- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

یادداشت زهرا راستی بر رمان «بداهه در لامینور» اثر مرجان صادقی

 

یادداشتی بر رمان «بداهه در لامینور» اثر مرجان صادقی

درباره‌ زبان و قلم نویسنده

زهرا راستی

 

 

«بداهه در لامینور» رمانی فارسی است که مرجان صادقی در سال ۱۳۹۹ به چاپ آن همت گماشت. این کتاب را نشر ثالث منتشر کرد.

 رمان در ۴۰۶ صفحه به رخدادهایی چندجانبه می‌ پردازد. سه شخصیتِ بهمن، نیل و ثریا محور اصلی داستان ‌اند که نویسنده در حین پردازش هر کدام حوادثی را خلق می ‌کند تا ماجرا هیجان ‌انگیزتر پیش برود. در فصل‌ هایی جداگانه مسیر زندگی و خط فکری هر یک شرح داده می‌ شود و این آدم ‌ها در بستری اجتماعی با یکدیگر خط‌ و ربط پیدا می‌ کنند. در دنیای بزرگ امروزی، گره خوردن آدم ‌ها به یکدیگر چندان غیرطبیعی نمی‌ نماید اما در این رمان، تعمد نویسنده در وصل کردن آدم ‌‌ها به یکدیگر کمی تصنعی و خیالی شده، هرچند خط داستان در فضایی کاملاً رئال و البته درام شکل گرفته است. با این ‌حال درهم‌ تنیدگی شخصیت‌ ها نگاهی ‌ست که نویسنده آن را چاشنی قصه ‌اش کرده است.

«بداهه در لامینور» از زبان نویسنده ‌ای خوش ‌‌ذوق و آشنا با واژگان نقل می ‌شود. نویسنده ‌ای که فرم روایت و داستان ‌پردازی را خوب می ‌شناسد و از تعبیرهای جان ‌نواز در متن داستان استفاده می ‌کند که البته زیاده ‌روی در همین امر، به ضعف می‌ گراید. داستانی که از تعبیرهای شاعرانه و رمانتیک مملو شود مخاطب را دل ‌زده می ‌کند و نمی‌ توان به سادگی با سِیر طبیعی داستان پیش رفت. با این ‌حال هم چنان معتقدم تعبیرهای پُرکشش و توصیف‌ های ملموس و متنوع از روح لطیف و واژه ‌شناس نویسنده سرچشمه می‌ گیرد و نمی ‌توان منکر آن شد. اما در این ‌زمینه ایراد به بیشتر داستان ‌نویسان ایرانی، هم چنین خانم صادقی وارد است؛ داستان‌ ها از تعابیر ادیبانه لبریزند و تهی از دیالوگ‌ های تکان‌ دهنده و فلسفی و یا روانشناختی. در واقع غذای روح مخاطب از چنین کتاب‌ هایی تأمین نمی ‌شود و تنها آراستگی ظاهر است که لذت آنی می ‌دهد.

زبان و لحن نویسنده در اثر و بازی با کلمات و پس‌ و پیش کردن فعل ‌ها شاید مخاطب را کمی گیج کند اما به مذاق من خوش می ‌آید. چرا که معتقدم دوره ‌ی ساده‌نویسی و جلال ‌گونه ‌ای نوشتن سر آمده است و باید به طغیان ‌های درونی از کلمه، میدان بروز داد.

