امید و همبستگی اجتماعی
متن سخنرانی مرضیه آذرافزا
فعال مدنی و عضو کمیسیون زنان بنیاد باران
وقتی از ضرورت چیزی در زندگی حرف میزنیم، اگر آن موضوع با فطرت ما و جریان حیات همخوانی داشته باشد، آن حرف، بر جان ما می نشیند. آیا امید و همبستگی اجتماعی یک اصل مربوط به فطرت ما و جریان حیات در هستی ست؟
حیات در هستی یک اصل اصیل است. به واقع نابودی در کائنات وجود ندارد. یعنی آنچه که ما در چارچوب فهم دنیای ملموس خودمان به عنوان میرایی میشناسیم، در حقیقت و در واقعیت، از حالی به حال دیگر شدن است. جنینی که دوران زندگی اش در رحم مادر به پایان می رسد در آن دنیا می میرد و در دنیای جدید متولد می شود. موجوداتی که در این فضا که ما از آن فهم این دنیایی داریم، عمرشان به پایان می رسد، در دنیایی دیگر، زاده می شوند. بنابراین در هستی، نابودی و نیستی مطلق وجود ندارد، هر چه که هست، وجود و موجود، بوده و هست . در طبیعت، پاییز و زمستان یک واقعیت حکیمانه است ولی آنچه که تکیه گاه و الهام بخش ذهن ماست، بهار است. بهار نماد تداوم حیات و نوزایی مستمر است. مفهوم امید، در دل همین نوزایی و جریان مستمر زندگانی ست. بر این مبنا امید، جوهر حیات در هستی ست ونهفته در سرشت ما ست.
کائنات منظومه به هم پیوسته و یگانه ای ست که در آن همه چیز را به یکدیگر، پیوند دارد. هر حرکتی، ولو در کوچکترین مقیاس، در کل این منظومه، اثرگذاری میکند.انسان هم پدیده ای از این کائنات است که فردیت او و هم اجتماع انسانیاش در چرخه حیات اثرگذار است. بنابراین ما به عنوان پدیده ای از منظومه یگانه هستی، در یک فهم به هم پیوسته و یگانه زندگی می کنیم و در هویت یابی انسانی نمی توانیم خود را یک موجود مجرد و گسسته از محیط انسانی و طبیعی خود فرض کنیم. اما وقتی ما از ضرورت امید و همبستگی اجتماعی حرف میزنیم احتمالا به جایی رسیدیم که عارضه ناامیدی و گسستگی در جامعه پدیدار شده است. ناامیدی، معلول احساس نارضایتی و ناکامی ست. جامعه ما در حال حاضر و در مجموع، جامعهای ناراضی ست که اقشار و جریان های مختلف، بر مبنای نیازها و دغدغههایشان، نارضایتی خود را بروز میدهند؛ جریانی ناراضی ست که چرا جامعهی ایران به آن اندازه ای که آنها باور دارند، پایبند دین و قواعد دینی نیست. جریان دیگری از این که ما نتوانستهایم به عدالت مطلوب دست پیدا کنیم و هنوز انواع تبعیض ها در حوزههای مختلف جامعه، به ویژه در حوزه معیشت و رفاه وجود دارد، ناراضی ست، جماعتی دیگر برای فقدان آزادی های سیاسی و فکریای که مورد نظر آنان ست، ناراضی ست و جریانی که بیشتر نسل جدید را تشکیل میدهد، به دنبال آزادی های بیشتر اجتماعی و تحول در الگوی زیست فردی و جمعی ست و از این منظر از شرایط موجود ناراضی است و… این نارضایتیها بدون این که بخواهیم برای درستی یا نادرستی آنها ارزشگذاری کنیم، واقعیت های جامعه ماست که قابل کتمان نیست و وقتی به در بسته بخورد، به ناکامی و گسست اجتماعی منجر میشود.
