- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

در ابتذال میان مایگی؛ تحلیل علی آتشی بر فیلم «شیطان وجود ندارد» اثر محمد رسول اف

در ابتذال میان مایگی

نگاهی به فیلم «شیطان وجود ندارد» اثر محمد رسول اف

علی آتشی



گمان می­ کنم تنها برنده­ جنگ ویتنام، فتوژورنالیست خبرگزاری آسوشیتدپرس بود که صحنه­ مجازات یک ویتنامی را توسط سرهنگ آمریکایی به تصویر کشید؛ این یکی از صدها اعدام صحرایی، بی ­محاکمه و فراقضایی بود که به جرم همکاری با چریک­های ویت گنگ رخ می ­داد. آدی آدامز هیچگاه فکرش را نمی ­کرد با فشار شاتر دوربینش، به یکی از طولانی ­ترین جنگ­های قرن بیستم پایان دهد. گرچه او بعدها از انتشار آن عکس ابراز پشیمانی کرد، اما کاری که آدامز خواسته یا ناخواسته کرده بود، رو در رو کردن افکارعمومی، نه با پرزیدنت نیکسون، که با سرهنگ نگوک لوآن بود. جنگ ویتنام بعد از باز و بسته شدن شاتر دوربینِ آدامز، دیگر برای افکارعمومی آمریکا توجیهی نداشت، برای سربازان آمریکایی هم از حماسه­ میهن­ پرستانه تهی شده بود. به نظر می­ آمد آن عکس، زانوی آنها را سست کرده بود.

 



 «شیطان وجود ندارد» محمد رسول ­اف را برای دومین بار دیدم. ارزش دیدن برای بار سوم را هم دارد، به خصوص اپیزود سومش را در نقد و اعتراض به خشونت دیکتاتورها و مخاطب قرار دادن شان به امید رهایی یک جماعت ستم دیده، بی شمارها نوشته­ اند «با تار عنکبوت بر باد». جز چند فقره­ انگشت­ شمار در تاریخ، کمتر پیش آمده یکی­ شان مثل ریچارد نیکسون از خر شیطان پیاده شود و جلوی ضرر بیشتر را بگیرد. دلیلش هم واضح است: حفظ قدرت انگیزه­ نیرومندی است برای موجه دانستن خشونت. قانون داروینی طبیعت یعنی «زنده ماندن قوی ترین­ ها» – آنگونه که پریا در فیلم رسول ­اف می­ گوید – واضح ترین دلیل برای توضیح این وضعیت است. پریا در پاسخ پدر واقعی خود، شکار را بخشی از غریزه­ حیوان وحشی می ­داند که طبیعت آن را برای بقا طراحی کرده است.

تفاوت فیلم رسول ­اف با آثار انتقادی از این دست، در آن است که به روال معمول، این حاکمیت نیست که مخاطب قرار می­ گیرد. روی سخن، این­ بار عملگان قدرت هستند. این­بار فعلگان روزمزدِ حاکمان خودکامه­ اند که موضوعیت یافته­ اند. انگار راوی بنا دارد نیروی به خواب رفته درونیِ فرمانبران استبداد را به کلنجار با خود وا دارد. به نظر می­ آید قصه رسول ­اف از پند و اندرز فرماندهان اصلی خشونت دست شسته و می ­کوشد کارگزاران خرده ­پای خشونت را با یک پرسش بنیادی روبرو کند:  

«اون کسی که می ­تونه چهارپایه رو از زیر پای یه اعدامی بکشه چه جونوریه؟»

