- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

درآمدی بر جهان مفاهمه ای و تخیل مکالمه ای (درباب ادبیات ایران)؛ مقاله ای از مجید اجرایی

درآمدی بر جهان مفاهمه ای و تخیل مکالمه ای

(گزارشی درباب ادبیات ایران)

 

مجید اجرایی
منتقد ادبی – فرهنگی

 


ادبیات در ایران به شدت با تاریخ، سنت و حافظه قومی گره خورده است؛ تحلیل و واکاوی هر عنصری از شاکله های زیست جمعی ایرانیان بدون پرداختن به ادبیات ابتر خواهد ود. ادبیات و به ویژه شعر در فهم گفتمان مفاهمه ای در ایران نقشی تکین داشته است. «تخیل مکالمه ای» باختین –بی گمان- در مورد کاربست های ادبیات فارسی نیز قابل ردیابی است، چه «دیدگاه معرفت شناختی باختین بر نظریه وی در مورد زبان استوار است و تامل وی در انسان شناسی حاصل درک او از تاریخ ادبیات است و در هر موضوع تحت بررسی اصل گفت وگو مضمون غالب وی باقی می ماند.» (۱) بر این اساس و هم نوا با آلتوسر که «ادبیات را به مثابه تلاشی برای حل تناقضات بنیادین جامعه ارزیابی می کند» (۲) می توان با روش ساختارگرایانه نقش ادبیات ایران را در انکشاف یا انسداد گفتمان مفاهمه ای و راهبردهای گفت وگویی بررسید.
البته این نوشتار درنگی کلی و تاحدودی کرونولوژیکال در تاریخ ادبیات ایران دارد و پژوهش عمیق و دقیق در این زمینه بسیارمهم را به مجالی دیگر و قلم هایی دیگر وامی گذارد، با این توضیح که «در جامعه شناسی فرهنگ به طور عام و در جامعه شناسی ادبیات به طور خاص دو جریان وجود دارد: یکی جریان معمول پوزیتیویستی که با هرگونه چشم انداز تاریخی مخالف است و دیگری جریان دیالکتیکی که هرگونه تمایز میان جامعه شناسی و تاریخ را رد می کند» (۳) و نویسنده با اعتنا به رویکرد دوم کوشیده نقش ادبیات ایران در تکوین عنصر پیش گفته را برملا کند. از منظر کارکردگرایی (Functionalism) شعر در مناسبات و تعاملات ایرانی حضوری مستمر داشته است و بخش عظیمی از سنت مفاهمه ای ما در این ارتباط شکل گرفته است. ادبیات فارسی فرای اشکال دیگری از شیوه های ارتباطی (روایات، احادیث و…) که نقشی عمدتا اقناعی و تک گویانه را عهده دار بوده اند، کنشی اقناعی-انگیزشی را در پس پشت خود داشته است.

