- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

گفتگو با دکتر سیامک زندرضوی؛ جامعه شناس و برنده جایزه ترویج علم در ایران

گفتگو با دکتر سیامک زندرضوی؛ جامعه شناس و برنده جایزه ترویج علم در ایران 

 

گفتگو از علیرضا رضایی

 

اشاره: دکتر سیامک زندرضوی (استاد‌یار بازنشسته جامعه‌شناسی دانشگاه شهید باهنر کرمان، عضو هیات مدیره و مدیر کمیته دفاتر دانشگاهی و استانی انجمن جامعه‌شناسی ایران) در آذرماه ۱۴۰۰ به انتخاب انجمن ترویج علم ایران، برنده جایزه ترویج علم در ایران شد. ازهمین رو ضمن تبریک به ایشان، گفتگویی را درباب دانش جامعه شناسی که توسط دانشجویان دانشگاه رشته علوم اجتماعی دانشگاه شهید باهنر کرمان صورت پذیرفته را در ادامه باهم خواهیم خواند.

 

بخش اول: جامعه‌شناسی با گوش‌ها و چشمانی باز

 

 شما در دوران دبیرستان دانش‌آموز رشته‌ی ریاضی بودید چه شد که هنگام انتخاب رشته برای دانشگاه رشته‌ی جامعه‌شناسی را انتخاب کردید؟

 سال ۱۳۵۰ من کلاس هشتم بودم در این زمان پسرخاله‌‌ام، زنده‌یاد حسین نشاط،؛ دانشجوی رشته‌ی عمران ملی دانشگاه شیراز بود؛ ایشان از دانشگاه شیراز برای من کتاب و مجله می‌آورد و قبل از گرفتن دیپلم با عرصه‌ای از مطالعات اجتماعی، ادبیات روز و موسیقی آن روزگار از طریق پسرخاله ام آشنا شده‌بودم.

در آن سالها دو جریان بودند که به جامعه شناسی می‌پیوستند یک جریان از شهر تهران می‌آمد که مبتنی به ایده‌های دکتر علی شریعتی بود، جریان پرقدرت دکتر شریعتی توسط دانشجویان از شهر تهران به کل کشور گسترده می‌شد و آنها آن را به خویشاوندان دانش‌آموزشان هم منتقل می‌کردند. این ایده‌ها در دبیرستان  ما هم وارد شده‌بود و من با صاحبان این ایده‌ها گفتگو داشتم اما تعلق خاطری به آن ایده‌ها پیدا نکردم.

جریان دیگر از جو پژوهشی _روشنفکری دانشگاه شیراز می‌رسید  مثل ایده‌های دکتر عجمی که به کمک دانشجویان روی پژوهشهای روستایی اطراف شیراز متمرکز بود و کتاب شش دانگی‌اش را قبل از ورود به دانشگاه خواندم. بدین صورت در دبیرستان ما ایده‌های متنوعی وجود داشت ومن متاثر از ایده‌های موجود در دانشگاه شیراز بودم.

در سه سال آخر دبیرستان در مدرسه شریعتی (شاهپور سابق) کرمان، یک کانون غیررسمی زنگ‌های تفریح بین دوساعت کلاس وجود داشت، که شامل دو بخش بود: حل مسأله‌های ریاضی که حسین یاسایی محور آن بود که امروز درجهان شناخته‌شده است وگفتگوهای اجتماعی که من طرح مسأله می‌کردم، ما با علایق متنوع زنگ‌های تفریح را در کلاس می ماندیم.

