- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

دالان های دوزخ؛ یادداشت علی آتشی بر «کاکاسیاه کشتی نارسیسوس» اثر جوزف کنراد

دالان های دوزخ

 

یادداشتی بر رمان «کاکاسیاه کشتی نارسیسوس» اثر جوزف کنراد

 

علی آتشی

 

 

 

کاکاسیاه کشتی نارسیسوس» فصلی دیگر از سفرهای ماجراجویانه و پرکشش جوزف کُنراد، دریانورد لهستانی-بریتانیایی است. کنراد می خواهد باز هم ما را در کنار سیاحت هولناک دریاها، از میان هزارتوی روح و وجود انسانی مان عبور دهد و ما را به تجربه زیستن در دوزخ فرابخواند. ماجرای کشتی نارسیسوس در قیاس با دیگر رمانهای او، سیری وارونه دارد. گرچه این بار سفر از شرق آغاز می شود و در غرب به پایان می رسد اما مایه های داستانی همان هایی ست که در «مرز سایه»، «دل تاریکی» و «حماقت خانه آلمایر» می خوانیم.

 

داستان های کنراد صحنه نبردیست میان نیروهای خیر و شر، در فضایی وهم آلود و جهنمی. یک سوی این نبرد را همیشه دریا به شکل یک هیولای جاندار و چِغِر در چنگ دارد و دیگر سوی معرکه هم انسان ایستاده است. داستانهای کنراد عموما در میان نبرد انسان با بادهای نفرین شده، سایه های پلید، اصوات هیولایی و امواج منحوس پرداخته می شوند. برای کنراد دریا جاییست که هم قرار است راه سفرش باشد و هم تنوره ای تفتان که روح انسان در آن شکل می گیرد. از نگاه کنراد نبرد انسان و طبیعت چیزیست که به پالایش حواس و ظهور قدرت انسان می انجامد. گاه تا مرز ناامیدی و مرگ پیش می رود و دوباره از آشوب، بیماری و گرسنگی جان به در می برد و به زندگی برمی گردد.

 

نبرد نارسیسوس نشینان با دریای توفان زده، به نبرد اساطیری یک ابرانسان با اژدهایی چسبناک و بدبدن می ماند. دریا از نگاه کنراد نمادیست از «طبیعت» بی رحم و طغیانگر که با همه عناصر جاندار و بی جانش به جنگ انسان می آید؛ اما در نهایت این انسان است که بر پوزه طبیعت افسار می زند و آن را به اختیار در می آورد. داستان جوزف کنراد واکنش به همان چیزهاییست که فلاسفه قرون نوزدهم و بیستم میلادی و مشخصا فیلسوفان آلمان، در باب تسلط انسان غربی بر طبیعت می پنداشتند. او نیز همان سرانجامی را می بیند که شوپنهاور، هگل و نیچه درباره حاکمیت اربابان چشم آبی بر دنیا متصور بودند. با این تفاوت که از نگاه کنراد تسلط غرب و مسیحیت بر دنیا منجر به شکل گیری یک برده داری مرگبار خواهد شد.

 

کنراد دریا را بارها جاویدان و نامیرا می خواند. انگار دارد از نبردی ازلی-ابدی با موجودی هفت جان سخن می گوید و می داند که این دشمن بی عاطفه و احساس، به این سادگی ها از پا در نمی آید. عبور هر مرحله از سفر نارسیسوس انگار شکست دیویست هفت سر. دریا، عنصر بی نهایت جاندار کنراد، نیروییست خلل ناپذیر و پرابهام؛ جاییست برای عبور از دالانهای ناخودآگاه ذهن و روح انسانی. ابهام، شک و تردید، حس همیشگی و ترس آور مرگ، نفرت رخنه ناپذیر و روابط فروکاسته انسانی، عناصر مسلط بر در داستان کنراد است.