مروری بر ادوار شعر فارسی
«روح زمانه و ایده جهان بینی مشترک برآمده از آن هنوز هم یکی از مهمترین پایه های تعریف یک دوره است؛ به طوری که در واپسین سالهای قرن بیستم، یک راه تعریف دوره ادبی آن است که به جهان بینی مشترک قابل شناسایی نویسندگان در یک دوره مفروض اشاره کنیم و تجسم روح زمانه را در آثار ایشان نشان دهیم.» (۴) بدین باور می توان بر مبنای روح هر زمانه و دوره، گفتمان و صورتبندی غالب گفتمانی را براساس ایده نوشتار ردیابی و بررسی کرد.
قرون سوم و چهارم هجری که اوج دوران تمدن اسلامی است؛ فرهنگ و ادبیات فارسی در ایران نیز چنان رشد و نضجی می گیرد که تاثیر آن، هم در نهادسازی و ساختارسازی و هم در ایجاد ساخت ذهنی-تاریخی فراگیر می شود.
جنبش شعوبیه و اعتزال گرایی منبعث از گفتمان اسلامی-ایرانی توانست در ایجاد تمدنی بزرگ نقش آفرین شود که حتی اعراب را نیز زیر شعاع سایه گستر خود در آورد. شکوفایی این حرکت در همه حوزه های فکری، فقهی، اخلاقی و ادبی خود را نشان داد. ظهور عرفای نامدار ایرانی در همین دوران بود. عرفایی که باید فصلی مستقل را در باب جهان گشوده آنان بدان اختصاص داد. عرفایی که پیام آوران تساهل، سکوت، مدارا، بیشتر شنیدن و کمتر گفتن، احترام، نسبی اندیشی و باورهای جهان-وطنی خاص خود بودند. در این دوران فردوسی نیز پا به عرصه نهاد. شاعری که نماینده فرهنگ و خرد مزدیسنایی و نماینده ملت و هویت تحقیرشده قومی بزرگ بود که می رفت پایکوب استیلای اعراب شود. او با اتکا بر عنصر اسطوره، روایت و گفتمان قدرت؛ تصویری شکوهمند از ایران و جهان ایرانی ارائه داد. گفتمان فردوسی اگرچه به اقتضای لحن حماسی خود آغشته به قطعیت و حتمیت است، آلوده به جزمیت نیست و در آن صلح اندیشی حرف اول و آخر را می زند. زیست-جهانی که حتی قهرمانان و نامداران و پهلوانانش می توانند خطا کنند و سقوط، آن گاه که به غرور، خودرایی و نخوت تن می دهند و در شیپور منیت می دمند و غیر را برنمی تابند. زیست-جهانی که دروژ (دروغ) می تواند جهان مفاهمه ای آنان را به جهنمی جاودان بدل کند و در آن نه رستم و اسفندیار در حصار امنیت کاملند و نه جمشید و فریدون. همه مادامی که راستی و درستی پیشه می کنند، قهرمانند و در غیر این صورت منکوب و نامحبوب.
دیگر نماینده ادبیات ایران؛ خیام است که اپیکوریسم خیامی با شعرهای کوتاه و اندیشه های موجزش توانست و توانسته روح زمانه او را در دوره های گوناگون ساری و جاری کند. نگاه خیام؛ نگاهیObjective است وجهان شادخوارانه او با همان ایده ناپایداری جهان، اگرچه فرصت چون و چرا به مخاطب نمی دهد، همه را در طریق و مسیر خود دعوت به هم گرایی و تمتع می کند. جهان نیچه ای او به تبع زبانش فشرده است و کوتاه، اما ظرف زمانی اش همه ملت ها را در بر می گیرد. او به ارزش هایی وجودی و اگزیستانس باور دارد و کاری به جزییات (عقیده، مذهب، ملیت، نژاد، قومیت، سرزمین و…) ندارد. این همان ایده ای است که دریدا «جهان-وطنی و بخشایش» می خواندش. خیام؛ برآشوبنده دگم ها، قطعیت ها و غیریت هاست و تابوهای ایمانی-انسانی خودساخته را خود می شکند تا آدمیان، بی نقاب باهم به گفت وگو بنشینند و به همزیستی برخیزند.

قرون پنجم و ششم
حکیم نظامی گنجوی در این دوران در بستری حکمی-تغزلی به بازآفرینی زیست-جهان عاشقانه-عارفانه ایرانی پرداخته. او در خمسه نظامی، رمانتیسمی پیشرو و سپهرآفرین را ساخته که برعکس رمانتیسم بیمار و عسرت زده ای که بر بخش مهمی از ادبیات معاصر ایران سایه انداخته بوده، در متن و بطن آن، تخیلی مکالمه ای را رقم زده است. او با اتکا بر عنصر رمانس و روایت، توانسته گفت وگوهای خلاقانه و جذابی را پیش روی مخاطب بگشاید. در جهان عاشقانه ایرانی که معشوق همه کاره است و عاشق در او مستحیل و جایی برای گفت وگو نیست، نظامی از همان اول کار را بر مدار گفت وگو پیش می برد:
«نخستین بار گفتم کاز کجایی / بگفت از دار ملک آشنایی»
البته نظامی در این مسیر و طریق تنها نبود و اسلاف و اخلاف او نیز کم و بیش (هرچند نه با قدرت و قوت او) بر همان نمط رفتند. فخرالدین اسعد گرگانی با منظومه «ویس و رامین» و عبدالرحمان جامی در قرن نهم چنین شیوه ای را شعر کردند و به اشتراک گذاشتند.

