- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

چرا بوشهر از معاصر شدن تن می زند؟

بندر بوشهر؛ شهری در فقدان جامعه، گرفتار در چنبره تاریخ

مقاله ای منتشرشده در مجله آنگاه – شماره ۱۰ – زمستان ۱۳۹۸

اسماعیل حسام مقدم

دبیر انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات- دفتر استان بوشهر

 

دیباچه:

در این مقاله کوشش شده است که فقدان امر اجتماعی و زوال جامعه در بندر بوشهر را با مطالعه ای بر استیلای محض مطالعات تاریخی و جغرافیاگرایی به تحلیل بنشینم. حجم عظیم مطالعات تاریخی در باب بندر بوشهر، علاوه بر اینکه به نوعی از خودشیفتگی فرهنگی دامن زده، در نهایت باعث شده است که ساختارهای اجتماعی و زندگی شهری رو به زوال نهد؛ ازهمین رو مردم و نخبگان بندر بوشهر بیش از آنکه رو به آینده داشته باشند، دچار خاطرات و نوستالژیا شده اند. البته این نوشتار به تمامی نمی خواهد سازوکار تمدن ساز خاطرات نسلی را با چالش مواجه سازد اما این جریان تاریخیت گرا و نوستالژی ساز به طور محض همچون بختک بر روی سازوکارهای “معاصر شدن” افتاده و امکان برساخته شدن گفتمانی مبتنی بر جامعه مدنی را نمی دهد.

***

در جوامعی که درک و شناخت انسان ها از کارکرد جامعه عاملی مهم و تعیین کننده در شکل دادن به تحولات جاری و آتی اجتماعی تلقی می شود، آنچنان که سوژه انسانی وزن مهمی در تاثیرات و تاثرات دارد، تاریخ و تاریخ نگاری وجه مستمر و پویایی دارد. در این جوامع از آنجایی که انسان دارای مسوولیت و «تشخص» خاص خودش است، برای تصحیح مسیر تاریخی اش، همواره دست به نقد، ارزیابی و واسازی تجاربش می زند، خطر می کند و زیر سوال می برد. اما در مقابل، جوامعی که تاریخ اشان را بازیچه  روزگار یا حاصل کشف مسیری از پیش تعیین شده تلقی می کنند، که در این بستر اجتماعی، انسان حائز اختیار و اهمیت نیست تا با مسوولیت پذیری فردی به نقد و ارزیابی مسیر تاریخی خود بپردازد. تکاپوی تاریخی اش نیز بیشتر مصادره به مطلوبی است در تایید باور دلخواه قدرت، محتاط و هراسان از طرح هرگونه پرسش نو و انتقادی. تاریخ تکراری، تاریخ نویسی تکراری و تاریخ خوانی تکراری! این وضعیت ملال آور تکرار خود و تاریخ خود، آنچنان در فضای نارسیستی و ناسیونالیستی کهنه در شهرها و روستاهای کوچک، ریشه دوانده که هیچ فضایی برای اندیشه ها، روایت های جدید و کنشهای اجتماعی جدید و نو متصور نیست.

پرسشهایی مطرح است که چرا این همه نوشتار تاریخی تولید می شود؟ چرا روش شناسی آن نوشته ها این قدر شبیه به هم هست؟ چرا همچنان به تاریخی پرداخته می شود که مناسبات قومی ـ قبیله ای دهه ها و حتی سده ها پیش را زنده و احیا می کند؟ چرا تاریخ فضاهای شهری و زندگی روزمره مردمی، به نگارش در نمی آید؟ این خیل عظیم نوشته های خاص تاریخی به چه اهدافی دست یافته ویا خواهند شد؟ داستانهای همیشگی، خاطرات تکراری، جنگهای قبیله ای ـ طایفه ای تکراری و زندگی تکراری، آیا روند تکرار انحطاط و امتناع تفکر و زیستِ ذهنی ـ تاریخی، را تشدید نمی کند؟ معاصر شدن در این چنین روایتهای تکراری به چه سرانجامی منتهی می شود؟ مهاجرت همواره رو به تزاید جوانان و از این چنین فضاهایی، آیا ارتباطی وثیق با فضای تکراری و تار عنکبوت زده ی تاریخی این گونه ذهنیت های جمعی ندارد؟ اساسا این شیوه نگارش تاریخی و تاریخ خوانی، در ارتباط با چه فضای مناسباتی قدرتی، به خود سامان می دهد؟

