- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

میخانه کشف من است؛ خوانش حمید آب آذر بر شعری از منوچهر آتشی

میخانه کشف من است

خوانشی بر شعری از منوچهر آتشی

 

حمید آب آذر
مدرس دانشگاه و مدیرمسوول هفته نامه آوای بهارستان

 


هزار سال- با کم و بیش- پیش تر از آن که تو آمریکا را کشف کنی / من میخانه را کشف کرده بودم / (می دانستم که بی گمان «می آیند و می کشند و تاراج می کنند و نمی روند» دویست سال پیش از آمدنشان هم «کوزه» را کشف کرده بودم) / چون من یقین داشتم که حاصل پیوند تیغ و درّوج / تعطل کامل من است و من گریزگاهی نخواهم داشت / جز میخانه/هزار سال بعد / تو آمریکا را کشف کردی / تا خسته از ستیزهای خدائی و ضد خدائی / ییلاق دنجی داشته باشی دور از میدان / و روی پوست بوفالوها / لم بدهی بر مخدّه های پرهای زینت سرتک آوران «آپاچی» / -که پوست سرشان را پر کاه کردی- با تهی کردن هر جام / و قاه قاه خندیدی، با هر گلی که از بهار تن دختران هراسان چیدی- / من اما هزار سال پیش از تو، دخترانم را / -از هول دست های تطاول-/در سند غرق کردم/و خود گریختم-عین یزدگرد- / (تا لشکری دوباره شاید!…) اما نشد! / و شد که نیمه شب ها در نیشابور / کنار گور نیای فرزانه ام / بنشینم و پیاله ای بزنم بر سنگ بلکه فراموش کنم و نبینم / که ناجیان روحم چه گونه معبدها را طویله اسبهای مغولی می کردند / و خطبه به نام قاتل ها خواندند. / حالا هزار سال پس از کشف من / و نیم قرن پس از آنکه تو آمریکا را… / میخانه های نیشابور که هیچ / میخانه های تهران هم تعطیل است / و من به خاطر لیوانی تلخابه / در کوچه-بیت های حافظ و خیام سرگردانم / و … نمی دانم نمی دانم.
(منوچهر آتشی- از دفتر شعر اسب سپید وحشی)