فیلم تمام ­مدت به روح­ کاوی این دست آدم هایی می­ پردازد که آخرین و بی­ ارزش­ ترین حلقه از زنجیره­ خشونت هستند. سربازی که چهارپایه را از زیر پای یک اعدامی می­ کشد فقط یک نماد است. این را سابقه فیلمساز به عنوان یک کوشنده­ اجتماعی و سیاسی می­ گوید. پشت سر سربازها و مامورین اعدام در فیلم رسول­ اف، لشکری از پیاده ­نظام­ های قدرت ایستاده که هر کدام شان برای انجام اوامر مافوق، توجیه – یا شاید بهانه­ ای – دارند. پیاده  نظام­ هایی که به تعبیر یکی از سربازان اپیزود دوم، «قاتلین بالفطره» نبوده ­اند، (و لابد شرایط زمانه آنها را به این وادی کشانده.) انسان در مکانیسم زندگی، شکل می­ گیرد و پروده می­ شود. فیلم می­ گوید فرایند زندگی، انسان آرامی را که همسایه­ ها برای نجات گربه­ شان از مرگ، دست به دامن او می­ شوند، تدریجا به موجودی بدل می­ کند که حین خوردن میوه و چای، می ­تواند دگمه­ آزاد شدن صفحه­ زیرپای اعدامی­ ها را بزند و همزمان با جان دادن آنها، آسوده و بی­ تفاوت باز برگردد به روزمرگی­ های خودش. او چنان بی ­تفاوت گوش دادن به موسیقی و آواز سنتی از رادیو را از سر می­ گیرد که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. آدم­ هایی که توی فروشگاه، پول بستنی­ ای که بچه شان خورده را به اصرار پرداخت می­ کند تا دینی به گردنش نماند را بارها و بارها دیده­ ایم. آدمهایی نوع­ دوست که حمام بردن پدر و مادر را وظیفه می­ دانند و پدرانه به دخترشان عشق می­ ورزند، در حلقه­ نزدیکان ما کم نیستند. اما باورکردنی نیست وقتی بدانیم یکی از همین آدم­ های بی ­نهایت معمولی، نیمه ­شب از خواب برمی­ خیزد، دوش می­ گیرد، چه بسا با خدایش حرف می ­زند و بعد به سر کار می­ رود تا درست مثل یک چرخ­دنده­ در ماشین کشتار، انجام وظیفه ­کند. سرآخر هم در پایان تایم اداری، یک کیسه برنج از تعاونی اداره می­ گیرد و به خانه بازمی­ گردد.

 



آدلف آیشمن، افسر بلندپایه­ ارتش آلمان نازی، در زمان ریاستش بر زندان مخوف آشوویتس، مسئول قتل­ عام مستقیمِ دست کم دویست و پنجاه هزار یهودی بود. در پایان جنگ توانست از دست قوای متفقین بگریزد و به عنوان یک پناه­جوی یهودی! در آرژانتین زندگی کند. هویت او پس از شانزده سال زندگی مخفی در آرژانتین لو رفت و توسط موساد دستگیر و به اسرائیل ربوده شد. محاکمه­ اش هشت ماه طول کشید و همه­ این مدت هانا آرنت، فیلسوف و اندیشمند یهودی که زمانی خود و خانواده­ اش قربانی آیشمن بودند این محاکمه را به عنوان خبرنگار پوشش داد. چند بار هم امکان ملاقات رو در رو با او را در زندان اسرائیل یافت. فریاد و خشم جامعه­ جهانی یهود وقتی به آسمان رفت که آرنت کتاب «در ابتذال شر» را منتشر کرد. در آن کتاب آرنت گفته بود آیشمن، جانی بالفطره نبود. گناه چندانی هم مرتکب نشده جز آنکه مثل انسان­ های بی­ شمار دیگری در جهان، توانایی اندیشیدن و اراده­ تصمیم­ گیری نداشته. به ادعای آرنت، این افسر خون­ آشام نازی، مطیع حلقه به گوش پیشوایش، هیتلر بوده. آرنت می­ گفت آیشمن در پاسخ به صدها سوال در خصوص جنایاتش تنها یک جمله می­ گفت:

«انگار حالیتون نمی شه، خانم! دارم می­ گم پاکسازی یهودیان، قانون کشورم بود و من موظف به اجرای قانون بودم.»

 پاسخ اکثر افسران جنایتکار ارتش هیتلر که در پایان جنگ به دست متفقین افتادند هم در دادگاه نورنبرگ چیزی شبیه آیشمن بود: «مامور بودم و معذور!»

آدم ­هایی هستند که هنوز کتاب نیمه­ باز «محاکمه»ی فرانتس کافکا کنار بالشت روی تخت سربازیشان افتاده اما هم خدمتی ­شان را که تا سرحد مرگ از اجرای اعدام ترسیده، برای انجام وظیفه پند و نصیحت می­ کند. یک تخت آن طرف ­تر، درست در فاصله ­ای بسیار نزدیک به هرکدام از ماها هم آدمی خوابیده که به جرم نافرمانی در کشیدن چهارپایه از زیر پای یک محکومِ به اعدام، به دو سال اضافه خدمت محکوم شده.

