- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

شجریان و مسئله موتسارت؛ یادداشتی درباب استاد محمدرضا شجریان

همه ی ما عاشقان ایران این روزهای غم انگیز پاییزی، با خزان شدن استاد شجریان، غمگین هستیم و اندوه او را در دل خود داریم. این اندوه بیش از این که صرفا نسبتی با شخص خاصی داشته باشد، نسبتی عمیق با مسئله ای مهم دارد که آن را «مسئله موتسارت» می نام، مسئله ای که موجب مرگ زودرس ولفگانگ آمادئوس موتسارت، این «کوچک ترین و بزرگ ترین نوازنده تاریخ» شد.

 موتسارت در نیمه دوم قرن هیجدهم می زیست و در سال ۱۷۹۱ در سی و پنج سالگی از دنیا رفت و «و در ششم دسامبر در مقبره تهیدستان به خاک سپرده شد». نوربرت الیاس در کتاب «موتسارت؛ تصویر یک نابغه» که در سال ۱۳۹۵ به فارسی ترجمه شد می نویسد «مرگ ناگهانی» موتسارت «نیازمند تبیینی بهتر از تبیینی است که پزشکی سنتی بیان می کند» (الیاس ۱۳۹۵: ۵).

به اعتقاد الیاس، مرگ زودرس موتسارت ریشه در مسئله ای سیاسی و اجتماعی داشت. به همین دلیل باید تبیینی تاریخی و جامعه شناختی از مسئله موتسارت ارائه کرد. نوربرت الیاس که خود شاعر و مورخ و جامعه شناس بزرگی است و در جهان علم شأن و منزلتی همتراز موتسارت در جهان موسیقی دارد، تلاش می کند علت مرگ زودرس موتسارت را تشخیص دهد.

شرح کامل معاینه ها و مشاهدات علمی الیاس درباره مرگ موتسارت را باید در کتاب او خواند. اما خلاصه سخن الیاس این است که موتسارت در موقعیت تاریخی قرار داشت که هنوز در آلمان یا کلا اروپا هنر موسیقی فاقد استقلال و ارزش قائم به ذات خودش بود. موسیقی در این دوره صرفا در خدمت کلیسا و دربار قرار داشت و کیشش ها برای هدف ها و سلطه مذهبی، و درباریان هم برای سرگرمی و لذت های شان، موسیقیدانان را به خدمت می گرفتند. موسیقیدان و نوازنده از نظر کشیشان و درباریان چیزی شبیه «شیرینی پز یا پیشخدمت مخصوص و آشپز بود» (الیاس ۱۵) که در ازای دریافت مبلغی پول باید متناسب با خواست و ذائقه مخاطبان هنرنمایی کنند. در اینجا «هنرمند آزاد» و «استقلال هنر» هیچ معنایی و مفهومی نداشت.

مسئله موتسارت دقیقا همین بود، او خود را درگیر مبارزه ای سخت برای کسب آزادی و استقلال موسیقی و هنر کرد. در دوره کودکی و جوانی اش با هدایت پدرش به دربار و کلیسا راه یافت و برای اشراف و درباریان پیانو زد، ارگ نواخت، رهبر ارکستر شد، و آهنگ ساخت. اما بعد از آن «با شهامتی حیرت انگیز برای آزادی از دست حامیان و اربابان اشرافی جنگید» (الیاس ۱۳۹۵: ۱۲).

موتسارت حتی ناگزیر باید با پدرش نیز می جنگید. پدرش خدمتگزار پرنس ها و بورژوازی درباری» بود و تلاش می کرد «موتسارت جوان را مطابق ذائقه درباری تعلیم موسیقی» دهد و حتی می خواست «احساس و رفتار او با معیارهای درباری سازگار باشد» (همان ۲۰). موتسارت نمی خواست مانند شیرین پز و آشپز مخصوص دربار برای اشراف و کشیش ها خدمت کند، او می خواست موسیقیدان باشد و فردیت خودش را اعتلا ببخشد. خدمتگزار برای دربار از نظر موتسارت «تحقیر» هنر، نوبوغ و شخصیت و کرامت انسانی محسوب می شد. به همین دلیل «پسر علیه پدرش، بورژوایی درباری و علیه اسقف اعظم، اشراف درباری حاکم، شورشی همسان به راه انداخته بود» (همان ۳۷)، شورش شخصی علیه تحمیل نقشی زبردستانه در مقام حکمی مستبد» (همان ۲۶).

