بررسی و نقد شیوههای کاربرد منابع ادبی برای خودشکوفایی ادبی کودکان
زهرا مویدی
دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی
چکیده
ادبیات کودکان بسیار دیرتر و کندتر از ادبیات بزرگسالان رسمیت یافت؛ اما از آغاز قرن بیستم تاکنون که قرن کودک نام دارد، ادبیات کودک در جهان، رشدی فزاینده داشته است. ادبیات کودکان تا کنون در سه حیطه ادبیات شفاهی، ادبیات تعلیمی و ادبیات اقتباسی ظهور کرده است. امروزه ذهن و شخصیت کودک چنان پرورده شده که ادبیات اختصاصی کودک نیز با تکیه بر خلاقیت و سلیقه و خودشکوفایی ادبی کودک پدید آمده است؛ اما این فرایند هنوز در آغاز راه بوده، به همراهی و همکاری بزرگسالان بخصوص پژوهشهایی وسیع نیازمند دارد. پژوهش حاضر با این نیت به بررسی و بازنمایی ظرفیتهای ادبیات برای خودشکوفایی ادبی کودکان، میپردازد که در آن ابتدا ادبیات کودکان، سیر تاریخ ادبیات کودکان در ایران و جهان و همچنین مراحل رشد و تکوین ادبیات کودکان و سپس مرحله پنجم آن که خودشکوفایی ادبی است تحلیل و بررسی میشود. این پژوهش با مطالعات کتابخانهای و تحقیقات میدانی صورت گرفته است.
کلید واژهها: کودک، ادبیات کودکان، خودشکوفایی ادبی.
- بیان مسأله
ادبیات جمع کلمه ادیبه و ادب میباشد. ادب واژهای عربی به معنای فرهنگ است. ادبیات در انگلیسی، literature از ریشه لاتینی litera است. ادب یا ادبیات طبق توضیحات فرهنگ دهخدا عبارت است از «چگونگی تعبیر و بیان احساسات و عواطف و افکار به وسیله کلمات در اشکال و صورتهای مختلف» (دهخدا؛ ج ۱:حرف آ). به تعریفی دیگر، ادبیات مجموعه تظاهرات هنری هر قوم است که در قالب کلام و توصیفها ریخته شده است. (حجازی، ۱۳۹۴:۱۶). از دید تقسیمات ادبی، ادبیات غالب ملل جهان از جمله ادبیات فارسی، شامل ادبیات حماسی، غنایی، تعلیمی و عرفانی میشود که از میان آنها ادبیات تعلیمی بیش از همه با دنیای کودک مناسبت دارد.
تعریف ادبیات کودکان با تعریف کلی ادبیات چندان تفاوتی ندارد و تنها تفاوتش در این است که در ادبیات کودکان، مخاطبین افراد کم تجربهای هستند. ادبیات کودکان با توجه به نیازها و محدودیتهای کودکان، باید سازندهتر و با کیفیتتر از ادبیات بزرگسالان باشد. این تفاوتها و محدودیتها عبارتند از:
- محدودیت در تجربه کودکان
- محدودیت در زبان
- محدودیت در زمان دقت
- محدودیت در دریافت چندین رویداد در یک زمان
بنابراین به کلیه آثار ادبی اعم از شعر و داستان، که بر اساس نیازمندیها، محدودیتها و علایق کودکان و برای مطالعه آنها به وجود آمده است، ادبیات کودکان گفته میشود. به عبارتی آثار ادبی که هنرمندانه و خارج از برنامه درسی و آموزش مستقیم برای مطالعه کودکان باشد جزء ادبیات کودکان به شمار میآید. در دایرهالمعارف فارسی این عبارت چنین تعریف شده است: «این عنوان معمولاً به مجموعه آثاری اطلاق میشود که برای مطالعه کودکان و به منظور سرگرمی و آموزش آنان فراهم شده، به معنای وسیعتر و درستتر، آثاری که از لحاظ لفظ و تعبیر متناسب با سنین مختلف کودکان و نوجوانان باشد در زمره این ادبیات است». (مصاحب، ج ۱،ص۷۲) در فرهنگنامه کودکان نیز میخوانیم: «نوشتهها و سرودههایی هستند که ارزش ادبی و هنری دارند و برای کودکان پدید میآیند». (فرهنگنامه، ج ۲،ص ۱۶۴) آنچه در این تعاریف مشترک است تاکید بر مخاطب خاص است و این که مشخص شود این آثار برای کودکان خلق، تولید و تدوین شده است.
ادبیات کودکان در تمامی مراحل شکل گیری، تحت نظارت و کنترل بزرگسالان میباشد. همگی آثار کودکان توسط بزرگسالان تصنیف، ویرایش، تصویرگری، چاپ و نقد میشوند. نکته قابل تامل دیگر آن است که در مرحله گزینش و بررسی هم بزرگسالان اثر را گزینش و یا رد میکنند و سپس به کودکان ارائه میدهند. اما آیا ادبیات کودکان باید محدود به آثار ادبی باشد که بزرگسالان عرضه میکنند؟ آیا میتوان کودکان را ملزم به مطالعه آثاری که بزرگسالان برایشان خلق میکنند، کرد؟
اگرچه ادبیات کودکان، پس از رسیدن به مرحله چهارم یعنی «دوره شناخت و شکوفایی دنیای ذهن و روان کودک» به درک دقیقی از نیازها، محدودیتها، علایق و توانمندیهای کودک رسیده است، بزرگسالان خواسته یا ناخواسته ادبیات کودک را به وادی محدودیت و التزام تعلیمی بودن هدایت کردهاند و جنبه تعلیمی بودن ادبیات را بر جنبه لذتمند بودن آثار مسلط نمودهاند. آیا بزرگسالان در برابر ادبیات منحصر به خودشان هم بعد لذتمند بودن را از تعلیمی بودن کمتر میدانند؟
همه ما میدانیم که اساسیترین بخش ادبیات و هنر، جنبه آزادی و اختیاری بودن آن است و لازمه تکامل ادبیات کودکان نیز آزادی و اختیاری بودن آن است! این باوری است که تأکید مینماید هر امری که بخواهد کودکان یا کتابهای آنها را به سیطره خطمشیهای بزرگسالانه در بیاورد، تصنعی و ناکارامد خواهد بود (هانت، ۱۳۷۵ :۲۲). پیروان این نظریه معتقدند که محدودیت در قدرت درک و خواندن، محدودیت در تجربه و محدودیت در توان تمرکز حواس در کودکان واقعیتهایی غیر قابل انکار است و نباید ادبیات کودکان با همان معیاری نگریسته شود که ادبیات بزرگسالان را مینگریم؛ در غیر این صورت نتیجه خام این رویکرد این است که ادبیات کودکان نسبت به ادبیات بزرگسالان فروتر و کم ارزشتر است. (همان: ۲۳). با این اوصاف اصل خودشکوفایی ادبی کودکان را میتوان در زمره روند تکوین ادبیات کودکان دانست؛ چراکه ادبیات کودکان را از انحصار بزرگسالان خارج میسازد.
با بررسی ویژگیهای کودکان در مییابیم که آنها همچون بزرگسالان در تمام فعالیتهای ذهنی و راهبردی خود، به خواندن نیازمندند. هم به لحاظ نیازهای احساسی و عاطفی و هم به منظور ارضای نیازهای شناختی، کودک از بدو تولد خویش وارد مرحله شناختی میشود و پیوسته در تکاپوی، شناخت خود، دیگران و محیط است و برای کسب آنها خواه ناخواه از مطالعه و خواندن سود میبرد. از لحاظ احساسی و عاطفی، کودکان مملو از عواطف و احساساتی میباشند که باید آنها جلا یافته، تلطیف و تربیت شوند. این کارکردی است ادبیات بیش و به از دیگر مقولات انسانی از پس آن بر میآید و همانطور که میدانیم ادبیات داستانی (حکایات و افسانههای کودکانه) و شعر در این راستا در همه اعصار پاسخگوی نیازهای کودکان نیز بوده است. ادبیات با گوناگونیاش میتواند، کودکان را از نظر شناختی، احساسی و عاطفی غنی سازد. شایان ذکر است که خواندن آثار مکتوب از شنیدن آثار شفاهی، اثربخشی و دوام بیشتری دارد و کودک میتواند در زمان احتیاج خود به اثر رجوع کند.