 



دوگانه­ عشق به دوست­ دختر و انجام وظیفه، مرخصی تشویقی و معصومیت، کارت پایان خدمت و عذاب وجدان، … چیزهایی­ هستند که در ثانیه به ثانیه­ فیلم، بیننده را رها نمی­ کند. این تردیدهای جان گزا، زندگی را نه فقط برای سربازی که توان مجاب کردن وجدانش برای انجام وظیفه را ندارد جهنم کرده، بلکه هم خدمتی ش هم میان اجرای اعدام و جور کردن هزینه­ درمان خواهرش، به گونه ­ای دردناک دست­ و پا می ­زند. تمام مدت بیننده خودش را جای یکایک بازیگران می­ گذارد و معلق می­ ماند میان این مفاهیم. فیلم بنا ندارد چیزی را قضاوت اخلاقی کند، یا اندرزی را شعارگون بیان کند. نمی­ خواهد مهره­ های سفید را رو در روی مهره ­های سیاه بچیند. اما جانمایه­ اش مثل روشن کردن یک شمع، از دهان مادر نعنا می ­پرد:

–         قدرت تو در «نه» گفتن است.

حضور بی­ وزن و ناپیدای کیوان که تنها در یک قاب عکس و در صدای گوش­ نواز سهره ­های جنگل پدیدار می شود بسیار پررنگ ­تر از این آدم ­های معمولی است. برخلاف اپیزود دوم که سنگینی و خفگی ابتدای داستان و ثانیه­ های نفس­ گیر فرار سرباز، در یک رهایی و سبک بالی عاشقانه پایان می ­یابد، اپیزود سوم مسیر برعکس را می ­پیماید. رابطه­ عاشقانه­ میان دو شخصیت اصلی داستان، با اعتراف جواد به اجرای اعدام کیوان پایان می­ یابد؛ چون نعنا حاضر نیست تا پایان عمر به صورت کسی نگاه کند که قطعه ­ای از یک ماشین اعدام بوده است، هرچند این قطعه از پیش پا افتاده ­ترین بخش های دستگاه مرگ باشد. نیروی سرزنشگر درون جواد هنگامی بیدار می­ شود که دیگر فرصت جبران وجود ندارد.

فیلم رسول ­اف می­ کوشد شاتر دوربین زنگ ­زده­ آدی آدامز را بار دیگر باز و بسته کند. شلیکِ به­ موقعِ شاتر آدامز بسیار مهیب­ تر از هفت­ تیر سرهنگ نگوک لوآن بود. صدایش همه­ دنیا را برداشت و جلوی فجایع بیشتر را در ویتنام گرفت. کارکرد عکس آدامز، برداشتن «توجیه» مرگ انسان های دیگر بود؛ کاری که در همه­ تاریخ، خالقان رزم­ نامه ­ها و شاهنامه­ ها خلافش را انجام داده ­اند. مداحان قدرت همیشه کوشیده­ اند صورت زشت خشونت را پشت یک نقاب دلبرانه و حماسی پنهان کنند. رویکردشان، «توجیه» سرکوب، خشونت، جنگ و مرگ انسان­ های دیگر پشت پرده­ های فریبای مذهب، رستگاری، نژاد یا ملیت بوده است.

جایی خوانده بودم از هفت سربازِ جوخه­ اعدام، فقط یکی ­شان به جای شلیک به مغز اعدامی، گلوله را توی دهان فرماندهی خالی می­ کند که با رگ های برآمده گردن، فرمان آتش را فریاد زده. «شیطان وجود ندارد» به جای این شلیک، آن شش سرباز دیگر را به اندیشیدن فرا می­ خواند. فیلم رسول­ اف فرصتی است برای تنها گذاشتن انسان با خودش، با وجدانش. برای اندیشیدن به اینکه چه چیزی می­ تواند از آدم های معمولی، موجوداتی خشن و سرکوبگر بیافریند. همان­ هایی که هانا آرنت آنها را عناصر بی ­اراده­ پروژه­ خشونت و آدم کشی می­ خواند؛ چیزی شبیه جنگجویان خرده ­پای القاعده یا سیاه­ جامگان موسولینی.