- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

پاتینا: جنگِ انگِ فکری در ایران؛ مقاله ای از علی نجات غلامی

پاتینا: جنگِ انگِ فکری در ایران

 

علی نجات غلامی
مترجم و پژوهشگر پدیدارشناسی

 


یک. قبل از هر تلاشی برای وقوع فلسفه در جامعه ما، «جامعه شناسی فلسفه» ضرورتی است ناگزیر. چه شد که چنین شد؟ زخمها بر سینه اهل فکر بسیار اندک شمارتر از زخمهایی است که از پشت می خورند، و این اصلا نه شعر است و نه شاعرانه، بلکه حقیقتی است دردناک چونان حقیقت درد. بیش از آنکه غم زندان و تحقیر و تخریب از جانب قدرت سیاسی باشد، تاریخ نوشتن در این خاکدان، حاکی از اندوهی دیگر است.
«ز هر کشور که برخیزد چراغی/ دهندش روغنی از هر ایاغی // ور اینجا عنبرین شمعی دهد نور/ ز باد سردش افشانند کافور // به شِکر زهر می باید چشیدن/ پس هر نکته دشنامی شنیدن»
این ابیات از نظامی در اواخر خسرو و شیرین، حاکی از آن چیز دیگرند. چیزی که این عبارات عمر خیام آن را روشن می کند:
«زیرا گرفتار روزگاری هستیم که از اهل علم فقط عده کمی، مبتلا به هزاران رنج و محنت، باقی مانده که پیوسته در اندیشه آنند که غفلتهای زمان را فرصت جسته به تحقیق در علم و استوار کردن آن بپردازند. و بیشتر عالِم نمایان زمان ما حق را جامه باطل می پوشند و گامی از حدّ خودنمایی و تظاهر به دانایی فراتر نمی نهند. و آنچه را هم می دانند جز در راه اغراض مادی به کار نمی بندند و اگر ببینند که کسی جستنِ حقیقت و برگزیدن راستی را وجهه همت خود ساخته و در ترک دروغ و خودنمایی و مکر و حیله جهد و سعی دارد، او را خوار می شمرند و تمسخر می کنند.» (مقدمه رساله جبر)
صدالبته این نحوه رنج متعلق به دورانی است که زیست-نوشتارِ فارسی با زیست-نوشتارِ مدرن اروپایی مواجهه نیافته بود. اما این به هیچ وجه بدین معنا نیست که آن شیوه اندوه نطفه خویش را به دوران بعدی در هیأتی آمیخته با تکانه های تازه تر منتقل نکرده باشد.