تردیدی نیست که جامعه ما در حال حاضر هویت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ارزشی خود را از انقلاب اسلامی سال ۵۷ می گیرد. یعنی چه راضی باشد چه ناراضی، چه احساس سربلندی کند و چه شکست، متاثر از رخداد سال ۱۳۵۷ است. در این جامعه، چرا امروز احساس نارضایتی و ناکامی بروز پیدا میکند؟ اگر به سال ۵۷ برگردیم با جوی مواجه میشویم که همه گرایشهای مختلفی که در آن جنبش عظیم اجتماعی ـ سیاسی به سهم خود فعالیت میکردند، بسیار مطلق گرا بودند. یعنی در فضایی تاریک یا روشن، اولا دیدگاه خویش را کاملا برحق و هر آنچه غیر آن را ناحق میپنداشتند. ثانیا مطالبات همه جریانات سیاسی حداکثری بود؛ یعنی همه می خواستند که به سرعت و به طور فراگیر، کشور برخوردار از عدالت و آزادی شود و به رفاه استاندارد برسد. حتی دولت شادروان مهندس بازرگان که سیاست گام به گام را مطرح کرده بود، چنین به نظر میرسید که این رویکرد را عمدتا در حوزهی اقتصاد و سیاست خارجی و نه، در مورد تامین آزادیهای سیاسی، لحاظ میکرد. کمتر کسی در آن زمان به بود و نبود یا کمبود زیرساختهای توسعه سیاسی و اقتصادی و زیربنای لازم برای تأمین عدالت در جامعه فکر میکرد تا در یک الویتبندی و با ارائه جدول زمانی مناسب، راهبردی برای دستیابی به اهداف جنبش، ارائه دهد. همچنین کمتر کسی اهل گفتوگوی واقعی بود که در آن شنوندگی و دل دادن به نکات طرف مقابل و تفکر در باره آن، به همان اندازه اهمیت دارد که گویندگی و اظهار نظر. در واقع شاید از انصاف دور نباشد که بگوییم چنین ظرفیتی ذیل نظام استبدادی مزمن به علل و دلایل قابل فهم، اساسا شکل نگرفته بود و علاوه بر گرایشهای سنتی، حتی روشنفکران هم با آن مأنوس نبودند و هر یک در زدن دیگری ، از هم سبقت گرفتند! متاسفانه هنوز جامعه ما از بابت عدم آشنایی و نبود انس لازم با فرهنگ گفتوگو و مفاهمه، هزینههای سنگین میپردازد. مسألهی دیگر، مناسبات میان دولت و ملت بود.این مناسبات پیش از انقلاب، به نوعی رابطه ارباب ـ رعیتی بود؛ یعنی فرمان از حاکمیت و فرمانبرداری از مردم . انقلاب، شورش علیه همین مناسبات بود، ولی برای تحول در آن، شاکله اجتماعی ایران، چنین ظرفیتی را به لحاظ زیرساختی نداشت. ار این رو پس از انقلاب، در نگاه مردم مناسبات میان ملت و قدرت، به رابطه مردم طلبکارـ حاکمیت بدهکار تبدیل شد. از سوی دیگر تنشهای داخلی و خارجی ایجاد شده پس از وقوع انقلاب در کشور، فضا را امنیتی و قدرت را به درجاتی متمرکز و آمرانه ساخت که این خود، علتی برای سلسلهای از نارضایتیها در جامعه شد. در یک نظام مردمسالار، مناسبات میان حکومت و مردم، باید مناسبات بین وکیل و موکل باشد. آنچه که در این خصوص در ایران وجود دارد، رابطهی وکیل و موکل نیست. رابطه وکیل و موکل یک رابطه دو طرفه است که بر مبنای سازوکار حق ـ تکلیف تنظیم شده و هر طرفی در جای خود، حقوق، اختیارات و در عین حال تکالیفی دارد که به رسمیت شناختن آن از دو سو، موجب مسئولیت پذیری، شراکت در سود و زیان ناشی از تصمیمسازیها و پختگی برآمده از انباشت تجربه میشود. در چنین ارتباطی، امید هرگز افول نمیکند و پیوند اجتماعی مستحکم بر جا میماند. در حالی که در مناسبات یک طرفه، علاوه بر امکان افزایش خطاهای مدیریتی و فساد در قدرت، در مردم هم عارضه مسئولیت گریزی و فرافکنی شکل می گیرد و نارضایتی به پدیدهای عمومی تبدیل میشود. گرچه نشانههایی پیداست که جامعه ایران در سیر تحولات اجتماعی، برای شکلگیری این رابطهی دو طرفهی حقوقی، قدمهایی برداشته، اما کاملا روشن است که باید گامهای بسیار بیشتری بردارد. به هر حال امروز معضل مناسبات مخدوش حکومت ـ ملت و خروجی مدیریتی و اجرایی ناشی از آن در کنار نگاه مطلقگرا و حداکثر خواه در مردم، جامعه ایران را در تیررس ناامیدی و گسست اجتماعی قرار داده است.