از جمله امتیاز و صفاتی که به بهانه برخورداری از آنها، شاعر، خود یا قوم یا ملتش را نسبت به دیگران برتر می دانست؛ پیروزی در جنگ ها، خوش آب هوا بودن سرزمین، شجاعت مردمان، رنگ زیبای پوست، توسعه علم و دانش، داشتن پهلوانان نامدار، …بوده است.
امروزه با گسترش معرفت بشری و کم رنگ شدن روحیه قومی و قبیلگی و مرزها در برابر پدیده مهم جهانی شدن، «تفاخر» از نوعی که تحقیر دیگران را به دنبال داشته باشد، اثری مذموم شناخته می شود. در شعر معاصر فارسی هرچند هنوز اشعاری با مضمون تحقیر دیگری سروده می شود، اما در شعر شاعران برجسته و مردم گرا، تغییری بنیادین داشته است.
منوچهر آتشی (۱۳۱۰ تا ۱۳۸۴) شاعر برجسته معاصر درشعر میخانه «کشف من است» از «بن مایه» «تفاخر» بهره برده است. این «تفاخر» با «تفاخر»های دیگر تفاوت دارد. در این شعر، شاعر به دیگری فخر نمی فروشد وتکیه بر عادات معمول چنین سرایش هایی ندارد. در اینجا تفاخر بین» ایران» و «امریکا» نیست بلکه تفاخر بین «من» انسانی با «تو» انسانی است. به گونه ای که حتی شاعر بر مبنای فطرت دیگر دوستی اش در ادامه شعر، احساسات انسانی خود را از توحش «تو» به مردمان سرزمین خودش، ابراز می دارد و این به معنی حضور مفاهیم ارزشمند حقوق بشری در شعر فارسی است که هر چند مضمون تازه ای در شعر و فرهنگ ایران زمین نیست اما در دوره معاصر صراحت و نمود زبانی بیشتری پیدا کرده است. واین صراحت زبانی از نتایج تحول شعر فارسی پس از انقلاب مشروطه است.
آتشی در این شعر اثری ضد جنگ آفریده است. شعر میخانه «کشف من است» تفاخر تلویحی«میخانه» نماد خانه صلح، به «آمریکا» نماد خانه «جنگ» است. ذهنیت شاعر در سرودن این اثر، درگیر وقایع تاریخی سرزمین ایران و آمریکا بوده است. در سطر اول شاعر به واقعه کشف قاره آمریکا اشاره دارد؛ زمانی که کریستف کلمب(۱۴۵۱ تا ۱۵۰۶) اسپانیولی(و به روایتی پرتغالی) در خدمت به دربار اسپانیا در اوج قرون وسطی برای رسیدن به شرق چین از راه اقیانوس اطلس، سرزمین آمریکا را کشف کرد. رفتار سفید پوستان پس از این واقعه که گروه گروه به این قاره جدید مهاجرت می کردند؛ در کشتن بومیان و پایمال کردن حقوق آنها یکی از تلخ ترین بخش تاریخ آدمی است.
به موازات تلمیحات شاعر به تاریخ آمریکا، به تاریخ ایران زمین نیز اشاراتی داردکه مربوط به توحش اقوام مهاجر به سرزمین شاعر است. سطر «می آیند و می کشند و تاراج می کنند و نمی روند» ناظر به جواب موجز و تاریخی کمال الدین اسماعیل شاعر قرن هفتم است که پس از اینکه، اصفهان توسط مغول به خاک و خون کشیده شد به تبریز فرار کرد و گفت: «آمدند و کشتند و سوختند و رفتند» هر چند شاعر با تغییر فعل آخر جمله، به اقوام مهاجمی کنایه می زند که با مغولان فرق می کردند.در سطر « من اما هزار سال پیش از تو، دخترانم را/-از هول دست های تطاول-/در سند غرق کردم « هم شاعر به واقعه آخرین جنگ سلطان جلال الدین خوارزمشاه با سپاه مغول اشاره می کند. در آن هنگام که اکثر مبارزان سلطان کشته شدند؛ وی با سپاهی اندک می بایست فردای آن شب با سپاه بیشمارمغول بجنگد؛ از ترس اسارت زنان و فرزندانش، آنها را در رود سند غرق کرد تا بتواند پس از فرار، به دشت خوارزم رفته و از اقوام مادری خود سپاهی برای جنگ دوباره با مغولان فراهم کند. آرزویی که هیچگاه به آن نرسید. حدود ۶۰۰ سال قبل از این واقعه نیز همین سرنوشت برای یزدگرد سوم که در جنگ با سپاه اعراب شکست خورده بود؛ پیش آمده بود. او نیز خانواده خود را به مشرق زمین (نهایتا به ژاپن) فرستاد تا بتواند بدون تشویش، سپاهش را مجددا برای بیرون کردن مهاجمان از سرزمینش سامان دهد.