در دوران مدرن اروپایی، اهل نقد نظر به سیطره نظام سرمایه داری در پی انقلاب صنعتی، اوضاع رنج را در بستری از روابط اقتصادی-سیاسی کاویدند، در این میان کارل مارکس آغازی شد بر نقد فلاکت بشری با ریشه یابی اش در روابط تولیدی. این نقدها ضمن آمیزش با روانکاوی و ساختارگرایی تا روزگار کسانی همچون میشل فوکو و پس از او، به نقد روابط مولد قدرت و غیره بسط یافت. لذا عمده روشنفکران ما نیز عمدتاً این خط سیر را سرگذشت تحولات فکری خود کرده اند. فعالً همین نکته را داشته باشیم چون در ادامه به این مبحث برخواهیم گشت. فعال بپرسیم با وجود این، در عمل چه شد که جنگ انگ نه تنها توصیف نشد بلکه تشدید هم شد؟ در همه سو شکوه ها و گلایه ها مشهود است با همان بنمایه آه های خیام و نظامی تقریباً نزد هر اهل نظر و کنشی چه با لحنی باادبانه چه با لحنی ناادبانه، می توان حمله اش یا ضدحمله اش را در نشریات و صفحه های اینترنتی یافت. می توان خود-درگیری روشنفکری را بسیار بیش از هرگونه درگیری اش با قدرت، نافذ و جدی دید. صدالبته حال سنتیانی که مبلغ قدرت و وضع موجود به هر معنا هستند نیز خوشتر از این نیست و انگار هر دو گروه بر دو جانب رود دست شان از هم کوتاه است و بر سر و کله خویش می کوبند. تفکر اساساً در جنگ انگی فروغلطیده است که هیچ معنایی از اندیشیدن و دیالوگ در آن نمی توان یافت. در نگاه نخست به نظر می رسد در فضای ترجمانی و ایدئولوژیک هر گروهی، از تفکری یا تفسیری و یا حتی سوءتفسیری از آن، دستورالعملی چونان مرامنامه خویش اتخاذ کرده که بدواً آن را حق دانسته و نقد را صرفاً درونی می فهمند و هر نقدی از جانب بیرونی ها را بدواً حمله قلمداد کرده و به هر شکل می کوشند دفع خطر کنند و لذا نیاز به بحث منطقی آخرین چیزی است که لازم می آید چراکه دیگری را می توان بدون نیاز به هزینه فسفر با چند انگ و برچسب از مهلکه به در کرد. اما مسئله زمانی پیچیده می شود که می بینیم اصلا صحبت بر سر ایدئولوژی و مرامنامه نیست! با کمال تعجب می بینیم که کسانی که در بسیاری از کلیات و جزئیات یک چیز را می گویند و یا اصلا حتی در مواردی کسانی که دقیقاً یک چیز را می گویند، به خون هم تشنه اند! این چه وضعیتی است؟ به برخی از حملات چپها به یکدیگر بنگرید. گاه با اینکه حتی در جزئیات نیز تفاوتی نیست اما چنین جملاتی را می بینید: «خب اینها را که ما خیلی قبلتر گفته ایم، فلان فلان شده ها!»

آیا مسئله در اینجا صرفاً به بحثی اخلاقی-روانی و یا دشمنی شخصی بر می گردد یا نه یک فرایند پیچیده اجتماعی در میان است که واقعاً بتواند موضوع یک جامعه شناسی اندیشه لحاظ شود؟

بیایید قبل از هر چیزی وضعیت را تا حدودی توصیف کنیم. در جامعه ما یک جنگ انگ وجود دارد. تحقیر و دشنام شنیدن و دشنام دادن، فقدان دیالوگ، قشون کشی های ژورنالیستی، دارودسته بازی، بازی قعله های انلاین و آفلاین و امثالهم ضمن استراتژی هایی همچون برچسب زدن، از جمله برچسب وابستگی به قدرت یا دلبستگی به جریانی منسوخ، تقلیل اندیشه و باورهای فرد به شخصیت روانی و زندگینامه شخصی اش و با آتوگیری از تفکر او و در نتیجه مرجعیت و مشروعیت او را در فرامتن از اعتبار ساقط کردن و نیز مچ گیری در سطح سواد خاصه با تکیه بر دانش زبانی و تاریخی فرد، و غیره و غیره، فضای این جنگ انگ را به ما نشان می دهند که هر یک در زندگی خود و اطرافیان مان با آنها مواجهه بوده ایم و حتی خود نیز خواسته و ناخواسته درگیر این فضا و انواع استراتژی های مربوطه اش شده ایم.

ما در نگاهی اولیه تفکر و اندیشیدن را آیا چیزی بجز این می دانیم که متونی بخوانیم و در خلال دیالوگ و تدریس با دیگران در میان بگذاریم تا به رئوسی مشترک برسیم و بخواهیم بر طبق آنها یا ضمن تأمل بیشتر در بسط دانش نظری سهمی داشته باشیم و یا آن دانش نظری را در جهت تغییر وضع موجود به کار ببندیم ولو حتی نیاز به هزینه باشد. اما در عمل می بینیم ابدا چنین چیزی دست کم در جامعه ما رخ نداده است و در عوض با جزایری مغایر و متضاد روبه روییم که حتی تغایرشان به دلیل اختلاف اندیشه نیست! یعنی این طور نیست که فکر کنیم خب به هر حال مثالً مارکسیستها یک طرف اند، بعد در دل خودشان ضمن حفظ مشابهت های شان انشعاباتی دارند، و لیبرالیستها یک طرف با انشعابات شان و آنگاه بخواهند با تکیه بر زمینه مشترک علیه هم چونان دیگریِ فکری و علیه وضع موجود چونان موضوع عام نقد بنویسند و عمل کنند. و نیز ضمن این نوشتن بخواهند برای هم و با هم مستدل حرف بزنند. برعکس، انشعابات درونی هر فضایی بیش از اینکه درگیر هماند درگیر دیگریِ اصلیِ نظری و عملی نیستند.

