- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

با افسردگی چه کنیم؟ (براساس نظریات فلسفی کریچلی)؛ یادداشتی از دکتر مصطفی مهرآیین

با افسردگی چه کنیم؟

دکتر مصطفی مهرآیین

 

 

۱.دوست عزیزی از من پرسیده اند آقای مهرآیین با افسردگی و ناامیدی حاصل از این شرایط زندگی چه کنیم که به فکر خودکشی نیفتیم.پاسخ اولم جمله زیبای کیرکگور در کتاب “بیماری منتهی به مرگ” است که می گفت:” نومیدی گناه بزرگی است و ماندن در نومیدی گناه بزرگ دیگر”.اما اگر خودم بخواهم ساده به این دوست عزیزم پاسخ دهم پاسخ من چند وجه دارد.اگر افسردگی شما از جنس بیکاری و نداشتن پول است که باید بگویم من هیچ پاسخی ندارم چون حل این مشکل نیازمند دخالت عملی است که من متاسفانه از هر گونه توان عملی محرومم.اما باز هم در پاسخ با این نوع ناامیدی باید به زبان دینی بگویم که شیطان با فقر به انسان نزدیک می شود.فقیر که شوید امکان زندگی صادقانه در بالاترین حد آن ناممکن می شود.بنابراین بکوشید مساله عینی فقر تبدیل به ایدئولوژی یا اندیشه شما در زندگی نشود.فقر یک چیز است و تبدیل کردن آن به ذهنیت فقر چیز دیگر.اما جدا از مساله افسردگی ناشی از فقر،در مورد دیگر موارد افسردگی باید بگویم جهان امروز انباشته از موقعیت های متعالی انسانی است که میتواند شما را از افسرده بودن و ناامیدی نجات دهد.اولین نیروی کمکی به زبان ژولیا کریستوا خود نیروی تن یا بدن است.به تعبیر کریستوا افسرده کسی است که نیروی تن او دیگر در زبان او ریخته نمی شود و بخاطر همین افراد افسرده نمی خواهند سخن بگویند.بنابراین،توصیه میکنم نیروی تن خود را بازیابی کنید و آگاهانه اجازه ریزش آن به درون زبان و روح و روان خود دهید.نیروی تن امید بخش و زندگی آفرین است.راه حل دیگر رجوع به طبیعت است.دیدار طبیعت را از دست ندهید.و آخرین راه حل من فرهنگ است.اولا بواسطه توسعه فرهنگی جامعه امکانات بسیاری همچون شعر خوب فیلم خوب،کتاب خوب، و…..وجود دارد که من آن ها را موقعیت های تعالی بخش زندگی می دانم.خودتان را از تجربه این موقعیت ها محروم نکنید.و آخرین نکته آنکه افسردگی را نمی توان در این زندگی به صفر رساند،تنها میتوان میزان آن را کم کرد.پس وجود اندکی افسردگی و ناامیدی طبیعی است که به زبان کریچلی (که در پست قبلی از او نوشته ام) باید آن را تبدیل به آغازگاه فلسفه و اندیشه کرد.میدانم همه این حرفها ممکن است چیزی از درد و رنج شما کم نکند،اما این تمام توان من در دادن یک پاسخ ساده به مساله افسردگی بود.اینها رویکرد و روش خود من برای حل مساله افسردگی و ناامیدی شخصی ام است.من اصولا سالهاست با این دو رنج دست و پنجه نرم میکنم و کوشیده ام به زبان کیرکگور آنها را تبدیل به دژ خود کنم و در میان این دژ زندگی کنم.اصولا پرسش من همواره این بوده است که در این جهان محدود انباشته از رنج چگونه زندگی کنم و برای تحمل آن به کتابها و کلمات پناه برده ام.در کنار آنچه گفتم از نقش عشق،نیکوکاری،گفتگو با کودکان،مهربانی با حیوانات،و دیدار با سالمندان و سخن گفتن با آن ها غافل نشوید و آن ها را تبدیل به فعالیت های زندگی تان کنید.

 

نجات از “ایده نجات”

۱.سایمون کریچلی در کتاب جذاب “خیلی کم…..تقریبا هیچ” معتقد است “فلسفه با ناامیدی آغاز می شود”. او می نویسد: ” فلسفه نه در حیرت از اینکه چیزها هستند….بلکه با این حس نامعین اما آشکار آغاز می شود که میلی ارضا نشده و کوششی بی نظیر به شکست انجامیده است.حس می کنیم که چیزها نیستند،یا دست کم مطابق امید و انتظارات ما نیستند”.

۲.کریچلی در ادامه ناامیدی به عنوان آغازگاه فلسفه را در دو دسته جای می دهد:ناامیدی دینی و ناامیدی سیاسی.او کانون ناامیدی دینی را مساله معنا و این پرسش می داند که در نبود باور دینی زندگی چه خواهد بود؟کریچلی کانون ناامیدی سیاسی را هم مساله عدالت می داند و از خود می پرسد چگونه می توان در جهانی به شدت ناعادلانه عدالت را پیاده کرد؟اگر در ناامیدی دینی احساس فقدان و شکست از آنجا می آید که دیگر خدایی وجود ندارد و من معنای زندگی را باید کجا بیابم،در ناامیدی سیاسی احساس فقدان یا شکست از آنجا می آید که میبینیم در جهانی به شدت ناعادلانه زندگی می کنیم و در آن به زبان داستایفسکی خون به سرخوشانه ترین راه ریخته می شود،انگار که شرابی است.

۳.کریچلی این چنین وضعیتی را آغازگاه فلسفه می داند.او به تبع لویناس معتقد است زندگی انسانی همواره در پس زمینه خود صدایی از جنس وز وز یا پارازیت دارد که اگرچه در هیاهوی روز گم می شود اما در شب به سراغ ما می آید: غرش آبشار مانند مبهمی در کاسه سر،زمزمه ای نامشخص و ارتعاشی در گوش….تهی زنگ داری در قلب آنچه هست و آنچه ما هستیم.

۴. کریچلی البته معتقد است بر خلاف آنکه آغاز فلسفه با ناامیدی است،پایان آن ناامیدی نیست.او پایان فلسفه را گونه ای نزدیکی به ادبیات،به ویژه از جنس بکتی آن، می داند که می تواند نجات از نجات را به ما بیاموزد:نجات از نجات یعنی بازگشت به امر عادی یا هر روزه،یعنی جهان جمعی متناهی از انسان و چیزهای متروکه هست:یخچال،دوچرخه،سطل اشغال،تفاله و..‌‌.این نه بسیار،که خیلی اندک است؛ اما هیچ نیست.