سوالات پژوهش
- راهکارهای تعلیمی برای خود شکوفایی ادبی کودکان چیست؟
- آیا ذهن و روان کودکان قابلیت خودشکوفایی ادبی را دارد؟
تأثیر و نقش آثار ادبی کودک نوشت بر مخاطبین کودک چگونه است؟
روش پژوهش
پژوهش حاضر از جمله پژوهشهای نظری میباشد که از روش توأمان کتابخانهای و میدانی، در هر دو فضای واقعی و مجازی استفاده نموده است.
ادبیات پدیدهای اجتماعی است و باید نیازهای این پدیده با جامعهای که آن را میسازد رابطه مستقیم داشته باشد، پس ادبیات باید وسیلهای برای ارضای نیازهای جامعه نیز باشد. در جامعه کودکان، ادبیات کودکان باید نیازهای اصلی کودک را ارضا نماید و اهدافی را دنبال کند. در اینجا به چند هدف مشخص و عمده اشاره میشود:
- شناخت خالق هستی
- خودشناسی
- شناخت محیط
- آموزش و پرورش
- عادت و علاقه به مطالعه
- ارضای نیازهای کودک
- برانگیختن نیروی کنجکاوی
- ارضای نیروی کنجکاوی
- ایجاد نیروی خودباوری و اعتماد به نفس
- خودشکوفایی
- پرورش نیروی تشخیص و انتقاد
- پرورش نیروی تخیل
- پرورش ارزشهای اخلاقی (جعفر قلیان،۱۳۹۳ :۱۳).
به بیانی کلیتر ادبیات کودکان پنج هدف عمده دارد، که عبارتند از:
- آماده کردن کودکان برای شناخت و دوست داشتن محیط پیرامون خود جهت سازندگی
- ایجاد خودشناسی در کودکان
- لذت بخش بودن، سرگرمی
- ایجاد علاقه و عادت به مطالعه و یادگیری
- ایجاد و تقویت روحیه تفاهم، هم نوع دوستی و صلح جهانی
رشد کودکان بر اساس تعلیم و تربیت زیربنای یک جامعه را میسازد؛ بنابراین لازمه جامعه سالم، کودکان سالم و مفید است و چنین کودکانی نیازمند ادبیات هستند. ادبیات نقش سازنده و مهمی در این زمینه ایفا میکند؛ چراکه ادبیاتی متناسب با فرهنگ و هنجارهای آن جامع میتواند، به شکل غیر مستقیم به تعلیم، تربیت و شکل گیری شخصیت و هویت کودک بپردازد. یکی از راهها و وسایل تربیت مداوم، مطلوب و غیر مستقیم کتاب است. کتابی که در چارچوب ادبیات کودکان جای داشته باشد.
نقش و کاربرد ادبیات کودکان عبارتند از:
- گسترش دید علمی، اندیشه پروری و فکر پروری
- پرورش و رشد عقلانی و عاطفی
- آشنایی کودک با زبان و فرهنگ ملی
- یافتن فلسفه زندگی و شکل گیری جهان بینی
- شناختن محیط زندگی و سازگاری و انطباق با آن
- کودک بتواند سرنوشت خویش را رقم بزند
- کودک بتواند نیازمندیهای خود را برآورده سازد
- رشد و گسترش میل و رغبتهای گوناگون و ارضای تنوع طلبی
- رشدوگسترش میل اجتماعی، روابط اجتماعی، همکاریهای اجتماعی وشکلگیری شخصیت اجتماعی
- ایجاد اعتماد به نفس، خودباوری و استقلال شخصی
- محک زدن تجربههای مختلف
- راهنماییهای اخلاقی غیرمستقیم
- رسیدن به کمالات اخلاقی، انسانی، تشخیص خوبی و بدی و نفی بدیها
- آشنا نمودن کودک به فرهنگ جهانی و تحکیم و تقویت تفاهم بین المللی
تفاوت ادبیات کودکان با ادبیات بزرگسالان
بر اساس یافتهها ظاهراً چنین به نظر میرسد که بین ادبیات کودک و بزرگسالان تفاوت ساختاری چندانی وجود ندارد، چرا که هر دو ادبیات هستند و با تکیه بر جوهره ادبی خلق میشوند، ولی با مخاطبهای متفاوت. کودکان، بزرگسالان کوچک نیستند. آنها با بزرگسالان تفاوت دارند، تفاوت آنها در تجربههای آنهاست نه در نوع شان، به عبارت دیگر آنها در درجات مختلف قرار دارند نه در انواع گوناگون. از ادبیات آنها هم اگر با ادبیات بزرگسالان تفاوت دارد تفاوت در درجه است نه در نوع، ما گاهی فراموش میکنیم که ادبیات کودکان میتواند و باید فراهم آورنده همان لذت و درکی باشد که ادبیات بزرگسالان دارا است. آنها هم، در خواندن یک داستان در جستجوی لذت هستند، ولی لذت محدودتر از بزرگسالان، زیرا تجربههای آنها محدودتر است (لاکنز، ۱۹۹۹: ۹).
یکی دیگر از حوزههای تفاوت، گسترش موضوعی آثار است. ادبیات بزرگسالان تنها شامل داستان، شعر، نمایشنامه، زندگینامه، مقالهها و قطعات ادبی است، ولی در حیطه ادبیات کودکان، این گستره کلیه آثار مستندی را هم که در زمینه دانش، معارف، مهارتهای بشری خلق میشود و ساختار و هنری برخوردار است در بر میگیرد. در این گونه آثار تنها انتقال اطلاعات مستند، صحیح و دقیق معیار ارزش نیست، بلکه انتخاب درونمایه و چگونگی، استفاده خلاقانه از اطلاعات است که این آثار را در زمره آثار ادبی قرار میدهند، تفاوت دیگر به تکیه داشتن ادبیات کودکان به تصویر است (قزل ایاغ، ۱۳۹۲: ۵۰).
مروری بر آثار تاریخی- ادبی ایران بیانگر آن است که در آثاری که برای کودکان به وجود آمده، همگی به مساله آموزش پرداختهاند. در آثار ارزنده ادبی چون سیاست نامه، قابوس نامه، گلستان و بوستان سعدی، مثنوی مولوی و کارنامه اردشیر بابکان، قسمتهایی به تعلیم و تربیت کودکان اختصاص داده شده است. در آثار گذشتگان دور آیین زمامداری، کشورداری، حکومت داری و مردم داری به کودکان میرزاده و شاهزادگان تعلیم داده میشده است. همه اینها به شکل منسجم و مستقل برای کودکان نبوده و ادبیات کودکان به مفهوم مستقلامروزین تنها یک قرن است که به وجود آمده است.
با وجود قدمت بالای آموزش و پرورش در ایران، ادبیات کودکان به مفهوم نوینش نوپاست. علت اصلی این امر، توجه صرف به آینده بزرگسالی کودک و کم اهمیت دانستن دوران کودکی بوده است. البته ادبیات عامیانه مختص کودکان به شکل قصهها، مثلها، شعر و افسانههایی که مادران برای فرزندان خود نقل میکردند از سالیان بسیار دور به صورت شفاهی رایج بوده است.