قرن هفتم
سعدی اما در قرن هفتم، درخشان ترین چهره ادبی و فرهنگی ماست که نماینده ناب فرهنگ ایرانی است؛ بوستان و گلستان، مانیفست فکری و اخلاقی قوم ایرانی است که در نظم و نثر خود را به رخ کشیده. جلوه های ناب و نایاب گفت وگو، عقلانیت، اخلاق گرایی و به زیستی در کنار تغزل، عیش و شادمانی و عشق دو روی یک سکه اند که به تعبیر نیچه ای آن، دو وجه آپولونی و دیونیزوسی فرهنگ ایرانی را آشکار می کند. سادگی زبان سعدی و نزدیکی آن به زبان گفتار، سبب شده شعر او همین امروز هم به لحاظ زبانی به زمانه ما نزدیک تر از دیگران باشد. در جهان اندیشگی سعدی؛ غیریت و دیگری چهره منعطف و نزدیکتری دارند و حتی اگر آن غیر، سلطانی یا حاکمی مطلق باشد، می توان نصیحتش کرد و با او به گفت وگو نشست، حکایت های کلستان مشحون از چنین رویکردی است. راهبرد فکری سعدی و آیین گفت وگوی او، هم درونی است و هم بیرونی، هم متوجه خود است و هم دیگران. بی تردید سیر و سیاحت آفاقی سعدی باعث تساهل و انعطاف او در جهان انفسی اش نیز شده است.
اما چهره درخشان دیگری که در این دوران ظهور کرد؛ مولوی است که فیلسوف، تئوریسین و ایدئولوگ گفت وگوست. مولوی به عنوان نماد نامی جهان و عرفان اسلامی-ایرانی، آنچنان در مثنوی معنوی ساحات گفت وگو را به زیبایی تصویر کرده که هیچ شاعر یا نویسنده ایرانی نتوانسته چنین کند. (البته باید گفت ارزش حکمی-فلسفی آفرینه های مولوی در مثنوی معنوی از ارزش های زیبایی شناختی اش بیشتر است و توصیف ها همین وجه است.) او با دیالکتیک ابژه-سوبژه و اتکا به عنصر روایت و حکایت (که هر دو عنصری مدرن اند) از ابژه هابه سمت سوبژه های شخصی حرکت می کند که اگرچه در آن، آموزه ای حکمی بیا اخلاقی را پیش می کشد، «هرکسی از ظن خود» می تواند یارش شود و ایمان به جهان نسبیت را در تمثیل «فیل و تاریکی» به زیباترین وجه بیان می کند.

قرن هشتم
هجوم مغولان به ایران، دورانی خاص را رقم زد که در آن مبادلات و معادلات فرهنگی-اجتماعی-اخلاقی جامعه ایران را دستخوش تشویش کرد، دورانی که نه تنها با استیلای نظامی همراه بود، بلکه جامعه ایران را برای مدتها به تاریکترین دالانهای تاریخی خود فروبرد؛ در این دالانهای تاریک، آنچه آسیب دید؛ اعتماد به نفس ایرانیان بود و شخصیت و هویت و اخلاق و به طور کلی زندگی. در این شرایط شعر حافظ –شاید- به تنهایی بار این فقدان و آشوب را بردوش می کشید. او در شعرش، چهره ریاکارانه آن دیگری را در هیاتی زیبایی شناسانه برملا می کند. دیگری ای که اگرچه از جای دیگر آمده بود، حالا از درون همین فرهنگ و سنت و مذهب سرباز زده. در دوره امیر مبارزالدین محمد، «غیریت سازی» به اوج خود می رسد و فضای گفتگو، حتی در شعر حافظ تک گویانه، افشاگرایانه و نمادپردازانه است. شعر حافظ ( که البته در ادامه سنت شعر فارسی و شاعرانی چون سلمان ساوجی، اوحدی مراغه ای، خاجوی کرمانی، ظهیرالدین فاریابی و… بوده است) آیینه تمام نمایی است از آنچه آن روزها در جامعه ایران رخ می نمود؛ ریاکاری، در آمیختن قدرت قاهره با نهاد دین، مناسبات فرمالیستی اخلاقی و جامعه بسته ای که در آن گفتگو؛ آیین درویشی نبود. و حتی «شیوه چشم» معشوق نیز «فریب جنگ» با خود داشت و شاعر از صلح انگاری و صلح اندیشی خود گویا پشیمان است،
«ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم»
اما حافظ، «رندی» قوم ایرانی را پیش می کشد و خود را در این مهلکه پر از تزویر و تشویش، قهرمان مبارزه اخلاقی و فکری نشان می دهد؛ «خود» ی که تجلی ناخودآگاه ایرانی است در مقابل «دیگری».

