- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

ساحتهای هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و…؛ اثری از دکتر فرهاد بیانی

تعامل یا تقدم و تاخر؟

مطالعه ای در ساحت های هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت

 

فرهاد بیانی[۱]

استادیار جامعه شناسی، موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی، وزارت علوم.

 

 


تصریح مرزهای شناختی میان مفاهیم همواره از اهمیت بالایی برخوردار بوده است و این گام، قدم مهمی در سایر مراحل شناخت به ویژه شناخت جهان پیرامون است. در علوم اجتماعی که به خودی خود با پدیده های پیچیده ی اجتماعی مواجه هستیم این تصریح مفاهیم، اهمیت بیشتری می یابد. در نوشتار حاضر تلاش بر این است تا تصویر روشن و نسبتا جامعی از چهار مفهوم هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت ارائه شود تا هم ویژگی ها و مقتضیات آنها تا اندازه ممکن روشن گردد و هم اینکه از اختلاط این ساحت های شناختی جلوگیری شود. همچنین سعی شده است نسبت های میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش تصریح شود. از آنجا که این مفاهیم در فلسفه علوم اجتماعی به صورت عام و در جامعه شناسی به صورت خاص نیز مطرح است لذا جهت مطالعه آنها ناگزیر از اتخاذ رویکردی میان رشته ای هستیم تا بتوان تصویر نسبتاً روشنی از این مفاهیم به دست داد. برای واکاوی مفاهیم مورد نظر از روش تحلیلی و مقایسه کیفی استفاده شده است و با استفاده از روش اسنادی و بررسی منابع کتابخانه داده های لازم برای این منظور گردآوری شده است. تحلیل داده ها نشان می دهد نسبت هایی میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش در دو وجه «زمانی» و «معرفتی» وجود دارد؛ از نظر وجه معرفتی میان این چهار ساحت هم تعامل دوسویه و هم سلسله مراتب وجود دارد در حالیکه به لحاظ وجه زمانی میان آنها فقط تقدم و تاخر موجود است. همچنین، درحالیکه هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی مربوط به فرایند شناخت پدیده های پیرامون ما در جهان اجتماعی هستند، جامعه شناسی معرفت در پی شناسایی نقش ساختارها و عوامل مختلف اجتماعی و تاریخی در تکون و تحول معرفت و آگاهی اجتماعی در جامعه است.

مقدمه
در هر علمی ابتدا لازم است تا موضوع آن علم مشخص شود (هستی شناسی)، ابعاد مختلف موضوع مورد شناسایی قرار گیرد و ریشه های بنیادی شکل دهنده موضوع علم مورد مدّاقه قرار گیرد سپس، روش شناخت (معرفت شناسی) موضوع علم مورد نظر به بحث گذاشته شود. همواره جداسازی این مفاهیم و ساحت های شناختی مورد توجه پژوهشگران و اندیشه ورزان حوزه فلسفه و جامعه شناسی بوده است و همچنین بر سختی کار مرزبندی روشن و صریح میان آنها تاکید شده است (نکاه گنید به صادقی فسائی و ناصری راد، ۱۳۹۰). در مورد کم دقتی در شناسایی مرزهای مفهومی میان ساحت هایی مانند هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی صادقی فسائی و ناصری راد (۱۳۹۰) می نویسند: «در ادبیات پژوهش، اصطلاح روش شناسی با بی دقتی مورد استفاده قرار می گیرد. برای مثال، نویسندگان مختلف به نظریه های رسمی، مکاتب فکری یا جنبش هایی مانند کنش متقابل نمادین یا فمینیسم، نظام های فکری کلی مانند انسان شناسی یا روش هایی مانند گروه های کانونی یا مشاهده به مثابه ی روش شناسی ها اشاره می کنند» (صادقی فسائی و ناصری راد، ۱۳۹۰: ۸۲). در هر شاخه علمی اگر ابتدا با کمک هستی شناسی، موضوع آن علم و ویژگی های آن مشخص نشود نمی توان گام بعدی برای اکتشاف، توصیف، تبیین و پیش بینی را به درستی برداشت. اهمیت مطلب در زمان حاضر بیش از هر وقت دیگری در تاریخ معرفت و دانش به چشم می خورد زیرا در زمان حاضر با تعدد شاخه های علمی مواجه هستیم که این تعدد سبب شده است قرابت و نزدیکی بیشتری میان مرزهای علمی و موضوعی اتفاق افتد و شاخه های علمی میان رشته ای این مرزها را بسیار کم رنگ تر نیز کرده اند. این وضعیت سبب این نگرانی در اذهان اهل معرفت می شود که اختلاط و التقاط موضوعی پیش آید و در این شرایط، موازی کاری های علمی رخ دهد که نتیجه ی آن می تواند تکرار نامیمون و ناصوابی در تحقیقات و پژوهشهای علمی باشد. به علاوه، این نگرانی را نیز با خود دارد که گاهی پیش فرض های معرفتی و پارادایمی میان موضوع و معرفت شناسی و حتی روش شناسی رعایت نمی شود . با توجه به این واقعیت که مباحث بنیادی معرفت اجتماعی ارتباط وثیقی با فلسفه علوم اجتماعی دارد لذا برای واکاوی آن به کارگیری رویکردی میان-رشته ای می تواند راهگشا باشد.
در باب اهمیت تفکیک و تصریح مرزهایم مفهومی میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت در مباحث فلسفه علوم اجتماعی به طور عام و جامعه شناسی به صورت خاص باید گفت؛ از آنجا که تعامل روشن و وثیقی میان فلسفه علوم اجتماعی و جامعه شناسی وجود دارد، تصریح و تشریح این حوزه های معرفتی در کیفیت و ماهیت پژوهش های اجتماعی می تواند راهگشا باشد. با توجه به این واقعیت که نحوه ی تعامل فلسفه علوم اجتماعی و جامعه شناسی از رویکرد استادی – که بر اساس آن، وظیفه فلسفه شناخت بنیادی ترین حقایق درباره جهان است و قواعد رسیدن به آن را نیز او تعیین می کند- به رویکرد شاگردی یا پادویی – که بر طبق آن، کارویژه ی فلسفه تنها هموار کردن مسیر شناخت اجتماعی برای جامعه شناسی است- تغییر کرده است (بنتون و کرایب، ۱۳۹۴: ۱۶-۱۵) لذا هر گونه خلط مفهومی در ساحت های شناخت می تواند هم در بنیان های فلسفی شناخت و هم نتایج تجربی تر و قابل لمس تر جامعه شناسی سبب نوعی کژفهمی گردد. از این رو مقاله حاضر تلاش دارد تا مرزبندی نسبتا روشنی که مورد توافق فیلسوفان اجتماعی از یک سو و جامعه شناسان از سویی دیگر است ایجاد کند و هم در تصریح نسبت میان آنها گامی بردارد. مفاهیمی که در این مقاله به بسط و تصریح آنها اقدام می شود در مرز میان فلسفه علوم اجتماعی و مطالعات جامعه شناختی قرار دارند از این رو به کار گیری روش مطالعاتی میان رشته ای را ایجاب می کند تا به مدد این رویکرد بتوان الزامات هر دو رویکرد فلسفی و اجتماعی را تا حد امکان لحاظ کرد. تمایز و تفاوت مفهومی میان ساحت های مختلف نه تنها می تواند در تفکیک قلمروهای مفهومی و معنایی آنان موثر باشد بلکه در حیطه عمل و اقدام اجتماعی نیز موثر خواهد بود. بر کسی پوشیده نیست که عملیاتی کردن و آماده کردن هر مفهوم یا پدیده اجتماعی جهت سنجش و ارزیابی عینی آن با تعریف اسمی و مفهومی آن آغاز می شود و اگر در تعریف و تحدید اسمی مفهوم یا پدیده مورد بررسی دقت لازم اعمال نشود بی شک در عملیاتی کردن و به کارگیری عینی آن در جهان اجتماعی و میدان پژوهش نیز خللی آشکار رخ می دهد. تعامل و ارتباط دو سویه میان تعریف اسمی و عملیاتی پدیده ها و مفاهیم اجتماعی، تعامل وثیق و همیشگی است. علاوه بر این ها، اهمیت تصریح هستی و حدود مفاهیم در فرایند تحقیق نیز همواره مورد توجه است و تعریف و تحدید هر مفهوم در فرایند پژوهش اجتماعی نیز از اهمیت بالایی برخوردار است خصوصا به این دلیل در نحوه مواجهه پژوهشگر با میدان پژوهش و داده های تحقیق موثر است. بلومر در باره اهمیت مفاهیم می نویسد: «در سراسر عمل تحقیق علمی، مفاهیم نقشی مرکزی ایفا می کنند. مفاهیم عناصر مهمی در طرح پیشینی پژوهشگر از دنیای تجربی هستند؛ آنها احتمالا عواملی هستند که مسئله پژوهش به آنها مربوط می شود؛ … آنها همچنین ابزار برقراری روابط میان داده ها هستند … به دلیل این نقش تعیین کننده در تحقیق علمی، مفاهیم نیازمند نظارت و وارسی روش شناختی اند» (بلومر، ۱۹۶۹: ۲۶ به نقل از بلیکی، ۱۳۹۰: ۱۷۱).
از سوی دیگر، چالش اساسی در کارهای موسوم به معرفت شناسی که تاکنون در جامعه شناسی انجام گرفته است این واقعیت است که این تلاشها مربوط به هستی شناسی واقعیت اجتماعی نبوده اند و همچنین معرفت شناسی اجتماعی یا جامعه شناسی معرفت را با هدفی متفاوت از موضوع اصلی معرفت شناسی بکار برده اند. یعنی به جای بررسی ماهیت واقعیت اجتماعی و شیوه کشف و شناخت این واقعیت، به شناخت و بررسی فراگردهایی پرداخته اند که به واسطه این فراگردها انسان اجتماعی برخی از واقعیت ها را به عنوان واقعیتی مسلم فرض کرده است و سازوکارهایی بررسی شده اند که به واسطه این سازوکارها انسان اجتماعی آگاهی هایی را پذیرفته یا کسب کرده است. به صورت خلاصه می توان گفت نوشتارحاضر در پی دو هدف است؛ اول، ارائه تعریف جامع و مانعی از مفاهیم هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت که در مواردی شاهد اختلاط این مفاهیم درمتون علوم اجتماعی هستیم. دوم، واکاوی و بسط این مطلب که میان این ساحت های شناختی چه نوع تعامل و نسبتی وجود دارد. از آنجا که واکاوی این ساحت های معرفتی پای فلسفه علوم اجتماعی را نیز به میان می کشد لذا ضروری است که با استفاده از رویکردی میان رشته ای تلاش شود هم از جهت جامعه شناختی و هم از منظر فلسفه علوم اجتماعی به تصریح و تشریح این ساحت ها پرداخته شود.