در دوران معاصر افرادی چون صبحی مهتدی برای اولین بار به گردآوری ادبیات کودکان از زبان ادبیات عامیانه پرداختند و در ادامه این حرکت کسانی چون جبار عسگرزاده (باغچه بان) شروع به نگارش کتاب به گونهای خاص برای کودکان کردند. با شروع جنبش مشروطه در راه تکامل ادبیات کودکان قدمهای موثری برداشته شد از جمله کسانی که صاحب آثاری برای کودکان هستند، میتوان از حاج میرزا یحیی دولت آبادی، یکی از روشنفکران دوره مشروطه و از بنیانگذاران مدارس و موسسات فرهنگی در ایران است، نام برد. او نخستین کسی است که مبادرت به نشر کتابهای درسی در ایران کرد.
همچنین نیما، ایرج میرزا، ملکالشعراء بهار، محمود خان ملک الشعرای صبا و میرزاعلی اکبرخان صابر- طالبوف نیز دارای آثاری در این زمینهاند. نخستین گام برای طرح ادبیات کودکان از نظر تربیتی با انتشار مجله سپیده فردا در سال ۱۳۳۳ برداشته شد. این مجله از سوی دانش سرای عالی سابق تهران منتشر میشد که یکی از اهداف اصلی اینآموزش روشهای نوینآموزش و پرورش به مربیان و معلمان بود. در سال ۱۳۴۰ اولین کتاب درسی به نام اصول ادبیات کودکان به وسیله دکترعلی اکبر شعاری نژاد تدوین شد.
جهت ترویج و رشد ادبیات کودکان در سال ۱۳۴۱ شورای کتاب کودک کار خود را آغاز کرد، از جمله اقدامات این شورا انتشار کتاب گذری در ادبیات کودکان بود که روز به روز بر کمیت و کیفیت کتابهای خود در این زمینه میافزود. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، موسسه دیگری است که از سال ۱۳۴۵ فعالیت خود را در زمینه ادبیات کودکان آغاز کرد. در همین سالها اقداماتی برای ترجمه آثار خارجی مربوط به ادبیات کودکان انجام گرفت. کتب متعددی به وسیله افراد چون علینقی وزیری، روحی ارباب و مهری آهی ترجمه شد. علاوه بر کار ترجمه، روزنامه و مجلات مختلف انتشار یافت که پیک، اطلاعات کودکان، کیهان بچهها، رشد جز این دسته میباشند. مهدی آذر یزدی مولف مجموعه قصههای خوب برای بچههای خوب از زهرا خانلری صاحب داستانهای دل انگیز ادبیات فارسی و مهرداد بهار، در این زمان به خلق آثاری برای کودکان پرداختند. رسوخ شعر نوین در ادبیات کودکان در آثار محمود کیانوش، پروین دولت آبادی و م. آزاد مشهود است. از سال ۱۳۵۰ تا کنون شاهد تحولات بیشماری در کشورمان بودیم. رشد روز افزون جمعیت سبب جوان شدن جمعیت و به تبع آن افزایش نیازهای جوانان شد. همینامر سبب شد به درس ادبیات کودکان بیش از پیش بها داده شود و به عنوان یکی از دروس دانشگاهی مطرح گردید (جعفرقلیان، ۱۳۹۳: ۹).
ادبیات کودکان تا قبل از قرن نوزدهم به مفهوم متداول امروز رایج نبود تا اینکه در سال ۱۸۰۵ میلادی هانس کریستین اندرسون که او را پدر ادبیات کودکان مینامند. مفهوم ادبیات کودکان را به معنیامروزین خود بیان کرد. او با استفاده خلاقانه از داستانهای عامیانه، همچنین آشنایی با کارهایی که در دیگر کشورها در این زمینه شده بود، تحت تأثیر آنها قرار گرفت و برای اولین بار شروع به نوشتن داستانهایی برای کودکان کرد. پیش از این بیشتر کتابهای داستانی کودکان جمع آوری و بازنویسی داستانهایی بود که از پدربزرگها و مادربزرگها شنیده میشد، اما داستانهای اندرسون اگرچه در بسیاری از موارد از افسانههای عامیانه الهام گرفته بود ؛اما زاییدهی از تخیل انسانی است.
قرن بیستم را قرن کودک نامیده اند چرا که کودک سالاری در این قرن به سرعت رو به گسترش نهاد در اوایل این قرن شخصی با نام مستعار پرکاستور تصمیم میگیرد برای پاسخگویی به کنجکاویهای کودکان نسبت به طبیعت، گروهی متشکل از متخصصین تعلیم و تربیت، روانشناسی، علوم مختلف، طراحی و نقاشی را گرد هم آورد. نتیجه کار این گروه به شکل آلبومهایی منتشر گردید که به نام آلبومهای پر کاستور مشهورند.جنگ جهانی دوم برای مدتی این فعالیتها را متوقف ساخت. جنگ و پیامدهای آن موجب بروز نظریههای جدید در تغییر جهت ادبیات کودکان شد. (مقاله، شورای کتاب، ۱۳۶۳: ۳۹).
تا اواخر قرن بیستم رشد فلسفه دیویی یعنی آزادی در تجربه نیز تأثیر بسزایی در کتابهای کودکان داشت و موجب انتشار کتابهای در موضوعات و مطالب مختلف برای کودکان و نوجوانان شد. رفته رفته، با کنار گذاشتن تعصبات نژادی و ملی، مردم به فکر تفاهم و الفت بینالمللی افتادند، سازمانها و انجمنهای بین المللی مختلف تاسیس شد. رادیو و تلویزیون برنامههای ویژه کودکان و نوجوانان تهیه و روزنامهها و مجلات مخصوص کودکان منتشر شد.
- راهکارهای خودشکوفایی ادبی کودکان
برگزاری این کارگاهها میتواند عامل مناسبی برای دریافت انواع واکنشهای کودکان باشد. گرداننده یا همان مربی ادبی باید قابلیت گرداندن کارگاه ادبی را هم به لحاظ شناخت کودکان و اصول برخورد با آنها و همچنین معیارهای ادبیات کودکان داشته باشد. او باید با ایجاد فضای الهامبخش در خلق آثار، موثر بوده و بتواند ایدههای کودکان را پرورش دهد و آنها را به سوی خلاقیت سوق دهد تا از یک جمله یا کلام ساده و ناموزون رفته رفته وارد جملات زیبا و عمیق ادبی شوند، البته با اتصال کامل به ذوق، خرد و خلاقیت خودشان.
در این بخش از پژوهش به بررسی کارگاه خودشکوفایی ادبی کودکان که متشکل از ۱۰ عضو ثابت و ۲۰ عضو غیر دائم میباشد و مجموعه آثار، نتایج کارگاه و خواهیم پرداخت. کلیه مراحل این کارگاه بر طبق اصولی طبقهبندی شدهای است که در بخش قبل به آن اشاره کردهایم؛ اصولی که استاندار شده جهانی هستند و در کتاب داستاننویسی کودکان از لیسا روجانی بوچیری و پیتر اکونومی برگردان سارا کاظمیمنش ذکر شدهاند. این کارگاه ادبی در فروردین سال ۱۳۹۷ با هدف تدوین کتابی با عنوان «صلح و دوستی» شروع و پس از برگزاری کلاسهای منظم و هفتگی مجموعه آثاری با همین عنوان نوشته، تصویرگری و جمعآوری شده است. این مجموعه شامل شعر و داستان کودکان با رده سنی ۵ تا ۱۲ میشود، که رشد ادبی و خلاقیت آنها در بین آثار به خوبی مشهود است.
در حلقه نویسندگی، کودکان بازخوردهای صمیمانهای را از اعضای گروه دریافت میکنند. آنها به نقد آثار یکدیگر میپردازند و این شیوه بهترین راه برای پیش بینی نظر مخاطبین دیگر خواهد بود(بعد از چاپ و یا ارائه اثر). اعضا پس از دریافت نظر هم گروهیهای خود، اثر را مطابق درک و خواست دیگر مخاطبین هم سن خود، بازنگری میکنند؛ البته باید مربی مراقب میبود که، گروه راهکار و بازخورد صحیح به آثار بدهد، چه بسا حلقههای که نظرات نا صحیح دارند، سبب رشد اثر نخواهند شد. در جلسات باید آثار جدید، نظرات جدید و همچنین مطالب بازخوانی و نقد شوند.