سطر «که ناجیان روحم چه گونه معبدها را طویله اسب های مغولی می کردند / ناظر به گزارشی ازتاریخ جهانگشای جوینی است. جوینی گزارشی تکان دهنده از توحش مغولان در برخورد با مفاخر و تمدن ایرانی در بخارا را نوشته است. پس از ورود سپاه مغول به مسجد جامع شهر؛ جوینی چنین می نویسد: چون مغولان نسبت به قران و مسجد جامع و ائمه و سادات و مشایخ و علما بی احترامی ها کردند، مولانا امام جلال الدین روی به امام رکن الدین امامزاده آورد و گفت: مولانا چه حالتست؟ اینکه می بینم به بیداری است یا به خواب؟ مولانا در پاسخ بگفت: خاموش باش! باد بی نیازی خداوند است که می وزد. سامان سخن گفتن نیست (جهانگشای جوینی)
«سطر بنشینم و پیاله ای بزنم بر سنگ بلکه فراموش کنم … ناظر به همین داستان تکان دهنده است و تاسف شاعر احتمالا به این خرده گیری تاریخی است که برخی معتقدند بعدها پس از استیلای مغول بر ایران متشرعین با رضایت خلفای بغداد، با پذیرش حکومت مغولان قاتل، به نام آنها خطبه می خواندند.
در سطر «دویست سال پیش از آمدنشان هم کوزه را کشف کرده بودم « با توجه به تاریخ حمله مغول به ایران در ابتدای قرن هفتم و قرینه «کوزه» به خیام شاعر قرن پنجم اشاره دارد که درشعرش انسان را به دل نبستن به دنیا و شاد بودن در برابر غصه ها دعوت می کند. شیوه ای که نه اول با خیام آن را کشف کرد؛ بلکه سابقه طولانی در تاریخ دارد. به عنوان نمونه، پس از حمله اسکندر از مقدونیه بدوی به آتن روشنفکر و متمدن، مردم شهر شدیدا دچار افسردگی و نا امیدی شدند. تا اینکه فردی به نام اپیکور (تولد در ۳۴۱ پیش از میلاد) با ترویج نظریه «لذت و شاد خواری» ، مردم را به فراموش کردن کابوس اسکندر فرا خواند که بعد ها این نظریه به مکتب اپیکوریسم ارتقا یافت.
اما در ایران زمین بارها پس فروپاشی حکومت مرکزی که حاصل توحش متوالی مهاجمان به تمدن ایران بود؛ بیشتر مردم با انزوا گزیدن و پناه بردی به ماوراءالطبیعه بر خلاف شاد خواری، مکتب عرفان را به وجود آوردند.
با این اشارات موجز تاریخی می توان گفت؛ شاعر_ همان «من»_ در تقابل با همان «تو» قرار گرفته است ؛ بدون آنکه بخواهد این «من» و « تو» را با پسوند «ایرانی» و «آمریکایی» مضاف کند. بلکه تفاخرش را بر مبنای امتیازات انسانی (نه بر مبنای امتیازات قومی و قبیلگی) پی ریزی می کند. شاعر می گوید هر دوی ما از جنگ برخاسته ایم اما من از جنگ و توحش دیگران عناصر صلح و زندگی از جمله «می»، «میخانه» و «کوزه» را کشف کردم. ولی تو «… خسته از ستیزهای خدائی و ضد خدائی»؛ پس از کشف «ییلاق دنج» به جای آنکه مرهمی بر زخم بشر بگذاری؛ خود دوباره به زیر دستانت ستم کردی. مسئله دقیقا این است، «تو» بعد از جنگ ماندی تا عقده هایت را باز گشایی کنی اما «من» بعد از جنگ ماندم تا با کشف معرفت (می، میخانه و کوزه در عرفان از نمادهای حقیقت و معرفت است) برای انسان چیزی غیر از زبان جنگ، ارمغان بیاورم. هنر آتشی برای پیروزی در این تفاخر استفاده هوشمندانه از صنعت ادبی تلمیح است. البته نه تلمیح به داشته های قومی و قبیلگی و… که تلمیح به مکشوفاتی که انسانی و تمدن سازند. بی شک تقابل داشته هایی ارزشمند و انسانی تاریخ سرزمین شاعر در برابر داشته های تاریخ حریف، هر منصفی را وادار به پذیرش برتری «من» در برابر «تو» می کند. یکی دیگر از نشانه متفاوت بودن «تفاخر» آتشی همین بند پایانی است؛ بند پایانی شعر میخانه… اما حکایت دیگری است. نه تنها شاعر تفاخری ندارد بلکه بی هیچ تعصبی حسرت خود از سرنوشتش را برای «تو» درد دل می کند.. شاعر واقع گرایانه با زبانی پیچیده و سخت استعاری ذهن مخاطب را به سرنوشت پیش بینی نشده ای گره می زند. سرنوشتی که در تکرار «نمی دانم» هایش می فهماند که سزاوارش نیست. این چند سطر پایانی شعر «باغ بی برگی» اخوان ثالث را در ذهن تداعی می کند.
«باغ بی برگی می گوید که زیبا نیست / داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید / …»

 

منبع: سالنامه بینارشته ای ارغنون هامون- سال چهارم- شماره سوم- یلدای ۱۳۹۹