نقد گفتمان درماندگی توسعه و امکانهای برونرفت از آن
دکتر مجتبی ترکارانی
رییس انجمن جامعه شناسی ایران- دفتر استان لرستان
جوامع به همان میزان که امکان پیشرفت عملیشان در واقعیت دشوارتر میشود به تامل در شرایط و چرایی ناکامیشان روی میآورند. هرچه این درماندگی بیشتر باشد رویکردهای ما در نقد خودمان تندتر و رادیکالتر میشود و بیش از آنکه متوجه نقد واقعگرایانه و متعادل متکی باشد، بیشتر به خودتخریبی و خودسرزنشگری و یا فرافکنی منجر خواهدشد.
بنابراین در فضای عادی شاید راحتتر بتوان واقعیت و گفتمان موجود را نقد و راهحل مناسب ارائه داد ولی در شرایط ناکامی و ناامیدی گسترده، مردم عادی کمتر امکان بازاندیشی ژرف و عمیق در باب علت ناکامی را دارند و حتا در صورت وجود این بازاندیشی امکان گفتوشنود کمتر است. با این همه، رسالت اهل علم و اندیشه سختتر است و باید در شرایط دشوار وظیفهی اندیشیدن به مسایل بنیادی را ازدست ندهند و اسیر رخدادها و روزمرگی و فرافکنی نشوند.
در این یادداشت برآنیم که به این پرسش بپردازیم که گفتمان توسعهای در لرستان مبتنی بر چه ویژگیهایی است و این گفتمان تا چه حد میتواند سازگار، هدایتگر و تسهیلگر توسعه باشد و بالاخره با این گفتمان چگونه امکان برونرفت از این اوضاع بحرانی وجود دارد؟
ویژگیهای گفتمان عمومی:
سوال محوری در گفتمان غالب ما وجود دارد. این است که ما چرا اینقدر بدبختیم؟ چه کسی حق ما را خورده و ما را به فقر و فلاکت انداخته است؟ در این گفتمان یک دال مرکزی به نام فقر، فلاکت و بیکاری وجود دارد که همهچیز ما با آن تبیین میشود. (علتیابی همهی پدیدهها بهآنها ختم میشود) و از طرفی دیگر میزان بدبینی چنین است که ما ناتوانیم و راهی برای برونرفت از این بنبست هم نداریم.
نگاهی به عریضهنویسیها و نقدها و شکایتها از دوران مشروطه تا به امروز نشان میدهد که در بیشینهی آنها مرثیهخوانی موج میزند و همه از بودن فقر و ناامنی و بیچارگی دم میزنند. پس از بیان این مرثیهها و نارضایتی از وضع موجود همه امیدوارند و یا خواهش میکنند ناجی پیدا شود و آنها را از این وضعیت خارج کند. گرچه هرچند یکبار به کسی با حرفهای بزرگ دل میبندند ولی زود دلسرد شده و با ناسزا به خود و دیگری او را ترک کرده، دوباره دل به دیگری میبندند و این حکایت همچنان باقیست…
این گفتمان معمولاً از بدبختیها و مشکلات اقتصادی آغاز میشود و سریعاً در علتیابی به فرهنگ بومی میرسد و بین بدبختیها و فقرِ خود و مشکلات فرهنگیاش رابطهی مستقیم برقرار میکند. این بدبینی به خود تا جایی میرود که ذاتگرایانه خود را چنان بد میبیند که هیچ امکانی برای پیشرفت ندارد و نتیجه میگیرد باید همه چیز را گذاشت و رفت و یا باید نشست و فقط گریست تا مرد!! و آنهایی که رفتهاند ماندگان را به رفتن و مهاجرت تشویق میکنند. (بارها شنیدهایم که میگویند در این خرابشده دنبال چی میگردی، پاشو بیا.)
این گفتمان بعد از انتقاد شدیدش از رفتار و خلقوخوی مردم و نقد همه به جز خودش!! نقبی به رفتار تبعیضگر و ظالمانهی حاکمان از دورهی رضاشاه و تیمسار امیراحمدی تا امروز میزند و مدیران و نمایندگان مجلس را که مانع تعطیلی کارخانهی پارسیلون و دیگر صنایع نشدند و کارخانهی پتروشیمی را به اراک واگذار کردند نیز از دم تیغ میگذراند.
همچنین شاهبیت این گفتمان اشاره به دارایی و منابع آب و خاک و روحیهی قهرمانانه و سلحشوری در جنگهاست و در نهایت پرسیدن این پرسش تکراری: چرا با داشتن این همه منابع خدادادی و تلاش بسیار برای وطن، ما چنین فقیر و توسعه نیافتهایم؟
بنابراین این گفتمانها که از خلقوخوی و فرهنگ مشکلدار ما شروع کرده و خلقوخوی و فرهنگ را با جغرافیا تبیین میکند، (مشکلات اجتماعی و فرهنگی را به زیست در منطقهی کوهستانی و نداشتن نگاه بلندمدت و افق باز مرتبط کرده و ذاتگرایانه معتقد است که از این خلق و خوی و فرهنگ امکان رهایی نیست و تنها شانس و تصادف و یا امر خدایی بتواند وضع ما را تغییر دهد!)
نتیجه آنکه این گفتمان غالب در علتیابی توسعه، سطح تحلیل آن از خلقوخوی و رفتارها و فرهنگ غلط خودی و یا سیاستهای نادرست و تبعیضگر و ظالمانهی دولتیها و بیرونیها فراتر نمیرود و کمتر به مدلهای ترکیبی و یا علتیابی فرایندی میپردازد. گاه نیز با روش میکسمتد! به ترکیب مصنوعی و مکانیکی تقصیر خودیها و بیرونیها و راهحل اصلاح دو طرف! نیز میرسد.
