- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

ضحاک در آینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پرومته (نگاهی به کتاب «اسطوره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایرانی» اثر زنده یاد جلال ستاری)

 

 

ضحاک در آینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پرومته

نگاهی به کتاب «اسطوره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایرانی» اثر جلال ستاری

 

هادی حدادی

 

 

 

جلال ستاری در کتاب اسطوره ‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی واکاوی تطبیقی دو اسطوره- الگوی فرهنگ یونان و ایران را با مرکزیت نماد (آتش) مورد پژوهش و تحلیل قرار داده است: اسطوره ‌های «پرومته» (۱) و «ضحاک»(۲). 

نیچه، فروید و مارکس سه چهره ‌ی شاخص تفکر مدرن غرب «پرومته» را به عنوان اسطوره ‌ی الگو از میان اساطیر یونان بر می ‌گزینند. آن‌ ها این انسان- الهه را تجلی نمادین انسانِ مدرن تلقی می ‌کنند. شورشِ پرومته علیه خواست زئوس، صنعت آوری و شخصیت منجی‌ وارش برای آدمیان از او اسطوره ‌ای متمایز می ‌سازد. اسطوره ‌ای که مورد توجه ویژه‌ ی متفکران غربی قرن نوزدهم و بیستم قرار می ‌گیرد. درخشش پرومته هم ‌زمان است با شکل‌ گیری پایه ‌های علم اسطوره ‌شناسی در اروپا به عنوان علمی مستقل‌.

 

 

رویکرد جلال ستاری در کتاب اسطوره ‌ی امروز تحت تاثیر نگاه «ژرژ  دومزیل» و «رولان بارت» – اسطوره ‌شناسان فرانسوی- و جوزف کمبل – اسطوره ‌شناس امریکایی- است. در منظر‌گاه بارت اساطیر همواره زنده‌ اند و نمودشان به امر تاریخی بدل می‌ شود. اساطیر در دیدگاه بارتی پرسونال هستند و می‌ توان تجلی شخصیتی آن‌ ها را در انسان‌ های زمانه ‌ی امروز باز یافت. مثلاً ناپلئون بناپارت را در تاریخ غرب مصداق پرومته می ‌دانند. «اسطوره ‌ی پیکار جمشید و فریدون و گرشاسب با اژی دهاک و داستان داد خواهی کاوه ‌ی آهنگر که به خروج فریدون انجامید به گمان من اسطوره الگوی فرهنگ اساطیری ایران است. زیرا ویژگی ‌ها و خویشکاری ‌هایی دارد که آن را شاخص و ممتاز و به اعتباری همتای اسطوره ‌ی پرومته در اساطیر یونان می‌کند.» (ستاری، اسطوره ‌ی ایرانی)

ستاری به درستی و با هوشمندی اسطوره ‌ی «ضحاک» را برای این سنجش گریِ شباهت انگارانه بر می ‌گزیند. چرا که هر حاکم ستمکار و مستبدی در تاریخ ایران به باور عامه ضحاکِ زمان خود قلمداد می ‌شود و این مصداق مُبَینِ منظرگاه بارتی است. یعنی رویکرد جامعه ‌شناسی و سیاسی نسبت به اساطیر. 

نویسندگان ایرانی معاصر نیز مانند: بهرام بیضایی، غلام ‌حسین ساعدی، ابولقاسم لاهوتی، افلاطون شاهرخ، ابراهیم علی‌زاده، سعید پورصمیمی و چندین تن دیگر از اهالی قلم، اسطور‌ه ‌ی ضحاک را در آثار داستانی و دراماتیک ‌شان بازآفرینی کرده و بر اهمیت این اسطوره صحه گذاشته ‌اند. در میان عامه‌ ی مردم نیز کمتر کسی هست که با داستان ضحاک ماردوش و قیام کاوه ‌ی آهنگر آشنایی نداشته باشد. تاریخ ما همواره متحمل شاهان ستمکار و حاکمان ضحاک ‌خو بوده و همانا فریاد داد خواهی کاوه ‌ها را برانگیخته است. حکیم توس ابولقاسم فردوسی در وصف زمانه ‌ی پادشاهی ضحاک چنین می‌ نگارد: 