پل ریکور؛ فیلسوف فرانسوی در سخنرانی ای که در پژوهشکده حکمت و ادیان، ارایه داد، به تحلیل و تفسیر خاطره نسبی ـ جمعی و ارتباطش با عمل سوگواری و فراموشی پرداخت. اساس بسط تحلیل های اش مبتنی بر چند مقاله تجربی از زیگموند فروید؛ پدر روانکاوی، بود که اعتقاد داشت که «برخی از بیمارانش با تکرار خاطرات مشخصی از دوران کودکی خود، از درمان شدن ابا دارند. گویی این تکرار، آنان را از مسوولیت زندگی به مثابه یک فرد آزاد، مبرا می کرد.» این عمل غیرارادی تکرار خاطراتی خاص از دوران گذشته توسط بیمار، تجربه ای بود که بیمار را به زعم فروید به انجام «عمل سوگواری و عزا» وا می داشت، به نوعی که فرد بیمار با این عمل، رنج ناشی از دوباره گنجاندن آن چیزهایی که از دست داده» را بر خود هموار می کند تا جای خالی آن را دوباره پر کند. لذا این فرآیند رنج آور عمل سوگواری، در صورتبندی ای که برای روان شخص بیمار ایجاد می کند، به زعم فروید باعث تحریک «عقده مرگ (تاناتوس)» فرد می شود. و این رخداد روانی، خود «به نوعی موجب برانگیختن روحیه خشونت ـ خصومت و جنگی فرد می شود.»

از درون این تحلیل، پل ریکور در پیوندی که خاطره فردی را با خاطره جمعی (به واسطه نظریه موریس هالپواکس) قرار می دهد، اذعان می دارد که عملی که فرهنگ جمعی مرگ را به وجود می آورد، خود نتیجه پیوند میان عمل خاطره جمعی و عمل سوگواری جمعی برای گذشته ای مثلا درخشان بوده است. لذا به زعم او، اجبار به تکرار در حوزه خاطره جمعی؛ همان نقش گذشته به منزله شبح سایه افکن را بازی می کند.» و این جاست که عملِ «فراموش کردن» را تنها راه رهایی در جایی که جمعی، توانایی و قابلیت رهایی از تکرار اجباری خاطرات ندارند، را بیان می کند و می گوید «خاطره ای که قابلیت فراموش کردن را نداشته باشد، خاطره ای است که توان بازگو کردن رویدادها را هم ندارد. بنابراین ما باید فراموش کنیم، وگرنه قابلیت بازگو کردن را نخواهیم داشت.»

به نظر می رسد که این پروسه تکرار اجباری برخی خاطرات گذشته یک جمع، خود، نشان دهنده عارضه ای است که گویا در ارتباط با نوعی قدرت ایدئولوژیک خود را سامان می بخشد، تا شاید منافع گروهی خاص را در این نوع تاریخ نگاری و تاریخ خوانی ها رعایت کند. (آنچنان که در نظریه قدرت/حقیقت میشل فوکو آمده است.)

لذا به نظر می رسد تاریخ نگاری هایی که در باب بندر بوشهر شکل گرفته، به نوعی یا در اختیار نوعی ساماندهی به مشروعیت اقوام ـ قبیله ـ افراد … خاصی و یا در خدمت زنده نگه داشتن همان غریزه جنگ ـ خصومت ـ خشونت دیرینه تاریخی بین چند مکان ـ شهر ـ قوم ـ خوانین … بوده و گویا در طول تمام این سالها و گذر زمان بر جغرافیای شهری بندر بوشهر، هیچ اتفاقی، رخدادی، خاطره ای یا چیزی ـ … جدیدی رخ نداده که اینگونه از هرگونه معاصر شدن تن می زند.

