فرهنگ و عناصر وابسته به آن
نورا کنعانی
قائم مقام جمعیت زنان مسلمان نواندیش ایران
تعریف فرهنگ کار ساده ای نیست زیرا قریب به ۲۵۰ تعریف برای آن از سوی متفکران جامعه شناسی و انسان شناسی و رسانه ارائه شده است .
سر ادوارد تایلور مردم شناس بزرگ انگلیسی و پدر انسان شناسی فرهنگی نخستین فردی است که فرهنگ را از تعریف کلاسیک ان خارج و مترادف با تمدن به کار گرفت وی در سال ۱۸۷۱ در کتاب «فرهنگ ابتدایی» (primitive culture ) این تعریف از فرهنگ را ارائه داد : فرهنگ مجموعه پیچیده ای شامل دانشها، معتقدات، باورها، هنرها، صنایع فنون، اخلاق، حقوق ، قوانین ، آداب و رسوم و بالاخره تمام قابلیتها و عادات و رفتاری است که انسان به عنوان عضو جامعه خود فرا می گیرد و در برابر آن جامعه وظایف و تعهداتی را بر عهده دارد.
«کتاب: زمینه فرهنگشناسی تألیفی در انسانشناسی فرهنگی و مردمشناسی» «مؤلف: محمود روحالامینی/: ۱۸، ۱۷/
فرهنگ از دیدگاه مالینوسکی
مالینوسکی معتقد است : «فرهنگ، خواه ابتدایی و یا پیچیده، کلیتی اجتماعی شامل؛ ابزارهای مادی و امور غیرمادی حیات انسان نظیر اعتقادها و اندیشهها و عادتها است که انسان را به مقابله با امور محسوسی که با آن مواجه است، توانمند میکند» در این تعریف، فرهنگ به همه زندگی انسان تعمیم مییابد، زیرا در آن، هم اندیشهها و اعتقادهای فردی مورد توجه قرار گرفته و هم کنشهای اجتماعی. فرهنگ در این تعریف، تنظیم کننده روابط انسانها با یکدیگر و با محیط پیرامون آنها است. مالینفسکی نقش اساسی فرهنگ را در پیوستن فرد به جامعه مورد توجه قرار میدهد.
«کتاب: مناسبات دین و فرهنگ در جامعه ایرانی (مجموعه مقالات)» «مؤلف: محمد جواد صاحبی/صفحه: ۳۴/نشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی»
مالینوسکی فرهنگ را به دو طریق تجزیه و تحلیل میکند. در نگاه اول ، او فرهنگ را دارای کارکرد ارضاء نیازهای انسان در زندگی اجتماعی و انطباق انسان با محیط اطرافش میداند. اجزاء مختلف فرهنگ، در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر، در جهت برآوردن این خواسته شرکت میجویند. از نگاه دوم «مالینوسکی» فرهنگ را «میراث اجتماعی» میداند در تعریفی که او از فرهنگ ارائه داده است از آن به عنوان میراث اجتماعی که در گذشته به نسل آینده منتقل میشود و شامل مهارتها، کارها، فرایندهای فنی، عادتها و ارزشها است یاد میکند…* او این نکته را تشخیص داده بود که فرهنگ چیزی فراتر از کارهای مصنوع انسان، متون ادبی و مشخصههای منفرد زندگی فرهنگی انسان است و مهمتر از آن نقش حیاتی فرهنگ یا محیط ثانوی را ، در تداوم نوع بشر درک کرد و از این زاویه مسئله فرهنگ را مورد توجه قرار داد.
«کتاب: نظریه و فرهنگ» «مؤلف: جهانگیر معینی/صفحه: ۹۸-۹۷/نشر: مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی»
رالف لینتون انسان شناس مشهور آمریکایی فرهنگ را اینطور تعریف می کند : فرهنگ ترکیبی است از رفتار مکتسب که به وسیله اعضا جامعه معینی از نسلی به نسل دیگر منقل می شود و در میان افراد مشترک است .
از سویی گیدنز یکی از چهرههای بنام در عرصهی جامعهشناسی در کتاب جامعه شناسی خود، چنین تعریفی از فرهنگ ارائه داده است: «فرهنگ به معنای روشهای زندگی اعضای یک جامعه یا گروههای یک جامعه است. فرهنگ شامل نحوهی لباس پوشیدن، آداب و رسوم ازدواج و زندگی خانوادگی، الگوهای کار، آیینهای دینی و تفریح و فراغت است».