دو. حال بیایید بحث را باز کنیم. سئوال این است که ما اندیشه را تولید می کنیم یا مصرف؟! این سئوال به حدی بنیادین است که مدعی ام اکثر بدبختی های فکری ما را با طرحی مناسب از این پرسش و پاسخهای مقتضی می توان درک و شاید حل کرد. قبل از هرچیزی برای اینکه به بیراهه نرویم بگذارید بدواً دو مفهوم تولید و مصرف را در بسترهای اقتصاد و اقتصاد سیاسی اش در نظر بگیریم. قبل از آن یک نکته را می گوییم تا چونان سرنخی دم دستمان باشد. شعار «ترجمه تفکر است» را از جانب طیفی در دهه قبل در نظر بگیریم و بپرسیم این ترجمه چونان تفکر ماهیت اش تولیدی است یا مصرفی؟! این سئوال را در گوشه ذهن نگاه بداریم و وارد بحث شویم.

اگر با تاریخ اقتصادسیاسی و اقتصاد آشنا باشیم می دانیم از آدام اسمیت تا ریکاردو و مارکس محوریت در تعیین ارزش کالاها در ارزش مبادله ای با تولید بود و مفهوم مصرف مفهومی ثانویه بود. این به دلیل محوریت نظریه کاری ارزش بود. لذا مارکس که کوشید فجایع جامعه سرمایه دارانه و صنعتی مدرن را نقد کند طبعاً نقدش بر مفهوم تولید استوار بود: یعنی نقد ابزار تولید، توزیع وسایل تولید و غیره. و حتی از خودبیگانگی بدواً با تولید رقابتی مازاد تعریف می شد و نیز نقد فرهنگها، باورها و اخلاقیات و حتی فلسفه ها چونان ایدئولوژی هایی که حافظ و سرپوش و موجه ساز این روابط بودند. حال پس از مارکس دو اتفاق افتاد: از یک سو با مکتب اتریش اساساً نظریه کاری ارزش مورد حمله قرار گرفت.. اینکه ارزش یک کالا را نه مدت زمان کار مصروفه که نحوه تقاضای آن معین می کند یک دگرگونی ایجاد کرد که ارزش-استفاده یا به عبارت عامتر ارزش مصرفی را در محور قرار داد. به مرور یک «انقلاب مصرفی» در نظریه های اقتصادی و جامعه شناسی روی داد که شیوه های مصرف را دیگر تابعی از شیوه های تولید نمی دید بلکه رابطه را برعکس و دست کم دوسویه می دید. از سوی دیگر ماکس وبر، نظام سرمایه داری را فراسوی صرف روابط اقتصادی دید و نشان داد که یک الگوی اخلاقی یا جهان بینی که صرفاً در مارکسیسم کلاسیک روبنایی بر روابط تولیدی دیده می شد می تواند اتفاقاً زیربنا باشد چونانکه در اخلاق پروتستانی نشان داد که چگونه یک نگاه فرهنگی توانسته است سبب ایجاد نظام سرمایه داری مدرن شود. به هر حال وارد جزئیات و مناقشات نمی خواهم بشوم فقط می خواهم توضیح بدهم که این دو مبحث باعث اولویت فهم مسئله مصرف بر مسئله تولید و در نتیجه اولویت نقد مصرف و استلزامات آن بر نقد تولید و استلزامات آن شدند. یعنی وقتی ما می خواهم فجایع اجتماعی را نقد کنیم اگر تولیدمحور نگاه کنیم طبعاً به نقد روابط تولیدی و جوانب آن می پردازیم و چونانکه پدیده های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را با بازگرداندن بدان روابط فهم و نقد می کنیم. اما سئوال این است که پدیده های اجتماعی چقدر تن به این نحوه نقد ما می دهند؟ چقدر پدیده ها بدواً ناشی از روابط تولیدی هستند؟ پدیده موردنظر ما یعنی جنگ انگ چطور می تواند به نحو غیرتقلیل- گرایانه ای در قالب روابط تولیدی توضیح داده شده و نقد شود؟ وقتی که حتی منتقدین روابط تولیدی یعنی چپها نیز نمی توانند انکار کنند که درگیر یا دست کم مجروح این جنگ انگ اند؟! وقتی که خود منتقدین روابط تولیدی را می توان بی هیچ اغراقی از عاملان جنگ انگ دید؟! شما چه در مقام یک مارکسیست و چه در مقام یک نامارکسیست کی توانسته اید نقدی بر مارکسیسم وارد کنید و به موجب این نقد به عقوبتی جانکاه همچون برچسب های خودفروخته، مرتجع، مرتد! و بیسواد، خودشیفته و غیره دچار نشوید؟ این صرفاً یک مسئله روانشناختی یا اخلاقی مربوط به شخصیت افراد نیست، بلکه یک پدیده اجتماعی است. که همانطور که توضیح خواهم داد به مقوله مصرف مربوط است.