… تا مشروطه
البته تاریخ ادبیات ایران و شاعران و نویسندگان ایرانی تا قبل از دوره معاصر، همه به یک راه نرفته اند. از آن رو که ادبیات ایران به قدرت گره خورده بوده و ساختار حکومت ها و سلسله ها و همچنین شخصیت سلاطین می توانسته تعیین کننده نوع مواجهه شاعران و نویسندگان نیز باشد. براین اساس مدح اندیشی، مداهنه و سلطان پرستی نیز در ادبیات ایران کم نبوده است؛ شاعرانی که با توصیف، تشبیب و تحبیب و در قصایدی مطول و مفصل، سلاطین را سایه خدا می دانستند و هیچ اثری و ردپایی در جملات و کلمات و ابیات آنان از مردم نیست. این رویکرد نه تنها در قرون اولیه و با شاعرانی همچون عنصری، فرخی، منوچهری و… رواج یافت، در دوران بازگشت ادبی که مساوی است با فترت تاریخی نیز شاهد چنین رویکردهایی بودیم. دوران صفویه به بعد به ویژه در دوران قاجاریه تا قبل از مشروطه، شعر و ادبیات ایران گرد مداری می چرخید که می توان از آن به تک گویی بیماروار در جهان غرایز یاد کرد. همزمان با عصر روشنگری، ما در قرون وسطای تاریخی خود به سر می بردیم. و در مقابل چنین جهانی، بودند کسانی که در اوج خفقان خوش درخشیدند و زیر سرکوب اندیشه های مختلف و آنگاه که چرخهای کارخانه غیریت سازی شروع به چرخیدن کرده بوددر آیین مدارا و جهان صلح اندیشانه خود طی طریق می کردند. فراموش نکنیم که حبسیه ها؛ قالبی مهم در ادبیات بود و شاعرانی چون خاقانی و مسعود سعدسلمان چگونه از «زندان نای» نالیدند و به جای انسان با آسمان سخن گفتند. و نویسندگانی رخشان چون بیهقی در عصر تنازع و تشویش غزنویان چگونه توانستند استواری ادبیات، خود و منطق را در فرمی سرکوب شده فرایاد آورند. در یک نتیجه گیری کلی، تاریخ ادبیات ایران تا پیش از دوره معاصر شاهد نوسان ها و افت و خیزهایی بوده و کارنامه آن درباب جهان مفاهمه ای و تخیل مکالمه ای؛ کارنامه ای نسبتا کامیاب بوده است و آنچنان برخی از شاعران و نویسندگان بزرگ و برجسته ایرانی در آفرینش زیست-جهان مکالمه ای درخشنده ظاهر شدند که همه آن سالها، قرون و شاعرانی که در مقابل این جوی جاری شنا کردند، کمتر به چشم می آید.