در تعبیر دیگر، گیدنز به شکلی فشرده، تعریفی از فرهنگ بیان کرده که در محاورات عادی روزانه وجود دارد : «وقتی از محاورات عادی روزانه از واژه “فرهنگ” استفاده میکنیم غالباً آن را با کارهای فکری و ذهنیِ متعالی، یعنی هنر، ادبیات، موسیقی و نقاشی معادل میگیریم». در این عبارت گیدنز میخواهد بگوید که در نوعی تلقی از فرهنگ، این مقوله برابر با کارهای فکری و ذهنی متعالی است و در مقام ذکر مصداق از هنر، ادبیات، موسیقی و نقاشی نام می برد .
او در ادامه می گوید : «وقتی جامعهشناسان از فرهنگ سخن میگویند، مقصودشان آن دسته از جنبههای جوامع بشری است که آموخته میشوند، نه آنهایی که به صورت ژنتیکی به ارث میرسند. اعضای جامعه، همه در این عناصر فرهنگ، سهیم هستند و به همین دلیل، امکان همکاری و ارتباط متقابل به وجود میآید. این عناصر فرهنگی، متن و زمینهی همگانی و مشترکی را تشکیل میدهند که افراد جامعه، زندگی خود را در آن میگذرانند.
فرهنگِ یک جامعه، هم شامل جنبههای نامحسوس مانند عقاید، اندیشهها و ارزشهایی که محتوای فرهنگ را میسازند است و هم جنبههای ملموس و محسوس دارد شامل اشیا، نمادها یا فناوری که بازنمود محتوای یادشده می باشد .
درخصوص اینکه کدام جامعه آماری و چه قلمرویی از افراد و تجمع انسانی را محل تحقق فرهنگ قلمداد کنیم، گیدنز معتقد است امکان برخورداری اعضا و یا حتی گروههای یک جامعه از فرهنگِ مستقل وجود دارد. البته او بعدها توضیح داده است که آنچه با عنوان فرهنگ در میان گروههای یک جامعه تجلی پیدا میکند، خردهفرهنگ است.
در نوشتار گیدنز میتوان نمونههایی یافت که در آنها، او از گروههای اجتماعی کوچک و گرایشهای اجتماعی محدودِ خاص مثل «هیپیها» سخن میگوید که تلقیهایی خاص و سبکهایی در رفتار خود دارند، و این سبکها را فرهنگ خاص آن گروهها مینامد.
گیدنز در جایی که میخواهد از روشهای زندگی مثال بزند، اظهار میکند که فرهنگ نحوه لباس پوشیدن، آداب و رسوم، ازدواج و زندگی خانوادگی، الگوهای کار، آیینهای دینی و تفریح و فراغت را شامل میشود و به این ترتیب فرهنگ را در حد روشها و سبکهای زندگی می بیند . البته او فعالیتهای فکری و ذهنیِ متعالی را نیز که بیشتر ذوقی و خیالی است جزء فرهنگ میداند.
گیدنز معتقد است : « هیچ فرهنگی بدون جامعه نمیتوانست وجود داشته باشد و بدون فرهنگ، ما اصولاً “انسان” محسوب نمیشدیم . بدون فرهنگ، زبانی نداشتیم تا منویات خویش را با آن بیان کنیم، فاقد خودآگاهی بودیم و توانایی ما برای اندیشیدن و استدلال کردن، به شدت محدود میشد».
این جامعهشناس بر تمایز مفهومی بین فرهنگ و جامعه تأکید میکند با این عبارت که «هیچ فرهنگی بدون جامعه نمیتوانست وجود داشته باشد، اما هیچ جامعهای هم بدون فرهنگ نمیتواند وجود داشته باشد» به پیوند گسستناپذیر میان جامعه و فرهنگ اذعان مینماید. گیدنز با این عبارت میخواهد بگوید که فرهنگ اصولا در جامعه پدید میآید، هیچ جامعهای هم بدون فرهنگ نمیتوانست وجود داشته باشد و هر جامعهای به ناگزیر دارای فرهنگ است.
فرهنگ ، احتمالا وسیعترین مفهومی است که در علوم اجتماعی تاریخی از آن استفاده میشود. به دلیل دلالتهای ضمنی گسترده، این مفهوم بار معنایی وسیعی پیدا کرده است و بیشتر مشکلات نیز از همین مساله ناشی میشود . با این حال، در کاربرد این مفهوم ابهامی بنیادی وجود دارد که بیشتر به آن خواهیم پرداخت .