به کودکان بیاموزیم هر کس برای اثر خویش تصویرگری انجام دهد؛ (البته در صورت داشتن توانمندی و استعداد)؛ زیرا با توجه به اینکه کودکان ذهن تصویری دارند، در زمان خلق اثر ادبی بطور خلاقانه تصویرش در ذهن خویش تداعی میکنند، و همچنین هر نویسنده بهتر از هر کسی تصویر حقیقی اثرش را درک میکند. در این کارگاه ادبی نیز تمامی آثار با تصویرگری همان نویسنده انجام شده است (با اندکی کمک در رنگامیزی و جزئیات) به جز طرح جلدها!
در کارگاه ادبی مذکور نقد هم به صورت شفاهی و هم کتبی و هم به شکل فردی و هم متقابل و گروهی انجام پذیرفته است. البته نقد جنبه اجباری نداشته است؛ زیرا گاه بعضی کودکان نسبت به کار خود تعصب دارند و حتی از راهنمایی کاملا انفرادی نیز استقبال نمیکنند؛ اما به طور عمومی و با عایت موازین روانشناختی و به منظور کاستن از میزان تعصب شرکتکنندگان، در هر جلسه نقد با صدای بلند و شفاهی بین همه اعضا انجام میپذیرفت.
اولین جلسه کارگاه ادبی از ۱۰ کودک از سنین ۵ تا ۱۲ سال تشکیل شد، موضوع آثار: برقراری صلح و دوستی و نفی جنگ تعیین شد. از کودکان خواسته شد، در این باره شعر بسرایند. کودکان بارها و بارها شعر یا بهتر بگوییم، جملات ادبی خود را نوشتند و تصحیح کردند که بهترین آنها در ادامه خواهد آمد.
کبوتر از ویرانهها گذشت
کبوتر از ویرانهها گذشت
کبوتر از راه دور آمد
کبوتر از میان دود آمد
کبوتر لبخند نمیزد
کبوتر زخمی بود
کبوتر بوی خانههای ویرانه را میداد
کبوتر نامه داشت
کبوتر دلش صلح میخواست
رویای جشن بزرگ
میکشم در ذهنم
نقش جشنی زیبا
جشن عشق و دوستی
جشن صلح در دنیا
پایان جنگ آدمها
میکشم در ذهنم
نقش زیبای امید
از آن صبح سپید
که در آن هیچ کسی
نقشه جنگ را نمیکشید
همه جا نورانی
همه جا شعر و سرود
همه جا جشن و سرور
همه جا صلح و صفا
نقش زیبای من است
دوستی و صلح در دنیا
سنا محمودی
۱۰ ساله
خدا یا میشود روزی
نباشد جنگ افروزی؟
خدا یا میشود دنیا
پر از گل باشد و زیبا
خدایا میشود هر جا
پر از صلح و صفا باشد
خدایا میشود دلها
فقط جای شما باشد
خدایا میشود هرگز
نمیرد کودکی در جنگ
به جای توپ و تانک و بمب
کمی عشق و وفا باشد؟
خدایا از تو میخواهم
صدایم بشنود دنیا
که ما جز صلح و دوستیها
چه میخواهیم از این دنیا؟!
دلنیا باغبانی
۱۰ ساله
آسمان جنگ دودی است
آسمان صلح آبی است
آسمان جنگ غلیظ است
آسمان صلح شفاف است
من نفس کشیدن را
در آسمان آبی دوست دارم
ما بچهها آسمان آبی صلح را میخواهیم
حسین قیطاسی
۱۰ ساله
گل، گل، صدها گل
لادن، شب بو، نسترن
لاله، نرگس، یاسمن
ناز، یاس و سوسن
هر گل یک نامی دارد
یک گل هست مادر و پدر
یک گلِ زیبا مثل دوست من
زهرا سالمی
۹ ساله
سفرهای مارال
پاییز همیشه برایم یک فصل شگفت انگیز است و ماجرایی که میخواهم برایتان تعریف کنم مربوط میشود به پاییز دو سال پیش.
به چه اتفاق با شکوهی! چه اتفاق شگفتانگیزی!
یک روز ظهر که از مدرسه به خانه برگشتم خیلی خسته و ناراحت بودم؛ زیرا پدر و مادرم برای عیادت عمهام به بیمارستان رفته بودند. با عصبانیت به اتاقم رفتم و کوله پشتیام را پرت کردم، لباسم را در آوردم، متوجه شدم که بابا برایم یک هدیه خریده است که بر رویش نوشته بود:
دخترک عزیزم این هدیه تقدیم به تو
با عشق فراوان
پدرت
اهمیتی ندادم؛ زیرا دلم میخواست من در کنارشان باشم. به آشپزخانه رفتم مادرم هم غذایم را آماده گذاشته بود و حتی کیک مورد علاقهام را هم پخته بود و در یادداشتی نوشته بود:
برای دختر نازنینم مارال
مادرت
اعصابم خورد شد. آخر چرا من را به بیمارستان نبرده بودند. عمهام قرار بود یک نینی به دنیا بیاورد و من باید او را زودتر از همه میدیدم؛ اما پدر و مادرم گفتند آمدن تو به بیمارستان ممنوع است. من هم غذا نخوردم و از آشپزخانه بیرون آمدم و به سمت اتاقم رفتم. بعد از خوردن یک لیوان آب به روی تختم دراز کشیدم، مادرم مثل همیشه اتاقم را تزیین کرده بود، انگار که تولد باشد، راستش اصلا توجهی نکردم.
صدای باد در اتاقم به گوش میرسید. بلند شدم و از پنجره بیرون را تماشا کردم. پنجره اتاقم رو به پارک سرسبزی است که درختان سبز و بلندی دارد و آن قدر سایه شان زیاد است که اسمشان را درختان سایه گذاشتهام. همین که پنجره را باز کردم باد شدیدی موهای بلندم را به هوا برد و در اتاق پخش کرد، به یاد حرف مادرم افتادم که به شوخی میگفت: کوچولو بگذار موهایت را کوتاه کنم تارزان کوچولو، آخر موهای من خیلی پر پشت و بلند و لخت است. تا کمی خندهام گرفت، خندهام را قورت دادم.
پنجره را بستم. عصبانیتم تمامی نداشت، به پیانوام نزدیک شدم که آهنگ بزنم؛ اما دل و دماغش را نداشتم و درش را بستم. خسته و تنها به رختخوابم رفتم. لحاف نرمم را تا نزدیک چشمهایم بالا کشیدم. اشک در چشمانم حلقه بست. روبروی تخت خوابم کتابخانهای بود که مادرم با دقت آن را چیدهمان کرده بود. کتابهای مورد علاقهام که کتابهای ستارهشناسی بود هم در آن قرار داشت. من عاشق ستارهها و سیارهها هستم و همیشه در خیالم با آنها زندگی میکنم و قرار است بابا به زودی برایم تلسکوپ بخرد. نفس بلندی از سر بیحسی و خستگی کشیدم و دوباره بلند شدم و به سمت کتابخانهام رفتم. بزرگترین کتابم کتاب کهکشانها نام داشت با جلد سرمهای رنگ، به رنگ شب با یک عالمه ستارههای نقرهای که روی جلدش بود. کتاب را برداشتم و باز به تخت خوابم برگشتم.