اسم‌ های زیبایی انتخاب شده‌ اند. مانند نیل، مهراب، لیان و… اما به‌گمانم سررشته ‌ی نام ‌گذاری از دست نویسنده رها شده است و به اسم ‌های کلیشه ‌ای مانند عمه بهجت، باباجمشید، عنایت و حتی ثریا رسیده ‌ایم. اسم ‌های پیرمردانه که سن بالا را نشان می‌ دهند. اسم‌ هایی که معمولاً روی افراد بخت‌ برگشته گذاشته می ‌شود. مثلاً چه می‌ شود اگر اسم عمه بهجت، عمه ترلان باشد یا باباسهیل! بعضی از اسامی به مرور زمان و به‌ خاطر استفاده ‌ی بیش‌ از حد برای شخصیت ‌های تیپیکال، کلیشه شده ‌اند. ثریا هم که مخاطب را یاد فیلم سنگسار ثریا می ‌اندازد و زنان قدرتمند و جسوری که حالا هر کدام بنابر دلیلی محکوم به مرگ ‌اند.

نکته‌ ی دیگر درباره ‌ی قلم نویسنده دوباره به زبان شاعرانه ‌ی او بر می‌ گردد. داستان، زنانگی پُررنگی دارد. جمله ‌به ‌جمله از روح خاصی برخوردار است که همین نقطه قوّت ماجرا وقتی به توصیف و شرح حال مردهای داستان می ‌رسد، منجر به ضعف اثر می ‌شود. این زبان گاهی دلنشین و گاه زننده است. آن هم وقتی نویسنده برای روایت، راوی سوم شخص برگزیده است یعنی سوم‌ شخصی که هم زبان زنانه ‌ی نیل را بشناسد و هم لحن مردانه ‌ی بهمن را. پس بهتر می ‌بود اگر زنانگی نویسنده در اثر ردّی از خود به‌ جا نمی ‌گذاشت.

درباره ‌ی داستان و محتوا:

رمان «بداهه در لامینور» از پیوند و گسست شخصیت‌ های بسیاری شکل گرفته است که در رأس آن ها بهمن، نیل و ثریا قرار دارد. شخصیت‌ هایی که سرنوشت، آن ها را به‌ یکدیگر گره زده و زندگیشان به هم مربوط است. شروع داستان با مقدمه‌ چینی و معرفی اجمالی همین شخصیت ‌ها همراه است و البته رازگونه بودن قتل ثریا. (یکی‌ از ایرادهایی که به پردازش محتوا وارد است همین اشاره به شخصیت ثریاست که در فصل اول برای خواننده ایجاد کشش و میل به کشف کردن می‌ کند و به ‌یک ‌باره رها می ‌شود. تا نیمه ‌های پایانی رمان دیگر نام و رسمی از ثریا نیست و مخاطب درگیر شناخت بهمن و نیل می ‌شود و همین امر خلأ گسترده‌ ای ایجاد می‌ کند.)

 نویسنده کوشیده است با آفرینش حادثه‌ های خْرد و کلان، ریتم یک‌ نواخت داستان را برهم بزند و هیجان و میل به ‌دانستن را در مخاطب بالا ببرد. اما همین امر او را به زیاده ‌گویی و توصیف‌ های بسیار کشانده است و حوادث نیز چندان میخ‌ کوب ‌گر نیستند. یعنی مخاطب داستان‌ خوان و حرفه ‌ای، آشنایی دو نفر یا طلاقشان را حادثه ‌ای نمی‌داند که او را هیجان‌زده کند. یا مثلاً نیل آکواریوم ‌اش را بگذارد برای فروش و خریدار نویسنده‌ ی محبوب ‌اش باشد. یا مخاطب کنجکاو شود چرا پدر بهمن با او قهر است و خب در دنیای مدرن و  فاصله ‌‌دار امروزی، چنین مفاهیمی ایجاد کشش نمی ‌کنند. از ‌این ‌رو خواندن قسمت نخست رمان که به وقایعی پیرامون زندگی بهمن و نیل و دوست ‌ها و مشکلات خانوادگی و کاری آن ‌ها می ‌پردازد، بسیار کسل‌ کننده و زمان ‌گیر است. چیزی حدود ۳۰۰ صفحه‌ ی نخستین داستان و این یعنی نویسنده در داستان کوتاه‌ نویسی پیروزتر بوده است تا خلق رمان.