سال ۱۳۵۴ سالی استثنایی در کنکور بود هرکس از رشته‌ی ریاضی  می‌توانست در هر رشته‌‌ی دانشگاهی انتخاب رشته کند و اگر حد‌‌نصاب را می‌آورد پذیرفته می‌شد و در اختیار خودش بود که کدام رشته برود وسازمان سنجش اسامی تحت عنوان ذخیره اعلام می‌کرد که صندلی در دانشگاه خالی نماند و فکر می‌کنم فقط آن سال این اتفاق افتاد، من انتخاب‌های متنوعی داشتم، تعلقی که به کلاسهای آقای نصری دبیر فیزیک‌مان داشتم سبب شد برق شیراز و فیزیک تبریز را نیز انتخاب کنم. حقوق دانشگاه شهید بهشتی(ملی سابق) و جامعه شناسی دانشگاه تهران را هم انتخاب کردم. نتایج که آمد در همه‌ی این رشته‌ها امکان ادامه تحصیل داشتم. بدون مشورت با کسی تصمیم گرفتم جامعه شناسی دانشگاه تهران را انتخاب کنم، با این استدلال که کاری داشته‌باشم که تفریحم باشد و تفریحی داشته‌باشم که کارم باشد. و در طول این ۴۶ سال می‌بینم که این اتفاق افتاده‌است وقتی کار می‌کنم انگار تفریح می‌کنم و وقتی تفریح می‌کنم انگار کار می‌کنم و این حالت دوم برای همسرم قابل قبول نیست چون وقتی به یک شهر تفریحی میرویم، مشغول پژوهش می‌شوم و البته سعی می‌کنم خودم را کنترل کنم.

 

 شما دوره کارشناسی را در دانشکده‌ علوم اجتماعی دانشگاه تهران در سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۸ گذراندید که مصادف با انقلاب و حوادث قبل و بعد آن بود، این دوران برای شما چگونه سپری شد؟

مهرماه سال ۱۳۵۴ که وارد دانشگاه شدم اولین درسی که داشتم مبانی جامعه‌شناسی با دکتر فرهنگ هلاکویی بود که در آمریکا روانشناسی اجتماعی خوانده‌بود و فوق‌العاده استاد توانایی بود و در همان لحظه اول همه‌ی ما را به چالش کشید و این چالش تا امروز برای من زنده است.

به ما که تقریباً چهل نفر به نسبت مساوی دختر و پسر بودیم گفت حواستان را جمع کنید و از روی یک متن برای ما خواند و عیناً برای شما تکرارش می‌کنم: فردی عصبانی با اسلحه وارد فروشگاهی شد با عجله موجودی صندوق را گرفت و فروشگاه را ترک کرد، مرد اسلحه به دست داشت بله یا نه؟ در جواب همه ما گفتیم بله. دزد عصبانی بود بله یا نه؟ گفتیم بله. گفت شما اصلا توانایی جامعه‌شناس شدن ندارید و پیشنهاد می‌کنم به رشته دیگری بروید! می‌گفت شما قبل از اینکه بشنوید قضاوت می‌کنید و این قضاوت در تصمیم‌گیری و پاسخ شما ادامه می‌یابد ولی جامعه‌شناس باید به خوبی بشنود و مشاهده کند و قضاوت پیشینی نداشته باشد. حالا داستان را اینطور ببینید فرد عصبانی که با عجله وارد فروشگاه شد یک خانم پلیس است که اسلحه به کمرش بسته شده درحالیکه شما یک مرد اسلحه به دست را تصور کردید، شوهر این خانم پلیس صندوقدار است و چون خانم پلیس عجله دارد پولی که لازم دارد را می‌گیرد و می‌رود و شما به این خاطر آن را یک دزدی مردانه دیدید چون چشم و گوش بسته قضاوت می‌کنید، به ما گفت این کار را تا سه جلسه تکرار می‌کنم بعد تصمیم بگیرید بمانید یا بروید و من دو آزمون بعدی را قبول شدم.

استاد دیگر ما مهدی ثریا انسان‌شناس بود که در آمریکا تحصیل کرده‌بود و برعکس دکتر هلاکویی رفتار مهربانانه‌ای با دانشجویان داشت و با ما غذا می‌خورد. ما برای غذا به قهوه‌خانه‌ای در پاساژی که در میدان بهارستان بود می‌رفتیم و دیزی می‌خوردیم. یکبار که دکتر مهدی ثریا با ما آمده بود گفت تا حالا با دخترها هم به قهوه‌خانه‌ آمده اید؟ گفتیم نه! سر کلاس به دخترها گفت آیا تا بحال قهوه‌خانه‌ رفته‌اید؟ هیچکدام نرفته بودند، بعد گفت کسی داوطلب هست؟ همه‌شان داوطلب شدند روز بعد به قهوه‌چی گفتیم ما سی چهل نفر هستیم او هم استقبال کرد و قهوه‌خانه‌ را تمیز کرد و در قهوه‌خانه‌ سر این بحث کردیم که ما اینجا چه چیزی از جامعه خودمان می‌فهمیم.