صدای زوزه باد میآمد و من غرق در تصاویر کهکشان بودم. حس عجیبی به من دست داد. حس رهایی و پرواز در کهکشان… راستش تنها چیزی که آن روز حالم را خوب میکرد دیدن تصاویری از کهکشان همراه با صدای باد بود. حس عجیبی تمام ذهنم را پر کرده بود. اولین صفحه کتابم درباره ستاره شناسی بود. جالب است که ستارهشناسی کهنترین دانش بشری نامیده شده است. از هزاران سال پیش آدمها به ستارهشناسی علاقه داشتند و به آسمان نگاه میکردند؛ اما آنها فکر میکردند که ستارهها فقط نقاط نورانی کوچکی در آسمان هستند، اصلاً فکرش را هم نمیکردند که این نقاط هم مانند سیاره ما بزرگ باشد؛ اما حالا قضیه فرق کرده است. ستاره شناسان جدید توانسته اند فاصلهها و اندازه سیارات و ستارهها را مشخص کنند و چیزهای بسیار شگفتانگیز کشف کنند.
وای که چقدر از این جمله به هیجان آمدم! با خود گفتم چیزهای شگفتانگیز؟! یعنی چه چیزهایی ممکن است باشد؟!
آهان مثلا اینکه اجرامی که در آسمان دیده میشوند، بسیار بزرگتر از زمینی است که ما بر روی آن زندگی میکنیم. همچنین نوشته شده بود از آغاز سفرهای فضایی، ما انسانها توانستهایم به ستارگان نزدیک شویم و از سه همسایه نزدیک خود یعنی ماه، زهره و مریخ به طور مستقیم دیدن کنیم و ما حتی بر روی ماه چند بار فرود آمدهایم.
این جمله احساس شگفتانگیزی را در من به وجود آورد. با خود گفتم: وای خدای من فرود آمدن بر روی ماه چه احساسی دارد؟
و این جمله کتاب را باز با خودم تکرار کردم:
ما انسانها توانستیم به ستارگان نزدیک شویم، و از سه همسایه نزدیک خود یعنی ماه زهره و مریخ به طور مستقیم دیدن کنیم، ما حتی به روی ماه چند بار فرود آمدهایم.
پروفسور هاینس هابر ستارهشناس و نویسنده کتاب مورد علاقهام بود. این اسم من را به فکر وا میداشت، یعنی چه قدر درس خوانده است؟
چه چیزهایی از کهکشانها میداند؟
چه تجربههای خارقالعاده از کهکشانها دارد؟
به آرزویم فکر میکردم، آرزو کردم ستاره شناس شوم! آرزو کردم بتوانم کهکشان را از نزدیک ببینم!
صفحه اول را ورق نزده پلکهایم سنگین و سنگینتر شدند. صدای باد هم هنوز در اتاقم میپیچید و هووووو ….هوووو میکرد.
سوالات مختلفی از فضا در ذهنم میگذشت:
در آسمان چند ستاره وجود دارد؟
منظومه شمسی چیست؟
سیارات چگونه به وجود آمدهاند؟
همین که خوابم برد صدای باد آنقدر تند شد که چرتم را پاره کرد. با خود گفتم وای انگار طوفان شروع شده، پنجره میلرزید چشمانم را باز کردم، از پشت پرده، درختان پارک را میدیدم که تا آخرین حد خم و راست میشدند.
ناگهان تلفن زنگ خورد. گفتم حتما بابا و مامان هستند که میخواهند احوالم را بپرسند و از من دلجویی کنند. نیمخیز بلند شدم و گوشی که کنار تختم قرار داشت را برداشتم. شماره عجیبی بود جواب دادم: بله؟ پشت خط تلفن هم صدای باد میآمد گیج شده بودم. میخواستم قطع کنم که پیرمردی با صدایی ضعیف گفت: سلام!
سلام کردم و فورا ًپرسیدم شما؟
او بدون آنکه به سوال من جواب بدهد از من پرسید آیا کهکشانها را دوست داری؟
من جواب دادم بله. از اینکه با غریبهای ناشناس صحبت کرده بودم پشیمان شدم. میخواستم قطع کنم که او گفت: اگر دوست داری در کهکشان باشی از تخت خوابت پایین بیا، تو در ک…
من از او ترسیدم و فورا قطع کردم. گیج شده بودم. او از کجا میدانست که من کهکشان را دوست دارم؟
اصلا او چه کسی بود؟
فکرم بسیار مشغول شد، بلند شدم و میخواستم کمی در اتاق قدم بزنم و فکر کنم، وقتی داشتم از تخت خوابم پایین میآمدم، چیز شگفت انگیزی را دیدم.
نفسم در سینه حبس شده بود وای خدای من چه میدیدم؟ پاهایم در آسمان شب معلق بود.
بدنم و وزنم را احساس نمیکردم. بسیار سبک شده بودم و ناگهان متوجه شدم که در هوا معلق هستم. در زیر پاهایم، بالای سرم و تمام دور و اطرافم پر از ستارههای کوچک و بزرگ و درخشان بود. فکر کردم خواب میبینم چشمانم را مالیدم؛ اما همه چیز واقعی بود. من ستارهها را از نزدیک میدیدم من در کهکشان بودم وای خداوندا چقدر شگفتانگیز بود.
یعنی من به بزرگترین آرزوی خود رسیده بودم؟
من در کهکشان با او داشتم قدم میزدم، من در آسمان بودم! اینها برایم غیر قابل باور بود؛ پس از او پرسیدم آخر چطور ممکن است؟ پیرمرد جواب داد دخترم خدا خیلی بزرگ است. تو آرزو کردی. همان خدایی که این کهکشان با عظمت را آفریده توانسته تو را در این لحظه در اینجا قرار دهد. احساس تکاندهندهای بود، زبانم بند آمده بود. نمیتوانستم درست صحبت کنم و دست و پا شکسته گفتم ت ت ت تشکر از خدا و از شما…و هر دو لبخند زدیم و به راه افتادیم.
مانند پر پرندهای که در هوا معلق باشد، آرام آرام حرکت میکردم، هیچ وزنی را در خود احساس نمیکردم و چقدر این حس، شیرین و دلپذیر بود که من تا آن زمان نمیدانستم. من این حس را با هیچ چیز در دنیا عوض نمیکنم و نمیتوانم با کلمات برای شما توصیف کنم.
پیرمرد لبخند زد و گفت: دخترم!
من هم به او لبخند زدم و گفتم: مارال! اسم من مارال است.
او خندید و گفت: مارال جان وقتی در رختخوابت بودی، سوالاتی را زمزمه میکردی. یادت هست؟
من هم گفتم: بله آنها سوالات همیشگی من هستند.
پیرمرد گفت: دختر عزیزم پس همه را بپرس؛ اما یکی یکی، وقت کم است.
من گفتم: اول از ستارهها بگو لطفاً!
پیرمرد گفت: عزیزم با من بیا….
و ما به راهمان ادامه دادیم. یک دسته غبار نقرهای رنگ آرام آرام از کنار ما رد شد. انگار که پودر نقره را در باد ریخته بودند. در هوا معلق بودند و به دور صورت و موهایم میچرخیدند، دستهای خود را در آن فرو کرده و تکان دادم، حس بی نهایت شگفتانگیزی بود.
پیرمرد سرش را بالا گرفت انگار میخواست حرف جدی بزند، مانند معلمهایی شده بود که درسش را شروع میکرد.
او گفت: دخترم در این سفر میخواهم پرنورترین ستارهها را برایت معرفی کنم حاضری؟ و من با عجله گفتم: بله، بله البته که حاضرم.
او ادامه داد: ببین مارال جان آسمان مکانی شگفت انگیز و مملو از ستارگان درخشان است، در این میان برخی از ستارهها نورانیتر از بقیه هستند. افسانههای زیادی دربارهی آنها گفته شده و اشعار زیادی سروده شده است، آیا این ستارهها را میشناسی؟
من گفتم: نه چندان!