از مطلقگرایی پرهیز کنیم و نسبیگرایانه نگاهی به دهه های مختلف بیندازیم تا ببینیم این چهل و دو سال را چگونه پیش آمده ایم.
دهه شصت؛ دهه روی کار آمدن چهره های انقلابی، به خصوص جوانان پرشور و آرمانخواه، ولی غیرمجربی ست که با خودباوری بسیار بالا، در پست های کلیدی نشستند و علیرغم اشتباهات و نارساییهای خرد و کلان، موفق شدند که کشور را از طوفانهای سهمگین و بحرانهای کمرشکن عبور دهند.
دهه هفتاد؛ دهه بیرون آمدن جامعه ایران از پوسته خاص خود و سرکشیدن به افق های جدید و آشنایی با حقوق انسانی و اجتماعی ست.دهه هشتاد؛ دههی دور شدن از خیالات و رویاها ست و گذاشتن پا روی خاک برای پیگیری آرزوها و خواستهها.
دهه نود؛ دهه نگاه دقیقتر به جهان و مناسبات بینالمللی ست و در امور داخلی، زمانه تحول در تعریف شهروندی یعنی عبور از دوگانه مومن ـ کافر به تعریفی مدنی و فراگیر از مفهوم شهروند.
این تحولات در نگرش و زیرساخت فرهنگی کشور در جهت مدنیتر شدن، به طوراتفاقی رخ نداده است، بلکه معلول مجموعهی تصمیمسازیها و اقداماتی است که با وجود فراز و فرودها، در حاکمیت و نیز در عرصه عمومی صورت گرفته است. مطلقاندیشی اما به ما اجازه نداده تا در کارنامه جامعه در ۴ دهه گذشته، داشتهها و نداشتهها را یکجا ببینیم. یادمان نمیرود که در پایان دوره دولت جناب سید محمد خاتمی با اینکه تمام شاخص های توسعه، رتبهی موفقیت آمیزی را برای کشور نشان می داد، احساس نارضایتی به گونهای خود را نشان میداد که گویی کاری انجام نشده است! در تمام این سالها ما کمتر فکر کردیم که جنگ هشت ساله را در آن موازنه قدرت وحشتناک علیه ایران، ما چگونه پشت سر گذاشتیم که هیچ بخشی از خاک وطن از دست نرفت. یا این که با وجود جنگ و به نوعی محاصره، چه طور شد که قحطی نداشتیم، بلکه در توزیع نیازمندیهای عمومی، موفق هم عمل کردیم . چگونه توانستیم زیر ساختهای توسعه سیاسی را در کشور شکل بدهیم و صندوق رای را ولو با رقابت حداقلی حفظ کنیم تا جنبش مدنی، قانونخواه و با شکوه دوم خرداد از آن برخیزد. ما به این موارد کمتر پرداختهایم. وقتی سازمان ملل در چند سال گذشته اعلام کرد که جامعه ایران موفق شده فقر مطلق را در کشور به صورت چشمگیر کاهش دهد، ما آن را ندیدیم. آنگاه که سازمان بهداشت جهانی در مورد بهبود درخشان امور بهداشت در ایران گزارش می دهد، ما آن را نمیشنویم . در دولت یازدهم و دوازدهم، ما بزرگترین پیروزی های دیپلماتیک را در سطح بین المللی داشتیم، ولی انگار جامعه ایران چندان اینها را توفیق نمیداند! چرا؟چون مطلق گرایی منفی، مجالی برای مثبتاندیشی، به ما نمیدهد.