روش شناسی
به منظور مطالعه و گردآوری مطالب لازم جهت واکاوی مفهومی و مصداقی مفاهیم و ساحت های شناختی مورد نظر، با استفاده از روش اسنادی و کتابخانه ای به مطالعه منابعی پرداخته می شود که هم صبغه جامعه شناختی دارند و هم در ذیل مباحث مربوط به فلسفه علوم اجتماعی قرار می گیرند. این منابع و مطالب با استفاده از روش تحلیلی و مقایسه کیفی واکاوی می شوند تا هم مرزبندی و دسته بندی مفهومی راهگشایی ایجاد شود و هم اینکه از اختلاط مفهومی آنها با یکدیگر جلوگیری شود. بر همین اساس، این نوشتار در پی پاسخگویی به این سوالات است؛
۱.تعریف روشن مفاهیم هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت چیست؟
و یا می توان سوال را اینگونه نیز مطرح کرد که: مرز میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت کجاست؟
۲.آیا میان این چهار ساحت، تعامل حاکم است یا تقدم و تاخر؟ یا می توان پرسش را به این صورت نیز مطرح کرد: چه نسبتی میان این ساحت های شناختی برقرار است؟

هستی شناسی
مهم ترین پرسشی که در هر علمی مطرح است این است که موضوع این علم چیست؟ این علم باید به بررسی و شناخت چه چیزی بپردازد؟ آیا اساسا این علم موضوعی برای بررسی دارد؟ که اگر نداشته باشد عملا نیازی به این علم وجود ندارد و بودن این شاخه علمی نیز با تردید مواجه می شود و دلیل روشنی برای «بودن» این علم وجود نخواهد داشت. اگر ما معتقد باشیم که علم مورد بحث موضوعی برای مطالعه دارد، آنگاه سوال هایی از این دست مطرح می شود که این موضوع چه ویژگی ها، مقتضیات و خصوصیاتی دارد؟ موضوع این علم در مورد کدام بخش از جهان هستی است؟ محدوده این موضوع کجاست؟ چه محدوده ای از جهان هستی در گستره این موضوع قرار نمی گیرد؟ و سوالاتی از این دست. این سوالات و سوالاتی مشابه با آنها همگی ذهن محقق را متوجه این نیاز می کند که باید شاخه ای از دانش وجود داشته باشد که پاسخگوی این پرسش ها باشد. یعنی موضوع هر علم، دامنه و محدوده این موضوع و ویژگی های آن را مشخص کند. این شاخه علمی همان هستی شناسی است. کار هستی شناسی مشخص کردن ماهیت، هستی و خصوصیات موضوع و مسئله هر علمی است. یعنی هستی شناسی مشخص می کند که موضوع علم فیزیک، جامعه شناسی، فلسفه، مکانیک، مدیریت و غیره با همدیگر متفاوت است و این تفاوت ها، مرزهای میان آنها، گستره هر کدام از این موضوعات در جهان هستی و مطالبی از این دست را هستی شناسی آن علم مشخص می کند. البته این نکته حائز اهمیت است که هستی شناسی دارای اقسام مختلفی است و هرکدام، هستی و ماهیت موضوع شاخه علمی مربوط به خود را مشخص می کند. البته نوعی از هستی شناسی وجود دارد که تمام پدیده ها و موضوعات و به عبارتی تمام جهان هستی موضوع مطالعه آن است که از آن با نام هستی شناسی فلسفی یاد می کنند. اما همان طور که اشاره شد متناسب با هر شاخه ی علمی، هستی شناسی های مختلفی وجود دارد.
اگر بخواهیم از گفتار پیتر وینچ استفاده کنیم که معتقد است یکی از کارویژه های فلسفه تعیین موضوع هر علمی است (وینچ، ۱۳۷۲) در اینجا می توان نظر او را به این شکل بازسازی کرد که تعیین موضوع هر علمی بر عهده شاخه ای از فلسفه با نام هستی شناسی است که ذیل فلسفه آن علم مورد نظر قرار می گیرد. مثلا فلسفه تاریخ شامل هستی شناسی است که موضوع تاریخ را نیز مشخص می کند. فلسفه هنر، فلسفه علوم اجتماعی و غیره نیز به همین ترتیب. بنتون و کرایب (۱۳۹۴) در مورد هستی شناسی علوم اجتماعی می نویسند «بحث های علوم اجتماعی به سمت محدود شدن در یک حوزه گرایش دارند. این بحث ]ی مربوط به واقعیت اجتماعی[ معمولا به هستی شناسی فلسفی مربوط نمی نمی شوند ولی به آنچه ممکن است هستی شناسی خاص یا ویژه نامید مربوط اند … هر رشته ای هستی شناسی و روش خاص خود را برای فهرست نویسی و توصیف و طبقه بندی انواع چیزها و روابط یا فرایندهایی دارد که آن رشته ها با آن سروکار دارد» (بنتون و کرایب، ۱۳۹۴: ۲۳-۲۲).
لاوسن (۲۰۰۴) در مورد مفهوم هستی شناسی معتقد است اگر بخواهیم ریشه هستی شناسی را بشناسیم باید گفت اصطلاح هستی شناسی از یونان باستان اخذ شده که از دو واژه ی Onto به معنی «بودن » و Logos که عموما از آن به «علم» یاد کرده اند، ساخته شده است. بر اساس تلقی گذشتگان، هستی شناسی عبارت است از علم یا مطالعه بودن. مفهوم بودن دارای دو معنی است؛
۱.چیزهایی که «هستند » یا وجود دارند .
۲.آن چیزی که تمام موجودات در آن اشتراک دارند، یعنی بودن یا وجود.
اگر این معنی را بپذیریم آنگاه می توان گفت هستی شناسی عبارت است از :
۱.مطالعه آنچه که هست یا آنچه وجود دارد.
۲.مطالعه آن چیزی که تمام پدیده ها و موجودات در مورد آن اشتراک دارند، یعنی بودن یا وجود.
هستی شناسی مطالعه ی هر چیزی است از نظر بودن (لاوسن ، ۲۰۰۴: ۱).
هستی شناسی؛ نظریه ای است درباره اشیاء و روابط آنها. هستی شناسی ملاک و معیاری را برای ایجاد تمایز میان انواع مختلفی از اشیاء و روابط میان آنها بدست می دهد.
پس از ارائه تعاریفی در مورد کلیت هستی شناسی، اینک می توان تعدادی از انواع هستی شناسی را بررسی کرد . همان طور که در سطور پیشین اشاره شد هستی شناسی انواعی مختلفی دارد که در این نوشتار تاکید اصلی بر هستی شناسی اجتماعی است. برای ارائه تصویری نسبتا روشن از این هستی شناسی لازم است ابتدا دو نوع هستی شناسی علمی و فلسفی توضیح داده شود تا به این واسطه بتوان تصویر شفاف تر و جامعه تری از هستی شناسی اجتماعی ارائه داد.
آنچه که در این نوشتار مورد تاکید است، هستی شناسی اجتماعی است. یعنی بررسی گونه ای از هستی شناسی که در صدد شناخت ماهیت، خصوصیات و مقتضیات واقعیت و مسئله اجتماعی است. هستی شناسی اجتماعی یعنی مطالعه ذات واقعیت اجتماعی افراد، نهادها، فرایندها و سایر پدیده هایی که جوامع از آنها ساخته می شوند. می توان گفت هستی شناسی اجتماعی مربوط به شناخت جنبه هایی از واقعیت است که مورد نظر علوم طبیعی نیست. وظیفه اصلی هستی شناسی اجتماعی شناسایی عناصر بنیادی زندگی اجتماعی، کنش متقابل آنها با همدیگر و تغییر آنها است. از طرف دیگر می تواند به معنای «هستی شناسی امور اجتماعی شده» نیز باشد که در این تعبیر، مربوط به مطالعه ریشه های اجتماعی مفاهیم مرتبط با واقعیت است. البته بر اساس این تعریف اخیر، تمام هستی شناسی ممکن است اجتماعی باشد. برای نمونه هستی شناسی سیارات، اجتماعی است چون موضوع «سیارات» به واسطه روابط میان متخصصان این حوزه به صورت تاریخی و اجتماعی برساخت می شود (ایکاهیمو و لایتینن ، ۲۰۱۱: ۲). لاوسن در مورد هستی شناسی اجتماعی به تعریف و تقسیم بندی متفاوت و جزئی تری قائل است. از نظر او «هستی شناسی اجتماعی به بررسی بودن های حوزه اجتماعی می پردازد. یعنی قلمرو پدیده هایی که برای بودن به ما نیازمند هستند. این قلمرو، همان قلمروی هستی شناسی اجتماعی است. بنابر این می توان گفت هستی شناسی اجتماعی عبارت است از:
۱.مطالعه آنچه که هست یا وجود دارد؛ مطالعه کلیت ها و پدیده های اجتماعی.
۲.مطالعه آن چیزی که تمام کلیت ها و پدیده های اجتماعی در آن اشتراک دارند، یعنی بودن اجتماعی» (لاوسن، ۲۰۰۴: ۲).
برای افزایش دقت و تمرکز باید محدوده و دامنه مطالعه خود درباره هستی شناسی را مشخص و تحدید کنیم. به همین سبب بر دو بخش از هستی شناسی اجتماعی که محدودتر و مشخص تر است تاکید می شود:
۱.هستی شناسی علمی اجتماعی: مطالعه کلیت های بسیار اساسی و برجسته؛ یا مطالعه قلمروی اجتماعی. منظور لاوسن از این جنبه هستی اجتماعی می تواند اشاره به مطالعه ماهیت و چیستی عناصر و اجزای سازنده جهان اجتماعی، مانند ساختارها، نظام ها، گروه ها، روابط وفرایندهای اجتماعی، باشد.
۲.هستی شناسی فلسفی اجتماعی. مطالعه آنچه که تمام پدیده های اجتماعی در آن اشتراک دارند.
می توان استنباط کرد که موضوع این گونه از هستی شناسی اجتماعی، مطالعه آن چه که «بودن اجتماعی » نامیده می شود، است. بودنی که محدود و مربوط به جهان اجتماعی است. مطالعه «بودن» در جهان اجتماعی فقط و فقط از آن جهت که هست. توجه به این نکته ضروری است که در مطالعه پدیده های قلمروی اجتماعی نه تنها باید به ویژگی های این پدیده ها توجه کرد بلکه شرایط و زمینه های این پدیده ها نیز باید مورد توجه قرار گیرد (همان: ۳).