***


«نخستین رویارویی های ایرانیان با غرب» (۵) که رخ نمود، ما «دیگری» را به عنوان یک نمود هویتی مستقل و مجزا و به عنوان تجربه ای زیسته از جهانی دیگر به چشم دیدیم. تا پیش از دوران معاصر، این رویارویی حامل و حاوی تضادها/تفاوتهای هویتی و ماهیتی این چنین آشکاری نبود. حیرت و حسرت ایرانیان در نخستین رساله ها و رسانه های منتشرشده، بازتاب یافت و نسل اول روشنفکران و ادیبان ایرانی از آن متاثر شدند؛ «حیرت نامه» ابوالحسن خان ایلچی؛ گونه ای از حدیث این حیرت نخستین را عیان و برملا کرده است. «حدیث این بندگی و دلبردگی» سبب شد ما از همان آغاز خود را با بحران هویت تاریخی مواجه ببینیم و تجربه زیسته ایرانی خود را در معرض بازیابی دوباره ببیند. نسیم مشروطه که وزیدن گرفت، جامعه ایران گویی تاریخی را از نو آغاز کرد. «مردم» وارد ادبیات شدند و نه تنها در شعر و داستان که در همه ژانرهای ادبی مثل نمایشنامه نویسی، سفرنامه نویسی و ترجمه، نقش مردم پررنگ تر شد. اگر بگوییم ادبیات ایران برای نخستین بار دیالوگ جمعی را در آفرینه های خود بازتاب می داد، سخنی به گزاف نگفته ایم. علی شریعتی می گفت: «فردوسی با همه کار سترگش، نقش مردم را در شاهنامه ندیده است و «کاوه» تنها لحظاتی کوتاه ظاهر و سپس ناپدید می شود. اینک اما نقش مردم به مدد مجلس، روزنامه و دیگر ابزارها محوری تر شده بود و مبارزان از نفی تکسرایی، قانون و آزادی و مشروطه شدن اختیارات مطلقه سخن می گفتند. در جامعه توفان زده ایران که تازه داشت به «عصر جدید» سلامی دوباره می کرد، در معرکه پرهیاهوی سنت زده و تجددمآبان، ادبیات راه دوقطبی را پیمود و نتوانست گفت وگوی عمیق و دقیق را حتی با خود پی ریزی کند. فضای مفاهمه ای میان روشنفکران ادبی ایران و نسل مبارز پیشرو، فضایی ملتهب بود و جدال دیرپای سنت و نو، تجربه گذار ما را با دشواری های عمیقی روبه رو کرد. علی اسفندیاری (نیما یوشیج) دقیقا از دل این شکاف سربرآورد، کار نیما در واقع ترک انداختن در سنت مفاهمه ای ما بود. شعر کلاسیک ایران متاثر از جهان بینی ما، خطی بود و تیپیک. مخاطب حضور فعال و بارزی در آن نداشت. رسانه شعر، مخاطبان زیادی داشت، اما در متن شعر مخاطب حضوری نداشت. شاید سلطنت بلامنازع شعر در ایران، خود را بی نیاز از حضور عنصر دیگری می دید و راوی به جبر تاریخی، دانای کل بود. اگرچه نیما، به دلیل شخصیت مهجورش از الگوی تک گویی های ایماژیستی و سمبلیستی استفاده می کرد، بریدن بندناف شعر ایران از سنت شبه توتالیتری نظام عروضی بزرگترین هنر او بود؛ سنتی که اگرچه راه گفت وگو را نمی بست، برای آن حدود و ثغور معین می کرد و امکان جولان را از آفریننده و مخاطب می ستاند.

دهه بیست تا چهل
تحولات سیاسی-اجتماعی ایران (حضور متفقین و اشغال ایران، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تقابلهای سیاسی و بلبشوی قراردادها، اصلاحات ارضی، انقلاب سفید و مواجهه با دو جبهه شرق و غرب) ادبیات ایران را به شدت از خود متاثر کرد و در این افت وخیزها، ادبیات همچنان رسانه برتر فرهنگی ایران بود که البته رسانه های جدیدی چون سینما داشت راه خود را باز می کرد. اما روشنفکری ادبی در قالب شبهای شعر گوته و خوشه و مجلات و پاتوقهای ادبی، چاپ کتابهای مختلف، گفت وگو با خود را بیشتر در دستورکار قرار داد. مواجهه های این دوران اگرچه آغشته به سوءظن، ستیز، هماوردطلبی، حقد و حسدهای تلنبارشده تاریخی نیز بود، در کل چالشهای موثری را پیش کشید و گفتمان ادبی توانست با جامعه ایران دیالوگ برقرار کند و آن را مخاطب نهایی خود سازد. و نسل ادبیات معاصر ایران به مدد همین دیالوگ و فضای مفاهمه ای شروع به شکوفیدن کرد. اخوان، شاملو، فروغ، سپهری، آتشی، رویایی، مشیری و … در شعر و جمال زاده، هدایت، چوبک، ساعدی، بهرام صادقی، سیمین دانشور، بزرگ علوی و… در داستان همه در این دوران درخشیدند. اگر نبود ناآرامی های فزاینده و فضای ملتهب سیاسی ایران، گفت وگو و گفتمان ادبی ایران باید دست کم فضای کشورهای پیرامونی را بیشتر، از خود متاثر ساخت.