فریدریش نیچه در کتاب «تاملات نابهنگام» خود می گوید که دوره ای در تاریخ آلمان هست که آلمانی ها از آن به منزله دوران شکوفایی یاد می کنند و دائما به بازآفرینی قهرمانان این دوره می پردازند. او از این تکرار اجباری که به نوعی درونی شده افراد می شود، به مثابه توهمی یاد می کند که مانع از داشتن تصوری از حال و آینده می شود و لذا همین جاست که می گوید: «دقیقا زمانی که خاطره به ما اجازه تصور آینده را نمی دهد، فراموشی، عملی ضروری است.» بنابراین، چه بسا، تنها راه رهایی از این سکته تاریخی ـ جغرافیایی در بندر بوشهر، عمل «فراموشی» باشد. «فراموشی» همه آن مولفه ها و خاطره های «خاص و ویژه تاریخی» ای که، عرصه را به دلیل دارا بودن مناسباتی خاص با قدرت، بر خاطرات جمعی ـ نسلی معاصر تنگ کرده است.

***

بندر بوشهر چنان در درون نگرشهای تاریخی – جغرافیایی خود در چنبره خودشیفتگی فرهنگی درافتاده است که همه آن چالش ها و مساله های اجتماعی خود را به نسیان سپرده است. حجم عظیم حاشیه نشین های شهری در کنار آسیبهای اجتماعی خانواده ها در بستری از توسعه نامتوازن شهری، تصویری از بندری را ساخته که خاطره ای از گذشته را فقط می تواند بازنمایی کند. بندر بوشهر؛ شهری ست که معاصر نشده است.

به زعم نویسنده در این وضعیت زوال جامعه مدنی در بندر بوشهر، بتوان با دستاویز قرار دادن مطالعات چندساحتی، مطالعات چندگانه، مطالعات میان رشته ای شاید به خوانشی زیبایی شناختی از متن بوشهر اقدام کرد.

این شهر وقتی می تواند معاصر شود که مطالعاتی را در درون خود برساخته نماید که با رهیافتی انتقادی بتواند یک تجربه زیبایی شناختی مکانمند را با یک تجربه اجتماعی زمانمند تلفیق کند. لذا در این جریان، مطالعات فرهنگی به ایده ای چنگ انداخته که اندیشمندان و پژوهشگران را به این نکته اشارت می دهد که باید به سمتی حرکت کنند که در آن نگرشهای متنوع و متکثری به جغرافیا، تاریخ، مکان، زمان و یا هرچیز دیگری داشته باشند. یکی از توانایی های خاص مطالعات فرهنگی این هست که هر چیزی را مبدل به متن (Text) می کند تا توانایی خوانش و مطالعه آن به وجود آید. هر کنش انسانی و یا هر تجربه زیستی انسان قابلیت متن شدن و خوانده شدن دارد و این چیزی هست که مطالعات فرهنگی را به عمیق و ریزترین چیزها در زندگی روزمره انسان معاصر نزدیک می کند تا بتواند آن را تحلیل کند و آن متن را بگشاید. حال با این نگرش خاص، می توان به عمیق ترین و ژرف ترین ساحت های زیستی شهر بوشهر نزدیک شد و آن را مورد مطالعه قرار داد. مطالعات فرهنگی از آن جایی که ضد-تقلیل گرا هست لذا برای مطالعه یک بافت و بستر به تمام وجوه آن توجه می کند و همه آن کدها و نشانه ها را می کاود.

***

ایماژهای تاریخی وقتی می تواند در معاصر شدن شهری یا متنی به کار آید که از درون یک واسازی و بازاندیشی انتقادی گذر کرده و خود را معاصر کرده باشد. آنچه که در تحلیل اجتماعی بندر بوشهر در طول یک دهه گذشته به زعم نویسنده قابل مشاهده است این نکته است که جامعه و فرهنگ بندر بوشهر دچار عارضه خودشیفتگی تاریخی – جغرافیایی گردیده و هرگونه بازاندیشی را ممتنع می سازد. ازهمین رو در بندر بوشهر با فقدان بینش اجتماعی در برساختن شهر و جمعیت مواجه هستیم. جمعیت این شهر فاقد هرگونه ساختار اجتماعی منسجم و مدرن است و صرفا آن چیزی که جمعی از افراد را به گرد خود در این بندر آورده است، خاطره هایی از گذشته است. خاطره هایی که در جریان مفرط مطالعات تاریخی-جغرافیایی به بازتولید استیلا و سیطره گذشته کمک شایانی نموده و رخداد معاصر شدن جامعه شهری بوشهر را به تاخیر انداخته است.