جامعهشناسان فرهنگ هر جامعه را اساس تمدن آن جامعه میدانند و فرهنگشناسان، جامعه را گروهی متشکل نامیدهاند که دارای فرهنگ مشترک هستند. در یک تعریف ساده، از فرهنگ به عنوان «میراث ملی» یاد شده است. نخستین تعریف جامع از فرهنگ آن است که «فرهنگ مجموعههای پیچیدهای است متضمن معلومات، معتقدات، هنرها، اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و تمایلات، قابلیتها و عادات مکتسبه که آدمی در حالت عضویت در یک اجتماع حاصل مینماید» (منصوری ص ۹ و ۱۰).
امروزه فرهنگ بر همه ابزارهایی که در اختیار افراد جامعه است و تمامی آداب و رسوم، معتقدات، علوم، هنرها و سازمانهای اجتماعی که در یک جامعه وجود دارند، اطلاق میشود.
بدین ترتیب دو جنبه متمایز مادی و معنوی در فرهنگ هر جامعه قابل تشخیص است. یک فرهنگ مادی که شامل ابزارها و اشیایی است که به دست اعضای پیشین ساخته شده و برای اعضای فعلی به ارث ماندهاند و دیگر فرهنگ معنوی که رسوم معتقدات، علوم و هنرها را در بر میگیرد. فرهنگ عصاره زندگی اجتماعی است و در تمام افکار، اهداف، معیارها، ارزشها، فعالیتهای انسان و ضوابط فردی و اجتماعی منعکس میشود. انسان موجودی اجتماعی خلق شده است و هدف خلقت وی، در جامعه تحقق میپذیرد.
به کمک فرهنگ است که انسان از جهات مختلف با مردم پیرامونش همرنگی و هماهنگی مییابد و از مردم جوامع دیگر مشخص میشود. همچنین بشر به اتکای این فرهنگ جهان را تسخیر میکند و به جای آن که در مقابل تحریکات محیط طبیعی دستخوش تغییر شود، جهان را موافق حال خود تغییر میدهد. انسان و فرهنگ اجتماعیش در یکدیگر اثر متقابل دارند. از یک سو فرهنگ مسلط و حاکم بر زندگی اجتماعی است. و این تسلط بدون آن که محسوس باشد، تمامی زندگی افراد و شئون حیات اجتماعی را در بر میگیرد؛ از سوی دیگر با وجودی که فرهنگ ظاهرا ثابت به نظر میرسد ولی همواره در معرض تغییر و تحول است و این دگرگونی به دست انسان و با اراده او حاصل میشود و گفته شد که هر جامعه فرهنگ خاصی دارد و هر فرد از افراد جامعه مذکور از این فرهنگ متأثر است. فرهنگ علیالاصول گر چه «دیر پای» و به طور نسبی «پایدار» است، ولی تغییر ناپذیر هم نیست و در صورت لزوم میتواند متحول شود. اینک با تأکید بر ویژگی اخیرالذکر، لزوما خاطرنشان می شود که ایجاد هر گونه تحول بنیادی و انقلاب واقعی در جامعه، مستلزم دگرگونی کامل فرهنگ آن جامعه است.
در تعاریف بالا صحبت از فرهنگ مادی و غیرمادی شد که به طور مختصر ان نیز توضیح داده خواهد شد .
فرهنگ مادی : فرهنگ مادى به مجموعهٔ پدیدههائى اطلاق مىگردد که محسوس و ملموس و قابل اندازهگیرى با موازین کمى و علمى است. شامل اشیاء قابل لمس و ابزار و اشیائى است که بهدست اعضاء پیشین جامعه ساخته شده و به ارث به اعضاء حاضر جامعه رسیده است و مانند: ابزارهاى کار، وسایل صنعتى و کشاورزی، لباس، لوازم خانه، داروهاى شیمیائی، فنون پزشکی، وسایل تولیدی، ساختمان و بنا و دست ساختههاى دیگر انسان، بهعبارت دیگر فرهنگ مادى در واقع مشتمل بر کلیه دستآوردهاى مادى یا تکنولوژى است که در جامعه وجود دارد.