سال ۱۳۵۵ با دکتر نظامی، ادیبی و ایزدی درس داشتیم که همه از ایران رفتند. سال ۱۳۵۶ درس روش تحقیق داشتم و استاد درس فیروز توفیق بود که آن موقع رئیس مرکز آمار ایران بود و سال ۱۳۵۵ سرشماری عمومی را انجام داده بود. تابستان سال ۱۳۵۶ وقتی سال تحصیلی تمام شد و در امتحانات نمرات خوبی گرفته بودم، به همراه یکی از دوستانم به مرکز آمار ایران مراجعه کردیم، آقای توفیق به ما گفته‌بود که آنجا کار می‌کند ولی نمی‌دانستیم که رئیس آنجاست. برای ما هیجان‌انگیز بود که استاد ما این مقام را دارد، به او گفتیم  آیا می‌تواند برای ما یک کار مهیا کند تا درآمدی داشته باشیم، هرچند به لحاظ دانشگاه وضع ما خوب بود.

دانشگاه در ابتدای ورود می‌پرسید آیا خوابگاه می‌خواهید؟ کسانی که خوابگاه می‌خواستند در اتاقهای سه نفره خوابگاه ساکن می‌شدند اگر هم کسی به جای خوابگاه، خانه آشنایان و دوستان بود و در خوابگاه نبود دانشگاه ۳۰۰ تومان به او می‌داد بعلاوه ۲۵۰ تومان هم کمک‌ هزینه دانشگاهی. اما این کمک را در تابستان نداشتیم.

آقای توفیق ما را برای مصاحبه به دکتر احمد اشرف معرفی کرد و ما وقتی به سازمان برنامه و بودجه وارد شدیم  دنبال دکتر احمد اشرف می‌گشتیم. ایشان با آقای بنوعزیزی یک کار پژوهشی درباره تحرک اجتماعی  در شهر تهران انجام می‌دادند ما در مصاحبه قبول شدیم و این کار وادامه آن برای دوسال شغل من بود، روزی صد تومان به ما میدادند در حالی که یک کیلو گوشت خوب هجده تومان بود و حداکثر تعداد پرسشنامه‌هایی که باید پر می‌کردیم بیست عدد در روز بود. این پژوهش ساختار مدیریتی خوبی داشت، یک ناظر هم داشتیم و برای سوالات ما در نقطه ای از شهر قرار میگذاشتیم.

این چند تجربه‌هایی که الان می‌خواهم بگویم را صدای پای انقلاب می‌نامم، من در شرق و شمال و جنوب و میانه تهران مصاحبه می‌کردم. در شرق تهران بعد از تهرانپارس، در منطقه خاک‌سفید که آن زمان بیابان بود، یک عده زن و مرد مشغول  ساختمان سازی بودند و یک پرچم ایران، یک عکس شاه و یک تصویر نقاشی از امام علی(ع) را روی چوبی بر روی آجرها گذاشته بودند و تند تند خانه می‌ساختند. ما نزدیک شدیم آنجا محدوده مجاور آخرین بلوک کارما بود و فقط برای کنجکاوی رفته‌بودیم همان موقع مامورین شهرداری با ماشینهای سنگین و لودر آمدند و مشغول تخریب خانه‌ها شدند آنهایی که خانه می‌ساختند با چوب به سمت ما حمله کردند چون فکر می‌کردند ما مامورین شهرداری یا مامور ساواک هستیم تا اینکه توضیح دادیم و فهمیدند دانشجو هستیم؛

این خانه‌سازی‌ها ناشی از تب مهاجرت انسانهایی بود که بخاطر بیکاری در مناطق روستایی و به دنبال اصلاحات، که آب وزمین را فقط به صاحبان نسق داده بود به شهرها و به ویژه تهران می‌آمدند، آنها در تهران هم با اجاره‌های روز‌ به روز در حال افزایش مسکن مواجه می‌شدند. یادم هست میزان اجاره اتاقی که با دوستم اجاره کرده‌بودیم طی چندماه تقریباً سه برابر شد بنابراین برای این مهاجران تنها راه  ساختن آلونک بود.