او گفت: اولین ستاره پرنور در آسمان خورشید است. خورشید نزدیکترین ستاره به زمین و درخشانترین ستارهی آسمان روز و نه شب است . قطر خورشید نزدیک به ۱۰۹ برابر زمین و جرم آن ۳۳۰ هزار برابر زمین است. فاصله زمین تا خورشید نزدیک به ۱۵۰ میلیون کیلومتر است که این فاصله در زمانهای مختلف متغیر است. در ردهبندی ستارگان از خورشید به عنوان کوتولهی زرد یاد میشود حدود ۷۵ درصد از جرم خورشید را هیدروژن و باقی آن را هلیم تشکیل داده است، البته عناصر سنگین دیگری مانند اکسیژن، کربن، نئون و آهن نیز در خورشید وجود دارند.
پیرمرد ادامه داد: با اینکه اندازهی خورشید از بسیاری از ستارگان دیگر خیلی کمتر است اما با این حال این ستاره از ۸۵ درصد ستارگان کهکشان راه شیری که اکثرا کوتولههای سرخ هستند پرنورتر است. انرژی خورشید از راه همجوشی هستهای هیدروژن به هلیم تأمین میشود، در هر ثانیه در هستهی خورشید ۶۲۰ میلیون تن هیدروژن به هلیم تبدیل میشود.
من سراپا گوش بودم که او با دستش به سمت گوی عظیم زرد رنگ اشاره کرد و خورشید را نشانم داد که چه آرام و فروزان بود. باور نکردنی بود داشتم در کهکشان خورشید را میدیدم، تابستانهای گرم شهرمان را یادم آمد، که برای مقدار کمی نزدیکتر شدن او به زمین چقدر ما گرممان میشد و حالا در کنارش بودم و چیزی آزارم نمیداد این بود که فهمیدم معجزهای اتفاق افتاده. رویای شیرین و شاید واقعیتی رویایی را تجربه میکردم.
از خورشید دور شدیم و با یکدیگر به راه افتادیم….سبک، آرام و معلق
پیرمرد گفت: حالا نوبت…کمی طول کشید تا بگوید و من کلی هیجان زده شدم و گفتم: و حالا نوبت چه چیزی است؟
پیرمرد خندهاش گرفت و گفت: کم حوصله هستی دخترم، حالا نوبت شباهنگ است.
تکرار کردم: شباهنگ؟!
هنوز حرفمان درباره شباهنگ تمام نشده بود که به یک جسم عظیم، کروی و آبی رنگ که نور آبی و سفید را از خود متصاعد میکرد، رسیدیم. پیرمرد اشاره کرد و گفت این هم شباهنگ!
شباهنگ یکی از پرنورترین ستاره آسمان است و به رنگ آبی و سفید میدرخشد. شباهنگ در یک رشته اصلی قرار دارد و یک همدم هم دارد یک کوتوله سفید…
نگاه کن این را میگویم و اشاره کرد به یک ستاره دیگر که در کنار شباهنگ قرار داشت. من همچنان دهانم از حیرت بسته نمیشد. پرسیدم: به ما هم نزدیک است؟
پیرمرد گفت: بله شباهنگ یکی از همسایگان کهکشان ماست. یک نکته جالب دخترم و نگاهی به شباهنگ انداخت.
با عجله پرسیدم: چه نکتهای ؟
او گفت: این ستاره در حال نزدیک شدن به سیاره زمین است، خیلی ترسیدم و تعجب کردم. پرسیدم: مگر ستارهها هم حرکت میکنند.
گفت: بله دو نوع ستاره وجود دارد، یکی ثابت و دیگری متحرک.
دوباره پرسیدم خب حالا به ما که نزدیک شد چی؟ چه میشود؟
یکباره نخورد به زمین و ما منفجر بشویم؟
پیرمرد خنده بلندی سر داد و گفت: نه دخترم نگران نباش، این ستاره تا ۶۱ هزار سال دیگر هم پرنورترین خواهد بود، ولی بعد از آن شروع به دور شدن از سیاره زمین میکند و کم نورتر میشود و او تا ۲۱۰ هزار سال آینده هم روشنترین ستاره آسمان زمینیان خواهد بود.
وای خدای من باورم نمیشد. من در نزدیکی یک ستاره بسیار زیبا بودم، آبی آبی…
آبی خوشرنگی که در تمام زندگیام مانندش را ندیده بودم، دستانم را آرام به نور آبیاش نزدیک کردم. چه احساس خوبی به من دست داد!
پیرمرد گفت: خوب دیگر دخترم؛ باید به جاهای دیگر هم سر بزنیم. وقت کم است.
من گفتم: من خیلی شباهنگ را دوست دارم.
او گفت: حالا که تو اینقدر شباهنگ را دوست داری، فراموش نکن که شباهنگ ستاره زمستانه است و علاوه بر زمستان میتوانی در آسمان فروردین ماه هم به راحتی او را ببینی.
با هیجان از او پرسیدم: وای چطوری؟
پیرمرد گفت: کافی است پس از غروب خورشید و تاریکی آسمان بهاری در قسمت جنوب و جنوب غربی آسمان ایران به دنبالش بگردی. از همه ستارگان پرنورتر است، البته به شرطی که زهره و مشتری در آسمان نباشند.
من هم گفتم: چه عالی! پس من از این به بعد همیشه به تماشایش مینشینم.
با عجله به من گفت: بیا دیگر دخترم و بعد هر دو معلق به راه افتادیم. پیرمرد نگاه عمیقی به من انداخت و گفت: و حالا…
من هم گفتم: و حالا چی؟
گفت: و حالا نوبت ستاره سهیل است.
و ما حرکت کردیم. پیرمرد گفت: ستاره سهیل هم، یکی از پرنورترین ستارگان آسمان است که در زیر شباهنگ در صورت فلکی شاهتخته، قرار دارد. چون در جنوب آسمان قرار دارد هرچه بیشتر به سمت مناطق شمالی ایران جابجا شویم دیدن آن مشکلتر میشود.
ما به سمت پایین شباهنگ حرکت کردیم؛ چون سهیل در زیر شباهنگ قرار داشت. بالاخره ما به نزدیکی سهیل رسیدیم.
پیرمرد گفت: مارال جان بیا جلوتر دخترم .
از شدت نور هیجان انگیزش بدنم میلرزید. به نظرم خیلی شبیه ماه آمد. یادم به رصدخانهای افتاد که با بچههای مدرسه به آنجا رفته بودیم و یکی یکی به نوبت از تلسکوپ آنجا استفاده کردیم و ماه را از نزدیک دیدیم. من فکر میکنم سهیل خیلی شبیه ماه است.
او توضیح داد: این سهیل است، سهیل یک ابرغول سفید رنگ است. او درست میگفت. یک ابر غول درخشان نقرهای رنگ. زیبا بود. واقعا شگفت انگیز بود. دهانم باز ماند. همچنان که دهانم باز بود، او به توضیحاتش ادامه داد. ببین دخترم سهیل بسیار عظیم است. با جرم ۸ برابر خورشید حدود ۷۰ برابر خورشید است.
من گفتم: وای خدای من چقدر بزرگ و درخشان است.
او گفت: بله اما فاصله زیادی تا زمین دارد اگر فاصلهاش اینقدر زیاد نبود که اصلا شبمان هم روز میشد. و اگر در نزدیکی خورشید بود و در فاصله شباهنگ از ما قرار داشت، اصلا شب تاریک نداشتیم. سهیل هم مانند شباهنگ ستاره زمستان است، و وقتی که شباهنگ به بالاترین حد خود در افق میرسد میتوانی آن را در مجاورت افق جنوب شرقی و پایین شباهنگ ببینی، البته به شرط آنکه آسمان تمیز و بدون غبار باشد.
من هم با خوشحالی گفتم: میدانی بابا میخواهد برایم تلسکوپ بخرد، آن وقت همه اینها را با تلسکوپم رصد میکنم.