دهه های پنجاه و شصت
در این دو دهه جامعه ما به سبب دو رویداد انقلاب و جنگ، درگیر منازعه و مبارزه بود. ادبیات ایران نیز در این دو دهه به سمت الگوهای تک-ذهنی پیش رفت. تنوع و تکثری در آن نبود و هرچه بود مبارزه بود یا از نوع چریکی آن (ادبیات چریکی و شعر جنگل) و کسانی چون خسرو گلسرخی و سعید سلطان پور داعیه دار آن بودند و یا دوران جنگ بود و ادبیات دفاع مقدس و پایداری که گفتمان غالب بود. ادبیات ایران به لحاظ زیبایی شناسی نیز عملا واگشتی یه سنت کرد و قالبهای کلاسیک حرف اول را می زد. در این دوران دوگانه خیر و شر، اسطوره سازی های ذهنی و دوگانه هایی چون ظالم و مظلوم، خیر و شر، رفیق و رقیب و… دست بالا را داشت. گفتمان غیریت ساز در این دوران به اوج خود رسید و فضای روشنفکری ایرانی نیز متاثر از کنش-کردارهای آل احمد و شریعتی دست رد به سینه دیگران به ویژه غرب می زد.

دهه های هفتاد و هشتاد
از دهه هفتاد که جنگ پایان یافته بود، تغییرات و دگردیسی های تازه ای در جامعه داشت پوست می انداخت. طبقه متوسط رشدی دوباره یافت. نگرش ها و مطالبات اجتماعی تغییر یافت و جامعه ارزشی به سمت جامعه مصرفی درحال تغییر الگو بود. ارتباط با در سطح نخبگان و مردم شکل تازه ای به خود گرفت و ما از گفت وگو و دیالوگ با جهان ناگزیر بودیم. ادبیات ایران در شعر و داستان به سمت تکثر و تنوع در فرم و جهان بینی های جدید پیش رفت و دو لیدر فکری ادبیات یعنی رضا براهنی در شعر و هوشنگ گلشیری در داستان با تشکیل حلقه های حرفه ای کوشیدند ادبیات ایران در متن جامعه جهانی تنفس کند. انگاره ها و الگوهای عصر جدید، خود را با شدت و حدت به رخ ما می کشید و دیگرف فرهنگ ادبی و گفتمان های کلاسیک فرهنگی ما یارای ایستادن بر روی ذهنیت های پیشین خود را نداشت. شعر هفتاد به وضوح خود را منادی تکثر، دموکراسی و گفت وگو می دید و نه تنها در محتوا که استبداد زبانی و فرم و فرمتهای سنتی را همه به چالش می کشید. در داستان نیز این طبقه متوسط شهری بود که درونمایه غالب سیاستها بود. این دهه، حتی برخی از پیشینیان شعری ایران را به عقب نشینی از انگاره های قالبی خود ناچار ساخت و کسانی چون علی باباچاهی از «موقعیت» دیگر سخن می گفتند. هرچه بود اثرات و ثمرات همان جهان پلورالیستی بود. بعضی که با جهان نسبی اندیشانه ادبیات قرابت و رفاقتی نداشتند از این گردونه حذف شدند و یا به حاشیه رانده شدند.