معرفت شناسی
هنگامی که از طریق هستی شناسی توانستیم موضوع و مسئله شاخه معینی از دانش (مانند جامعه شناسی) را مشخص کنیم، نوبت به پاسخ به این پرسش می رسد که « ازچه روشی می توان به شناخت و معرفت نسبت به این مسئله یا موضوع رسید؟» برای کسب معرفت نسبت به هر پدیده ای (فیزیکی، اجتماعی، ذهنی و …) محققان باید مسیر متناسب با ویژگی ها و خصائص آن پدیده را شناسایی و یا احیانا ابداع کنند تا بتوانند به هدف علم، که همان شناخت جهان پیرامون است، دست یابند. همان طور که اشاره شد هر پدیده ای بر اساس هستی شناسی اش دارای مقتضیات، گستره و خصوصیات مربوط به خود است که تحت عنوان پیش فرض های هستی شناسی معروف است و معرفت شناسی را که محققان باید برای شناسایی و تبیین پدیده (واقعیت) مورد نظر اتخاذ کنند باید متناسب با پیش فرض های هستی شناختی همان پدیده باشد و تمام این ها در چهارچوب پارادایمی معینی قابل بررسی هستند. اگر هستی شناسی را به «مقصد» یک سفر تشبیه کنیم، معرفت شناسی «جاده» رسیدن به واقعیت (همان مقصد سفر) است (گلابی و شهبازی، ۱۳۹۳).
معرفت شناسی درباره شناخت است و اینکه ما چگونه معرفتی را کسب می کنیم. این مفهوم از دو کلمه Episteme به معنای «معرفت» و Logos به معنی «مطالعه چیزها» ساخته شده است. بنابراین، این اصطلاح در زبان انگلیسی به ماهیت، منبع و محدودیتهای معرفت اشاره دارد. مطالعه معرفت شناسی از جنبه های تاریخی دربردارنده سوالاتی است مانند:
۱.معرفت چیست؟ وقتی می گوییم که ما از چیزهایی «شناخت» داریم، منظورمان چیست؟
۲.منبع معرفت چیست و اگر چیزی قابل اطمینان است چگونه نسبت به آن معرفت کسب می کنیم؟
۲.محدوده معرفت چیست و اینکه محدودیت های این معرفت کدام اند؟
دانشمندان اغلب با سوال هایی شبیه به این سوال روبرو هستند که «ما چگونه معرفت را کسب می کنیم؟» پاسخ به این سوال اغلب ساده نیست و این گونه سوالات و چنین مباحثی در رشته معرفت شناسی علمی مطرح می شود (ونینگ ، ۲۰۰۹: ۳).
وقتی مورخان می گویند نسبت به چیزی شناخت پیدا کرده اند آیا نوع معرفت آنها با معرفت یک دانشمند علوم طبیعی (مثلا یک فیزیکدان) یکی است؟ آیا جامعه شناسان و دانشمندان علوم طبیعی با یک درجه واحدی از اطمینان درباره معرفت سخن می گویند؟ وقتی عالمان علم کلام ادعایی را مطرح می کنند آیا درجه و میزان اطمینان آنها در مورد ادعای شان با میزان اطمینان دانشمند علوم طبیعی در مورد ادعایش برابر است؟ یقینا پاسخ تمام این سوالات منفی است. علوم طبیعی، جامعه شناسی، تاریخ و دین، هرکدام از این ها، روش هایی مخصوص به خود و متفاوت از دیگری برای شناخت دارند. عمدتا معتقدند بسیاری از گزاره هایی که در علوم طبیعی مطرح می شوند و مورد توافق سایر دانشمندان علوم است جنبه ی اعتقادی دارد و خود آنان در مورد این گزاره ها شناخت عینی بدست نیاورده اند بلکه فقط به آنها اعتقاد دارند. مثلا گزاره «زمین گرد است» مورد توافق تمام دانشمندان است اما واقعیت این است که تعاد بسیار اندکی از آنان در این مورد «شناخت» به دست آورده اند و عموما به این گزاره اعتقاد یافته اند نه شناخت. با این شرایط می توان معرفت را این گونه تعریف کرد: معرفت، یک اعتقاد نظام یافته است (ونینگ، ۲۰۰۹). برخی تعاریف، معرفت شناسی را دارای وجهه انتقادی نیز می دانند؛ لغت نامه فلسفی، معرفت شناسی را این گونه تعریف می کند: مطالعه معرفت علمی از نقطه نظر انتقادی (کاویلیر ، ۱۹۶۶ به نقل از جولی برووایز ، ۲۰۰۴: ۲). به عبارت دیگر معرفت شناسی مطالعه انتقادی اصول، فرضیه ها و نتایج علوم به منظور ارزیابی ارزش آنها است (جولی برووایز، ۲۰۰۴: ۲).
در باب این پرسش که «معرفت شناسی اجتماعی چیست؟» پاسخ های مختلفی وجود دارد؛ بر اساس یک رویکرد، معرفت شناسی اجتماعی عبارت است از «شاخه ای از معرفت شناسی سنتی که وظیفه اش مطالعه ویژگی های معرفتی افراد، گروه ها و نظام های اجتماعی است که این ویژگی ها محصول روابط شان با سایر افراد، گروه ها و نظام های اجتماعی است. نمونه ای از این نوع معرفت شناسی انتقال معرفت از شخصی به شخص دیگر است. مطالعه چنین روابط معرفت شناختی میان فردی بخش مهمی از معرفت شناسی است» (گلدمن ، ۱۹۹۹ به نقل از هاداک و دیگران، ۲۰۱۰: ۱) هرچند این تعریف مورد نقد برخی از متفکران معرفت شناس است و اینان معتقدند که معرفت شناسی اجتماعی مرزهای مشخصی ندارد و مصادیق این معرفت شناسی تا حدی با ابهام روبرو است. کسی مانند آلستون (۲۰۰۵) معتقد است بخشی از معرفت اجتماعی مربوط به جامعه شناسی است، قسمتی از آن در محدوده روان شناسی اجتماعی قرار دارد و سایر علوم اجتماعی نیز هر کدام سهمی از معرفت اجتماعی یا بنیان های فلسفی آن را با خود دارند (هاداک و دیگران، ۲۰۱۰: ۱).
در ادبیات کشورهای انگلیسی زبان، معرفت شناسی تقریبا معادل نظریه شناخت است. رابرت آدی (۲۰۰۳) در کتاب خود با عنوان معرفت شناسی، مقدمه ای بر نظریه شناخت، معرفت علمی، معرفت اخلاقی و معرفت دینی را از یکدیگر متمایز می کند اما مفهوم معرفت را به عنوان مترادف معرفت شناسی به کار می برد (همان: ۳). ادگار و سجویک (۲۰۰۳) در مورد معنا و کاربرد معرفت شناسی معتقدند در کشورهای انگلوساکسون، معرفت شناسی به عنوان نظریه شناخت تعریف شده است. در این تعریف، معرفت شناسی مربوط به تحلیل آن چیزی است که شناخت یا معرفت نامیده می شود و مطالبی درباب محدودیت ها و دامنه معرفت، پایایی و دقت آن و آنچه به ساختار دانش نظم می بخشد، بیان می کند (ادگار و سجویک، ۲۰۰۳). دورتییر (۱۹۹۸) معرفت شناسی را در ادبیات کشورهای فرانسوی زبان به شیوه ای دیگر تشریح می کند؛ در سنت فلسفی فرانسه معرفت شناسی به معنای نظریه علم به صورت عمومی است. بر این اساس، ما معرفت شناسی علوم فیزیکی، شیمیایی، زیست شناسی و حتی منطقی داریم. در این میان، معرفت شناسی منطقی سبب ارتباط معرفت شناسی مورد نظر کشورهای فرانسوی زبان و انگلیسی زبان می شود زیرا معرفت شناسی منطقی به صورت هایی از اندیشه علاقمند است که در نظریه شناخت مورد بررسی قرار می گیرد. نظریه شناخت سعی می کند پایه های معرفت، رشد و توسعه معرفت، موضوع و اهداف آن را شناسایی کند (دورتییر، ۱۹۹۸). در برخی دیدگاه ها حتی دامنه معرفت شناسی را گسترده تر نیز می دانند و معتقدند ارتباط وثیقی با فلسفه ذهن و مسائل مرتبط با آن نیز دارد. «مسائل و نظریه های معرفت شناسی اغلب با مسائل و نظرهای فلسفه ذهن مرتبط اند … مباحث فراوانی از مباحث فلسفه ی ذهن وجود دارد که برای معرفت شناسی ضروری است. برای نمونه می توان به پدیدارشناسی ادراک، ماهیت اعتقادات، نقش تصاویر در حافظه و ادراک، تنوع ویژگی های ذهنی آگاهی در خود شناسی و ساختار نظام شخصی اعتقادات» (آدی، ۲۰۰۳ به نقل از جولی برووایز، ۲۰۰۴: ۳).
در بررسی دیدگاه ها و تعاریفی که در مورد معرفت شناسی وجود دارد می توان دو رویکرد کلی در مورد معرفت شناسی تشخیص داد. اول، دیدگاه هایی که معتقدند معرفت شناسی یعنی مسیر رسیدن به شناخت واقعیت، مسئله یا پدیده مورد نظر محقق. در این نگرش، معرفت شناسی شیوه رسیدن به معرفت، آگاهی و شناخت نسبت به جهان هستی یا هستی واقعیت است (مانند بلیکی، ۱۳۸۹) اما دسته ی دیگری از دیدگاه ها وجود دارند که وظیفه ی معرفت شناسی را بررسی رویه و فرایند شکل گیری شناخت یا معرفت می دانند به این معنی که معرفت شناسی مسیر رسیدن به شناخت نیست بلکه تحلیل فرایند کسب معرفت و آگاهی یابی در انسان است. به عبارت دیگر در این نحله فکری این تلقی از معرفت شناسی وجود دارد که وظیفه معرفت شناسی بررسی و شناسایی فرایند شکل گیری، تکون و تغییر معرفت در جهان انسانی و اجتماعی است. این نگرش به معرفت شناسی در واقع همپوشانی و اختلاط قوی نیز با جامعه شناسی معرفت دارد. این تلقی از معرفت شناسی را بیشتر در کارهای ونینگ (۲۰۰۹) و گلدمن (۱۹۹۹) می توان دید. به عبارت دیگر بررسی ریشه های اجتماعی و فرهنگی شکل گیری معرفت و آگاهی مربوط به جامعه شناسی معرفت است نه معرفت شناسی. این اختلاط معرفتی- همان طور که قبلا اشاره شد- در کار برگر و لاکمن نیز دیده می شود. آنها کار خود را جامعه شناسی معرفت معرفی می کنند درحالیکه در عمل به هستی شناسی واقعیت اجتماعی می پردازند. برای شناسایی هستی واقعیت اجتماعی نمی توان از جامعه شناسی معرفت کمک گرفت بلکه این وظیفه از عهده هستی شناسی بر می آید.

