویه … همه نمونه هایی از خاکسترهای به جا مانده از شراره های پرفروغ و سوزان عشق هایی ست که زمانی تصور می رفته تا چرخ دنیا می چرخد نامیرا و جاودان خواهد بود. چیزی که اکنون در آنی فرو می پاشد و لحظه ای بعد چنان در وادی نابودی فرو می رود گو اینکه نه کوزه گری وجود داشته، نه کوزه خری و کوزه فروشی.

از سیمویه، شوالیه عاشق پیشه عهد ساسانی، تنها مرده ریگی از یال و کوپال و جامه ای زربفت باقی می ماند که تنها به کار باستان شناسان می آید و موزه مترو پولیتن آمریکا.

هدایت افسون عشق را پناهگاه بشر در مقابل نکبت زیستن می بیند. اما بشر نمی داند که عشق کلاهی است که طبیعت بر سر او می گذارد تا چرخِ چرخه بقا همچنان بچرخد. عشق از نگاه هدایت امری مقدس و الهه گون نیست، دام طبیعت است برای سیکل کسالت بار تولید مثل. و بشر غافل از آن است که همین کلاه کشی و کلاهبرداری طبیعت است که حیات را جاری نگاه می دارد. سرخوردگی هدایت از آن روست که طبیعت، انسان را به مترسکی بی اراده بدل کرده است که بی چون و چرا تن به این بازی هرزه و پوچ می دهد تا این دور بی پایان تولید مثل تا ابد ادامه یابد:

«نیرویی قوی تر از نیروی اراده و آبرو و همه مترسک هایی که جامعه، دور او درست کرده بود هاسمیک (انسان) را توی دالان پانسیون راند.»

و این درحالیست که انسان این کشش را امری مقدس و فراحیوانی می پندارد.

برای هدایت انسان دو هبوط بزرگ را از سرگذرانده است. یکبار هبوط از خلدبرین گمشده و دیگری سقوط از رِحِم مادر. هدایت این دو را سقوط های مرگبار هستی می پندارد. از این روست که هدایت همچنان در نوستالژی بهشت گمشده ی پیش از هبوط از زهدان مادر به سر می برد و در آرزوی بازگشت به بطن مادر و گورستان سرد دنیای ازل و ابدیست.