واقعه دیگر، اینکه وقتی برای مصاحبه به خیابان گرگان رفته بودیم در خانه‌ای که زن و شوهری هردو معلم بودند، اولین بار با خانم‌های کاملاً محجبه روبرو شدیم در حالی که این حجاب در دانشگاه معمول نبود، این خانم مصاحبه را به خوبی جواب داد اما عمیقاً گلایه داشت که  دو‌نفری کار می‌کنیم و حقوق یک نفرمان را باید صرف کرایه خانه کنیم و با اینکه فقط یک بچه داریم زندگی‌مان خیلی سخت است. در مصاحبه‌ای که درحاشیه  شهرنو- محل رسمی که  کارگران جنسی کار می کردند- داشتیم، خانه اتاقهایی بود که این افراد با فرزندانشان زندگی می کردند، در کنار زنان مردان با هویت جنسی زنانه دسته جمعی سبزی پاک می‌کردند و در خانه‌هایی کوچک ودر میان بازی وفریادهای کودکان بی شمار سوالات ما را جواب می‌دادند.

خاطره دیگر در خیابان پرچم وقتی برای مصاحبه رفتم درِ خانه خیلی مجللی را زدم آقایی در را باز کرد که افسر ارتش بود، گفت خوشحالم که برای مصاحبه آمده‌ای اما من نمیتوانم جواب بدهم، پرسشنامه را بده تا با اداره رکن دو ارتش مشورت کنم فردا بیا یا پرسشنامه خالی را می‌گیری یا سوالات را جواب میدهم. اینها پدیده‌های بیرون دانشگاه بودند. درون دانشگاه جریانهای مختلفی بود گروهی کتابهای آیت‌الله خمینی را داشتند و به بقیه امانت می‌دادند گروهی دیگر شریعتی‌خوان بودند و گروهی دیگر فداییان خلق بودند اما هیچکدامشان علنی نبودند. در قسمت‌های کمد دانشجویی کتاب می‌گذاشتند و برمی‌داشتند، در دانشگاه دانشجویان راه می‌رفتند و بحث می‌کردند.

اما من بعد از کار پیمایش تحرک اجتماعی درشهر تهران، دستیار دکتر اشرف باقی ماندم و در مطالعه‌ای در مورد تاریخ قاجار مشارکت داشتم که باید اسناد کتابخانه  مجلس را می‌خواندم و فیش‌برداری می‌کردم وروزهای شنبه صبح در جمع دستیاران دکتر اشرف که بیشتر دانشجویان ارشد بودند گزارش می‌دادم از جمله برادران صدری که فکر می‌کنم دوقلو بودند و عازم ادامه تحصیل در خارج کشور. میتوانید جزییات بیشتری را از این دوره در گفتارم در جلسه انجمن در لینک تلگرام، آن  در پیوست بشنوید.

 

به‌عنوان یک دانشجو در دانشگاه تهران و نیز به خاطر کارپژوهشی‌تان با رگه‌های انقلاب در شهر تهران در بین گروه‌های مختلف مردمی آشنا شده‌ و صدای نارضایتی‌ها را شنیده‌بودید. اساتید و بخش شما و موسسه‌ی تحقیقات اجتماعی تهران با اساتید بزرگی که در آن موسسه بودند آیا این نارضایتی‌ها را می‌دیدند و اگر می دیدند به سطوح بالا گزارش میدادند؟

من در بخش شهری موسسه مطالعات اجتماعی تهران یک کار دستیاری هم انجام داده‌ام، رییس اتاق شهری موسسه کاظم ایزدی درس خوانده فرانسه بود. ظاهراً دربهار سال ۱۳۵۷ شهبانو سفری به سمنان داشت. بعد از آن سفر از دفتر او آمده بودند به موسسه با این پرسش که  چرا دانش‌آموزان در سمنان کتاب غیردرسی نمی‌خوانند؟ دکتر ایزدی ازموسسه مطالعات طرح پژوهشی‌ای آماده کرد و من و گروهی پرسشگر شدیم.