پیرمرد خوشحال شد. لبخند زد و سری تکان داد و پرواز کرد و من به دنبالش به راه افتادم…
پیرمرد در بین راه به من نگاهی انداخت و گفت میدانی دخترم درخشندگی ستارگان ذاتی است.
ما معلق بودیم و حرکت میکردیم. غبارهای عجیبی آن جا دیده میشد. انگار پودری از نقره و طلا ریخته باشند. این ور و آن ور میچرخیدند و میرقصیدند و به موها و صورت من برخورد میکردند.
خداوندا تا به آن روز نمیدانستم که آن قدر خلقتت پیچیده وزیباست!
پیرمرد که انگار از توضیحاتش خسته شده بود نفسی تازه کرد، اما من هنوز مشتاق بودم! به او نگاه کردم و گفتم خب بعد از اینجا به کجا میرویم و چه چیزی را به من نشان میدهی؟
پیرمرد از هیجان من خنده اش گرفت و گفت حالا نوبت شترمرغهاست.
بی اختیار خندهام گرفت. هر کاری میکردم نمیتوانستم جلوی خندهام را بگیرم. آخر ستاره به نام شترمرغ؟ چقدر عجیب! چرا شترمرغ؟
پیرمرد خندهای کرد و گفت: این ستارهها از روی شکل ظاهرشان نام گذاری شدهاند؛ مثلاً این اسمش شترمرغ است؛ زیرا شبیه شترمرغ است.
من گفتم آخر چطور ممکن است یک ستاره شبیه شترمرغ باشد؟
او گفت: حالا چشمانت را ببند و با من بیا…
من هم با اشتیاق چشمانم را بستم، پیرمرد دستانم را گرفت و آرام آرام حرکت کردیم. من هنوز باورم نمیشد و نمیدانستم که این اتفاق رویاست و یا واقعیت!
پیرمرد گفت: دخترم میدانی کسانی که به شگفتی آسمان پی میبرند وسعت دیدشان هم به آسمان پیوند میخورد و در زمین همه چیز را با شگفتی و زیبایی بیشتری میبینند و زندگیشان شگفتانگیز و زیباتر میشود. ناگهان احساس کردم به آخر سفر نزدیک شدهایم که پیرمرد اینها را میگوید.
با صدای آرام گفتم: میدانم!
او گفت: شگفتی، شگفتی میآفریند و این جملهای بود که او به من گفت.
پیرمرد گفت: این هم از شتر مرغها. دخترم چشمانت را باز کن!
اسم این ستارگان سهگانه، آلفا قنطورس است؛ یعنی همان شتر مرغ.
چشمانم را باز کردم. چیز عجیبی را میدیدم. سه ستاره در کنار یکدیگر که تصویری شبیه به شترمرغ را درست کرده بودند.
او توضیح داد که اینها هم از ستارههای درخشان آسمان شب هستند. این ستاره در صورت فلکی قنطورس به فاصلهی ۴.۳ سال نوری از زمین قرار گرفته است که نزدیکترین همسایه به منظومه شمسی است. آلفا قنطورس ستارهای دوتایی است که به همراه ستاره بسیار کم نورتر پروکسیما قنطورس هر ۸۰ سال یک بار به دور هم میچرخند، که میشوند سه تا!
شعاع این ستاره ۲۳ درصد و جرم آن ۱۰ درصد از خورشید بیشتر است.
داشتم لذت میبردم که پیرمرد گفت: دخترم فرصت بسیار کم شده، با من بیا و من هم بی اراده پذیرفتم، رفتیم و رفتیم تا… نمی دانستم کجا….
پیر مرد گفت: دخترم این هم آخرین مقصد!
دلم به شدت گرفت. گفتم: حالا نمیشود….
وسط حرفم پرید و گفت: نه دخترم؛ اما قول میدهم باز با یکدیگر به کهکشانها سفر کنیم. این هم آخرین مقصد، ستاره نگهبان شمال یا همان ژوبیندار.
نگهبان شمال در صورت فلکی گاوران به فاصله ۳۴ سال نوری از زمین قرار دارد. ژوبیندار اَبَرغول سرخ رنگی است که از نظر جرم تقریباً با خورشید برابر است و حدود ۱۰ میلیارد سال عمر دارد. این ستاره در حدود ۷ میلیارد سال پیش به کهکشان راه شیری وارد شده و اکنون به طور کامل عضوی از کهکشان ما شده است. از ستاره گان درخشان آسمان شب است.
نگهبان شمال هم مانند آنها زیبا و شگفتانگیز بود؛ مثل ماه نقرهای بود و میدرخشید.
از اینکه به آخر سفر رسیده بودم دلم گرفت، دستانم را به دور ستاره حلقه زدم و صورتم را بر رویش گذاشتم، اشک در چشمانم جمع شده بود.
پیرمرد دستم را گرفت و گفت: با من بیا دخترم! وقت رفتن است، نگاهش کردم، احساس کردم پیرمرد از من دور و دورتر میشود .آنقدر نرم و آرام که نمیدانستم درست دارم میبینم یا نه…
اما او از من دور میشد، احساس کردم جسمم سنگین و سنگینتر شده! پیرمرد را صدا کردم، نرو نرو…
گریهام گرفت! نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم، التماسش کردم، نه !خواهش میکنم!
پیرمرد که صدایش از فاصله دور ضعیف شده بود گفت: باز به دیدنت میآیم…و در بین ستارگان و اجرام آسمانی محو شد
با این حرفش کمی آرام گرفتم، انگار داشتم فرود میآمدم. بدنم سنگین و خسته شده بود. زمین را احساس میکردم. وزنم را، سنگینیام را…
سرعت فرود آمدنم بسیار زیاد شده بود. چشمانم بسته شده بود و نمیتوانستم باز کنم، پلکهایم سنگین شده بودند. تلاش میکردم چشمانم را باز کنم. وزنم به سرعت بالا میرفت. حس کردم روحم دارد به سرعت وارد جسم میشود. بالاخره چشمانم را به زور باز کردم.
اتاقم را میدیدم و پدر و مادرم که بالای سرم ایستاده بودند. مادرم من را نوازش کرد و بوسید و پدرم به من گفت تبریک دخترم عمه برایت یک نینی ناز به دنیا آورد. من که از شگفتی سفری که رفته بودم خیلی خوشحال بودم ناگهان خندهام گرفت و گفتم سلام! دوباره چشمانم را بستم؛ زیرا به خلوت احتیاج داشتم. آنها از اتاقم بیرون رفتند و من فکر کردم راه زندگیام را پیدا کردهام.
بله ستارهشناس میشوم!
به چهره پیرمرد فکر کردم، شبیه معلمها بود. راستی او چه کسی بود؟
به تصاویر کهکشان فکر میکردم، بلند شدم و به پنجرهام نگاه کردم خدای من غروب شده بود چقدر خوابیده بودم. آسمان چراغهایش را روشن کرده بود. از اینکه چند لحظهای در آسمان رفته بودم احساس شیرینی داشتم و حالا دیگر وقتی به آسمان، ماه و ستارگان نگاه میکردم احساس عمیقتری دارم، انگار ستارهها هم من را میشناختند. برایشان دست تکان دادم و میدانستم پیرمرد هم من را میبیند…
سنا محمودی
۱۰ ساله
نتیجه گیری
ادبیات، علاوه بر التذاذ ادبی کاربردهای آموزشی هم دارد که همه طیفهای سنی مخاطبانش را در بر میگیرد؛ از این رو ادبیات میتواند به کودکان نیز آموزش بدهد و آنها را در رشد احساسی و شخصیتی یاری کند. کودکان این قابلیت را دارند که آثاری با ارزش و حقیقی پدیدآورنده همانگونه که در پژوهش حاضر مشاهده میشود کودکان آثاری را پدید آوردهاند که با اندکی ویرایش و تعامل با بزرگسالان از ارزش ادبی بسیاری برخوردار شده است و در حال حاضر بعضی از آثار در حال بررسی و انجام ملزومات لازم جهت چاپ و نشر میباشد و این خود گویای آن است که کودکان قادرند خودشان آثارشان متناسب با نیازها و به اندازه خودشکوفایی ادبی برسند و آثار موفق برای خود خلق کنند بدین ترتیب پنجمین مرحله در سیر تکامل ادبیات کودکان یعنی خودشکوفایی ادبی کودکان درحال ظهور میباشد.