روش شناسی
پس از اینکه به واسطه هستی شناسی، موضوع و مسئله ای که باید بررسی شود مشخص شد و از طریق معرفت شناسی شیوه شناخت ماهیت مسئله پژوهش روشن شد اینک نوبت به پاسخ به این سوال می رسد که در جریان شناسایی، توصیف، تبیین و احیانا پیش بینی موضوع، محقق باید چه قواعد، ضوابط و اقدامات عملی را اتخاذ کند؟ اگر به تمثیل سطور پیشین در مورد ارتباط هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی برگردیم باید این تمثیل را به این شکل کامل کنیم که هستی شناسی مقصد سفر، معرفت شناسی همان جاده رسیدن به مقصد و روش شناسی عبارت است از قواعد، قوانین و تابلوهای اطراف جاده که ما را تا رسیدن به مقصد هدایت می کنند (گلابی و شهبازی، ۱۳۹۳). در واقع روش شناسی مجموعه ای از انتخاب ها و اقدامات عملی و واقعی است که محقق در جریان پژوهش آنها را مورد استفاده قرار می دهد. این اقدامات عملی شامل تعیین استراتژی پژوهشی، روش تحقیق، شیوه تدوین فرضیه ها، چگونگی استفاده از نظریه ها، تعیین جامعه مورد مطالعه، شیوه نمونه گیری، تعداد نمونه، ابزار و روش گردآوری داده ها، تجزیه و تحلیل یافته ها و غیره است.
دانیل لیتل، روش شناسی را مجموعه ای از ایده ها یا دستورالعمل ها می داند که محقق را در فرایندهای گردآوری و اعتباربخشی معرفت مربوط به موضوع مورد مطالعه را هدایت و کمک می کند. از نظر لیتل روش شناسی ممکن است محققان را در انجام تمام فعالیت های زیر راهنمایی کند:
۱.کاوش در جزئیات تجربی مربوط به قلمرو موضوع مورد بررسی ۲.کشف و ارائه تبیین هایی در مورد نتایج یا الگوهای جذاب علمی ۳.شناسایی افراد یا نیروهای مربوط به هر رشته علمی ۴.مستحکم کردن الگوها ۵.ارائه پیشفرض ها ۶.تمییز دادن حقایق از پیش داوری ها و گمان های عامیانه ۷.استفاده از برهان تجربی به منظور ارزیابی فرضیه ها و ادعاهای علمی (لیتل، ۲۰۱۴). می توان استنباط کرد که روش شناسی مرحله ای است میان معرفت شناسی و روش تحقیق.
روش شناسی شامل مجموعه اقداماتی است که روش تحقیق یکی از این اقدامات است. در واقع روش شناسی مجموعه ای از انتخاب های پژوهشی است که یکی از این انتخاب ها، روش تحقیق است. نکته جالب توجه این است که حتی اگر برای بررسی دو مسئله متفاوت یک روش پژوهشی واحد مورد استفاده قرار گیرد اما دو نوع روش شناسی مختلف به کار گرفته می شود. راجاسیکار و همکارانش (۲۰۱۳) در این باره معتقدند؛ برای مطالعه موضوع مورد بررسی، محقق باید روش شناسی مناسب را طراحی کند. نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که حتی اگر برای دو مسئله متفاوت روش تحقیق واحدی مورد استفاده قرار گیرد اما روش شناسی آنها متفاوت خواهد بود. پژوهشگر باید بداند نه تنها روش های پژوهشی را باید مشخص کند و بر آن احاطه داشته باشد بلکه در مورد روش شناسی مناسب موضوع نیز باید احاطه لازم را داشته باشد (راجاسیکار و همکاران، ۲۰۱۳). برای روشن شدن بحث بهتر است به این مثال توجه شود. فرض کنید محققی می خواهد میزان گرایش به دموکراسی خواهی را در کشور X بررسی کند. او نه تنها باید بداند که روش مناسب برای این کار چیست (مثلا پیمایش) بلکه باید بررسی کند که: روش مناسب برای بررسی مسئله تحقیق چیست؟ دقت یافته های حاصل از تحقیق و روش به کار رفته چقدر است؟ کارایی روش اخذ شده چه میزان است؟ رویه های طراحی فرضیه ها کدامند؟ شیوه های مناسب گردآوری و تحلیل داده ها چیست؟ فرضیه ها چگونه باید ارزیابی شوند؟ و مواردی از این دست که همه آنها ذیل روش شناسی قرار می گیرد.
برای روشن شدن ماهیت روش شناسی می توان آن را با روش تحقیق مقایسه کرد و از طریق بررسی این دو، روش شناسی را بهتر فهمید. در مورد تفاوت روشهای تحقیق با روش شناسی تحقیق می توان گفت روشهای تحقیق عبارت اند از روش ها، طرح ها و الگوریتم هایی که در جریان تحقیق مورد استفاده قرار می گیرند. تمام روش هایی که توسط پژوهشگر در جریان پژوهش مورد استفاده قرار می گیرد، جزو روش های تحقیق است. روش ها «تکنیک هایی برای گردآوری شواهد و داده هستند» (هردینگ، ۱۹۷۸: ۲) و همچنین می توان روش ها را «ابزار تکنیک های تحقیق» دانست (شوانت، ۲۰۰۱: ۱۵۸). این روش ها ضرورتا طراحی شده، علمی و فارغ از ارزش اند. اما روش شناسی تحقیق عبارت است از روش نظام مندی که به منظور حل مسئله طراحی می شود. در واقع روش شناسی، علم بررسی این مطلب است که تحقیق چگونه باید انجام شود. در بیان دقیق تری باید گفت روش شناسی تحقیق عبارت است از فرایندهایی که محققان از آنها برای انجام کارهای علمی شان در زمینه های توصیف، تبیین و پیش بینی پدیده ها و موضوعات استفاده می کنند. هدف روش شناسی ارائه ی یک چهارچوب از اقداماتی است (مانند استراتژی پژوهشی، تدوین فرضیه ها، روش نمونه گیری و غیره) که در جریان تحقیق مورد استفاده واقع می شود (راجاسیکار و همکاران، ۲۰۱۳).
روش شناسی همچنین به معنای مطالعه روش های تحقیق نیز هست که این معنا، معنای دومی است که از روش شناسی برداشت می شود. بر طبق این معنا، روش شناسی علم بررسی و واکاوی روش های پژوهشی می باشد و به دنبال بررسی انتقادی این روش ها، در پی شناخت نقاط ضعف و قوت این روش ها، میزان مطابقت و مناسبت هر کدام از روش های پژوهشی با پیشفرض های هستی شناختی و معرفت شناختی پارادایم های مختلف و تلاش در جهت بهبود کارایی آنها نیز می باشد. «روش شناسی نظریه و تحلیل چگونگی پیشبرد فرایند پژوهش است» (هاردینگ، ۱۹۷۸: ۲) یا «تحلیل مفروضات، مبانی و روش هایی در یک ویکرد ویژه به پژوهش است» (شوانت، ۲۰۰۱: ۱۶۱).
در ادبیات نظری جامعه شناسی معمولا اصطلاح روش شناسی را بسیار بی قاعده و بدون مبنای منطقی به کار می برند و از این مفهوم در جاهایی استفاده شده است که حقیقتا ارتباطی به ماهیت اصیل و صحیح این مفهوم ندارد. «برخی روش شناسی را برای اشاره به نظریه های رسمی استفاده کرده اند، برخی دیگر برای اشاره به مکاتب نظری مانند کنش متقابل نمادین یا فمینیسم و یا برخی برای اشاره به یک رشته علمی مانند انسان شناسی و یا برخی آن را معادل خود روش های پژوهش مانند گروه های متمرکز یا مشاهده دانسته اند» (کارتر و لیتل، ۲۰۰۷: ۱۳۱۸). این درحالی است که روش شناسی به روش و شیوه مطالعه و ارزیابی روش های پژوهش به کار گرفته شده اشاره دارد و مربوط به واکاوی و نقادی روش پژوهش، شیوه تدوین فرضیه های متناسب با آن روش، نوع سوالات پژوهش، شیوه گردآوری و تحلیل داده ها و مواردی از این دست است. کاپلان (۱۹۶۴) در کتاب راهنمای پژوهش در مورد کارکرد روش شناسی می نویسد روش شناسی: «برای توصیف و تحلیل … روش ها، از طریق تصریح کردن محدودیت ها و توانایی های آنها، روشن کردن پیش فرض های شان … به منظور کمک به ایجاد شناخت و فهم در ما در وسیع ترین شکل خود است. نه اینکه خود روش شناسی یافته علمی تولید کند بلکه فرایند تولید علمی را واکاوی می کند» (کاپلان، ۱۹۶۴: ۲۳).
روش شناسی تعامل مهمی نیز با تحلیل نظری دارد و دیالکتیک میان این دو هم نقش روش شناسی را مشخص می کند و هم اهمیت آن را بیشتر نشان می دهد. در واقع هم روش شناسی با ارائه یافته ها، الگوها و شواهد تجربی سعی در آزمودن گزاره های نظری دارد و هم مبانی و چهارچوب های نظری نیز به یافته ها و شواهد متعدد و متکثر نظم و ساختار روشمندی می دهد. از دیدگاه بوشن و همکاران (۲۰۱۲) می توان روابط میان پژوهش تجربی به عنوان روش شناسی و تحلیل نظری را در چهار محور نشان داد:
۱.تحلیل نظری می تواند بر اساس مرور ادبیات نظری و سوال پژوهش به تحقیق تجربی نظم و ساختار لازم را بدهد.
۲.بررسی های تجربی نیز به نوبه ی خود الگوهایی را کشف می کنند که به واسطه این الگوها امکان ارزیابی پیش فرض های نظری به صورت عملی ممکن می شود.
۳.محدودیت هایی که در عمل شناسایی شدند از طریق بازخوردها و اشتراک اطلاعات در دو مرحله پیشین مشخص می شوند و از این طریق پایه هایی برای غلبه بر این محدودیت ها به وجود می آید.
۴.این محدویت ها از طریق تدوین گزاره هایی در باره اینکه چه رویه های پژوهشی در پیش گرفته شده و اینکه این رویه ها چگونه باید اجرا شوند – همگی بر اساس سه مرحله پیشین- تا اندازه زیادی برطرف می شود.
این چهار محور، مسیر و چهارچوب پژوهشی را تدوین می کنند که این مسیر و چهارچوب تا حد زیادی با سوالات پژوهش ارتباط نزدیکی دارند (بوشن و همکاران، ۲۰۱۲: ۵-۶).