 داستان شجریان هم شباهت ها و قرابت های تاریخی با موتسارت دارد. شجریان بسیار پیش از این که در سال ۲۰۰۶ «مدال موتسارت» را کسب کند با موتسارت درگیر و همراه شده بود.

شجریان در اوان جوانی اش همچون موتسارت تعلیمات پدر را پذیرفت و قاری قرآن شد و در ۱۲ سالگی در رادیو مشهد به خواندن قرآن پرداخت. پدرش همواره به او سفارش می کرد که «قرآن بخواند» و «با آواز خواندن پسرش موافق نبود». شجریان اگرچه مدتی به خواندن قرآن پرداخت و یکی از بزرگ ترین آثارش دعای ربنا شد، اما این مسیر پاسخگوی نیاز درونی او به خودتحقق بخشی و فردبودگی یا یکتایی و اصالت او را نمی داد.

شجریان نمی توانست صرفا «بازتولید سنت» باشد، بلکه نیازمند «ابداع سنت» بود، به شیوه ای که مُهر و امضاء خاص محمدرضا شجریان را پیدا کند. از این رو، شجریان راه موسیقی سنتی و خواندن آواز را پیش گرفت به سوی استقلال فردی و هنری اش حرکت کرد و با نام مستعار و غیرخانوادگی اش (سیاوش بیدگانی) به خواندن آواز پرداخت. مسئله شجریان این نبود که با دین و ایمان دینی تنش دارد، بلکه تنش او دست یافتن به «هویت هنری مستقل» مبتنی بر ارزش های فردی اش بود. او نمی خواست وارث پدرش و ارزش هایی باشد که به او تحمیل می شود، حتی اگر این ارزش ها از نظر او پسندیده و محترم باشند.

شجریان بعد از ورود به جهان موسیقی و آواز می کوشد تا خودبودگی اش را تحقق بخشد. او همان طور که نمی توانست و نمی خواست بازتولید سنت باشد، در عین حال نمی خواست در فضای موسیقی پاپ مستحیل شود، موسیقی که در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ از طریق کاباره ها و رادیو و تلویزیون گسترش می یافت و سبک مسلط موسیقیایی در این دهه ها بود. از این رو، شجریان موسیقی اصیل ایرانی را انتخاب کرد تا بتواند راه موسیقایی و هویت خودش را خلق نماید. در اینجا نیز شجریان مبارزه و کشمکش سختی را پیشه خود کرد و در نهایت هم توانست پیروزمندانه از این میدان تقلای برای وجود سربلند بیرون آید و خود را مقهور موسیقی پاپ و «موسیقی بازاری» نکند.

 در سال ۱۳۵۷ با شکل گیری انقلاب اسلامی، شجریان در ابتدا خود را همسوی با ارزش های فرهنگی و هنری انقلاب دید و در این فضا درگیر شد اما به زودی از آن فاصله گرفت، همان فاصله ای که او با ارزش های سنتی پدری اش گرفته بود. شجریان نمی توانست خودبودگی اش را فراموش کند و همچون خدمتگزار حکومت درآید. از این رو، تنش او با سیاست فرهنگی حاکم شکل گرفت و بتدریج شدت یافت. این تنش با تلاش حکومت انقلابی و دینی برای تصاحب و تملک همه چیز از جمله هنر و موسیقی، هر سال بیش تر و بیش تر شد تا آنجا که شجریان نتوانست میان موسیقی اصیل سنتی که او راوی اش بود با حکومت دینی نسبتی برقرار سازد.

قصه زمانی اوج گرفت که شجریان شخصیت اجتماعی قدرتمند و مستقلی شد و تقلاهای وجودی او برای فرد بودگی و یکتایی اش ثمر نشسته بود و اکنون او می خواست نه تنها خودش، بلکه هنر و موسیقی را شأن و منزلتی مستقل از ارزش های سیاسی حاکم ببخشد. شجریان هنر و موسیقی را انسانی و اخلاقی می دانست، اما نه در خدمت آرمان های ایدئولوژیک گروه حاکم و همچنین ایدئولوژی بازار و سرمایه داری. شجریان در دو دهه پایانی عمرش به جایگاه اجتماعی رسید که دیگر فراتر از مرزهای موسیقی قرار داشت و کاریزمای شخصیت او این مجال را به او می داد که موضع مستقل داشته باشد و از این موضع از تمامیت فرهنگ و هنر استقلال آن سخن بگوید.