در آثاری که در کارگاه ادبی پدید آمد، مشخص شد که علاوه بر پیشزمینه های ذهنی و روانیِ همیشگیِ ظهور آنها مانند ترسها، عقدهها، کمبودها، نیازها، رویاها و خاطرات (خود یا دیگران)، ذهن پویای شرکتکنندگان نیز در پدید آمدن این اشعار و داستانها نقشی اساسی دارد. این پویایی به کودکان این امکان را میداد که در کارگاه با یک نقطه عطف کوچک و یا یک جمله ساده شروع کرده و سپس با بهرهگیری از نیروی تعامل و گفتگو و استفاده از ذهن پویا و خیالگرا آن را گسترش و تبدیل به اثری ادبی کنند. این به نوبه خود یعنی کودکان در ابتدا، خود نیز چندان از چند و چون نوشتن و مقصد و مقصود اثر خود آگاه نبودند. کودکان با استفاده از مجموع این منابع، درونمایهها و طرح اصلی اثر خود را رقم زده، سپس آن را با چاشنی تخیل وسیع کودکانه خود پرورش میدادند،. این بیانگر این واقعیت است که بیشک خیالگرایی ذهنی کودکان و همچنین شگفتی نگرش آنها از بزرگسالان بسیار عمیقتر است و این مهم میتواند باعث شکوفایی مرحله پنجم ادبیات کودکان و نوجوان شود که همانا خودشکوفایی ادبی ایشان است.
منابع
برودل، دیوید (۱۳۷۳)، روایت در فیلم داستانی، جلد ۱، ترجمه سید علاء الدین طباطبایی، تهران: بنیاد سینمایی فارابی.
بوپیری، لیسا و اِکونومی، پیتر (۱۳۹۳)، فیلمانه نویسی (دامیز) ترجمه سارا کاظمیمنش، تهران: آوند دانش.
پیاژه، ژان (۱۳۷۹)، قضاوتهای اخلاقی کودکان، ترجمه علی علیامیری، تهران: نی.
تبلهایم، برونو (۱۳۷۹)، خشونت در افسانهها، ترجمه شقایق قندهاری، تهران: پژوهشنامه کودکان و نوجوانان، شماره ۲۲، سال ششم.
تولن، مایل جی (۱۳۷۷)، روایتهای کودکان، ترجمه محمد شهبا، تهران: بنیاد سینمایی فارابی.
جعفرقلیان، طاهره (۱۳۹۳)، ادبیات کودکان. چاپ چهارم. تهران: پیام نور.
حجازی، بنفشه (۱۳۹۴)، ادبیات کودکان و نوجوانان، چاپ یازهم، تهران: روشنگران.
حسینی، نگین (۱۳۸۸)، جُنگ تلویزیونی برای کودکان: تهران. اطلاعات.
دولت آبادی، معرفت (۱۳۵۲)، گذری در ادبیات کودکان، چاپ سوم. تهران: شورای کتاب کودک.
دهخدا، علیاکبر (۱۳۴۱)، لغت نامه، تهران: دانشگاه تهران.
زاهله، کِی ای (۱۳۸۳)، پنج روش ساده برای علاقمند کردن فرزند به مطالعه.، ترجمه سارا رئیسی طوسی، تهران: صابرین.
زندی، بهمن (۱۳۸۳)، روش تدریس زبان فارسی، چاپ اول، تهران: سمت.
شفیع آبادی، عبدالله (۱۳۷۲)، مبانی روانشناسی رشد، چاپ دوم، تهران: چهره.
شعاری نژاد، علی اکبر (۱۳۷۸)، ادبیات کودکان، چاپ هجدهم، تهران: اطلاعات.
طاهری، محمد، آهی، محمد و آقاجانی، حمید (۱۳۹۱)، نگاهی به تاریخ ادب تعلیمی در اروپا، جلد دوم، مجموعه مقالات همایش ملی ادبیات تعلیمی، تهران: دهاقان.
عبادی، شیرین (۱۳۶۹)، حقوق کودک؛ نگاهی به مسأله حقوق کودکان در ایران، جلد یک، تهران: روشنگران.
عندلیبی، محمد (۱۳۸۵)، مبانی زبانآموزی کودک و روش تدریس مهارتهای زبانی. تهران: رسانه.
فراری، نورتروپ (۱۳۷۲)، تخیّل فرهیخته، ترجمه سعید اربابی شیرانی، تهران: نشردانشگاهی.
فراری، آنا (۱۳۶۷)، نقاشی کودکان با مفاهیم آن، ترجمه عبدالرضا صرافان، تهران: نگاه.
فراسر، پیر (۱۳۸۶)، همه کودکی من، چاپ اول، ترجمه امین شهبازی، تهران: امیری.
قائمی، علی (۱۳۸۵)، تربیت و بازسازی کودکان، تهران: امیری.
قزل ایاغ، ثریا (۱۳۹۴)، ادبیات کودکان و نوجوانان و ترویج خواندن، چاپ دوازدهم، تهران: سمت.
قاسم زاده، حبیب اله (۱۳۷۹)، استعاره و شناخت، تهران: فرهنگیان.
کانال، ویلیام فریزر (۱۳۶۸)، تاریخآموزش و پرورش در قرن بیستم، ترجمه حسن افشار، تهران: مرکز.
کاشفی خوانساری، سیدعلی (۱۳۹۵)، نظر بر نظر، تهران، خانه کتاب.
کاپلان، هارول و ساروک، بنیامین (۱۳۷۹)، خلاصه روانپزشکی، ترجمه نصرت الله پورافکاری، تهران: امید انقلاب.
منوچهریان، مهرانگیز (۱۳۴۰)، مسأله جرایم اطفال، تهران: انجمن ملی حمایت از کودکان.
محمدی، محمدهادی و قائینی، زهره (۱۳۹۴).، تاریخ ادبیات کودکان ایران، جلد هفتم، چاپ دوم، تهران: چیستا.
محمدی، محمدهادی و قائینی، زهره (۱۳۸۶).، تاریخ ادبیات کودکان ایران، جلد ششم، چاپ سوم. تهران: چیستا.
مصاحب، غلامحسین (۱۳۸۰)، دایره المعارف مصاحب، چاپ پنجم، تهران: امیرکبیر.
مویتاشو، ایگور (۱۳۷۲)، «کودکامروزی و تمایل او به مطالعه»، در: هفده مقاله درباره ادبیات کودکان، ترجمه آتش جعفرنژاد، تهران: شورای کتاب کودک.
واندلیس، دونس (۱۳۸۰)، مبانی سواد بصری، ترجمه مسعود سپهر، تهران: سروش.
هانت رمتر.، مقدمهای بر ادبیات کودکان. ترجمه: بهاره خشی، مریم طاهریان، علیرضا ابراهیم آبادی. (۱۳۸۲). تهران: ارون.
هانت، پیتر (۱۳۷۵)، «تعریب ادبیات کودک» در: پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان، ترجمه حسین ابراهیمی(الوند)، سال دوم، پاییز.
هاویلند، ویرجینا (۱۳۶۳)، افسانههای پریان در عصر تکنولوژی، تهران: شورای کتاب کودک.
یادگران، محمد (۱۳۸۵)، مبانی ارتباطات جمعی، چاپ دهم، تهران: فیروزه.