- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

ناتوان‌سازی زنان در سطوح میانی؛ مانع قدرت‌یابی مدنی: دکتر عالیه شکربیگی 

ناتوان سازی زنان در سطوح میانی، مانعی برای رسیدن زنان به قدرت یابی مدنی در سطوح کلان 

دکتر عالیه شکربیگی

 


یکی از مسائلی که همواره پیرامون آن در جوامع مختلف و در میان فعالان حقوق زنان قابل بحث و بررسی است، چگونگی قدرت یابی حقوق زنان است .سوال این است که موانع بازدارنده قدرت یابی زنان در کدام سطوح است و نقش تشکل ها و ارزش های مدنی و جامعه مدنی در” قدرتمندی” زنان چیست؟ “قدرتمندی” قابلیت افزایش یافته ای است برای گرفتن تصمیمات مستقل و خودمختار که روابط قدرت نابرابر را تغییر می دهد.در ابتدا باید به این نکته ی مهم اشاره نمود که قدرتمند شدن زنان ربطی به مداخلات مرسوم و از بالا ندارد، زیرا این نوع مداخلات، ساختارهای قدرتی را که بین زنان و نهادهای دولتی قرار گرفته است، را نادیده می گیرند. برای حل این مشکل، ما توجه خود را به نیروهای سطح میانی معطوف می کنیم که سازنده ی نظام های جنسیتی اند. نظام هایی که قدرت یابی زنان، در درون آن ها پدید می آید. به عنوان مثال، در بررسی وضعیت زنانی که در ایران در سطوح کلان مدیریتی و قدرت حضور پیدا کرده اند از تعداد انگشتان دست هم کمتر است و این گواهی بر عوامل ناتوان ساز زنان در سطوح میانی است و در بسیاری از موارد زنان را در قدرت میانی و یا خرد حفظ می کنند.

به عبارت دیگر در پاره ای از موارد زنان و فعالیت های آنان توسط ساختارهای خاص قدرت که آن ها را احاطه کرده، محدود شده است. بطوری که سازمان های مدنی که به قدرتمند شدن زنان در جوامع بشری کمک می کنند مانند برنامه ی پکن، کنواسیون رفع هر گونه تبعیض از زنان و اهداف توسعه ی هزاره در صورتی که هنگام اجرا، با مانع ساختارهای قدرت موجود بین زنان ونهادهای دولت مواجه شوند، تاثیرگذار نخواهند بود.

بنابراین شناخت ماهیت این ساختارهای قدرت و راه هایی که اعمال قدرت را در زندگی واقعی زنان بی اثر می کنند بسیار ضروری است. بدون بذل توجه و پذیریش موجودیت داشتن این ساختارها و روابط قدرت و شیوه اعمال آن، صرف اهتمام به تنظیم سیاست های بی عیب و نقص و مناسب تر در سطح کلان، عملی ناکافی و حتی بیهوده خواهد بود. به هرحال این شیوه های اعمال قدرت ناتوان ساز که به دلایل مختلف رخ می دهند معمولا در سیاست ها، برنامه ها و مداخلات توسعه ای نادیده گرفته می شوند. علت این امر چیست؟ علت آن است که این نیروهای ناتوان ساز در اغلب موارد، به عوض آن که در سطوح کلان عمل کنند، در سطوح میانی عمل می کنند. طبیعتا بین سطوح میانی و کلان از نظر قلمرو اعمال قدرت تفاوت اساسی وجود دارد.قدرتی که در سطح کلان اعمال می شود، قدرت حکومت است که در کل قلمرو کشور قابلیت اعمال دارد. حال آن که قلمرو اعمال قدرت در سطح میانی محلی است و تنها در بخش هایی از کشور، برای مثال در برخی استان ها، شهرستان ها، روستاها و خانوارها قابل اعمال است. عوامل ناتوان ساز در سطوح میانی، یعنی آن جایی که دولت و جامعه به هم ارتباط پیدا می کنند،از دید جامعه شناسان و نخبگان جامعه پنهان مانده است.

یکی از معدود متفکرانی که به این ارتباط دولت و جامعه توجه داشته است، هابرماس است، که آن را”حوزه عمومی” می نامد. و این در حالی است که حوزه عمومی متشکل از افرادی است که به واسطه منافع خصوصی شان( و نه برای احراز منفعت های جمعی) به مثابه یک جمع گرد هم آیند و نیازهای جامعه را با صراحت به دولت اعلام کنند.(هابرماس،۱۹۶۲،۱۷۶) این روزها سخن از جامعه مدنی به عنوان نیازی مبرم و امری مطلوب همه جا به گوش می رسد، در حالی که خود “جامعه” کاملا نادیده گرفته می شود. به هرحال تجربیات جوامع مختلف حاکی از آن است که ساختار و روش های اعمال قدرت در سطح میانی می تواند محدود کننده ی قدرت زنان باشد و اینجا همان نقطه ی عطفی است که از آن به نام سقف شیشه ای نام می بریم، در حالیکه در ظاهر هوادار حضور زنان در سطوح کلان قدرت هستند، اما در همان حال از ورود آنان به سطوح بالاتر جلوگیری می کنند.