گفتمان غالب و امکان سازگاری با توسعه
واقعیت این است که این گفتمان غالبِ توسعه، توانایی حل مشکلات توسعه در لرستان را ندارد چراکه بهصورت علمی مدون، نقد و پالایش نشدهاست. جامعهی علمی ما که بنده سراپا تقصیر هم یکی از اعضای آن هستم؛ هنوز باورهای عام و شایع در جامعه و گفتمان غالب در مورد توسعه در میان مردم و سیاستگذاران را به صورت جدی نقد و بررسی نکرده است و حتا اگر در رسالههای علمی و دانشگاهی نقد شده، این نقدها وارد حوزهی عمومی نشده و گفتمان عمومی توسعه را به چالش نکشیدهاست.
همچنین این گفتمان در حد همان بیان درد و غم و مصیبتسرایی مانده و نتوانسته خود را در مجامع علمی به گزارهی علمی و مسئلهی بنیادی و نظریه و سپس در مجامع سیاستگذاری خود را به استراتژی توسعه و پالیسی و اقدام سیاستی و در گفتمان اداری خود را به طرح، برنامه و پروژهی توسعهای و در گفتمان عمومی به یک فرهنگ مطالبهگر و مشارکتی با اهداف مشخص و سنجشپذیر تبدیل شود.
بنابراین این گفتمان بهخاطر وجه غالب عاطفیاش به شدت عوامزده، و تقلیلگرا، سادهنگر و فاقد چشمانداز و نگاه علمی و تدبیر سیاستگذارانه است.
تقلیلگر است چون مسئلهی توسعه را صرفاً به ابعاد سیاسی یا فرهنگی و فنی و حتا اقتصادی تقلیل میدهد. عوامزده است زیرا همهی مردم فکر میکند دلایل توسعهنیافتگی و راهحل آن را میدانند و کارشناس توسعه هستند (از مردم عادی گرفته تا بقال،قصاب و متخصص قلب! همگی صاحبنظر در امر توسعه هستند). توسعه را امری ساده،فاقد پیچیدگی، ساختار سیستمی، نهادی و بیشتر فردی و خُرد میدانند. (اگر نماینده و یا استاندار خوبی انتخاب کنیم و یا خود و دیگری آدم خوبی باشیم، توسعه پیدا میکنیم بدون اینکه به داشتن ساختار مناسب توجه کنند.) در ذهن بسیاری از مدیران دولتی و حتا سرمایهگذاران و فنسالاران این ذهنیت سادهانگارانه است که در صورت ارادهی دولت، تخصیص بودجهی کافی و ورود سرمایهگذار مشکل توسعه به آسانی حل میشود و همهی موانع توسعه در سایهی اراده دولت و خودمان قابل حل است.
نگاه علمی به توسعه در میان مدعیان این گفتمان کمرونق است و آثارعلمی را صرفاً مشتی کلمات بیمصرف،نظری و انتزاعی میدانند و باور دارند ما چون خاص هستیم، باید نظریه توسعهی بومی خودمان را بسازیم.
چه باید کرد؟
نقد گفتمان غالب توسعه که من آنرا گفتمان درماندگی توسعه مینامم به معنای این نیست که راهحل جادویی وجود دارد و همهی عناصر این گفتمان غلط هستند و باید گفتمان جدیدی را یکباره از نو اختراع کرد. بلکه نگارنده بر این باور است که ایجاد گفتمان جدید از مسیر نقد تدریجی و مستمر گفتمان غالب و حتا زیرگفتمانهای آن در میان اقشار مربوطه و نقد پیشزمینه و بسترهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی میگذرد و ضرورت دارد به سمت گفتمان جدیدی از توسعه رفت که نه صرفاً حاصل گفتمان آمرانه از بالا به پایین، بلکه حاصل گفتوگوی انتقادی بین ذینفعها، ذیمدخلان و شرکای درگیر در توسعه اعم از مردم و کارگزاران توسعه و نفع برندگان و ضررکنندگان از توسعه باشد. کنشگران علمی و سازمانی توسعه باید با شجاعت و جسارت نقد پیشفهم و فرضیات حاکم بر گفتمان غالب توسعه را داشتهباشند. نباید از ترس مردم (پوپولیسم) و یا ترس از حکومت (محافظهکاری و مصلحتجویی فردی) به تقویت و کریستالیزه شدن(فرایند، تبلور) باورهای غیرعلمی و شبهعلمی در ذهن تودهها دربارهی توسعه کمک کنند و یا در مقابل سادهسازی و یا عوامفریبی مدیران و حاکمانی که به نام توسعه چپاول و تخریب منابع طبیعی و محیطزیستی میکنند، نیز ایستاد.
نگارنده در عین حال که به واقعیت و محدودیتهای فضای سیاسی و اجتماعی و اولویتگذاری غیرمرجح حکومت نسبت به توسعه معترفم ولی باور دارم گفتمان مناسب توسعه جز از راه گفتوگوی علمی بین کنشگران توسعه، وجود حداقلی از اجماع و تفاهم و مشارکت همگانی جامعه و داشتن دولتی توسعهگرا و با اقتدارسازمانی مناسب بهدست، نخواهدآمد.
نمیتوان با سادهانگاری و پوپولیسم و بوروکراسی اداری ناکارامد و کلیشههای منفی حاکم بر جامعه، مسئلهی توسعه را حل کرد و به نگاههای پیچیدهتری نیازمندیم وگرنه با تداوم وضعیت موجود سرنوشتمان جدا از روند توسعهی ملی و جهانی رو بهخوبی نخواهدبود. امید که چنین مباد!
منبع: سیمره