چو ضحاک شد بر جهان شهریار

بر او سالیان انجمن شد هزار

نهان گشت کردار فرزانه‌ گان

پراکنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند

نهان راستی آشکارا گزند 

شاه ستمکار مغز جوانان را می‌ خورد یعنی دشمنِ هر اندیشه و خردی ست. تخم جادو و خرافه را می‌ پراکند. بر پایه ‌ی جهل حکومت می ‌کند و هنر را که به دنبال کشف سرچشمه ‌های حقیقت است خوار می‌ شمرد. ظلم ضحاک طولانی مدت است همانند صبر مردم. اما سرانجام در مقابل خشم فروخورده ‌ی سالیان با قیام کاوه سرنگون می ‌شود. در بررسی سلسله ‌های تاریخ ایران بارها می‌ توان به این داستان ارجاع داد. با این تفاسیر «ضحاک» اسطوره – الگوی ایرانی است و گزینش این اسطوره توسط جلال ستاری دقیق و مدلل می ‌باشد.

اما روش ستاری برای این شباهت ‌انگاری بینافرهنگی شبیه به کار دومزیل است. یعنی از طریق ریشه ‌یابی باورهای دینی و مقایسه ‌ی فرهنگ‌ ها و تم روایی اساطیر به شناختی تطبیقی دست می یابد. چنان‌ چه ستاری خود معرف این نظریه ‌پرداز فرانسوی یعنی دومزیل به اسطوره ‌پژوهان فارسی‌زبان بوده است: (اسطوره و حماسه در اندیشه‌ی ژرژ دومزیل، ترجمه جلال ستاری، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۰).

اما شباهت تماتیک اودیسه ‌ی پرومته و ضحاک یادآور نظریه جوزف کمبل نیز است. کمبل در کتاب «قهرمان هزار چهره» هفده تم مشترک را برای اودیسه‌ی قهرمان در اساطیر ملل می‌ یابد و در فحوا‌ ‌‌شناسی داستان اساطیر به یک بستر مشترک دست می‌ یابد. جوزف کمبل روشی دارد که در آن اثبات می ‌کند تمام اسطوره ‌ها در واقع یک اسطوره‌ اند و دارای یک ماهیت واحد هستند. جلال ستاری از طریق این مقایسه سعی در رمزیابی چنین شباهت ‌هایی دارد.

پرومته انسان‌- ‌الهه‌ای زیرک و شجاع است که در نزاع بین خدایان المپ جانب زئوس را می‌ گیرد و در پیروزی او سهیم است. اما در مقابل ستمی که زئوس بر آدمیان روا می‌دارد ساکت نمی‌ نشیند. او بذر آتش و گندم را از قصر آسمانی زئوس می‌ رباید و در اختیار انسان‌های غرق سرما و گرسنگی قرار می ‌دهد. این یورش و نافرمانی از خدای خدایان برای او رنجی طولانی ‌مدت را به ارمغان می ‌آورد. خونین دلی نظیر انسان مدرن که برای کسب خواست سیاسی، دینی و اجتماعی ‌اش قیام می ‌کند و مجازات می ‌شود. کاوه فریدون و گرشاسب در شاهنامه نماد چنین کنشی در فرهنگ اساطیری ایران ‌اند: یعنی قیام علیه ظلم و سرنگونی اهریمن.

زئوس نماد جور و ستم الاهگان یونانی است‌؛ خصیصه‌ ی غالب اسطوره‌ ی ضحاک ماردوش که نماد شر در فرهنگ ماست. مغز جوانان را مرهم شانه‌هایش می‌کند که بوسه گاه اهریمن است و رستن گاه مار اژی‌دهاک سه پوزه و هزار چشم.

پرومته از این جهت که فن آتش افروزی و کشاورزی را به انسان می ‌آموزد بهترین مصداق برای غرب در حال توسعه‌ ی صنعتی است‌. لائیسم فراگیر در غرب نمود تمرد پرومته از امر قدسی است، مبارزه برای جامعه ‌ی مدنی و انقلاب صنعتی نمود قیام پرومته و فن‌آوری او در کشاورزی و آتش افروزی ست.