تعامل یا تقدم و تاخر؟ چه نسبتی میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش پژوهش برقرار است؟
اگر بخواهیم آنچه تاکنون در باب هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش پژوهش گفته شد را خلاصه کنیم و روابط زمانی و معرفتی این چهار عنصر معرفتی را با همدیگر بیان کنیم می توان گفت: گام اول شناسایی ماهیت، ویژگی ها و مقتضیات موضوع، مسئله یا واقعیت مورد بررسی است که این کارویژه را هستی شناسی برعهده دارد. در گام بعدی این معرفت شناسی است که به یاری محقق می آید و در پی ارائه مسیری متناسب با ماهیت واقعیت مورد بررسی جهت شناسایی، تبیین و یا پیش بینی این واقعیت یا موضوع است. روش شناسی در گام سوم با ارائه روش ها، راهکارها و اقدامات عملی و اجرایی سعی در کمک به محقق برای طی کردن مسیر معرفت شناسی جهت رسیدن به مقصد شناخت واقعیت مورد بررسی (در اینجا واقعیت اجتماعی) دارد. و در گام چهارم نوبت به روش پژوهش می رسد که به عنوان یکی از اساسی ترین عناصر روش شناسی می تواند ارتباط مستقیم تر و ملموس تر پژوهشگر با واقعیت مورد مطالعه را برقرار کند و پژوهشگر را از هر زمان دیگری به شناخت موضوع و واقعیت مورد نظر نزدیک کند.
در هستی شناسی دست کم سه نوع نگرش وجود دارد؛ اول ماتریالیست ها که معتقدند جهانی که در آن زندگی می کنیم مادی است و از ماده قابل لمس و تجربه تشکیل شده است. دسته دوم ایده آلیست ها هستند که اینان معتقدند جهان بیرونی محصول و فراورده ذهن بشر است و آنچه از مواد و اجسام در جهان بیرون وجود دارد محصول تفکرات و تصورات ذهنی انسان است. البته هر کدام از این دو دیدگاه در پاسخ به برخی شبهات ناکام اند. ماتریالیست ها نمی توانند برساخت های ذهنی و فکری انسان از اجسام و فضای مادی را انکار کنند، ایده آلیست ها نیز نمی توانند وجود اجسام و جهان فیزیکی را انکار کنند یا توضیح درخوری در باب چگونگی تجسم برساخت های ذهنی در محیط بیرون از ذهن به صورت کامل ارائه دهند بنابراین، رویکرد سومی پا به عرصه می گذارد که دوآلیسم یا دوگانه انگاری نامیده می شود. دکارت چهره برجسته این نگرش است. دکارت به روشنی در شناخت انسان میان جسم و فکر او تمایز قائل می شود و معتقد است نمی توان جسم و جهان مادی را به ذهن و روح تقلیل داد و یا از فرایندهای فکر غافل شد و همه چیز را محصول تجربه و حواس بشری دانست. دیدگاه چهارمی نیز در هستی شناسی وجود دارد که شک گرایی نام دارد. اساس این هستی شناختی این اندیشه است که نمی توان از شناخت ماهیت رویدادها و پدیده های پیرامون مطمئن بود زیرا همواره شناخت ما از جهان بیرون، از رهگذر برساخت های ذهنی مان رخ می دهد لذا این شناخت هیچگاه نمی تواند شناخت خالص و کاملا مطابق با حقیقت جهان بیرون باشد.
در معرفت شناسی، یا نظریه شناخت نیز دو دیدگاه عمده وجود داشته است؛ نخست رویکردی که با دکارت آغاز می شود که طبق آن و شک سیستماتیکی که او داشت، شناخت همه چیز با تفکر و فعالیت ذهنی آغاز می شود. دکارت در این دستگاه شک سیستماتیک، سعی در شناخت دوباره پدیده ها با اتکا به یک پایه محکم داشت؛ او معتقد بود وقتی شخصی در وجود خود نیز شک می کند در آن حال هم به تفکر می پردازد پس می تواند در مورد وجود خودش به یقین برسد چون در آن شرایط نیز مشغول تفکر است. بر اساس دیدگاه او این اندیشیدن پایه محکم و قابل اعتمادی برای اثبات و جود هستی و پدیده هاست. دکارت به عنوان معروف ترینِ عقل گراها، معتقد بود کار شناخت جهان از رهگذر عقل می تواند انجام شود. رویکرد معرفت شناسی بدیلی که رقیب عقل گرایی محسوب می شود، تجربه گرایی است که بر اساس آن، راه شناخت برای بشر از رهگذر حواس و تجربه کردن محیط پیرامون می گذرد. انسان در بدو تولد لوح سفیدی است که از طریق حواسی که در اختیار دارد و تجربه کردن رویدادها و محیط پیرامون است که می تواند به آگاهی برسد (نگاه کنید به بنتون و کرایب، ۱۳۹۴؛ هوندریچ، ۱۹۹۹؛ رایل، ۱۹۷۶).
اگرچه این مناقشات هستی شناختی و معرفت شناختی فلسفی بی ربط به علوم اجتماعی نیست اما در علوم اجتماعی و خصوصا جامعه شناسی سعی شده است به مباحث و موضوعات محدودتری توجه شود و هستی شناسی و معرفت شناسی را در باب مقتضیات، ویژگی ها و خواص پدیده ها و رویدادهای اجتماعی که محصول زندگی اجتماعی انسان ها است به کار گیرند. یعنی به جایی پرسش از چیستی واقعیت عام فلسفی یا ارائه شیوه شناخت عامی که بتواند تمام جهان بیرون را مورد شناسایی قرار دهد، در علوم اجتماعی، به ویژه در جامعه شناسی، سخن بر سر این است که ماهیت واقعیت اجتماعی (همان رویدادها و پدیده هایی که محصول زندگی اجتماعی است) چیست؟ و چگونه می توان به شناخت آن رسید؟
در علوم اجتماعی نیز بحث های مهمی در این باب وجود دارد. برخی به وجود جامعه به عنوان واقعیت اجتماعی مستقل از اراده و آگاهی کنشگران اجتماعی معتقدند که این واقعیت می تواند کنشگران را متاثر سازد (مانند دورکیم و دورکیمی ها)؛ فردگرایان روش شناختی خلاف این تفکر می اندیشند و بر این باورند که چیزی به عنوان جامعه وجود ندارد بلکه هر آنچه هست فقط جمع تک تک افراد است. رویکرد دیگری به معنا، اراده و آگاهی در میان انسان های اجتماعی علاقه مند است، معتقد است آنچه باید مورد شناخت علوم اجتماعی قرار گیرد (هستی شناسی اجتماعی) معانی و آگاهی انسان ها در مورد رویدادها و عناصر اجتماعی است که پیرامون خود خلق می کنند. بررسی پدیده هایی که افراد نسبت به آن هیچ آگاهی ندارند یا معنایی برای آن قائل نیستند نمی تواند برای این انسان ها مفید باشد (بنتون و کرایب، ۱۳۹۴).
سلسله مراتب میان این چهار مرحله معرفتی هم از جنبه زمانی و هم از جنبه معرفتی برقرار است. یعنی میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش پژوهش تقدم و تاخر زمانی حاکم است و مراعات این تقدم و تاخر اجتناب ناپذیر است. بیان این نکته نیز لازم است که مسیر حرکت میان این چهار وادی معرفتی از وجه زمانی یک سویه است، یعنی از طرف هستی شناسی به سمت روش پژوهش است. به عبارت دیگر محقق نمی تواند از نظر زمانی معرفت شناسی را بر هستی شناسی واقعیت تقدم دهد یا روش شناسی را بر معرفت شناسی و یا حتی روش پژوهش را بر روش شناسی مقدم کند و این مسیر الزاما از هستی شناسی واقعیت مورد نظر آغاز می شود و با گذر از معرفت شناس و روش شناسی به روش پژوهش می رشد. ارتباط میان این چهار ساحت معرفتی را از وجه زمانی می توان به شکل زیر نمایش داد:

 


شکل ۱: سلسله مراتب زمانی میان چهار مرحله شناخت واقعیت.

در باب نسبت های میان این ساحت های معرفتی رویکردهای متفاوتی وجود دارد که می توان به تناسب موضوع مقاله به برخی از آنها به صورت اجتمالی پرداخت و مقایسه ای میان آنها با مدل پیشنهادی مقاله ارائه کرد؛ کالین های (۱۳۸۵) ارتباط میان هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی را از سوی هستی شناسی به سمت معرفت شناسی و از معرفت شناسی به سوی روش شناسی می داند. به عبارت دیگر، او معتقد است روابط میان این سه ساحت نه تنها تعاملی نیست بلکه کاملا یک سویه است و از هستی شناسی شروع می شود و نهایتا به روش شناسی می رسد.

 


شکل شماره ۲: روابط میان هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی از نظر کالین های (های، ۱۳۸۵: ۱۱۱).

کارتر و لیتل (۲۰۰۷) نیز در بیان رابطه میان معرفت شناسی، روش شناسی و روش پژوهش به تعامل میان هستی شناسی و معرفت شناسی قائل نیستند هر چند معرفت شناسی را واسطه میان روش شناسی و معرفت می دانند و یا میان معرفت و روش شناسی، به واسطه روش، ارتباطی را متصورند اما در مورد رابطه میان معرفت شناسی و روش شناسی نیز یک رابطه یک سویه را در نظر می گیرند که بر این اساس، فقط معرفت شناسی است که به وارسی و دیده بانی روش شناسی می پردازد و گویی روش شناسی هیچ خدمتی به معرفت شناسی نمی کند. «معرفت از مجرای داده ها و تحلیل هایی که روی آنها صورت می گیرد به وجود می آید. معرفت شناسی نیز روش شناسی را اصلاح می کند و معرفت تولید شده را نیز واکاوی و وارسی می کند» ( کارتر و لیتل، ۲۰۰۷: ۱۳۱۷). اما آن دو در مدل خود هیچ جایگاهی برای هستی شناسی قائل نیستند و گویی بر این باورند که در فرایند خلق معرفت اجتماعی، هستی شناسی نقشی ندارد و این معرفت شناسی، روش شناسی و روش پژوهش هستند که بازیگران اصلی فرایند خلق معرفت اند و گویی هستی شناسی نمی تواند نقشی در بکارگیری نوع معرفت شناسی، روش شناسی و حتی نوع روش پژوهش انتخاب شده داشته باشد. هستی شناسی در مدل آنها وارد نشده است به این دلیل که آنها در مورد اینکه آیا جهان اجتماعی آنقدر واقعی است که بتوان بر واقعیت درون آن نام گذاری مشخصی صورت گیرد یا مورد سنجش قرار داد، اطمینان ندارند و معتقدند باید درباره چرایی و چگونگی واقعی بودن واقعیت اجتماعی دوباره بحث کرد (کارتر و لیتل، ۲۰۰۷).

 

 

مدل شمار ۳: روابط میان معرفت شناسی، روش شناسی و روش از نظر کارتر و لیتل (کارتر و لیتل، ۲۰۰۷: ۱۳۱۷).

این در حالی است که هابرماس به صراحت به نقش هستی شناسی در معرفت شناسی و متعاقبا نقش معرفت شناسی در هستی شناسی اشاره می کند. به عقیده هابرماس محقق اجتماعی در مرحله هستی شناسی و شناخت ماهیت واقعیت اجتماعی مورد بررسی باید معرفت شناسی متناسب با ویژگی های هستی شناختی آن واقعیت را برگزیند اما برای این انتخاب ناچار است ماهیت واقعیت را بداند تا تناسب لازم میان معرفت شناسی انتخاب شده و هستی واقعیت برقرار باشد. این وضعیت چیزی شبیه «دور فلسفی» است که در آن برای شناخت واقعیت اجتماعی مورد مطالعه (هستی شناسی) به معرفت شناسی نیازمندیم و برای انتخاب معرفت شناسی مناسب، به شناختی از ماهیت و مقتضیات واقعیت اجتماعی مورد نظر نیازمندیم که برای گریز از این دور باطل هابرماس معتقد است محقق پیش از شناخت پدیده و واقعیت اجتماعی مورد مطالعه، از طریق یک «شهود آنی » می تواند کلیاتی از ویژگی های آن واقعیت در ذهن تجسم کند و شناختی اولیه نسبت به آن داشته باشد که بر این اساس دست به انتخاب معرفت شناسی می زند و این معرفت شناسی است که در پایان تحقیق محقق را به هستی شناسی کامل تر و صحیح تری رهنمون می کند و حتی اصلاحاتی در آن شناخت شهودی اولیه نیز ایجاد می کند (سروش، ۱۳۸۵). همان گونه که هابرماس بیان می کند تعامل و رابطه دیالکتیک قوی و آشکاری میان هستی شناسی و معرفت شناسی اجتماعی وجود دارد که نمی تواند ارتباط میان این دو را فقط به صورت یک رابطه ی یک طرفه و بدون تعامل دید.
بر اساس مدل پیشنهادی مقاله (مدل شماره ۴)، میان هر چهار ساحت معرفتی، تعامل دوسویه و متقابلی برقرار است که بر این اساس هر کدام از این ساحت ها می توانند کمک ها و خدماتی برای سایر طرف ها داشته باشند. همان گونه که خصائص هستی شناختی موضوع مورد بررسی می تواند نوع معرفت شناسی را تعیین کند (برای مثال هستی شناسی پوزیتیویستی معرفت شناسی تجربی را می طلبد یا هستی شناسی واقع گرایی محتاط متناسب با معرفت شناسی ابطال گرایی است) معرفت شناسی نیز محقق را در شناخت هستی موضوع یاری می دهد. یا آنچنان که مقتضیات هستی شناختی موضوع در تعیین روش شناسی و اجزای مختلف آن (نوع پرسش ها، نوع فرضیات، نوع گردآوری داده ها و غیره) دارد همین اجزای روش شناختی نیز در قالب معرفت شناسی به هستی شناسی منتج می شوند. تعامل میان معرفت شناسی و روش شناسی و روش نیز به همین به صورت است؛ نوع معرفت شناسی تعیین کننده روش شناسی خاصی است (برای نمونه معرفت شناسی ابطال گرایی این الزام را ایجاد می کند که در انتخاب روش، تدوین فرضیه ها، مطرح کردن سوالات و حتی تدوین چهارچوب نظری به سمتی برویم که الزامات این نوع از هستی شناسی را مراعات کنیم)، همین روش شناسی نیز پیشفرض های مبنایی معرفت شناسی را از طریق آمون مجدد آن استحکام و دوام دوباره می بخشد. تعامل میان معرفت شناسی و روش نیز ارتباط وثیقی است؛ هر گاه پژوهشگر بخواهد از معرفت شناسی ویژه ای بهره گیرد، روش مورد استفاده او نیز از همین معرفت شناسی تبعیت می کند (معرفت شناسی هرمنوتیک را نمی توان با روش پیمایش یا آزمایش پیش برد بلکه باید از روش هایی مانند فنون تعلیقی یا اپوخه استعلایی بهره برد) از طرف دیگر همین روش پژوهش نیز از طریق گردآوری داده ها و منتج شدن به هستی شناسی می تواند در تداوم، تایید و استحکام معرفت شناسی مورد استفاده موثر باشد. رابطه ی میان هستی شناسی و روش شناسی نیز یک رابطه دوطرفه است که در آن خصلت های هستی شناختی می تواند نوع روش و هم چنین اجزا و عناصر روش شناسی را تعیین کند و هم اینکه این اجزای روش شناسی خصوصا روش پژوهش به شناخت صحیح تر ماهیت واقعیت اجتماعی مورد بررسی کمک می کند.
اما ارتباط میان روش شناسی و روش پژوهش اندکی متفاوت است؛ تعامل میان روش شناسی و روش پژوهش بیشتر یک رابطه کل به جزء است. یعنی روش شناسی مجموعه ای از استراتژی هایی به منظور نیل به داده های لازم و نهایتا هستی شناسی مورد نظر از مجرای معرفت شناسی که یکی از عناصر اصلی این مجموعه استراتژی، روش پژوهش است. به عبارت دیگر، روش پژوهش یکی از ارکان و عناصر زیر مجموعه روش شناسی است. اما این به این معنی نیست که این دو الزاماتی بر یکدیگر اعمال نمی کنند. همان گونه که برای پاسخگویی به هر نوع سوالی یا گردآوری هر نوع داده های نمی توان از هر نوع روش پژوهشی بهره برد، از سوی دیگر، هر روش پژوهشی ویژه ای نیز انواع خاصی از داده ها را می تواند گردآوری کند و به سوالات ویژه با مختصات خاصی پاسخ گوید. برای نمونه، نمی توان با روش مصاحبه عمیق داده های جمعیتی گردآوری گرد و با روش های آماری کمی به تحلیل آنها پرداخت. یا برای پی بردن به واحدهای معنایی، گزاره های نظری و هسته مرکزی زمینه های شکل گیری یا تغییر یک پدیده اجتماعی به روش پژوهشی آزمایش یا پیمایش متوسل شد و با مراجعه به داده های کمی و عدد و رقم سعی در دست یابی به این واحدهای معنایی و هسته مرکزی داشت. بر اساس این توضیحات می توان الگوی تعاملی میان این چهار ساحت معرفتی را به شکل زیر نشان داد. لازم به توضیح است که چون روش جزوی از روش شناسی است لذا تعامل هستی شناسی و معرفت شناسی با روش شناسی شامل تعامل آنها با روش نیز می شود. می توان الگوی تعامل میان چهار ساحت شناختی را از وجه معرفتی به شکل زیر نشان داد:

 

 


مدل شماره ۴: الگوی تعامل معرفتی میان چهار مرحله شناخت واقعیت اجتماعی.

جامعه شناسی معرفت
جامعه شناسی معرفت برخلاف هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی، یک علم «پساینده» است. یعنی نه مانند هستی شناسی در پی تعیین موضوع علم و ماهیت مسئله علم است، نه مانند معرفت شناسی در پی شناسایی مسیر مناسب برای شناخت ماهیت واقعیت اجتماعی، طبیعی و غیره است، نه همانند روش شناسی وظیفه بکارگیری اقدامات عملی و عینی را برای جمع آوری و تحلیل یافته ها و شواهد تجربی را برعهده دارد. هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی، هر سه، شاخه های علمی «پیشاینده» هستند یعنی در شکل گیری آگاهی و معرفت تقش تولیدکننده دارند و معرفتی را که وجود نداشته است تولید کرده اند اما کار جامعه شناسی معرفت پس از شکل گیری و تکون معرفت آغاز می شود. به این معنی، پس از اینکه معرفت در جامعه انسانی شکل گرفت آنگاه جامعه شناسی معرفت به دنبال شناسایی ریشه های شکل گیری و تغییر این معرفت، نقش عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، تاریخی و اقتصادی در ارتباط با معرفت و همچنین اثرات متقابل معرفت و دانش بر سایر اجزای جامعه است. ذکر این نکته ضروری است که از یک منظر، مفهوم معرفت شامل چهار زیر مجموعه است. دین، فلسفه، ایدئولوژی و علم (توکل،۱۳۷۰). هر کدام از این زیر مجموعه ها می توانند به تنهایی موضوع جامعه قرار گیرند. در این میان، جامعه شناسی علم نیز وجود دارد که توجه خود را به بررسی نحوه شکل گیری، تحول و تکون نهاد علم اختصاص می دهد و در واقع به یکی از زیر شاخه های معرفت می پردازد. در رساله حاضر این تفکیک مورد نظر نیست و منظور از معرفت همان شناخت و آگاهی است که در جریان کنش ها و روابط اجتماعی و در بستر جامعه شکل می گیرد.
جامعه شناسی معرفت ریشه ها و پایه های اجتماعی و گروهی ایده ها را مورد بررسی قرار می دهد و معتقد است تمام «قلمرو اندیشه » (معرفت ها، ایده ها، ایدئولوژی ها و ذهنیت ها) در درون متن نهادها و گروه های جامعه توسعه می یابند. این نحله شناختی به سوالات متعددی که در مورد گستره و دامنه اثرات گروهی و اجتماعی که در شکل گیری ایده ها و اندیشه ها موثراند می پردازد و برای پاسخ به این سوالات، مبانی فرهنگی و اجتماعی معرفت را مورد مداقه قرار می دهد (مک کارتی ، ۲۰۰۶: ۲۴۸۲). جامعه شناسی معرفت مطالعاتی است در باره منابع و نتایج اجتماعی معرفت. مثلا به این موضوع می پردازد که چگونه سازمان های اجتماعی هم محتوا و هم ساختار معرفت را تحت تاثیر قرار می دهند. یا چگونه موقعیت های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مانند حجابی میان معرفت و افراد جامعه عمل می کنند. این تعریف نشان می دهد که مفهوم معرفت برای جامعه شناسی همانند مفهوم نگرش برای روانشناسی یک مفهوم محوری است (موسسه آموزش و پژوهش دانشگاه کمبریج، بی-تا).
در تعریف دیگری، پولی (۲۰۱۵) معتقد است جامعه شناسی معرفت شاخه ای از جامعه شناسی است که به بررسی فعل و انفعالات بین موقعیت اجتماعی و ایده ها اختصاص دارد. آنچه مسلم است این است که این فرض که «ایده های بهتر همواره اهمیت بیشتری دارند چون ایده های برتری هستند» نادرست است و با واقعیت مطابقت ندارد. در عمل، ایده ها قدرت شان را از عوامل بیرونی نیز کسب می کنند که ممکن است ارتباط وثیقی نیز با قدرت یا ضعف ایده ها نداشته باشد (پولی، ۲۰۱۵: ۱).
جامعه شناسی معرفت به عنوان یکی از شاخه های جامعه شناسی موضوع خود را معرفت و آگاهی انسان در چهارچوب کنش های اجتماعی اش و در قالب ساختارها، نهادها و گروه های اجتماعی مختلف قرار داده است. برای تبیین هر موضوع اجتماعی، جامعه شناسی نیازمند نظریه متناسب با مسئله و موضوع مورد بررسی است که این قاعده در باب جامعه شناسی معرفت نیز صادق است. در این شاخه از جامعه شناسی نیز نظریه هایی برای تبیین ماهیت معرفت وجود دارد. «همان گونه که از مارکس تا مانهایم اذعان شده است جامعه شناسی معرفت تعیین کنندگی اجتماعی اندیشه و اجتماعی بودن ذاتی ذهن را نشان می دهد» (اشنایدر ، ۱۹۹۸: ۱۰۷).
مطالعه جامعه شناخت پدیده شناخت، یا آنچه جامعه شناسی معرفت نامیده می شود، دارای دو ریشه متفاوت است و در واقع می توان گفت دو نظام فکری متفاوت در اندیشه های جامعه شناسی معرفت وجود دارد؛ اولی مربوط به پژوهش ها و نگرش هایی درباره معرفت است که رویکردی اجتماعی-تاریخی به دانش دارد و آنها را در بستر اجتماعی-تاریخی شان بررسی می کند و نقش ساختارها، نیروها و فرایندهای اجتماعی-تاریخی را در تکون و تغییر معرفت موثر می داند. نماینده تمام عیار این رویکرد کارل مارکس و اندیشه های اوست. دوم، رویکردی در جامعه شناسی معرفت است که معتقد است در بررسی شکل گیری، تکون و تغییر معرفت باید تمرکز خود را بر شناسایی و بررسی پدیده های اجتماعی و نیروهای صرفا اجتماعی قرار داد. در واقع این رویکرد بر این اعتقاد است که در شناخت روش های کسب معرفت، عوامل اجتماعی نقش اصلی دارند. نماینده برجسته این نحله فکری امیل دورکهایم است (وزلی ، ۱۹۹۷: ۷).
در ادامه می توان مسیر تاریخی سه نحله فکری که در جامعه شناسی معرفت وجود داشته و دارد را بررسی کرد. هر کدام از این نحله های فکری تلقی و نگرش خاصی نسبت به معرفت و نقش نیروها و ساختارهای اجتماعی در شکل گیری و تحول آن داشته است. در این سیر نظری، باید اذعان داشت که عموما معرفت و علم معادل همدیگر گرفته شده اند و تفکیک مورد نظر توکل (۱۳۷۰) کمتر مد نظر بوده است.
۱.جامعه شناسی قدیم علم یا علم به مثابه یک نظام اجتماعی: در این پارادایم مفهوم آداب علم، که الزامات نهادی یا هنجارهای علم نیز نامیده می شود، مفهوم کلیدی محسوب می شود. آداب علم مجموعه موزونی از ارزش ها و هنجارها را به اجتماع علمی و دانشمندان تحمیل می کند و در حکم نسخه ها، تجویزها و امور مجازی است که باید ارزش های نهادی شان در اجتماع دانشمندان مشروع شمرده شود تا کار علمی بتواند استمرار یابد. نماینده عمده این نحله فکری رابرت مرتن و هم مسلک هایش است.
۲.جامعه شناسی جدید علم یا جامعه شناسی معرفت علمی: این رویکرد بر این فرض استوار است که علم را نمی توان خارج از جامعه تصور کرد درنتیجه تمایز علم از غیر علم در پرده ای از ابهام قرار گرفته است و تا اندازه زیادی بی طرفی علمی و عینیت انکار شده است. «نسبی باوری» و «تاکید بر تاثیرات و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی بر علم و شناخت علمی» از مشترکات نظری این رویکرد است. نماینده برجسته این رویکرد تامس کوهن است.
۳.نظریه کنشگر- شبکه: این نظریه توجه ویژه ای به فعالیتها، جنبشها و شبکه های علم و فناوری معطوف می کند. نظریه کنشگر- شبکه نظریه ای اجتماعی با محوریت علم فناوری است که در آن فرض بر مشارکت کنشگران (عوامل انسانی)، اشیاء و فضا (عوامل غیرانسانی) درمتن متکثر و تعاملی است و در این تعامل متقابل، علم فناوری نیز بر افراد، اشیاء و فضا اثر می گذارد. این رویکرد از هر دو نحله فکری رئالیستی و برساخت گرایی دوری می کند و در تحلیل علم رویکرد ترکیبی شامل رئالیسم علمی، برساخت اجتماعی و تحلیل گفتمان را ارائه می دهد. این رویکرد تمایزی میان علم (دانش) و فناوری (محصول) قائل نیست و بر تلفیق علم و فناوری تاکید دارد. همچنین مرزبندی مشخصی میان درست و نادرست، جامعه و طبیعت، خردو کلان و غیره را نمی پذیرد و در عوض همه اینها را محصول فعالیت جمعی و شبکه ای می داند. نظریه کنشگر- شبکه تاکید موکدی نیز بر اصل موجودیت نسبی دارد که طبق آن تمام هستارها اهمیت خود را از ارتباط به دیگر هستارها کسب می کنند. نماینده های شاخص این نحله فکری میشل کالون و برونو لاتور است (قاضی طباطبایی و ودادهیر، ۱۳۸۶: ۱۲۷-۱۳۰).
در رابطه با نقش نیروهای مختلف اجتماعی و اعمال قدرتی (قدرت در معنای فوکویی) که آنها در شکل گیری و تحول معرفت دارند در کتابی با عنوان فرهنگ پژوهش علمی که توسط جمعی از نویسندگان انگلیسی در مورد فرهنگ دانشگاهی حاکم بر علم در انگلستان نوشته شده است، مطالبی بیان شده که تا اندازه ای نقش نیروها و عوامل غیر معرفتی را در تولید و تغییر معرفت نشان می دهد. این گزارش ها می تواند به نوبه خود به عوامل غیر معرفتی اشاره کند که در سطور پیشین از زبان پولی (۲۰۱۵) بیان شد. برخی از این نویسندگان معتقدند مجلات دارای ضریب تاثیر بالا، در بیشتر موارد مقالات محققین خود را چاپ می کنند و همین که اسم آنها در مقاله حضور داشته باشد، برای چاپ در این مجلات اولویت پیدا می کند. همچنین در مورد عوامل موثر بر تخصیص منابع مالی به تحقیقات علمی می نویسند: هر تحقیقی که کارامدی علمی بیشتری داشته باشد معمولا منابع مالی بیشتری را به خود اختصاص می دهد. عامل دیگری که در این زمینه اهمیت دارد «تعداد محققین بانفوذ و سرشناسی» است که در یک مرکز پژوهشی و یا در یک تیم پژوهشی حضور دارند. هر چه تعداد این محقیقن در یک مرکز تحقیقاتی و یا در یک تیم پژوهشی بیشتر باشد، میزان اختصاص منابع جهت انجام یک پروژه علمی بیشتر خواهد بود. در مورد تمایزات جنسیتی در عرصه تولید دانش و معرفت نیز معتقدند که جامعه نگاه برابری نسبت به یافته های علمی و پذیرش این یافته ها از جانب محققین زن و مرد ندارد: بر طبق یافته های یک پیمایش در انگلستان (۲۰۱۴)، حضور علمی زنان و مردان در رشته ها و مراکز علمی برابر نیست. در برخی از مراکز اصلا زنان حضور ندارند. حتی برخی معتقدند در اختصاص منابع مالی برای انجام تحقیقات علمی نیز این نابرابری وجود دارد و کمتر اتفاق می افتد که بودجه های تحقیقاتی کلان به زنان محقق تعلق گیرد. در واقع نوعی جهت گیری جنسیتی در این رابطه وجود دارد (سالنامه فرهنگ پژوهش علمی انگلستان، ۲۰۱۴).
این مطالب تا اندازه ای به نقش و جایگاه جامعه شناسی معرفت اشاره دارد و جامعه شناس این حوزه با تحلیل برخی واقعیات می تواند نتیجه بگیرد که در تولید معرفت عوامل و تعیین کننده هایی وجود دارند که در بسیاری موارد خارج از قلمروی معرفت اند و متاثر از نیروها و ساختارهایی است که بر شکل معرفت اعمال می شوند.
همانطور که قبلا اشاره شد، جامعه شناسی معرفت درصدد شناسایی نقش تعیین کننده های اجتماعی و فرهنگی است که در تولید معرفت و کمیت و کیفیت آن دخیل اند و می خواهد این مسئله را بررسی کند که این عوامل چگونه در ماهیت معرفت اثر می گذارند. پولی با اشاره به عوامل چهارگانه اثرگذار بر معرفت، تا اندازه ای سعی کرده است تصویر کلی از این عوامل اثرگذار ارائه دهد. پولی معتقد است عوامل موثر اجتماعی که در شکل گیری و تکون معرفت اجتماعی موثرند در چهار گروه قابل دسته بندی اند:
۱.¬ تحولات فرافردی، غیر معرفتی: این عوامل به تغییرات و پیشرفت هایی اشاره دارد که خارج از گستره معرفتی است و از حلقه تفکر و اندیشه تا اندازه زیادی بیرون است. مانند بودجه های نظامی و سیاست های انحصاری که معرفت تولید شده به وسیله متفکران را محدود می کند.
۲.عوامل فرافردی، معرفتی: عواملی است که در سطحی کلان اما در گستره اندیشه و فکر رخ می دهد. مانند مباحثات، اختلاف نظرها و چالش های داغی که ذیل یک پارادایم معرفتی قرار می گیرند و به درون فضای مطالعاتی و معرفتی نفوذ کرده اند.
۳.تحرکات درون فردی، غیرمعرفتی: این عوامل شامل رقابت ها و تنش های فردی است که برای جذب حمایت های مالی جهت انجام پروژه های علمی و معرفتی به طور فزاینده ای انجام می شود که به دنبال این وضعیت این امکان وجود دارد که بسیاری از پژوهش ها و کارهای علمی و معرفتی بدون اینکه دیده شوند مورد بی توجهی قرار گیرند.
۴.عوامل درون فردی،معرفتی: شامل تلقی ها و خودشیفتگی های روشنفکرانه میان اهل اندیشه است. همچنین ادعاهایی که برخی از اهل اندیشه مطرح می کنند که بسیار بزرگ تر از واقعیت و توان تحلیلی و استدلالی آن ها است (پولی، ۲۰۱۵).