 

مردان کشتی نارسیسوس همزمان با سفر شرق به غرب، در پست و بلند درون خود نیز در سیاحتند. انگار نارسیسوس از بمبئی تا بریتانیای ضمیر ناخودآگاه انسان را می پیماید. به لحاظ جغرافیایی، عبور از اقیانوس هند و رسیدن به اطلس، از رهگذر دماغه امید نیک (Good Hope) در جنوب آفریقا میسر است؛ جایی که محل وقوع سهمگین ترین امواج و توفان های زمین است. دماغه امید نیک،  هزاران دریانورد را در کام خود فرو برد تا سرانجام دریانورد پرتغالی، «واسکو دو گاما» طلسم عبور از آن را شکست و فصل نوینی در سفر به شرق را آغاز نمود. تعبیر کنراد از دماغه امید نیک (که تا پیش از عبور واسکو دو گاما دماغه نومیدی خوانده می شد) پلی ست که گذشته را به آینده، یاس را به امید و مرگ را به زندگی پیوند می دهد. و این چرخه ایست همیشگی که در یک رستاخیز با شکوه، انسان را از نو متولد می کند:

 

«کل بخش نخست سفر، اقیانوس هند در آن سوی دماغه، همه آن ماجراها در پرده ای از مه و ابهام، دود شد؛ مثل شک و تردید نازدودنی در باب زندگی و هستی ای که دیگر از زمان گذشته همه چیز به پایان رسیده بود و بعد نوبت به ساعاتی تهی رسیده بود. زندگی را از سر گرفتیم.»

 

عبور انسان های دنیای نارسیسوس از این چهارراه مرگبار مصادف با نوعی نوزایش است.

 

وجود کاکا سیاه در همه سکانس های داستان، یک تسلط روانی درآمیخته با حس مرگ را به همراه دارد. تمارض کاکاسیاه و حس همزمان نفرت و ترحم ملوانان نسبت به او، مسافران کشتی نارسیسوس را در یک دوراهی اخلاقی قرار داده است. ابهام درباره دروغ ناجوانمردانه کاکاسیاه، آنها را میان بی اعتمادی و انزجار از کاکاسیاه از یک سو و از سویی دیگر حس نوعدوستی و همدردی با یک انسان درحال مرگ سرگردان رها کرده است. چیزی که کنراد از آن به عنوان یک شعبده اخلاقی یاد می کند. مرگ کاکاسیاه آنها را از دو درد جانگزا می رهاند. یکی از این تردید اخلاقی و دیگر از نحسی دریا. جوزف کنراد، کاکاسیاه را منبع الهام، منشا دانشی فراطبیعی و جذابیتی فرابشری می خواند. به محض سپردن جسد جیمز ویت به دریا، باد مساعد سینه بادبانها را پرباد می کند

و خطر مرگ از گرسنگی را از آنها برمی دارد. گو اینکه کاکاسیاه منتقل کننده حس تباهی و مرگی زودرس برای ملوانان بوده است.

 

از منظری دیگر، جیمر ویت را می توان نماد عصیان بردگان بر ضد استعمار غرب نیز فرض گرفت. این درونمایه را به وضوح در رمان دل تاریکی کنراد می توان دید. کنراد برده داری و امپریالیسم مسحیت را که در قرون پیش، از مغرب زمین آغاز شده بود در عرصه کشتی نارسیسوس به تصویر می کشد. او حتا از دریا به عنوان یه قاضی ناعادل یاد می کند که مدال افتخار عبور از بحران ها و گرداب ها را تنها به سینه کاپیتان ها می آویزد. کاکاسیاه نارسیسوس نماد شورش بر ضد هژمونی غرب است. جیمز ویت رویای روزی را می بیند که «تک تک کشتی ها بر دریایی آرام سفر کنند که جاشویانشان همان ناخدایان ثروتمند و چاق پیشین باشند». و این امیدی که با مرگ کاکاسیاه به همراه جسد او به اعماق اقیانوس ها می پیوندد و در مه دودآلود گم می شود.

 

نارسیسوس نماد نخوت برده داری مسیحیت است. به همین دلیل است که کنراد نام کشتی این سفر سحرآمیز را از نام الهه ای یونانی وام می گیرد که از فرط خودشیفتگی به دنبال در آغوش کشیدن تصویر خود در آب، در اعماق دریاچه غرق می شود. کنراد در جایی واژه زیبا را برای توصیف کشتی نارسیسوس، واژه ای بی ارزش و حقیر می خواند. اگر این چنین باشد به نظر می آید کنراد دارد پایان غم انگیز برده داری غرب را در هند، آسیا و آفریقا پیشگویی می کند!