موسسه امکانات خوبی از موسسه پژوهش‌های دهقانی که دکتر افشار نادری رییس آن بود امانت گرفت. مثل ماشین لندرور و ماشینی از خانواده جیپ به نام عروس خیابان و آهوی بیابان. برای مصاحبه به مدارس شهر سمنان رفتیم که ببینیم چه کتابهایی می‌خوانند و از کجا این کتابها را گیر می‌آورند آنجا هم یک موج عظیمی بود که مرا شوکه کرد دانش آموزان کتابخوان هر کتابی از جمله کتابهای شریعتی می‌خواندند.این موج اقبال به کتاب را در مصاحبه‌های سمنان به خوبی دیدم.

هیچ کدام از اساتید ما فعال سیاسی نبودند، جالب اینکه سال ۱۳۵۸ همه آنها را اخراج کردند و تا امروز علتش را نفهمیده‌ام. یکی از ایشان زنده یاد منوچهر یاد در جوانی از دست رفت و من تا امروز دادخواه روشن شدن پرونده اوهستم. درحقیقت جو غالب دانشکده هم این بود که دانشجویان پژوهشگر عمیقاً منتقد و پرسشگر می‌شدند و عملا از انجام  کارسیاسی و تشکیلاتی دور می‌شدند.

 

بخش دوم: دانشگاه کاغذی

 

“شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی” وابسته به شورای عالی انقلاب فرهنگی به دنبال اسلامی سازی و بومی سازی سرفصلهای جامعه‌شناسی بوده‌است برای مثال از برنامه‌های این شورا تغییر درس جامعه شناسی جنگ به جامعه‌شناسی دفاع مقدس یا افزودن درس اقتصاد مقاومتی بوده، این تغییرات را چگونه می بینید؟

دوره‌ ما کسی که جامعه‌شناسی شهری درس میداد این درس‌دادن متصل به کار پژوهشی بود که انجام میداد گاهی بودجه‌ای برای این پژوهشها در نظر گرفته می‌شد و گاهی هم نه؛ شما نمیتوانید درس جامعه‌شناسی شهری  را بدون اینکه از دانشگاه بیرون بیایید و یک بلوک شهری را با همه ارتباطات آن بررسی کنید یاد بگیرید. ما برای درس شهری باید فرایند دگرگونی شهر خودمان را گزارش میدادیم  برای درس جامعه‌شناسی روستایی هم همینطور. آن زمان این یک اصل بود که نمیشد چند مفهوم را به یک دانشجو گفت و بعد هم امتحان گرفت، این کار به‌ درد نمی‌خورد و اسمش هم جامعه‌شناسی نیست.

یکبار که برای حضور در جلسه هیئت مدیره انجمن جامعه‌شناسی ایران به تهران آمده بودم به درخواست مدیر گروه علوم اجتماعی کرمان، به جلسه‌ای که در مورد سرفصلها برگزارمی‌شد به وزارت علوم رفتم و آنجا نقد جدی به تغییر درسها داشتم و معتقد بودم این درسها حتما باید کارعملی داشته باشند و عملی نه روی کاغذ بلکه همچون دانشجویان زمین‌شناسی باید وسیله برای جابجایی آنها آماده باشد و البته کار عملی هم بدون امکانات کافی ممکن نیست.

