- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

بدرود زاپاتا؛ نگاهی به فیلم «روما» اثر آلفونسو کوارون (نوشته علی آتشی)

بدرود زاپاتا!

نگاهی به فیلم «روما» اثر آلفونسو کوارون

علی آتشی

 

 

“شاهکار فلسفه و سینما”. این شاید تنها گوشه­ای از آن چیزی باشد که باید در ستایش فیلم آلفونسو کوارون گفت. «روما» فیلمی­ست به معنای آبرومند کلام، ضدقهرمان و معناگرا. شاید آخرین فیلم خلق­شده تا این میزان معنامند و قابل خوانش، “مالنا”ی چوزپه تورناتوره بوده باشد.

محور داستان روما، کلئو، خدمتکار خانه­ی یک پزشک در مکزیک است؛ پزشکی که زن و فرزند را در پی عشق نویافته رها کرده و به دنبال فریبای خیال­انگیز یک زندگی دیگر سرگردان است. کلئو یکی از آدم­های همین حوالی­ست، به غایت معمولی، متوسط و دیده نشدنی، یک قهرمانِ ضدقهرمان. فاصله­اش تا پروتاگونیست­ها و ابرانسان­های رایج در جوامع انقلاب­زده آمریکای جنوبی را باید در مقیاس سال نوری محاسبه کرد. کلئو تنها در بستر جامعه رویازده و متلاطم از هیجانِ آمریکای لاتین است که جان و معنا می­گیرد، پرداخته می­شود و بی­آن­که به شکلی شعارزده، پرچانگی کند، از فرو ریختن رویاها و ایده­آل­های انقلابی جامعه بزرگ لاتین سخن می­گوید.

کلئو، مادر یک ملت است. مادری که تاریخ آمریکای لاتین را زاییده است. کلئو مادری­ست که از یک مرد نشئه به انقلاب و خشونت، فرزنده مرده تاریخ آمریکای لاتین را زاییده است. فرزند کلئو، آرمان­های بربادرفته ملت­های آمریکای لاتین است؛ همان که سیمون بولیوار، فیدل کاسترو، فرانسیسکو میراندا و ارنستو چه­گوارا بنا بود پایه­های بهشت­های زمینی­شان را روی آن بسازند. جنینِ مرده متولد کلئو، نماد و نمود ایده انقلاب است، چیزی که تجربا بشر قرون اخیر به فجایع آن پی برده است؛ به گونه­ای که هیچ فیلسوف و نظریه­پردازی قادر به زنده کردن آن نیست.

روما، گذار از توهّمِ هوش­ربای انقلاب در دنیای لاتین است. یک لیوان آب خنک به صورت خواب­زده یک ملت. روما پایان یک کابوس آزاردهنده­ی دسته جمعی است.

فرمین، دوست­پسر کلئو و پدر فرزند او، حاضر نیست مسولیت تولد فرزند خود را بر عهده بگیرد. از همین رو ماجرا را از نطفه انکار می­کند. اصرار کلئو برای پذیرفتن مسولیت، او را به تهدید به خشونت وا می­دارد. از نگاه نمادگرایانه، فرمین نماد انقلابگرانی­ست که فرزند خود را شکل نگرفته می­خوردند. فرمین تصویر فرجام نافرجام پدیده انقلاب است. فرزنده مرده کلئو حاصل آمیزش تجاوزگونه ژنرال­ها و چریک­های خشک­مغز انقلابی است که رهایی و رستگاری بشریت را از رهگذر خشونت یافته­اند. انقلاب برای رستگاری چیزی است شبیه جنگ برای صلح و آرامش، تجاوز برای حفظ آبرو؛ همین قدر مضحک و بی­معنا، همین قدر بی­منطق و وقیح. فرمینِ متجاوز، نماد چریک­های ژنرال­شده­ایست که چوب­به­دست، آمریکای لاتین را اداره کرده­اند و می­کنند. همان­هایی که به قول خود فرمین، رزم به زندگی­شان معنا بخشیده است؛ آدم­های حقیری که زمانی در سینما و رستوران ته­مانده نوشابه دیگران را می­خورده­اند. کسانی که در زمان خرده­پایی، همواره ابزار خشونت (نانچیکو)یشان را در جیب پشتی همراه داشتند و انگار با وجود آن بود که معنا می یافتند. فرمین نماد ریزه­خواران دیروز انقلاب است که با وقوع آن حالا به خوشه­چینان فرصت­طلب تبدیل شده­اند.