یکی دیگر از نقاط ضعف داستان شخصیت ‌پردازی ‌های کلیشه‌ ای ست. پیش ‌تر به اسم ‌های کلیشه اشاره کردیم و اکنون به خود شخصیت‌ ها می ‌پردازیم. شخصیت‌ ها بنابر تیپ رفتاریشان مانند همه ‌ی داستان‌ های دیگر ساخته‌ و پرداخته شده‌ اند. به‌گونه‌ ای که تا بهمن سکوت کند و برود در اتاقش و به کج ‌رفتاری ‌های زن‌ اش اعتراضی نکند، می‌ توان حدس زد با نویسنده یا انسانی فرهیخته طرف هستیم که تنهایی ‌اش را به هر جدالی ترجیح می ‌دهد. یا توصیف مهراب به عنوان استاد نقاش، از دو جمله ‌ی اول در وصف روحیاتش می‌ توان فهمید مردی هوس‌ باز است و  با این که زن دارد اما از دختران ترگل ‌ور گل جوان نیز بدش نمی‌ آید. یا نیل با آن لحن لجوجانه که ادای خسته ‌ها را در می‌آورد، شکست عشقی خورده و هر طور شده تا پایان داستان مرحمی برای زخم‌ اش جایگزین خواهد کرد. عمو آسد ابوالحسن مرد بداخلاق و درددیده که دلش مثل گنجشک است. آرزو زنی خائن و سر‌ به ‌هوا. رامین، رفیقی تو زرد و ضربه‌ زننده و… . این حجم از کلیشه ‌سازی در شخصیت‌ ها نمره ‌ی کیفی رمان را پایین می ‌آورد و مخاطب بیشتر افسوس می‌ خورد که چرا داستان این قدر سطحی و پیش‌ بینی ‌شونده جلو می‌ رود. به همه ‌ی این ‌ها ریتم کند روایت را نیز اضافه کنید. ریتمی که سریال‌ های ایرانی دارند و هر طور  شده می‌ خواهند داستان را به نود قسمت بکشانند و مخاطب را کفری می‌ کنند.

با این‌ حال نویسنده با قلم توانای خود نشان می ‌دهد عناصر داستانی و فرم را می ‌داند و چارچوب را به‌ خوبی حفظ می‌ کند. اما محتوا و موضوع را به‌گمانم عجولانه برگزیده است. ماجرای عشق و عاشقی ‌های داستان و خیانت ‌ها و سرخوردگی ‌ها و شکست‌ ها و مرگ‌ خواهی‌ ها، چیزهایی نیستند که تازگی و جذابیت داشته باشند. همه در جایگاه خود یک موضوع‌ اند و انتخابشان به‌ درستی بوده اما این موضوع‌ ها باید به محتوا برسند و حادثه‌ ای ناب خلق کنند که خاص «بداهه در لامینور» باشد. و گرنه این رمان با هزار رمان دیگری که تنها به این موضوعات پرداخته است هیچ فرقی نمی ‌کند. محتوای سطحی و تکراری این داستان ما را بیشتر به یاد برخی از فیلم ‌های هندی و ترکیه ‌ای می‌ اندازد که احساسات در آن غالب است و تفکری عمیق در پی ندارد. تا جایی که وقتی کتاب را می‌ بندیم نفسی آسوده می‌ کنیم و می‌ گوییم بالاخره تمام شد! حتی برای یک روز هم ذهن ما را درگیر مسئله‌ ای فلسفی یا معنای زندگی نمی ‌کند و از آن دسته داستان‌هایی ست که به‌ راحتی فراموش می‌ شود.

 

این یادداشت ابتدا در صفحه ادبی پرنیان ِ هفته نامه بیرمی منتشر شده و در چارچوب همکاری این نشریه با وبسایت هامون ایران (تارنمای جامعه مدنی جنوب ایران) بازنشر می شود.