با توجه به مباحث فوق، این سوال مطرح است که سیاست های کلان حامی زنان تا چه حد زندگی واقعی آن ها را تحت تاثیر قرار می دهد.تحقیقات جدید باید به این سوال پاسخ دهد که چگونه سیاست ها ناگزیر به واسطه فعالیت های سطح میانی قبل از رسیدن به زنان تصفیه می شوند؟ و فعالیت های زنان چگونه با ساختارهای سطح میانی تعامل می کند؟ و این فعالیت ها چه تاثیری بر سیاست ها دارند؟

نکته ی که باید به آن در پاسخ به سوال فوق توجه داشت، در بسیاری از مباحث توسعه، حتی با آن که اصطلاحات “قدرتمند شدن” و “قدرتمندسازی زنان” رواج یافته است و تلاش قابل توجهی برای سنجش توانمندی زنان صورت می گیرد، بحث در باره توانمندسازی بیش از پیش از ساختارهای قدرت، روابط قدرت و روش های اعمال قدرت که بر زندگی واقعی زنان تاثیر می گذارد، تفکیک شده است. در حالی که قدرت در همه ی روابط سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نهفته است و فقدان نسبی قدرت در میان زنان ناشی از عدم دسترسی آن ها به امکانات آموزشی و بداشتی و سایر مهارت ها و امتیازها نیست، بلکه این بی قدرتی ناشی از فرآیند ناتوان سازی تحمیل شده توسط ساختارهای قدرت محاط بر آن هاست. به عنوان مثال، افزایش سطح تحصیلات و شاخص های بهداشتی ممکن است وضعیت زنان را بهبود بخشد ولی مستقیما بر قدرتمند شدن زنان در ساختارهای قدرتی که در آن قرار دارند، اثری ندارد. کمااینکه ما هر سال شاهد افزایش دختران و زنان در دانشگاهها هستیم ولی این افزایش در بعضی از رشته ها به چشم نمی خورد، چون قدرت ناتوان ساز، برای زنان محدودیت هایی در ورود به این رشته ها که به نوعی به ساختار کلان قدرت ارتباط دارد، برقرار می کندو در این میان تنها استقلال در اندیشه و عمل در بستری آزاد می تواند این عوامل محدودیت را به عقب براند، عاملیت زنان در سطوح خرد و میانه و فشار به سقف شیشه ای می تواند راهگشای زنان به سطوح کلان قدرت باشد، قابل ذکر است که حضور در سطوح میانی فقط مختص کشور ایران نیست، بلکه در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، علیرغم مفاهیمی چون توانمند سازی زنان، آزادی آنان، همچنان ریشه در اندیشه ها و عمل های مردمان در جامعه و در ساختارها دارد.

لذا در اینجا سوالی که مطرح است، این است که برای کاهش نابرابری ها و عوامل ناتوان ساز عاملیت و قدرت زنان چه باید کرد؟ و اینکه چگونه زنان توانمند بودن خود را در سطوح میانی و بعد کلان به دست آورند، نیازمند چیست؟ به نظر می رسد، زنان تنها به واسطه عاملیت یافتن خود قدرتمند می شوند، یعنی به واسطه ی تصمیم گیری و اقدام به عنوان فاعلان امر قدرت یابی خود، می توانند در برابر عوامل ناتوان ساز در سطوح میانی بایستند. به عبارتی زنان خود باید با ساز و کارهای قدرت که موجب ناتوانی شان شده مقابله کنند و آن ها را قواعدی مشروع،کهن و خدادادی که خواهی نخواهی باید در مقابل آن تسلیم گردید تلقی نکنند و در اینجا از گفته ی فرئیره الهام می گیریم:

” برای آن که سرکوب شدگان و ناتوانان بتوانند وارد مبارزه برای آزادی خود شوند، نباید ساختار، نظام، یا نهاد سرکوب را همچون دنیایی بسته بینگارند که راه خروجی ندارد بلکه باید آن را موقعیتی محدود کننده بدانند که می توانند تغییرش دهند. این استنباط برای آزادی ضروری است ولی کافی نیست. این امر باید به نیروی محرک اقدام بخش بدل شود. سرکوب کنندگان زمانی بر تناقضی که به آن دچارند غلبه می کنند که این استنباط آن ها را به خدمت مبارزه برای رهایی خود در آورد.”(فرئیره،۱۹۷۰،۳۱).

وظیفه ی اصلی آگاهان در این زمینه ایجاد و بهبود بخشیدن به شرایطی است که توان اندیشیدن و تدبر زنان را به گونه ای افزایش دهد که اندیشه ها و تامل و تدبرشان در عمل آن ها را به اقدام برای قدرت یابی خودشون رهنمون شود و طبعا آماده سازی چنین بستری نیازمند عاملیت زنان در بسترهای مدنی است . موضوع اصلی در قدرت یابی مدنی زنان، تغییر روابط جنسیتی شده قدرت است، یعنی روابطی که زنان را به گونه ای روشمند و با حساب و کتاب ناتوان می سازد. توانمندسازی زنان نیازمند آگاهی،عاملیت و رویاروی آنان با قدرت های ناتوان ساز در سطوح میانی است. برای رسیدن به این منظور، باید روش های موفق قدرتمند شدن زنانی که قادر بوده اند ساختارهای ناتوان ساز را تغییر دهند مستند و تحلیل و ترویج کرد. همچنین راه هایی را که از طریق حکومت گری خوب، دموکراتیزاسیون و توسعه عادلانه می توان نقش موثر و فعال زنان را تقویت کرد و از آن حمایت نمود.

در رسیدن به نگاهی عدالت گرایانه به حضور زنان در سطوح کلان:

باید در دست یابی استراتژی های قدرت بخش به زنان در راه احقاق حقوق خود کمک کرد.
فراهم نمودن دسترسی بیشتر و کنترل زنان بر امکاناتی که منابع قدرت را در بر دارد و می تواند برابری بیشتری در توزیع جنسیتی قدرت فراهم نماید. مسئله ای که ما سال هاست در کسب حقوق برابر برای زنان در ایران به نوعی طرح مسئله می کنیم و طبعا دست یابی به آن نیازمند عاملیت زنان است.
– دسترسی و استفاده از مجاری و مجامع مذکور جهت احقاق حقوق خود و شرکت در روند تصمیم گیری.