او درصدد نبود تا شخصیت سیاسی شود، بلکه سیاست را مُخل فرهنگ و هنر یافته بود. همین درک و دریافت، با ارزش های بسیاری از گروه های جامعه ایران به ویژه گروه های متوسط شهری و فرهنگی سازگار داشت و دارد. شجریان موسیقی سنتی و اصیل را چنان با نام و امضای شخصی اش همراه کرد که این موسیقی نام دیگر شجریان شد و شجریان نیز صدای این موسیقی گردید. اما همین موضوع تنش میان او و گفتمان سیاسی حاکم را تشدید می کرد، زیرا شجریان خواهان استقلال هنر و موسیقی بود و گفتمان حاکم هم نمی توانست پذیرای چنین استقلالی شود.

در نتیجه این تنش هر سال تشدید می شد و رخدادهای سیاسی مانند جنبش سبز در ۱۳۸۸ نیز فضایی برای ظهور و بروز هر چه آشکار تر این تنش شد. جنبش سبز، جنبش طبقه متوسط شهری بود و مستعد درگیر کردن شجریان در آن. شجریان نمی توانست در این جنبش بی طرف بماند، زیرا همه ارزش ها و مخاطبانش در این فضا درگیر بودند. حاکمیت هم نمی توانست در این مقطع تاریخ از برخورد و تنش با شجریان پرهیز کند و خویشتندارانه چشم خود را ببندد. حاصل این تنش، علنی شدن کشمکش بزرگ تری بود که شجریان تمام دوره بعد از انقلاب درگیر آن بود: کشمکش بر سر استقلال موسیقی و برساختن و شکل دادن هویت خودش همچون «هنرمند آزاد». حکومت فضای رسانه های رسمی اش را به روی او بست و شجریان نیز بیش از گذشته به سوی رسانه های جهانی و فرامرزی و همچنین شبکه های اجتماعی سوق داده شد.

 شجریان زمانی از جهان ما پرواز کرد که قهرمان مبارزه ای بزرگ در «میدان هنر و موسیقی» ایران شد. شجریان، سرمایه اجتماعی و سرمایه فرهنگی کافی برای جنگیدن در این میدان هنری را داشت و به همین دلیل او توانست گفتمان های گوناگون ملی گرایی ایرانی و ارزش های موسیقایی و هنری سنتی را با یکدیگر پیوند بزند و از این طریق موسیقی خود را فراتر از گفتمان سیاسی حاکم قرار دهد.

مفصل بندی موسیقی اصیل سنتی با ملی گرایی و ارزش های فرهنگی گروه های متوسط جامعه، قدرت اجتماعی شجریان را چنان افزود که هیچ راهی برای منزوی و طرد اجتماعی شجریان باقی نماند. به ویژه این که این زمان اوج گیری کشمکش های او مصادف بود با اوج گیری فرایندهای دیجیتالی و رسانه ای شدن جامعه ایران. شجریان اکنون پیروزمندانه این میدان را ترک کرد و میراث واقعی او تنها آثار موسیقیایی اش نیست، بلکه استقلالی است که او توانست برای موسیقی اصیل ایرانی از گفتمان سیاسی مسلط ایجاد کند.

شجریان برای شکل دادن به یکتایی و فرد بودگی اش مبارزه کرد و برای این مبارزه باید استقلال نهاد موسیقی را تقویت می کرد و توسعه می داد. این مبارزه در نهایت هم شجریان را تحقق بخشید و ساخت، شجریانی که اکنون خود نه یک فرد بلکه «ساخت متجسد» فرهنگی است و هم فاصله نسبی و امن میان «موسیقی اصیل ایرانی» با گفتمان سیاسی مسلط ایجاد کرد.

مبارزه ولفگانگ موتسارت نیز اگرچه در نیمه دوم قرن هیجدهم مرگ زودرس او را رقم زد، اما موتسارت هم توانست استقلال موسیقی از دربار و کلیسا را برای اروپا گسترش دهد. در قرن نوزدهم موسیقی کلاسیک غرب دیگر وابسته به دربار و کلیسا نماند و راه تازه ای را یافت که همچنان ادامه دارد. شجریان و همه آنها که برای استقلال نهادی علم، هنر و فرهنگ مبارزه می کنند،

 جامعه ایران پاس می دارد و نام و نشان آنها بر سینه همه ایرانیان حک می شود، زیرا این استقلال و آزادی فرهنگی است که امکان رشد تمدن و مدنیت و سعادت جمعی را مهیا می سازد. شجریان اکنون نه صرفا به خاطر صدای قدرتمند یا نوآوری های موسیقیایی اش، بلکه بیش از این بخاطر ایفای نقش قهرمانانه اش در میدان فرهنگ و هنر و مبارزه اش برای استقلال بخشیدن به این میدان جاودانه می شود.