با اینکه همچنان جریانات مارکسیستی در فضای اروپایی می کوشند پدیده مصرف گرایی را تابعی از روابط تولیدی در نظر بگیرند اما بسیاری از متفکران بر آن اند که چنین تبعیتی وجود ندارد، صدالبته مصرف گرایی خصیصه ای از نظام سرمایه داری مدرن است اما ضرورتاً متکی بر تولید نباید فهم شود زیرا ابعاد مهمی از واقعیت این نظام را گم می کند. نویسندگان مختلفی از جمله مک کران، مک- کندریک، جوزف کمبل به نکات مهمی درباره ماهیت مصرف گرایی مدرن اشاره می کنند که از یک سو، متکی بر صرف روابط تولیدی و در نتیجه نبرد طبقاتی در نگاه مارکسیستی نیست، و از سوی دیگر همچون ماکس وبر و با استفاده از کلید واژه او در مقابل کلیدواژه نبرد طبقاتی، یعنی کلیدواژه گروه جایگاهی می کوشند نشان دهند که چگونه زیرلایه های جهان بینانه و فرهنگی مصرف نظم سرمایه دارانه موجود را همچون مسئله روابط تولیدی یا حتی بیش و پیش از آن، رقم زده است.

مک کراکن مثالً ریشه فرهنگ مصرفی امروز را نشأت گرفته از یک تکانه سیاسی در دربار الیزابت اول می داند که کوشید با جشنها و مراسماتی اشراف را در یک رقابت بر هزینه مصرفی برای جلب پرستیژ و افتخار مشارکت دهد که اشراف بدین سبب تمایز خویش را در تفاوت و تازگی اقلام مصرفی می دیدند و بدین سان از شیوه کهن مصرف گسسته شدند و چیزی به نام فشن ظهور کرد. فشن تلاشی ابن الوقت برای جلب توجه در رقابتی برای موقعیت بین گروه های جایگاهی است. اشراف دیگر در راس هرم محلی خود نبودند که بخواهند با حفظ دارایی هایی سنتی موقعیت خود را تثبیت کنند بلکه لازم بود که در میان توده ای از اشراف که در میان آنها گم می شدند تفاوتی ایجاد کنند تا چشمگیر شوند و در آن آئین مصرفی در دربار الیزابت می کوشیدند با مصرف چیزی تازه و متفاوت که تفاوتش نه در کمیت بلکه در نوع بود برجستگی بیابند.