نتیجه گیری
در نوشتار حاضر تلاش شد تا ابتدا با ارائه تعاریف نسبتا روشن و چندجانبه از چهار ساحت هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت هم ابعاد مختلف این مفاهیم مشخص شود و هم مرزها مفهومی و شناختی میان آنها در حد توان نوشتار تصریح شود و همین اینکه به سوال اول مقاله پاسخ درخوری ارائه شود. در همین ارتباط و جهت تصریح مرزهای مفهومی میان هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و جامعه شناسی معرفت و پاسخگویی به سوال ابتدایی مقاله مطالبی مطرح شد که به منظور جمع بندی این مطالب می توان چنین نوشت؛ بر طبق نظر هینینگ (۲۰۰۸)، در باب تعیین تفاوت میان هستی شناسی و سایر علوم می توان اینگونه گفت که هستی شناسی بحثی است درباره «بودن» به عنوان موضوع مطالعه. اگر تمام علوم نیز چیزهایی را مطالعه می کنند که وجود دارند اما تفاوت آنها با هستی شناسی در این است که هر کدام از این علوم (فیزیک، روان شناسی، زیست شناسی و غیره) تنها تعداد محدود و مشخصی از موجودات و چیزهایی را که وجود دارند بررسی می کنند و یا جنبه های مشخص و محدودی از موجودات در کانون توجه این علوم قرار دارد. اگر چه هرچیزی که توسط هستی شناسی بررسی می شود در سایر علوم نیز مورد مطالعه قرار می گیرند اما این علوم تنها دامنه ای محدود از پدیده ها یا جنبه هایی از آنها را مورد مطالعه قرار می دهند در حالیکه هستی شناسی جنبه های مختلفی از پدیده ها را مطالعه می کند. همان طور که ارسطو اشاره کرده است هستی شناسی مربوط به مطالعه هر چیزی است که وجود دارد تنها از آن حیث که موجود است (هینینگ، ۲۰۰۸: ۳۹). معرفت شناسی نظریه ای است درباره شناخت. به عبارت دیگر در معرفت شناسی به دنبال شناخت این مطلب هستیم که افراد جامعه چگونه آگاهی یا معرفت را کسب می کنند یا محقق برای شناخت واقعیت یا مسئله مورد نظر تحقیق اش (هستی واقعیت) باید چه مسیر و فرایندی را در پیش گیرد. در واقع معرفت شناسی نظریه تبیین رسیدن به معرفت است. معرفت شناسی یعنی بررسی این فرایند که ما چگونه به شناخت دست می یابیم. در نظام معرفتی، ما گزاره ها و اظهارنظرهای معرفتی درباب شناخت مفاهیم، کنش ها، ماهیت ها و نظام ها تولید می کنیم (تنیس ، ۲۰۰۸: ۱۰۳). روش شناسی عبارت است از ترکیب موضع معرفتی و روش های پژوهشی. آنچه که شرایط را در جریان پژوهش پیچیده می کند این واقعیت است که محققان باید در مورد بسیاری از موضوعات پژوهشی، چندین موضع معرفتی را با همدیگر ترکیب کنند زیرا روش یا نتایج تحقیق ممکن است با شواهد یا آنچه دانش مربوط به واقعیت خوانده می شود در تضاد باشد. روش شناسی نظامی است که جهت تولید معرفت مورد استفاده قرار می گیرد (تنیس، ۲۰۰۸). به دنبال آن، روش پژوهش نیز یکی از اجزا و عناصر مجموعه اقدامات عملی است که روش شناسی نامیده می شود. مثلا در روش شناسی محقق با مجموعه ای از اقدامات پژوهشی مانند شیوه تدوین فرضیه ها، نحوه انتخاب نمونه ها، تعداد نمونه ها، تهیه ابزار گردآوری این داده ها، شیوه تجزیه و تحلیل این داده ها و تدوین یافته ها و مواردی از این دست. در این میان، روش پژوهش نیز یکی از این اقدامات است که شامل شیوه ای است که محقق به واسطه آن به گردآوری داده ها دست می زند. مانند روش پیمایش، روش آزمایش، مطالعه موردی و مواردی از این قبیل.
جهت جمع بندی مباحث مربوط به جامعه شناسی معرفت می توان گفت: جامعه شناسی، علمی است که در پی تبیین پدیده های مختلف اجتماعی است و برای این منظور به سایر عناصر و پدیده های اجتماعی رجوع می کند و با بررسی جامعه، سعی می کند نقش و اثر فرایندها، جریان ها و نیروهای اجتماعی را در شکل گیری و تحول پدیده مورد بررسی و همچنین اثرات متقابل آن را در پیرامون خود مورد مطالعه قرار دهد. جامعه شناسی معرفت نیز، به عنوان شاخه ای از جامعه شناسی، به دنبال بررسی نقش جامعه، فرهنگ و عناصر آنها در ماهیت و تحول معرفت و آگاهی است. جامعه شناسی معرفت نسبت به معرفت یک علم پساینده است یعنی ابتدا معرفت شکل می گیرد آنگاه جامعه شناسی به دنبال شناخت چگونگی تولید این معرفت و نقش عناصر جامعه در تولید آن و همچنین اثر متقابل معرفت تولید شده بر جامعه است. این وضعیت در مورد جهت گیری جامعه شناسی در مورد سایر علوم نیز صادق است. مثلا در جامعه شناسی سیاسی به دنبال بررسی اثر جامعه و نیروهای اجتماعی بر عملکرد سیاستمداران و فرایندهای سیاسی و تصمیمات سیاسی هستیم نه اینکه به بررسی نقش سیاستمداران و خروجی های آنها بپردازیم (نگاه کنید به بشیریه، ۱۳۹۱) که این وظیفه بر عهده علم سیاست است که نسبت به سیاست پیشاینده است. همین طور در جامعه شناسی اقتصادی نیز هدف خلق قوانین اقتصادی نیست ،که این وظیفه بر عهده علم اقتصاد است، بلکه وظیفه جامعه شناسی اقتصادی بررسی شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی است که در ماهیت و تحولات قوانین و فرایندهای اقتصادی موثراند. علاوه بر این جامعه شناسی همواره پدیده ها را با نگاهی انتقادی بررسی می کند و سعی می کند لایه های پنهانی که در ورای واقعیت های آشکار موجود است شناسایی کند و علاوه بر نشان دادن چهره ی واقعی پدیده ها، دلایل و ریشه های اصلی نابرابری و تیره بختی ها را نشان دهد. در واقع جامعه شناسی همواره در پی رهایی بخشی است و به منظور دستیابی به این رهایی بخشی به تحلیل عمیق و همه جانبه موضوعات می پردازد (شارون، ۱۳۹۳). جامعه شناسی معرفت نیز همین هدف را در ارتباط به معرفت و آگاهی بشری دارد. یعنی سعی می کند ابتدا نشان دهد که افراد جامعه چگونه نسبت به یک امر آگاهی و معرفت پیدا می یابند و سپس چهره واقعی معرفت یابی را نشان دهد و نقش عناصر مختلف قدرت را در این معرفت یابی به تصویر بکشد و نشان دهد که جامعه و نیروهای آن چگونه در تحریف آگاهی و نحوه عرضه آن به کنشگران اجتماعی تاثیر می گذارند.
بخش دیگر مقاله مربوط به پاسخ به سوال دوم است که آیا میان چهار ساحت شناختی هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش پژوهش تعامل برقرار است و یا میان آنان سلسله مراتب و تقدم و تاخر حاکم است؟ نسبت میان این چهار ساحت را می توان اینگونه خلاصه کرد؛ نسبت هایی میان هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی در دو وجه «زمانی» و «معرفتی» وجود دارد. از نظر وجه زمانی میان چهار ساحت شناختی رابطه به صورت تقدم و تاخر است و الزامی در سلسله مراتب میان آنها برقرار است که بر این اساس، نمی توان در سلسله مراتب میان آنها دخالت جدی انجام داد. محقق ناچار است برای ورود به وادی معرفت شناسی ابتدا هستی شناسی واقعیت مورد بررسی را شناسایی کند و یا پیش از آنکه بخواهد سازوکارهای مربوط به روش شناسی را ساماندهی کند باید پارادایم معرفت شناسی مناسب با موضوع شناسایی را روشن کند. اما از جهت معرفتی (وجه معرفتی) محقق با وضعیت متفاوتی روبرو است؛ روابط رفت و برگشتی و تعاملی میان این گام های شناختی در جریان بررسی واقعیت اجتماعی حاکم است. همان گونه که شناخت هستی شناسانه از واقعیت اجتماعی مهم است، شناخت پارادایم مناسب برای شناسایی این هست شناسی نیز ضرورت دارد. رابطه میان معرفت شناسی و روش شناسی نیز از جنس تعامل که بر طبق آن معرفت شناسی برای شناسایی و به کارگیری اجزای مختلف روش شناسی مانند انتخاب روش پژوهش، شیوه تدوین فرضیه ها، نوع پرسش های پژوهش، شیوه انتخاب نمونه و در کل نحوه مواجهه با موضوع ضروری است اما خود معرفت شناسی نیز بر همین ساز و کارهای عملیاتی متکی است و این ساز و کارها (مانند فرضیه ها، سوالات، روش پژوهش، شیوه نمونه گیری و مواردی از این دست) هستند که به عملیاتی شدن معرفت شناسی یاری می رسانند. این تعامل در مورد روابط میان هستی شناسی و روش شناسی، معرفت شناسی و روش پژوهش نیز برقرار است. جامعه شناسی معرفت هم از نظر هستی و هم به جهت کاربرد دارای تفاوت های اساسی با این سه حوزه است. درحالیکه هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی مربوط به فرایند شناخت پدیده های پیرامون ما در جهان اجتماعی هستند، جامعه شناسی معرفت در پی شناسایی نقش ساختارها و عوامل مختلف اجتماعی و تاریخی در تکون و تحول معرفت و آگاهی اجتماعی در جامعه است. به عبارت دیگر در حالیکه سه ساحت شناختی که مورد بحث قرار گرفت مربوط به معرفت درجه اول هستند و در باره شناخت ماهیت واقعیت اجتماعی به معنای عام آن هستند، جامعه شناسی معرفت یک معرفت درجه دو محسوب می شود و در پی بررسی همان معرفتی است که طی مراحل مختلف از رهگذر هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی- و همچنین روش پژوهش که یکی از اجزای روش شناسی است- حاصل شده است و بر این اساس در پی پاسخگویی به این پرسش اساسی است که چگونه ساختارها، رویه ها و رویدادهای تاریخی- اجتماعی می توانند بر ماهیت معرفت اجتماعی که در میان افراد یک جامعه شکل می گیرد اثرگذار باشند و سازوکار این اثرگذاری و تحول معرفت اجتماعی یا معرفت به جهان اجتماعی را مورد واکاوی قرار می دهد.