فرهنگ غیرمادى یا معنوى: مشتمل بر موضوعاتى است که جنبهٔ کیفى دارد. و با موازین کمى قابل اندازهگیرى نیست و به آسانى نمىتوان آنها را مقایسه و ارزیابى نمود. آداب و رسوم، معتقدات، اخلاقیات، باورها، آثار ادبى و هنری، فکرى و دانستنىهاى عامه (فولکلور) و غیره… که عمدتاً بهوسیله زبان و خط فراگرفته مىشوند از اجزاء فرهنگ معنوى هستند.اینها در واقع هویت فرهنگی هر جامعه را تشکیل مىدهند و از دست دادن و یا عاریه گرفتن آن، ضایعهاى است که قومیت و ملیت یک گروه اجتماعى را تهدید مىکند.
فرهنگهاى مادى را مىتوان عاریه گرفت، توسعه داد و غنى ساخت. در حالىکه عاریه گرفتن ‘فرهنگ معنوی ‘ نه به آسانى امکانپذیر است و نه ضروری.در هر حال بین جنبههاى مادى و معنوى فرهنگ، کنشهاى متقابل وجود دارد و تغییر یکى موجب تغییر دیگرى خواهد شد. در این مورد بعضى از جامعهشناسان یعنى پیروان مکتب ‘تکنوکراسی’ از جمله ‘آگ برن’ معتقدند براى آنکه در فرهنگ معنوى مردم تغییرى حاصل شود و بتوان نظرات و عقاید خود را بر آنها تحمیل کرد باید در تکنیک و تکنولوژى آنها دگرگونى ایجاد کرد . اندیشههاى مترقى و خلاق انسان سبب تغییر در فرهنگ مادى مىگردد. بنابراین جنبههاى مادى و معنوى فرهنگ که هر دو از جمله پدیدههاى اجتماعی’ هستند درهم تأثیر متقابل دارند . بعضى از جامعهشناسان و مردمشناسان در تقسیمبندى خود فقط فرهنگ غیرمادى یا معنوى را ‘فرهنگ’ نامیدهاند و فرهنگ مادی را تمدن می نامند اما فرهنگ مادى و غیرمادى را نمىتوان به آسانى از یکدیگر مجزاء ساخت. زیرا این دو بخش به هم پیوستگى و وابستگى متقابل دارند. پیوستگى فرهنگ مادى و معنوى هرچند به ظاهر ممکن است مشخص نباشد. اما این پیوند و تأثیرات متقابل را با اندک دقتى مىتوان دریافت. مانند مسجد که نمودى او فرهنگ معنوى دین اسلام است .
ابعاد مادی و معنوی فرهنگ پیوسته در حال تغییرات تدریجی است که در مجموع و در طی قرون و اعصار بصورت تحولاتی که دوره های مختلف تاریخ بشری را از هم متمایز میکند متجلی می شود .
به طور مختصر به چند موضوع دیگر که با تعریف فرهنگ عجین هستند نیز میپردازیم
فرهنگ خاص و فرهنگ عام
فرهنگ خاص را میتوان میراث اجتماعی جامعه مشخصی دانست که مربوط به محدوده جغرافیایی یا ایدئولوژیک معینی است بعنوان مثال فرهنگ ایرانی یا فرهنگ اسلامی را میتوان نام برد. که اولی مربوط به محدوده جغرافیای خاص «فلات ایران است و دومی محدودهای بمراتب فراتر از سرزمینی خاص دارد . بعبارت دیگر کلیه سرزمینهای اسلامی را شامل میگردد.
فرهنگ عام را میتوان نشانه میراث اجتماعی بشر تلقی نمود و بهمین دلیل مجموعه ویژگیهای اساسی فرهنگ انسانی که جامعه انسانی را با اجتماعات حیوانی از هم متمایز مینماید بعنوان عناصر فرهنگ عام محاسبه میشود : تکلم و تفکر یا اندیشه ورزی , ابزار سازی و خصوصاً اجتماعی زیستن که با نهادهای اجتماعی ,سازمانها و تشکیلات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی مشخص میگردد, از جمله عناصر اصلی سازنده فرهنگ بشری اند که در تمام جوامع اعم از جوامع تطور یافته و تطور نیافته وجود دارند .
خورده فرهنگها
فرهنگهای قومی, قبیلهای ,ناحیهای , گروههای زبانی یا اقلیت های مذهبی و نیز فرهنگهای ویژه و فرعی گروههای شغلی , طبقات ,قشرهای موجود در یک کشور ، خرده فرهنگ ها را تشکیل میدهند . که البته هر کدام در عین داشتن ویژگیهای خاص خود با فرهنگ کلی جامعه مبانی مشترکی دارند.