اینکه درس جامعه‌شناسی جنگ و نیروهای مسلح را به دفاع مقدس تغییر دهید با مقدس کردن یک درس امکان نقد جدی جنگ را از دست می‌دهید و اصلا کار علمی نیست. درحال حاضر عملاً سرفصلها مهم نیستند. اساتید بصورت عملی می‌توانند مواردی که علاقه داشته باشند را درس دهند. تا  وقتی برسیم به سرفصلی که افراد منتخب اجتماع علمی آن را تهیه کنند و مورد توجه قرارگیرد.

 

سوالی که برخی دانشجویان رشته جامعه‌شناسی می‌پرسند این است که رشته جامعه شناسی چه نتایجی در جامعه ما دارد؟ نقش دانشجویان، اساتید و نظام سیاسی در کاربردی بودن این رشته چقدر است؟

در سال های ۵۵ و۵۶ بعضی از هم دانشکده‌ای‌های  ما  که بعد از سربازی به دانشگاه آمده بودند فوراٌ شاغل می‌شدند، یکی را به خاطر دارم که چون پایان خدمت داشت به او پیشنهاد شد آیا آماده‌ی بخشدار شدن هستی؟

آگهی شغلی از طرف وزارت کشور برای استخدام وارد دانشکده می‌شد. دوره ما ساختار مدیریت کشور تعاریفی داشت که بعد از انقلاب این تعاریف حذف شد. آن زمان هم برخی دانشجویان برای مدرک و یافتن شغل درس می‌خواندند و برخی دیگر هم به‌دنبال ادامه تحصیل برای پژوهشگر شدن و استاد دانشگاه شدن بودند و اساتید هم با کار عملی  به آنها بینش جامعه‌شناسانه می‌دادند که بتوانند پدیده‌ها را در فرآیند پیدایش و دگرگونی شان فهم کنند.

مسئله این است که اقداماتی که به نام انقلاب‌فرهنگی از سال ۵۹ آغاز شد و هنوز به نوعی ادامه دارد نه تنها هم دانشگاه را از بهترین استادها تهی کرد مثل این که تمام پزشکان شهری را تبعید کنید ببینید چقدر طول میکشد که پزشکان جدید تربیت شوند و جایگزین آنها شوند. ببینید چه کسانی جایگزین شدند؟ دانشجویانی که در اخراج اساتید دست داشتند! این افراد بینش جامعه شناسانه ضعیفی داشتند.

دانشگاه به قول یاسپرس سه پایه دارد: آموزش، پژوهش و نقد؛ در دانشگاهی که سال۱۳۶۳ باز شد اساتیدی باقی مانده‌بودند که نه نقدی به نظام آموزشی  داشتند و نه  نقدی به سلطه نظام سیاسی بر دانشگاه. وقتی همه اساتید جامعه‌شناسی در سراسر کشور عملاً اخراج وبسیاری به تبعید خودخواسته رفتند اثرات آن بر نظام آموزشی تا به امروز باقی مانده‌است.

وقتی اساتید منتقد نداشته باشید دانشجوی توانای منتقد هم نخواهید داشت. در رشته ما یک انقطاع پیدا شده، نقد از دانشگاه حذف شده و درسها حالت صوری  و انتزاعی و دور از واقعیت موجود پیدا کرده‌اند.

 

دانشگاه در ایران از ۱۳۱۳ که تاسیس شد مدام تراش خورده‌است از دوره‌ رضاشاه و برخورد با چپی‌ها و ماجرای ۵۳ نفر و پاکسازی‌های ۲۸ مرداد، تا انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی. استقلال نهاد دانشگاه را چطور باید تضمین کرد؟

 خانواده‌ام از طبقه متوسط  شهری (پدر بزرگ پدری‌ام پزشک ورییس بیمارستان ژاندارمری و پدر بزرگ مادری‌ام از علاقه بندان بازارکرمان) بودند که در نسل بعد در تحولات خانوادگی تنزل مرتبه  یافته‌بودند، می‌شنیدیم که دانشگاه رفتن خرج دارد، اگر اشتباه نکنم سال ۵۴ اولین سالی بود که به خاطر افزایش قیمت نفت دانشجویان پول بابت تحصیل نمی‌داند. همزمان تعداد بیشتری از فرزندان طبقاتی وارد دانشگاه می‌شدند که والدینشان فروشنده نیروی کار بودند این دانشجویان سعی می‌کردند صدای خودشان را پیدا کنند و حکومت هم  به اشکال مختلف محدودیت ایجاد کرده بود که امکان  تشکل‌های مستقل و گفتگو در عرصه‌های سیاسی اجتماعی علنی به سختی ممکن بود.