منابع:
برگر، پیتر و لاکمن، توماس (۱۳۸۷). ساخت اجتماعی واقعیت (رساله ای در جامعه شناسی شناخت)(مترجم: فریبرز مجیدی). تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
بشیریه، حسین (۱۳۹۱). جامعه شناسی سیاسی (نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی). تهران: نشر نی.
بلیکی، نورمن (۱۳۸۹). استراتژی های پژوهشی در علوم اجتماعی (مترجم: حسن چاووشیان).تهران: انتشارات جامعه-شناسان.
بلیکی، نورمن (۱۳۹۰). طراحی پژوهش های اجتماعی (مترجم: حسن چاووشیان). تهران: نشر نی.
بنتون، تد و کرایب، ایان (۱۳۹۴). فلسفه علوم اجتماعی: بنیادهای فلسفی تفکر اجتماعی (مترجم: شهناز مسمی پرست و محمود متحد).چاپ پنجم. تهران: نشر آگه.
توکل، محمد (۱۳۷۰). جامعه شناسی و علم. تهران: چاپ حدیث.
سروش، عبدالکریم (۱۳۸۵).درسهایی در فلسفه علم الاجتماع (روش تفسیر در علوم اجتماع). تهران: نشر نی.
شارون، جوئل (۱۳۹۳). ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی (مترجم: منوچهر صبوری). تهران: نشر نی.
صادقی فسائی، سهیلا و ناصری راد، محسن (۱۳۹۰). عناصر بنیادین پژوهش کیفی در علوم اجتماعی: هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و روش. مجله مطالعات اجتماعی ایران، (۲)۵، ۱۰۰-۸۰.
قاضی طباطبایی، محمود و ودادهیر، ابوعلی (۱۳۸۶). جامعه شناسی علم فنآوری: تاملی بر تحولات اخیر جامعه شناسی علم. نامه علوم اجتماعی، ۳۱، ۱۲۶-۱۴۲.
گلابی، فاطمه و شهبازی قپچاق، ابراهیم (۱۳۹۳). هابرماس و پوپر؛ جستارهای معرفت شناسی. تهران: نشر تیسا.
وینچ، پیتر (۱۳۷۲). ایده علم اجتماعی و پیوند آن با فلسفه (مترجم: زیر نظر سمت). تهران: انتشارات سمت.
های، کالین (۱۳۸۵). درآمدی انتقادی بر تحلیل سیاسی (مترجم: احمد گل محمدی). تهران: نشر نی.

 


– —– , ۲۰۱۴. The culture of scientific research: Summary of discussion events. London: Nuffield Council on Bioethics.
– —– ,Sociology of Knowledge [online]. In Omnia Paratus INDUS Training and Research Institute: University of Cambridge; International Examination. Available from: http://www.itari.in/pedagogy.asp.
A group of authors, 2014. The culture of scientific research: Summary of discussion events, London: Nuffield Council on Bioethics.
Audi, A., 2003. Epistemology, a contemporary introduction to the theory of knowledge, 2nd ed. New-York & London: Routledge.
Blumer, H., 1969. Symbolic Interactionism: Perspectives and Methods. Prentice Hall: Englewood Cliffs, NJ.
Böschen, S., et al., 2012. Methodology Definition and Observation Tools. Seven Framework Program Civil Society Organisation in Designing Research Governance.
Carter, M. & Little, M., 2007. Justifying Knowledge, Justifying Method, Taking Action: Epistemologies, Methodologies and Methods in Qualitative Research. Qualitative Health Research, 17(10), 1316-1328.
Cuvillier, A., 1966. Dictionnaire philosophique. Paris: Armand Colin.
Denzin, N. K., 1970. The Research Act in Sociology. London: Butterworth.
Dortier, J-F., 1998. Sciences Humaines. Paris: PUF.
Edgar, A. & Sedgwick.P., (Eds) 2003. Cultural Theory, The key concepts, 2nd ed. London: Routledge.
Harding, S., 1987. Introduction: Is There a Feminist Method?, 1-14. In S, Harding, ed. Feminism & Methodology. Bloomington: Indiana University Press.
Hening, B., 1966. Phylogenetic Systematics. Urbana, IL: University of Illinois Press. In Munn K., & Smith, S., 2008. Applied Ontology: Introduction, Lancaster: Gazelle Books Services.
Hoddack, A., Miller, A., and Pritchard, D., 2010. Social Epistemology. Oxford: Oxford University Press.
Hondrich, T., 1999. The Philosopher: Oxford University Press.
Ikäheimo, H., and Laitinen, A., 2011. Recognition and Social Ontology. Library of Congress Cataloging-in-Publication Data, Boston: Brill.
Joëlle Browaeys, M., 2004. Complexity of epistemology: Theory of knowledge or philosophy of science?. Fourth Annual Meeting of the European Chaos and Complexity in Organisations Network (ECCON), 22-23 October, Driebergen, NL.
Kaplan, A., 1964. The Conduct of Inquiry: Methodology for Behavioral Science. San Francisco: Chandler.
Lawson, T., 2004. A Conception of Ontology. Faculty of Economics. University of Cambridge.
Little, D., 2014. What is methodology? [online] . Available from: www.understandingsociety.blogspot.com.
McCarthy, D., 2006. Sociology of Knowledge [online]. The Blackwell Encyclopedia of Sociology, 11 vols, 2482-2485, Edited by George Ritzer. Also available from: www.sociologyencyclopedia.com
Pooley, J., 2016. Sociology of Knowledge. International Encyclopedia of Communication Theory and Philosophy. Wiley- Blackwell.
Rajasekar. S., Philominathan. P., and Chinnathambi. V., 2013. Research Method, Physics Education [online]. Cornell University Library. Available from: arXiv: physics/0601009v3 [physics.ed-ph].
Ryle, G., 1976. The Concept of Mind. Harmondsworth: Penguin.
Schneider, M., A., 1998. Knowledge as Culture: The New Sociology of Knowledge. Contemporary Sociology, 27 (1). ProQuest Central.
Schwandt, T., 2001. Dictionary of Qualitative Inquiry, 2nd, Thousand Oaks. CA: Sage.
Tennis. J., T., .2008. Epistemology, Theory, and Methodology in Knowledge Organization: Toward a Classification, Metatheory, and Research Framework. In Knowledge Organization, 35(2/3), 102-112.
Wenning, C., J., 2008. Scientific epistemology: How scientists know what they know. Journal of Physics Teacher Education Online, 5(2), autumn.
Wesely, A., 1997. Philosophy of science and sociology of knowledge. Innovation, 10 (1). ProQuest Central.

 

 

منبع: سالنامه بینارشته ای ارغنون هامون- سال چهارم- شماره سوم- یلدای ۱۳۹۹