مک کندریک نیز با یک تکانه اقتصادی نشان می دهد که چگونه در قرن هجدهم با امکان کار برای همه از جمله زنان کارخانجاتی برای تهیه اقلام مصرفی ایجاد شدند که تا قبل از آن زنان خود در خانه آنها را تهیه می کردند و نظر به تبلیغات و بازاریابی زنان چونان مدیر محیط خانه، در رقابتی هم چشمانه با طبقات بالاتر کوشیدند از طریق مصرف به کسب پرستیژ در یک انتقال بیناطبقانی – نه ضرورتاً نزاع طبقاتی – بپردازند.

از آن سو کمبل نیز با ریشه یابی اخلاق مصرف گرایانه در رمانتیسیسم نشان داد که چگونه رمانتیسیسمی که علیه روابط دنیای مدرن بود و کوشید به زیبایی و احساسات ادبی تکیه کند، سر از مجلات و روزنامه های مصرفی درآورد!

در انیمشین «دزدان دریایی نخاله» اشاره ای بسیار دقیق به این تم ها وجود دارد. در این انیمیشن شخصیت داروین! می فهمد طوطی کاپیتان دزده – که می خواهد در مسابقات فشنِ دزد دریاییِ سال اول شود! – یک طوطی نیست بلکه پرندهای نادر است که گمان می رفته صد و پنجاه سال قبل منقرض شده است و می کوشد کاپیتان را راضی کند که پرنده را برای مسابقات فشن علمیِ سال! به لندن برده به نمایش بگذارد. صحنه وحشتناک فیلم آنجاست که کاپیتان دزده بر سکوی قهرمانی ایستاده است و ادیسون و گراهامبل در سکوی دوم و سوم ایستاده اند! یکی از دانشمندان می گوید: کشف الکتریسته در مقابل این کشف عظیم هیچ نیست!. چرا امر نادر، یعنی این پرنده که نامش در فیلم دودو است از همه اختراعات و اکتشافات مهمتر بود؟! در ادامه فیلم، داروین به دلیل عشقی پنهانی که به ملکه ویکتوریا دارد هر طور شده پرنده را به ملکه ویکتوریا که شدیداً خواستار آن است می رساند. اما متوجه می شود که ملکه عضو یک انجمن سری غذاخواری! است که متشکل از سران کشورهای بزرگ است که به بهانه اجلاس جمع شده و نادرترین و کمیاب ترین حیوانات را می خوردند!

اینجا فیلم تمسخری حرفه ای بر معتقدان به قدرتهای فراماسونر ضمن ارجاع به یک پدیده بنیادین تاریخی یعنی ظهور مصرف گرایی و فشن دارد. مسئله جایگاه و منزلت چونان پرستیژ و افتخار با تکیه بر امر نادر جدید و متفاوت موتور محرکهای در دنیای سرمایه دارانه مدرن است که دور از چشم نقدهای منتقدین تولیدمحور جهان را به سویی کشانید که امروز مصرف و اخلاق مصرفی است که جهان را در خود فروبرده است. این بدین معنا نیست که بخواهیم فوکو و هابرماس و غیره را نادیده بگیریم که این علاقه قدرت بود که ترتیب بین کاپیتان دزده و ادیسیون و گراهام بل را رعایت کرد، اما چیزی که باید افزود این است که بپرسیم از کدام کانال این ترتیب را تحمیل کرد؟ تولید یا مصرف؟!

این پرسش مقارن با این پرسش است که تاریخ ما را تولید (تلفن و لامپ الکتریکی) به اینجا کشانیده است یا میل به مصرف امر نادر و متمایز و متمایزساز و امتیازبخش؟ به بازی با کلمات علاقه چندانی ندارم ولی خب بی جهت نیست که تمایز و امتیاز هم خانواده اند! کسانی که میل به فلسفه های تمایز ضمن تأکید بر نسبی انگاری دارند خاصه جریانی روبه رشد از فلسفه های موسوم به پست مدرن و پساساختارگرا، ولو خود فیلسوف مصرف باشند همچون بوردیو و بودریار، را به راحتی می توانند ابزار امتیاز کنند! این اوج بدبختی است که فلسفه های مصرف نیز مصرف می شوند!