بعنوان مثال ویژگیهای مردم مازندران از لحاظ گویش , آداب و رسوم ,شکل لباس پوشیدن , مهمان نوازی , ازدواج را خرده فرهنگ مازنی می نامند که در حالیکه جزئی از فرهنگ ایرانی تلقی میشود ولی ویژگیهای خاص خود را دارد.
خرده فرهنگها را در بین قشرها یا طبقات شهری نیز میتوانیم مشاهده کنیم مثلاً در یک شهر مثل تهران یا اصفهان یا مشهد قشرها و گروههای شغلی معینی وجود دارند که هر کدام در محدوده فرهنگی خاصی قرار دارند. اصطلاحات , استعارات , طرز سخن گفتن , لباس پوشیدن , برخوردهای اجتماعی, طرز تلقی آنها از واقعیات کاملاً با یکدیگر متفاوت بوده و راحتی میتوان آنها را از هم تمیز داد بهمین دلیل جماعت بازاری , کسانی که در بوروکراسی دولتی بکار مشغول به کارند , افسران ارتش , پزشکان ,رانندگان تاکسی و… هریک دارای خرده فرهنگ ویژه دارای بوده و در برخوردهای اجتماعی تا حدود زیادی رفتار آنها انعکاسی از تعلق آنها به خرده فرهنگ خاصی است .
توجه به خرده فرهنگهای یک کشور اعم از فرهنگهای قبیلهای , مذهبی و طبقهای در جامعه شناسی از اهمیت ویژهای برخوردار است و در حقیقت یکی از راههای شناخت فرهنگ یک کشور آشنایی دقیق با خرده فرهنگها یا فرهنگهای فرعی آن کشور است زیرا درست است که آگاهی از تاریخ یک قوم و حوادثی که در طول قرون و اعصار بر آن قوم گذشته است لازمه و شرط عمدهای برای شناخت فرهنگ آن جامعه است ولی تاریخ تنها کلیات و حوادث عمده را در ارتباط با شناخت فرهنگ بازگو مینماید در حالیکه تحقیق در خرده فرهنگهای یک ملت این امکان را بوجود میآورد که بتوانیم به عمق و کنه خلقیات و روحیات آن ملت پی برده , کارکردهای آداب و رسوم و سنتها را درک نموده و عناصر فرهنگ جامعه را نه از بالا بلکه از پائین و ,بصورت “میکرو” باز شناخته و تعریف کنیم.
شوک فرهنگی
تغییر عمده فرهنگی می تواند سبب ناراحتی شدیدی شود که اصطلاحاً شوک فرهنگی نامیده می شود. این حالت زمانی بروز میکند که افراد ناگهان خود را در فرهنگ جدیدی بیابند که با آن احساس بیگانگی کامل می کنند. این افراد همچنین ممکن است در مورد حفظ، تغییر یا در پیش گرفتن سبک زندگی دچار تعارض شوند.
شوک فرهنگی می تواند درون کشور خود فرد و بر اثر تغییر جغرافیایی، محل تحصیل و شغل ایجاد شود؛ نظیر ملحق شدن به ارتش، ادامه تحصیل، نقل مکان در داخل کشور
.اصطلاح شوک فرهنگی نخستین بار در دهه ۶۰ توسط انسانشناس کالورو اوبرگ (Kalvero Oberg) مطرح شد .مطالعات بعدی بر شناخت، و تبیینهای رفتاری، پدیدارشناختی و روانشناختی تمرکز داشتند. شوک فرهنگی در کل پیامد غوطهوری در فرهنگی است که به طور مجزا متفاوت از پیشینه یا تجارب قبلی خود فرد است. نوعا این مواجهات الگوهای جدید رفتارهای فرهنگی، نمادها و اصطلاحاتی را شامل می شود که بدون درک موقعیت جدید اجتماعی معنی نداشته یا معنای اندکی دارند. امروزه متداولترین استفاده از این لفظ در مباحث مربوط به اثرات تحصیلات دانشجویان در خارج یا مهاجرت دیده می شود. اگرچه ممکن است شوک فرهنگی در کوتاه مدت تأثیرات مضراتی داشته باشد، در بلند مدت می تواند قدردانی فرد از فرهنگهای دیگر، توسعه خود و کمک به شخص برای رسیدن به فهم وسیعتر از تنوع را ارتقاء دهد.