ما در طول این سالها خصوصا از زمانی که رسانه های جدید اینترنت، شبکه های ماهواره ای و شبکه های اجتماعی شکل گرفتند و گسترش پیدا کردند، مورد پمپاژ اخبار منفی بودهایم. این رسانهها پیوسته در حال تزریق مطلق گرایی منفی در اذهان مخاطبان بودهاند و احساس نارضایتی و ناکامی را تشدید کردهاند. میدانیم که احساس ناکامی، از خود ناکامی تخریب کنندهتر است. البته به عنوان یک فعال سیاسی ـ اجتماعی به هیچوجه در شرایطی نیستم که باور کنم جامعه ما وضعیت مطلوبی دارد. پیش از این گفتم که جریان های مختلف در جامعه ما به علل و دلایل گوناگونی، احساس نارضایتی می کنند. من هم جز کسانی هستم که به وضعیت کنونی کشور در موضوعات کلان، انتقاد جدی دارم؛ ولی معتقدم که نگاه نسبی گرایی، دیدن و لحاظ کردن دستاوردهای مثبت، می تواند احساس ناکامی ما را به نگاه واقعبینانهای تبدیل کند که به درستی بدانیم که چه سرمایههایی را از دست دادهایم، کجا قصور یا تقصیر کردهایم، کجا لوازم کار را نداشتهایم، چه سرمایههایی به دست آوردهایم و چگونه باید آنها را نگهداری کنیم. در فرهنگ اجتماعی ما این تفکیک متاسفانه رایج نیست. بنابراین به نظر میرسد جامعه ما الان نیازمند آن است که نسبی گرایی را جایگزین مطلق گرایی کند. برای پیگیری خواستههایش، از حوزه های خصوصی و خانوادگی تا صحنه اجتماع و سیاست، اولویت بندی را به فرهنگ اجتماعی خود بدل سازد؛ یعنی ما بتوانیم بیندیشیم که در این شرایط، دقیقا به چه چیزی نیاز کلیدی داریم و این که مقدورات ما چیست تا به تناسب آن بتوانیم به آن چیزی که میخواهیم، دسترسی بیابیم و احساس توفیق و خشنودی کنیم.
مساله دیگر توجه به نهادسازی و افزایش مشارکت های اجتماعی و سیاسی در چارچوب نهادهای مدنی است. در این صورت است که مردم میتوانند به صورت تعیین کننده در سرنوشت خودشان ایفای نقش کنند و در خوب و بد جامعه، احساس شراکت و مسؤلیتپذیری داشته باشند. جامعه ما هنوز به شدت از توده وار بودن رنج می برد. مطالبات مردم مطالبات بالای مدنی است ولی برای پیگیری این مطالبات، ما هنوز نتوانسته ایم نهادهایی را تاسیس کنیم که اقشار مختلف اجتماعی بتوانند شرکت در این نهادها را به منفعت خود ببینند و اراده خود را برای ایجاد تحول به سود منافع عمومی، از این طریق اعمال کنند. به همین جهت جامعه ما به همان اندازه که هنوز جامعهای غیر قابل محاسبه است، طلبکار و ناراضی هم هست. موضوع نهادسازی و ضرورت فراگیر شدن مشارکت اجتماعی و سیاسی بدنه جامعه در این نهادها، مسالهای ست که هم در قدرت و هم در بیرون قدرت باید به آن توجه شود تا شکاف میان حاکمیت و ملت، کاهش یابد و فرافکنی و نتیجتا احساس ناکامی و نارضایتی به حداقل ممکن برسد. تجربه نشان میدهد جامعه ای که صرفا سراغ عیبجوییاز خود می رود و ضریب انتقادات را چنان بالا می برد که از دل آن تخریب و خودزنی، بیرون میزند، هیچ کمکی به رشد و بهبود جامعه نمی کند.