بنابراین ما با نیروی خاص مواجه ایم که می تواند بر تولید تفکر همچون هر کالای دیگری تفوقی پیچیده داشته باشد: مصرف. نحوه مصرف یک کالا در افقی فرهنگی نحوه تولید آن را متعین می کند ولو آن کالا خودِ اندیشه و حتی نظریات مصرف باشد!

در جامعه ما جریانات پسامدرن که حاوی خود نظریه های مصرفی ای است که خود من دارم از آنها نیز در نوشتن این مقاله استفاده می کنم، از سوی بسیاری از کسان نام مد به خود می گیرند. اینان می گویند که این فلسفه ها مدهایی ]فشنهایی[هستند که مدتی روی بورس اند و بعد کنار می روند. البته اگر به وجه عمومی نیز بنگریم پر بی راه نمی گویند. در جمع های عامتر و جوانتر در کافی شابها، پارکها و غیر که بنگریم جذابیت این اسامی برای کسانی است که همانقدر فلسفه ها و اندیشه های مورد علاقه شان نو به نو و آپ تو دیت می شوند که مدل مو و طریقه پوشش و موسیقی هایی که گوش می دهند و مواد مخدر یا مشروباتی که مصرف می کنند. اینها البته یک طرف جنگ انگ اند، چراکه یک طرف ماجرای مصرف اند، طرف دیگری نیز در کار است. خود کسانی که اینها را مد می نامند غالباً بدین معنا نیست که خود در حال مصرف نیستند! آنها درگیر چیزی هستند که مک کراکن در مقابل مفهوم فشن از آن با اصطلاح پاتینا استفاده می کند. در جامعه ما افروختن جنگ انگ بیش از آنکه از جانب فشن باشد از جانب همین پاتینا است

سه. پاتینا چیست؟ این واژه به معنای زرنگار یا جرم سبز رنگی است که روی سکه می نشیند و حاکی از کهنگی است. مک کراکن از این واژه برای تمایزی بین پول قدیمی و پول جدید استفاده می کند و از آن در توضیح الگویی از مصرف در مقابل الگوی فشنی بهره می برد. ده میلیون دلار پول یک ثروتمند که چند نسل است ثروتمندند با ده میلیون دلار پول یک به اصطلاح تازه به دوران رسیده فرق می کند. آن پول زرنگار دارد و نشان از شرفی و افتخاری است که به موجب استمرار در زمان حاصل آمده است. مک کراکن توضیح می دهد که چطور ثروتمندان با حفظ پاتینا می خواهند در مقابل نوکسیه ها مقاومت کنند. و استراتژی هایی دارند که مهمترین شان را استراتژی جوهر نامرئی می نامد. جوهر نامرئی عبارت است از دانشی درونی و سری که یک گروه پاتینادار می کوشند حول اقلام مصرفی متمایزسازشان ایجاد کنند و به موجب آن از ورود افراد فاقد صلاحیت جلوگیری کنند. این دانش درونی مثالً اطلاعاتی تاریخی و پرجزئیات درباره اشیاء است که کسی اگر آنها را نداند آبرویش می رود. مثالً کسی که وانمود کند که هنرمند است در برخورد با یک هنرمند قدیمی از او درباره گوشه های بسیار ریز آوازی سئوال می شود و با پاسخهای غلط اش دست انداخته می شود.