چندین عامل مهم اثرات شوک فرهنگی را تشدید می کنند. غفلت بیشتر از بافتهای فرهنگی خارجی و ادغام مستحکمتر با فرهنگ بومی خود فرد، در مشکل شدن فرهنگ آموزی در بافت فرهنگی جدید سهیم است. از جمله دیگر متغیرها ویژگیهای درون فردی، پیوندهای گروهی بین فردی، توانایی شکل دادن به گروههای اجتماعی جدید، میزان تفاوت بین فرهنگها و ادراکات گروههای فرهنگی میزبان از عضو جدید را شامل می شوند.
شوک فرهنگی معمولا این ۴ مرحله را در فرد طی می کند :
دوره ماه عسل
دوره ناامیدی
دوره سازگاری
دوره کنترل و تسلط (mastery)
تحول فرهنگی Cultural Transformation
ادبیات تحول فرهنگی مملو است از مقالات و نظریاتی که جریان تحول فرهنگی را در ذهن افراد و ملل توصیف کرده و برای مدیریت آن راهکار ارائه می نمایند . برخی از موسسات آموزشی و دانشگاه های کشورهای غربی نیز برای مخاطبین خود از کشورهای در حال توسعه ، دوره های آموزشی یا کلاس های آشنا سازی با فرهنگ و محیط جدید را ارائه می کنند که طی آن تئوری های ناظر بر مراحل طی شده در ذهن یک مهاجر و یا کسی که وارد فرهنگی جدید شده را تصویر نموده و نحوه تعامل با محیط جدید را آموزش می دهند .
آنچه که در این دوره ها و ادبیات تحول فرهنگی آموزش داده می شود حاکی است که افراد مهاجر و یا کسانی که در معرض یک فرهنگ جدید قرار می گیرند ( همچون دانشجویان و یا کسانی که به تازگی با شبکه های تلویزیونی ماهواره ای و فیلم های هالیودی و محیط چند رسانه ای آشنا می شوند ) چهار دوره یا فاز فکری را در فرآیند تحول فرهنگی طی می کنند که عبارتند از :
فاز اول یا دوره ماه عسل که در آن فرد یا افراد بعد از ورود و یا آشنایی اولیه با محیط و فرهنگ جدید از دیده ها و شنیده های خود لذت برده و تفاوت های فرهنگی محیط جدید با فرهنگ قبلی آنها مبنای خشنودی و لذت بردن از یافته ها می گردد. مرحله یا فاز اول در ادبیات ، مرحله شیفتگی یا مسحور شدن مهاجر نسبت به تفاوت ها توصیف شده است. جامعه ای با فرهنگی جدید، نرم ها، قوانین و آیین هایی نو، سبک و روش های زندگی متفاوت ، خیابان ها و ساختمان هایی متمایز و … همه و همه مهاجر را مسحور خود می کند و او را با خود و تازگی ها همراه می سازد .
فاز یا مرحله دوم در ادبیات تحول فرهنگی فاز بازسازی یا ترمیم Recovery نامیده شده است . در این مرحله فرد مهاجر یا کسی که مراحل تحول فرهنگی را طی می کند با مراجعه به لایه های عمیق تر فرهنگ خودی و بهره گیری از آموخته های خود در زندگی و محیط قبلی از فاز شیفتگی خارج شده و ماه عسل پایان می پذیرد و یا ارزش های آن بتدریج در ذهن او رو به پایان می رود .
این فاز مرحله تمایزقائل شدن یاDifferentiation Phase نیز نامیده شده است . در این فاز مهاجر (ویا سالک مسیر تحول فرهنگی ) آیین ها و قوانین و هنجار های جامعه مقصد را با هنجارها ، نرم ها و روشهای زندگی قبلی خود مقایسه کرده و تفاوت ها را برجسته می کند . در این حالت مهاجر نرم های جامعه و روش های زندگی قبلی خود را ملاک ارزیابی و مقایسه قرار می دهد و در بعضی موارد که فرهنگ جامعه جدید را با فرهنگ جامعه قبلی خود در تعارض می بیند فرهنگ جدید جامعه میزبان را محکوم می نماید چه اینکه فرهنگ مادری خود را بهتر و قابل قبول تر می پندارد و آن را ملاک ارزیابی قرار داده است.
