- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

از فصلهای خواندنی کتاب کودکی؛ درنگ علی آتشی بر رمان جنگ بود

از فصل های خواندنی کتاب کودکی

درنگی بر رمان “جنگ بود” احسان محمدی

 

علی آتشی

منتقد ادبی فرهنگی

 

جنگ بود؛ دوباره خوانی زشت و زیبای زندگی یک نسل جنگ زده است؛ چه آنها که داغی لوله های تفنگ را با پوست خود حس کرده اند و چه آنها که اندکی دورتر، شب ها از ترس، این پهلو و آن پهلو شده اند و منتظر بوده اند تا دنیا روی سرشان آوار شود. بنا ندارم که از روزگار به شکل کسالت بار و آنگونه رایجِ محافل این روزهای همگان است گله گذاری کنم. ولی راستش آنگونه که کثیری از همسالان من حسی نوستالژیک به زیستن در آن روزها را دارند، اصراری ندارم خاطرات آن سالها را با تنفس مصنوعی زنده کنم.

رمان احسان محمدی را از حیث زمانی می توان به دوبخش کلی پیش و پس از آوارگی جدا کرد. بخش اول بازگویی دلبستگی ها، رویاها، واهمه ها و فرداپنداری هایی بود که آدمهای یک دوره تاریخی در سر و دل می پروراندند و با آن چشم اندازهای آینده شان را می ساختند. نگاه همیشه محتاط محمدی و شاید هم ملاحظات عبور از خوان پرزحمت مجوز چاپ، تا اندازه زیادی مانع از آن شده که تصویری دقیق و نزدیک به واقعیت از حوادث سیاسی و اجتماعی آن عصر به خواننده ارائه دهد.

 

نگاه انحصارگرایانه و صرفا مکتبی در مدارس آن عصر، پروپاگاندای نظام مند آموزشی، همراهی و همفکری یکسر احساسی عمده مردم و تکرار شعارها و منویات حاکمیت، تب هیجان زدگی و افراط گرایی مبتنی بر تکلیف عده ای از مردم آن هم به شکلی فراگیر و نیز برخی دیگر از وجوه برجسته و نمایان دهه شصت، از جمله جنبه هایی ست که تعمدا یا سهوا از قلم محمدی افتاده است. برای آنها که با قلم محمدی آشنایی دارند این قبیل لکنت ها چندان دور از انتظار نیست چراکه او پیوسته می کوشد با سخن و قلمش کسی را نرنجاند هرچند از تصویر پانورومیک یک رویداد چشم بپوشد. شاید هم فضای روستا از امواج تحولات آن دوره کمتر متلاطم گردیده است. ولی به هر شکل، آدمهایی که در آن عصر زیسته اند قطعا تصدیق خواهند کرد که رنج زیستن در آن دوره در طیفی به مراتب وسیع تر از “جنگ بود” محمدی می گنجد.

 

در بخش دوم یعنی آغاز بی درکجایی مردم روستاهای جنگ زده، محمدی موفق تر بوده است. نویسنده در انتقال حس آشفتگی، سوگ و پابرهنه گریختن مردمانی که همه هست و نیست شان را یک شبه رها می کنند و جانش را پشت یک زامیاد زرد رنگ می گذارند بسیار موفق بوده است. با متن رمان به خوبی می توان با آوارگانی هم دل و هم داستان شد که برای جنگیدن با تشنگی، مشک آب زنی دور مانده از شوهر را می دزدند که حالا دوجین کودک از او آویزان شده اند. انگار دست نویسنده در بیان این مصائب بازتر بوده است. پاهای برهنه ای که از شدت گرمای کف زامیاد می سوختند، وحشت و تردید میان کشته شدن و زنده ماندن پدری دلسوز که میانه راه می ماند، مرگ دلخراش خاله نورکه، درماندگی مادری که در هجوم جمعیت گرسنه از رسیدن به چند قوطی کنسرو و اندکی نان ناکام مانده و فریادهایی بی مخاطب را حواله زمین و آسمان می کند… همه از تصویرپردازیهایی موفق و ثبت بی لکنت حوادث حکایت می کند.

محمدی به خوبی نفس های مرگبار جنگ را پشت گردن خواننده ترسیم می کند و می کوشد او را در معرض آرواره های گشوده آن قرار دهد؛ حوادث ناگواری که در یک حس رهایی بخش در صدای لطفعلی خُنجی، مجری رادیو بی بی سی که خبر از آتش بس می دهد، آرام می گیرد و خواننده را در یک تعادل روحی رها می کند.

به لحاظ روایی نیز متن داستان اگرچه تا دلتان بخواهد ماجرا دارد ولی تا اندازه ای به شکل گزارشِ صرف از آب درآمده است. به نظر می آید افزودن زبان، شگردها و صناعات داستانی و تهور در پس زدن قیچی سانسور، مهارت هایی هستند که احسان محمدی باید در آن بکوشد.