کاوه آهنگری که از قتل فرزندانش به خروش آمده خشمگین و دادخواه به قصر ضحاک می ‌رود و خشم او چنان است که ضحاک ِ اژدهاوش را در تخت خود میخکوب می‌ کند. از قدرت کین خواهی ‌اش گویا دیواری آهنین میان کاوه و ضحاک حائل می ‌شود و این قدرت خشم و منطق کلام کاوه‌ ی دادخواه، شاه اژدهافش را از وحشت گنگ می‌ کند :

کاوه از قتل فرزندش جلوگیری می ‌کند. پیش‌بند چرمین آهنگری ‌اش را پرچم می ‌دارد و در قیامی ضحاک را از سلطنت هزار ساله ‌اش سرنگون می ‌کند و دست و پا بسته تحویل فریدون می ‌دهد. چرا که فریدون دارنده ‌ی فره‌ ی ایزدی ‌ست و سزاوار پادشاهی. درباره ‌ی مرگ ضحاک اما چندین روایت وجود دارد. این که فریدون او را به دماوند می‌ برد و بر بلوطی تناور غل و زنجیر می ‌کند تا مارهای شانه ‌هایش مغز او را بخورند؛ اما در نگاهی دیگر اورمزد، فریدون را از کشتن ضحاک منع می ‌کند چرا که او اهریمن است و در صورت کشته شدن ‌اش پلیدی و نکبت جهان اشه را می‌ آکند؛ به همین خاطر او را بالای دماوند زندانی می ‌کند تا در پایان زمان به دست گرشاسب کشته شود. او هزار و دویست سال بعد بسان دجال ظهور می‌ کند و به خواست اهورا مزدا به دست گرشاسب کشته می شود و جهان از نور اهورایی آکنده خواهد شد.

ستاری معتقد است ضحاک علاوه بر وجه اسطورگانی وجه تاریخی هم دارد. او به شاه ستمگر دوران ماد «دهاک» اشاره دارد که مردم از او به بدی و اهریمن صفتی یاد می ‌کنند. هم چینن غیر ایرانی (تازی) بودن ضحاک در شاهنامه نمودی از هجمه‌ های تاریخی و تسلط چند باره ‌ی بیگانگان بر تاریخ این آب و خاک می‌ باشد.

در تطبیق اسطوره ی اژی دهاک و پرومته نکته ‌ی شایان ذکر این که «آذر» فرزند اهورا و زئوس هر دو با عنصر رعد شناسایی می شوند. ضحاک و پرومته هر دو در نبردی کیهانی قرار می ‌گیرند که به آتش مرتبط است. در کتاب ستاری به الهه ‌ی  آذر اشاره می شود که ضحاک را که به طمع به دست آوردن فره ایزدیِ گریخته از جمشید به آسمان تاخته بیم می ‌دهد و با آتش رعد می ‌رهاند:_اگر تو این فر ناگرفتنی را به چنگ آوری هر آینه من تو را از پی بسوزانم و بر پوزه‌ های تو آتش بر افروزم بدان سان که نتوانی تباه کردن جهان اشه را، بر زمین آفریده ‌ی اهورا نتوانی گام نهادن. آن‌ گاه اژی ‌دهاک اندیشناک از بیم تباهی دست‌ ها را وا پس کشید و چه آذر سهمگین بود. عقوبتی که اژی ‌دهاک را برای دست‌ یابی به فره ایزدی می‌ رهاند سوختن در آتشی جاوید و عذابی ابدی و رهانده شدن از زمین اهورایی است. زئوس نیز مسلح به رعد و آتش آسمانی ست عنصری که قدرت او را نسبت به باقی خدایان برتری می دهد. در اسطوره‌ ی یونانی پرومته این عقوبت سخت را به جان می خرد و آتش را برای نجات مردمان می‌ دزد و به دست زئوس مجازات می‌ شود: میان زمین و آسمان بر تخته بندی آویزان عذاب می‌ کشد. هر سحرگاه عقاب زئوس سینه ‌ی او را می ‌شکافد و جگرش را می‌ خورد و شبانگاه دوباره التیام می یابد تا طعام عقاب شود. پرومته آتش را از زئوس ربوده اما اژی دهاک به دریافتن فره ایزدی (تجلی آتش) توفیق نمی ‌یابد. در این نبرد کیهانی پرومته به مقصود خود که ربودن آتش است می ‌رسد این در حالی ‌ست که اژی‌ دهاک در نبرد با آذر اهورایی مغلوب می ‌شود.