عشق با سه مفهوم کاملا متضاد در فیلم کوارون متجلی شده است. رمانتیسم چندش­آور دکتر آنتونیو به معشوقه­ای دیگر، آن هم با وجود عشق بی­حد خانواده­اش نسبت به او، چیزی شده شبیه مدفوع سگ خانگی که پیوسته کفش یا چرخ ماشین دکتر را آلوده خود می­کند. این یک تیپ از عشق مذموم است. نوع دیگر آن، عشق مادرانه کلئو به فرزندان خانه اربابی است. اگر خانه دکتر آنتونیو را نماد جغرافیای وسیع­تر یعنی مکزیک یا آمریکای لاتین فرض بگیریم از این منظر فرزندان دکتر، توده­های رها شده­ی مردمِ این جغرافیا خواهند بود. عشق کلئو، عشق مادر مکزیک است به یک ملت دریازده. از سویی دیگر، در سکانسی که کلئو مادرانه فرزندان دکتر را از امواج دریا نجات داده است، در آغوش می­گیرد، در میان اشک و امید از مرگ فرزند خود ابراز خشنودی می­کند. او فرزند حاصل یک تجاوز را نمی­خواهد؛ چراکه این فرزند، یادگار یک خشونت مردسالارانه و استبدادیست. از این رو این سکانس را باید فیلسوفانه­ترین و در عین حال، حماسی­ترین سکانس فیلم خواند.

فرزند مرده­متولد، میراث یک پدیده شوم و نفرین­شده برای مادر مکزیک است. پدیده­ای که کلئو را به انتهای طاقت رسانده است. انقلاب برای مادر مکزیک غولی­ست از چراغ جادو رهیده. کلئو حق دارد از سایه مرگبار این پدیده بهراسد، حق دارد که از مرگش خرسند باشد. این فرزند، کروموزوم­های گیوتین، ترور و حبس را با خود حمل می­کند.

کشتی انقلابی­گری آمریکای جنوبی به جای پهلو گرفتن در آرمان­شهرِ «الدورادو»، سر از زاغه­نشین ­«روما» در آورده است. ژنرال­های چپگرای آمریکای جنوبی به نظر می­آید ملت­های خود را به بی­راهه­های ناکجاآباد آورده­اند. از تصویر فریبنده و اغواگر یک تمدن سوسیالیستی که چریک­های انقلاب برای مردم ترسیم کرده بودند تنها، تصویر رنگ و رو باخته­ی چند ده­متری از چه­گوارا و زاپاتا روی ساختمان­های هاوانا و کاراکاس و سانتیه­گو باقی مانده است. درست همان­جا که پیشتر تصویر دیکتاتورهای سرزمین لاتین، سالوادور آلنده و فولخنثیو باتیستا نقش بسته بود. روما داستان ملتی است که از استبداد به استبداد رسیده است.، سرگذشت ملتی از خودکامگی سرمایه­داری به استبداد سوسیالیستی.

روما نظاره­گر پیکر بی­جان ایده انقلاب است. همان­که شکل تراژیک آن را فرانسوی­های قرن هجده رقم زدند و شکل کمیک آن را ملت­های دیگر دنیا. روما، پوزخند رئالیسم است به ایده­آلیسم. حالا دیگر رستگاری انقلابی به انتهای راه رسیده، از آن صولتِ ذهن­ساخته و ایده­های شورانگیز اربابان عقل، رخوت و خماری دسته­جمعی باقی مانده است. روما تصویر یک آمریکای لاتین است که به اندوه باختن در قمار تاریخ می اندیشد.

کلئو اما خیالی دیگر در سر می­پرواند. او می­خواهد تنها به کمک نیروی زندگی­بخش عشق، پایه­های یک مکزیک جدید را بنا کند. او می­خواهد با شستن نقش خیال­انگیز ایده­آلیسم از ذهن، خانه­ای نو بنیان بگذارد. از همین روست که سکانس­های آغازین و پایانی فیلم کوارون را به رغم سادگی، باید دراماتیک­ترین و گویاترین صحنه­های فیلم خواند. در سکانس آغازین فیلم، کلئو با یک سطل آب، رویای انقلابی مکزیک را که به شکل تصویر یک هواپیما رو کاشی­های شسته­ی کف خانه نقش بسته است، می­شوید. این ایده­آل­زدایی، در سکوت کلئو در سکانس پایانی نیز فریاد زده می­شود. کلئو برای اوج گرفتن و خوشبختی، بی اعتنا به شکوه پرواز هواپیمای بالای سر خود، قدم­هایش را روی پله­ها می­گذارد؛ جایی که اطمینان دارد او، مکزیک و آمریکای لاتین قادرند از آن بالا بروند!