حال همین نسبت را فراتر از بحث مک کراکن وارد ساز و کار فلسفه ها و اندیشه ها در ایران کنیم. شاید الان روشن شود که چرا اینقدر دانش درباره جزئیاتی حول فلسفه مانند تلفظ دقیق واژگان، آشنایی به لحنهای دقیق آلمانی و فرانسوی و غیره از خود محتوای اندیشه مهمترند! و خدا نکند شما فیشته را فیخته تلفظ کنید! این بدین معناست که پاتینای فلسفه از خود فلسفه به دلیل سازوکار مصرفی اش در گروه های جایگاهی برای کسب افتخار و فضیلت و انواع مرجعیت متمایز و امتیازدار مهمتر است. دانش سری فلسفه، خودِ فلسفه نیست بلکه چیزهایی حول فلسفه از جمله سواد زبانی، تاریخ اسامی، واژگان اصلی اصطلاحات همراه با اتیمولوژی و غیره است. بعلاوه، پاتینا به دلیل تأکیدش بر زمان حتی اگر از این جوهر نامرئی نیز عبور شود، باز هم تمایز خود را حفظ می کند! جمله اوایل را به یاد بیاورید که مثالً یک چپ می گوید: ما که قبالً اینها را گفته ایم فلان فلان شده ها!«. اینجا روشن می شود که چرا ما جنگ انگ را حتی بین کسانی که دقیقاً یک چیز را می گویند همچنان داریم؟!

جنگ انگ در روشنفکری در حاق خودش یک جنگ مصرفی بین پاتینا و فشن است. فشنی ها با انگهایی همچون بت سازی، فسیل، مرتجع و غیره پاتینا را می زنند و پاتینایی ها، با انگ های جوان و جویای نام، تازه به دوران رسیده، نادقیق و هیجانی، مدهای زودگذر، قشقرقچی و غیره فشنی ها را می زنند. هر دو گروه نیز ابزارهایی مشترک دارند از جمله اخلاقیاتی انگاری و روانشناسی انگاری که حرفهای طرف مقابل را به شخصیت روانی و اخلاقیاش فروکاسته و ضمن گاف گرفتن و آتوگیری از زندگی نامه شخصی او محتوای حرفش را بی اعتبار می کنند و یا با تحلیلات واژگانی و گرامری و غیره وارد ساختار روانی و روانکاوانه او شده و فحشی از قبل آماده را نثارش کرده و او را به یک برچسب بیماری متهم می کنند.

البته فرایندی از ترکیب و انتقال نیز بین فشن و پاتینا ممکن است. ساختار نوچگی، زمانی است که مثالً افرادی حول یک فرد پاتینادار گرد آمده و می کوشند با آموختن آن دانش سری حول فلسفه از پاتینای او در مجامع عمومی چه علیه فشنها و چه علیه دیگر پاتینادارها مبارزه کنند و بدین سان مرجعیتی استقراضی کسب کنند. این فرایند نیاز به خود دانش فلسفی را که به هر حال پاتینادارها خودشان بخشی از آن را دارند برای نوچگان برطرف می کند و صرفاً با آن استراتژیها که حول دانش سریاند کار می کنند. بعد از مدتی عمالً فلسفه محو شده و فضای عمومی جایش را به تنازع جایگاهی این دانشهای سری می دهد. مثالً اطلاعاتی درباره واژگان نادر، تاریخهای جزئی، تلفظات، رفرنسها، دستور زبانهای گرامری و غیره و غیره و همچنین پکیجی از برچسبهای اخلاقیاتی و روانشناختیِ از پیش آماده و نیز اصول تکنیکی مچگیری و ایجاد موجهای هیجانی بر تخریبها و غیره و غیره تمام داشته های این افراد را فراهم می آورند.

البته این افراد نیاز به مرجعیتی نیز در کنار انتساب به یک پاتینادار دارند. این مرجعیت باید بدانها یک تشخص ببخشد. از سنخ همان تشخصی که داشتن مقداری از خود فلسفه به پاتینادارها می بخشد. اما خب اینها دیگر نیازی به خود فلسفه ندارند، لذا از جاییهایی دیگر در حوالی فلسفه این مرجعیت را فراهم می آورند: مدرک به ویژه از خارج! تسلط به چند زبان! دانش تاریخی دایره المعارفی! وابستگی به یک فضا یا سرعنوان مشروعیت بخش! دادن هزینه های سیاسی! و غیره و غیره. اینها را می توان با نگاهی حتی سرسری به صفحات فیسبوک و روزنامه ها و مجلات دریافت و چیزهایی بسیار بیش از آنچه من اینجا قید کردم را دید .