در این مقایسه پرومته آتش و گندم را از دربار زئوس می دزدد و فن کشاورزی و افروختن آتش را به انسان ها می آموزد. در باور زرتشتی اما آتش و گندم هدیه ‌ی اهورا‌مزداست. این تفاوت دیدگاه در نگاه ستاری مهم جلوه می کند و یادآور این ضرب‌ المثل است که پدری ماهی به فرزندش می دهد اما پدر دیگری ماهی‌گیری را به فرزند خود می‌ آموزد. اورمزد آتش را به رایگان به مردم هدیه می کند اما پرومته فن آتش و گندم ‌کاری را به انسان ‌ها می ‌آموزد که باعث پیدایش کشاورزی و فنون و هم چنین شکل‌ گیری شهرها در پناه امنیت آتش می‌ شود. این ضرب ‌المثل می ‌تواند نقطه ‌ی تفاوت مهمی مابین فرهنگ یونان و ایران باشد. ستاری می‌ کوشد تا جلوه ‌های این تفاوت را در فرهنگ یونان و ایران در کنار شباهت‌ ها بازیابد. 

سرانجام پس از ۱۲۰۰ سال که عمر این جهان است خیر بر شر چیره می ‌شود و جهان از خبیث بودن شر و دروج و اهریمنی پالوده می ‌شود و بهبود می یابد. این دوران احیاء و بازسازی و نوشندگی و به کمال رسیدن جهان فرشگرد نام دارد. (ستاری، اسطوره ی ایرانی)

فرهنگ زرتشتی دارای یک دوآلیسم است. سفر پیدایش گیتی در نظر‌گاه زرتشتی این گونه است که در زهدان اورمزد دو نطفه ‌ی توامان شکل می گیرد. یکی اهورا و دیگری اهریمن. پس اهریمن (شر) که چموش‌ تر از اهوراست زودتر به گیتی گام می ‌نهد و اهورا (خیر) را به نبرد با او که جهان اشه و اهل خاک را مسموم می‌ کند وا می‌ دارد. این دوبینی خیر و شر در تمام ارکان فرهنگی و اسطورگانی ما غالب و در فرهنگ شرق نیز جلوه‌ گر است. نبرد نیک و بد همانا ادامه دارد اما نه الی الابد بلکه نهایتاً اهورا بر اهریمن پیروز می ‌شود و روشنایی ظفر می‌ یابد که مصداق اسطوره ‌ی بازگشت یعنی فرشگرد می ‌باشد. زیرا فساد و شر، ذات جهان نیست بلکه عرضی است و سرانجام در واپسین نبرد کیهانی خیر بر شر پیروز است. از این رو جوزف کمبل ثنویت زرتشتی را ثنویت اخلاقی و عقلانی دانسته نه متافیزیکی.