در این فاز مهاجر آنچه را که خود دارد بهتر می بیند و به دنبال ایراد گرفتن از آنچه را که تازه می بیند می باشد. کسانی که با فرهنگ و نرم های جامعه قبلی شان آشناترند و شخصیت شکل یافته تری دارند زودتر به این مرحله می رسند و به دنبال اثبات برتری فرهنگ و هنجارهای جامعه خود نسبت به جامعه جدید می باشند .
براساس تحقیقات به عمل آمده در اتحادیه اروپا و مطالعاتی که از سوی دکتر استفان دال در خصوص فضای ذهنی مهاجرین به اروپا در دهه نود میلادی صورت گرفته ، در این فاز فرد مهاجر ترک به دنبال اثبات برتری فرهنگ خود است ، چینی به دنبال اثبات برتری فرهنگ خودی است و در کولونی های چینی با هم زبانان خود می لولد ، هندی با هندی ها حشر و نشر دارد و قس علیهذا. حضور در این کولونی ها خود می تواند منشاء تحکیم و تقویت باور خود بهتر بینی باشد .
فاز یا مرحله سوم مرحله شناختPhase Cognition نامیده شده است. فرد مهاجر ( یا سالک طریق تحول فرهنگی) با چون و چرای فرهنگی و هنجارها و نرم های جامعه مقصد یا فضای جدید بیشتر آشنا شده و شناخت بالاتری نسبت به آن پیدا می کند. در این مرحله وی دیگر به دنبال ایراد گرفتن و مقایسه کردن فرهنگ ها نیست بلکه بالعکس شخص مهاجر در این فاز شروع به فهم بیشتر فرهنگ جامعه نوین کرده و علل هنجارهای رفتاری و شخصیتی جامعه میزبان را بهتر درک می کند. سرعت بالاتر در کسب این شناخت می تواند شخص مهاجر را سریع تر به فاز بعدی وارد نماید.
فاز بعدی یا مرحله چهارم ، فاز دو فرهنگه شدن Bi- Cultural نامیده شده است . در این مرحله فرد مهاجر در می یابد که آنچه که در فرهنگ و نرم ها و هنجارهای جامعه پیشین خود تجربه کرده است لزوما بهترین ها نیست و چه بسا مواردی وجود دارد که در جامعه جدید بهتر از جامعه قبلی اوست . در این فاز فرد مهاجر فرهنگ دوم را نیز به عنوان فرهنگ جدید پذیرفته است و اصل عقلانیت یا نسبی بودن ارزیابی ها را در قضاوت در مورد آیین ها و نرم های فراروی خود به کار می گیرد .(غفرانی. پیروز /نکته پردازی)
فرهنگ پذیری
فرهنگ پذیری برای نخستین بار در سال ۱۸۸۰ از سوی جی. دبلیو. پاول، انسان شناس آمریکایی ابداع شد ؛ اصطلاح مذکور در ایالات متحده سخت مقبول افتاد و در سال ۱۹۳۵ یک کمیسیون از شورای تحقیقات علوم اجتماعی مترصد تعریف آن شد.
فرهنگ پذیری دریک تعریف ساده و بسیط عبارت است از فرآیندهای تغییر در مصنوعات ، آداب و رسوم و باورها ، که از تماس بین دو یا چند فرهنگ حاصل میشود .
اقسام فرهنگ پذیری
الف- فرهنگپذیری یک سویه: مثل کودکی که تازه در جامعه و فرهنگی زاده میشود پدیدههای فرهنگی، ارزشهای اجتماعی، هنجارهای اجتماعی، آرمانها، آداب و عادات و بسیاری از خاصّههای فرهنگی از هر جهت او را در بر میگیرند و کودک به تدریج آنها را میآموزد و چون خود چیزی ندارد که به جامعه بدهد آن را فرهنگپذیری یک سویه میگویند.
ب- فرهنگپذیری دو سویه: وقتی شخصیت فرد قوام یابد، خاصّههای فرهنگی جامعه را در خود جمع میکند و شخصیت او براساس آن عناصر شکل میگیرد. بعد از گذشت زمان متمادی، هم او عناصری از فرهنگ خود را به جامعۀ مقصد منتقل میکند و هم جامعه عناصری را به او انتقال میدهد. این انتقال دو سویه در تبادل فرهنگی بین دو کشور نیز مشاهده میشود، وقتی دو فرهنگ با هم تبادلات تجاری یا اجتماعی دارند، در معرض تغییرات و تأثیرات فرهنگی هستند.