***


در نتیجه گیری کلی می توان چنین گفت تاریخ ادبیات ما در دوران کلاسیک (پیشامشروطه) که زیست ایرانیان در کهن الگوهای ازلی و سنتی سیر می کرد، فضاهای غالب که متاثر از شکل گیری سلسله ها و حاکمیتهای و شرایط سیاسی بود در نوسان میان الگوهای تک ذهنی و چندصدایی حرکت می کرد اما نقش مهم را خود شاعران و نویسندگان ایفا می کردند.
در دوران مدرنیت ایرانی (مشروطه به بعد) جریانها و فضاهای اجتماعی در مجموع به نفع ادبیات بود اما توسعه نیافتگی شخصیت فرهنگی-تاریخی ما و انباشت میراث سنت متراکم ( بدون بازخوانی و پالایش آنها ) و آشفتگی ها و دلبری های جهان جدید و فقدان تربیت ذهنی در میان روشنفکران و ادیبان ایرانی سبب شد ما نتوانیم عمیقا فضایی برای بسط تخیل مکالمه ای و جهان مفاهمه ای را فراهم آوریم و با وجود نسلی طلایی در میان شاعران و نویسندگان ایران، جهان آفرینش های ما به شدت تک افتاده، مهجور، عسرت زده، بیمار و قطبی شده بود. در بن ذهن شاعران و نویسندگان برجسته ایرانی گویی درک عمیق «دیگر»ی راه نیافته بوده است. برهمین اساس دنیای نیمای بزرگ مهجور است و در خود فررفته و آفرینه هایش به شبکه های بزرگتری از زیست-جهان جدید راه نمی برد. اخوان ثالث با ذهنیتی کلاسیک، ایده ایرانشهری «سوم برادران سوشیانت» را در سرمی پروراند که چندان به گفت وگو راه نمی برد. در جهان ذهنی اخوان این دترمینیسم تاریخ و جبر مقدر است که قومیت و ملیت ما را در بر گرفته، اگرچه دغدغه او مردم بود و آزادی و شعر زمستانش مرثیه ای بود برای آزادی و شعر میراثش در ستایش نقش تحقیرشده مردم. او ولی به بازسازی سنت ایرانی بدون توجه به زایایی و داشته های امروزین مشغول بود. فروغ فرخزاد در یاس فلسفی خود «سرزمین ویران» الیوت را بازسازی می کرد و با این که مدرنیسم شعری و زبانی او بسیار پیشرو و هنجارشکن بود، جهان ذهنی و مفاهمه ای او نتوانست از مناسبات شهری پیرامونش فراتر رود. شاملو حتی اگرچه دغدغه انسان را دارد و به رهایی، آزادی و آرمانهای دموکراسی باورمند است و نگرش تجلی گونه ای از اومانیسم ایرانی بود، روایت زیبایی شناسانه اش عمدتا متکثر و چندساحتی نیست. سهراب سپهری نیز با بریدن از جامعه به همزیستی مسالمت آمیز و شاعرانه با اشیا و طبیعت دل بسته است. در اندیشه صادق هدایت بر پاشنه جریان سیالی می چرخد که تک افتادگی و مسخ شدن انسان شرقی-ایرانی را بازمی تاباند. و صادق چوبک به ناتورالیسمی دل خوش کرده بود که فقط پلشتی های جامعه را روایت کند. نصرت رحمانی در افسردگی محتوم خود «میعاد در لجن» ست و شعر فریدون، کار و کارد از عقده های سرخورده جنسی و لیبیدویی فراتر نرفت. توللی و نادرپور نیز جز در هوای همان تنزلهای ایرانِ کلاسیک-با زبانی اما جدید-پروبالی نمی زدند.
اما نسل هوشمند ادبی ایران چه بازماندگان نسل دیروز ( براهنی، رویایی، باباچاهی، گلستان و … ) چه شاعران و نویسندگان جدید، دغدغه هایی جدی دارند برای در انداختن طرحی دوباره مبتنی بر گفت وگو و دیالوگ با جهان. اما به نظر می رسد در همه این روایتها و رویدادها، شاعران و نویسندگان ایرانی باید پیش و بیش از هر چیز گفت وگو با خویش را آغاز کنند و نسبی گرایی و پلورالیسم زیبایی شناسانه آنان تنها محدود به کافه ها، نشریات و ابزارهای ارتباطی جهان جدید نباشد و دیگر اینکه از تجربه زیسته شاعران و نویسندگان برجسته و بزرگ ایرانی در اعصار پیش از خود درس بگیرند که چگونه توانستند در شرایطی که حتی و همیشه به سامان نبوده جهانی متکثر و اتمسفرآفرین به ارمغان بیاورند که امروز نه تنها در ایران که در همه جای جهان مخاطبان و مشتاقانی دارد.

 

منابع:
۱-منطق گفتگویی- باختین/تودوروف- ترجمه داریوش کریمی- نشر مرکز- ص ۳۵
۲-نقد سیاسی- مایکل رایان- ترجمه حسینعلی نوذری – مجله ارغنون- شماره ۴ – ص۲۱۸
۳-درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات- لوسین گلدمن، تئودور ادورنو و …- ترجمه محمدجعفر پوینده – انتشارات نقش جهان – صفحه ۵۰
۴-دوره بندی در تاریخ ادبی – ناصر قلی سارلی- انتشارات سازمان کتابخانه ملی- – صفحه ۳۱
۵-عنوان کتابی ست از دکتر عبدالهادی حائری