در مقابلِ دوآلیسم فرهنگی ایران، اسطورگان یونانی چنین سیاه و سپید نیستند. به طور مثال اهورامزدا در فرهنگ ما نماد خیر مطلق است و آتش را به گیتی هدیه می ‌کند اما زئوس، فرمانروای تمام معابد المپ خدایی کینه ورز و متکبر و در عین حال عاشق پیشه و مهر‌ورز است. او برای اعمال قدرت خدایگانی خود آتش و گندم را از انسان‌ها دریغ می کند. این کنش ستمگرانه‌ ی زئوس، پرومته را که از نزدیکان اوست علیه ‌اش به پا می‌ دارد. در حالی که در نزاع میان الاهگان یونان پرومته طرف زئوس را گرفته بود و در پیروز شدن و رسیدنش به جایگاه خدای خدایان نقش داشت و از یاران زئوس به حساب می ‌آمد، این امر باعث نشد تا پرومته در برابر ظلمی که بر انسان ‌ها روا داشته سکوت کند. در نهایت زئوس به شکنجه و مجازات پرومته پایان می ‌دهد و از اعمال ظلم خود به بشر پشیمان می ‌شود. زئوس عاشق بانو الاهگان بسیاری ست و دائماً در مکر حیله برای پنهان‌ کردن خیانت‌ هایش به همسران خود است. این وجوه حالتی خاکستری از شخصیت زئوس می ‌سازد. او نه خیر مطلق است نه شر مطلق، بلکه خدایی است که هم داد و دهش می کند و هم قحطی می آفریند، هم مهر می ‌ورزد و هم کین و شخصیتی مطلق ندارد. حالتی که نمی توان بر خدای زرتشتی قائل بود چرا که هیچ بدی در نهاد او وجود ندارد و او خیر مطلق است و عاقبت جهان اشه را از شرور پاک می ‌کند و با  نور اهورایی خود می‌ آکند.  

اما نکته ‌ی شایان اهمیت در این بررسی این که در هر دو اسطوره یک موضوع محوری وجود دارد و آن قیام علیه ظلم است. مسئله‌ ای که تم اصلی این کلان روایات است و داستان هر دو روایت را غنا می ‌بخشد. انسان از دیرباز و در کهن ‌ترین الگو‌های فکری خود همواره سر آن دارد که در جهت نیل به آزادی بر علیه هر خودکامه ‌ای قیام کند. پایه ‌های ظلم بارها به دست کاوه‌ ها و پرومته ‌ها در هم شکسته است. «انسان» هدف غایی تمام این قیام ‌هاست .

آن چه در بررسی این‌ گونه تطابق‌ های بینافرهنگی به دست می‌ آید رسیدن به اصل برابری و یگانگی ‌ست. ما در این فحوا‌شناسی به اصول مشترک انسانی و وحدت اذهان دست می ‌یابیم. راز این مکاشفه این است که ما انسان ‌ها علی ‌رغم تمام تفاوت‌ های فیزیکال، نژادی و فرهنگی در بطن ماجرا بسیار به هم شبیه هستیم. این اندیشه، اتوپیای اتحاد در دنیای امروز را بر می انگیزاند. اتحاد بشری نه در قالب یک امپراطوری سیاسی یا مذهبی بلکه به نام انسانیت و امید دستیابی به درک متقابل شکل می ‌یابد. همان ‌طور که در وداها آمده: «حقیقت یکی ست، حکیمان آن را به نام ‌های مختلف خوانده ‌اند.»

پی جویی این روش تحلیل در اسطوره شناسی ایران خاص جلال ستاری است. مقالات، کتاب‌ ها، مصاحبه ‌ها و ترجمه ‌های او طی پنج دهه، در راستای پیوند میان اساطیر ایران و جهان و رمز‌گشایی اساطیر بومی بوده است. کوشش بی وقفه ‌ی او در بنیان نهادن این علم رمزگشایی اسطوره ‌ها در ایران ستودنی ‌ست. ستاری به شناخت هرچه عمیق‌ تر ما از پیشینه و صبغه ‌های فرهنگی ‌مان عمری همت گماشت. او از درخشان ترین و پر کارترین چهره‌ های فرهنگی معاصر ایران است. نام ‌‌‌اش در کنار نام ‌هایی هم چون شاهرخ مسکوب و مهرداد بهار در تاریخ اسطوره ‌شناسی ایران همواره می ‌درخشد.

 

 

یاد ستاری گرامی و راهش مدام باد.     

 

پی نوشت:

 

 

این مقاله ابتدا در صفحه ادبی پرنیان ِ هفته نامه بیرمی منتشر شده و در چارچوب همکاری این نشریه با وبسایت هامون ایران (ترنمای جامعه مدنی جنوب ایران) در این جا بازنشر می شود.