به هر حال به طور کلی جنگ انگ، جنگی بر سر جایگاهی است که با مصرف فلسفه حاصل می آید. می توان غم خیام را اینجا به خوبی دریافت. البته افزود که رنج فقط از جانب متفکرنمایان نیست، بلکه خود اهل فکر نیز ناخواسته به دلیل اراده های مصرفی اطرافشان در این بازی می غلطتند. تبدیل شدن یک انسان زحمتکش به بازیچه فشن و پاتینا اتفاق ساده ای است

چهار. حال چاره چیست آیا جنگ انگ اتفاقی اجتماعی است یا نه ذاتی تفکر؟ قطعاً ذاتیِ خودِ تفکر نیست، بلکه یک پدیده اجتماعی است در تفکر مصرفی پشت ویترینها!
انسانی که گول ویترین تفکر را نمی خورد و سراغ انبار تفکر می رود دلیلی وجود ندارد وارد جنگ انگ شود. من اینجا سه چهره را در جامعه شناسی مصرف معرفی کردم (مک کراکن، مک کندریک، کمبل) که شاید کسی نامشان را نشنیده باشد یا اگر شنیده باشد اصلا تصور نکند که اندیشه های فروتنانه این سه تن بتواند بسیار بیش از اسامی پر زرق و برق در فهم بخشی از واقعیت امور یاری مان کنند. این دیگر رو کردن یک چیز تازه و متفاوت نبود زیرا در یک روال معنادار و قابل فهم و مفاهمه از اندیشه شان استفاده شد. انبار تفکر فقط از فشن پرهیز نمی کند بلکه از پاتینا نیز برحذر است زیرا نقشه ای فکری را به ما می دهد که موقعیت اندیشه حتی کسانی که پشت ویترین اند نیز در آنجا مشخص می شود بی آنکه به انگی و برچسبی متهم شوند یا ابزار انگی و برچسبی شوند. دیدید که اسم بوردیو و بودریار هم در این مقاله رفت. اما نه از آن حیث که پشت ویترین اند، بلکه از آن جنبه ای از تفکر ایشان که در انبار است.

همچنانکه توصیه می کنم وقتی وارد یک پاساژ شدید در خریدن کت و شلوار دست نگاه دارید و بروید زیر زمینِ کل و کثیف را نگاه کنید آنجا با قیمتی بسیار نازل می توانید کت و شلواری را بدهید تا برایتان بدوزند که باورتان نمی شود، توصیه هم می کنم سری به زیرزمین تفکر هم بزنید قبل از اینکه مفتون نامهای جذاب در ویترینها شوید آن اعماق را بنگرید که کافی است فقط چند پله پایین بروید و گول کثیفی و خاک و خل اش نخورید. آنجا قرار نیست که ضرورتاً کانت و هگل را ببینید بلکه می بینید دریدا و بارت و دیگران که ماکت شان بالا بود خودشان در نسبت راستین شان با جریانات تفکر آنجا هستند.

برای پرهیز از پاتینا دنبال مسئله بزرگ باش نه شخص بزرگ! و برای پرهیز از فشن دنبال امر نادر و استثنایی نباش، بلکه دنبال امر مشترکی باش که از دردی مشترک بر می خیزد! کسی قرار نیست برای فیلسوف بر سکوی افتخار در مراسم فیلسوف سال دست بزند! حتی رنج فیلسوف نیز فستیوال نیست! چراکه آتن واپسین احتراما ش به سقراطِ بی فشن و بی پاتینا اما ضدفشن و ضدپاتینا، این بود که قتل اش را مقارن فستیوال سالیانه نکند.

پنج. حال پرسش آخر: ترجمه، تولید تفکر است یا مصرف تفکر؟!