چند سال پیش به همت دوستی ما خدمت آقای دکتر شعاری نژاد؛ متخصص تعلیم و تربیت رسیدیم. در این دیدار، جمله بسیار جالبی را از ایشان شنیدیم این که ضرب المثل «ادب از که آموختی از بی ادبان »، خلاف قواعد تعلیم و تربیت است؛ باید بگوییم: «ادب از که آموختی از با ادبان». در این نگاه، رویکرد ایجابی به جای رویکرد سلبی می نشیند. اگر ما در جامعه خواهان پیشرفت و بهبود شرایط هستیم حتی اگر به بسیاری از چیزها به درستی اعتراض داریم، اگر نخست نیمه پر لیوان ببینیم، خودباوری بیشتری برای توجه به نیمه خالی لیوان و برنامه ریزی برای آن خواهیم داشت. اکنون جریان پر سر و صدایی در جامعه ما، معکوس عمل میکند. متاسفانه می توانم بگویم که بخشی از فعالان مدنی ما در غفلت از رویکرد ایجابی، در همین دام افتادهاند. شاید تحت تاثیر فضای سیاسی، تبلیغاتی و رسانه ای موجود، همه به رویکردهای انتقادی افراطی روی آوردهاند؛ از جریان های سنتی که مدعی اعتقاد کامل به انقلاب ۵۷ هستند تا گروه های مدرن و روشنفکر، همگی در انتقادهایی به شیوه اپوزیسیون، مسابقه گذاشتهاند و چنین می پندارند که هر چه بیشتر انتقاد کنند بیشتر می توانند برای ایجاد تحول و اصلاح امور در مردم برانگیختگی ایجاد کنند. در حالی که برای جامعه ای که گذشته و حال خود را هو میکند، اعتماد به نفسی باقی نمیماند که به امید و انگیزه اجتماعی تبدیل شود و به میدان کار و تلاش بیاید ! تجربه نشان میدهد که هر جا با واقعنگری و انصاف و به دور از غلو و اغراق توانسته ایم دستاوردهای کارآمد را پیش چشمها بیاوریم، انگیزه جامعه برای تلاش در جهت اصلاح، بیشتر شده است.
مسالهی دیگر این است که ذهن ما عمدتا مسالهمحور است و نه راه حلمحور. در مطلبی در مورد تکنیک های مراقبه آمده بود که وقتی برای یک مسأله یا شرایط پیش آمده غمگین هستی، فکر کن که در وضع پیش آمده، سهم مؤلفه های خارج از وجود من چه بوده و سهم من چیست. سپس، برای جبران نقش خودت به در پی چارهجویی باش، چون در این مورد، هیچ بن بستی وجود ندارد. این نگاه، موجب آرامش و زایش امید در شخص میشود. در بارهی مسائل اجتماعی نیز همینطور است. ذهن ما باید از مساله محوری صرف، دور شود. در چالش با هر مسألهای، درجا باید به این فکر کنیم که چه راهی برای حل معضل وجود دارد. ما نمی توانیم دنبال آن راه در آسمانها و خیالات خود بگردیم؛ همه کشورهای توسعه یافته، برنامه های توسعه را گام به گام پیش به پیش بردهاند. چرا که جامعه ای که خواسته باشد یک مرتبه همه چیز را بدست بیاورد، خود را دچار سردرگمی و فروپاشی می کند .
یادمان باشد که جامعه ای که در آن انقلاب رخ میدهد، یعنی فاقد پختگی و خرد جمعی برای حل مسالمت آمیز مشکلات خود است. طی بیش از ۴ دهه گذشته از دل انقلاب ما جنبش مدنی نیرومندی سربرآورده است. این نشانه رشد عقلانیت در جامعه ایران است. از این عقلانیت باید با تفکر نقاد، نسبی گرایی، رصد دقیق ظرفیت جامعه، اولویت بندی خواستهها، توجه به مشارکت های اجتماعی و سیاسی از طریق نهادها، جایگزینی نگاه ایجابی به جای نگرش سلبی و راه حل محوری به جای مساله محوری و مسؤلیتپذیری، محافظت کنیم و در فضای امید و همبستگی در توسعه و سربلندی ایران عزیزمان، سهیم باشیم. امیدوارم در این مسیر همگی پرسشگر، اهل گفت و گو و مفاهمه، منصف و مسئولیت شناس باشیم.
«به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش
امید هیچ معچزهای ز مرده نیست،
زنده باش»