در این شرایط طبیعی بود دانشجویان نسبت به حکومت معترض باشند و حکومت هم گاردهایش را برای هجوم به دانشگاه روانه می کرد، درابتدای ورود به دانشگاه چند دانشجو پر سر و زبان پیشنهاد میدادند عضو حزب رستاخیز شوید و جالب اینکه ازحدود چهارصد نفر دانشجوی دانشکده ما فقط پنج، شش نفر عضو این حزب شدند که به آن پنج،شش نفر امکاناتی می‌دادند.

بعد از انقلاب، دانشگاههای تهران و مازندران (رضا شاه کبیر سابق) اعلام جذب دانشجو در رشته علوم اجتماعی کردند، در هردو پذیرفته شدم.

دانشگاه مازندران  بابلسر بود و در آزمون آنجا از بین ۱۳۰۰ نفر ۱۳ نفر بعد ازمصاحبه پذیرفته شدند که من هم جزو این پذیرفته شدگان بودم، چون دانشگاه مازندران کاردانشجویی با دستمزد خوب میداد و با اساتید مدعوش آشنا بودم آنجا را انتخاب کردم. در آنجا اساتید فرهیخته‌ای مثل احمد اشرف، زنده یاد  منوچهر راد و عبدالمعبود انصاری بودند.

در آنجا شورای مدیریت دانشگاه متشکل از نمایندگان اساتید، دانشجویان و کارکنان تشکیل شد و این شورا بذر استقلال دانشگاه از نهاد قدرت بود. من نماینده منتخب دانشجویان  بودم؛ یکی از  گردهمایی ما برای آخرین بودجه دانشگاهها در تهران بود که  دانشگاه آن را  قبل از انقلاب فرهنگی دریافت کرده‌بود.

این دوره طلایی استقلال دانشگاه از قدرت‌های بیرون دانشگاه بود، اینکه اساتید بتوانند در کنار دانشجویان و نماینده کارکنان تصمیمات درست و واقع‌بینانه بگیرند باعث شد امکان نقد علنی ونهادمند به دانشگاه برگردد و اساتید بتوانند نقدشان را در همه رشته‌ها نه فقط امرسیاسی  بروز دهند در غیر اینصورت دانشگاه زائده‌ای از دولت است و حیاط خلوتی برای جناحهای مختلف سیاسی، چنان که بعد از انقلاب فرهنگی وتا امروز چنین است.

 

چطور دولت را وارد این بازی کنیم که از استقلال دانشگاه حمایت کند؟

طبیعی است که  حکومت زیر بار نمی‌رود مگر اینکه توازن قوا به نفع جامعه  به درجه‌ای تغییرکند، من که سال ۵۶ تلاطم‌ها  را در شهر تهران می‌دیدم به خواب هم نمی‌دیدم یکسال و چندماه بعد ساختار سیاسی سرنگون شود، حکمرانان باید توجه کنند توازن قوا همیشه به یک شکل نمی ماند، مهمترین درسی که از دانش جامعه‌شناسی بدست آوردم این بود که ساختارها می توانند مثل دود به هوا بروند، در زمستان سال ۱۳۵۶ در انستیتو گوته  روشنفکران مشغول شعر خوانی و داستان خوانی بودند و کسی باور نمی‌کرد خیلی از آرزوهای که در همه دوره پهلوی در قالب ایهام و کنایه و… به زحمت درقالب  شعر و داستان کوتاه گنجانیده می شد، چند ماه بعد در خیابانها به روشنی فریاد زده شوند، آزادی، برابری، عدالت و… .

سوال این بود شاه چه کرده که به جای تشکل‌های صنفی، حرفه‌ای و سیاسی شهروند محور، از سر ناچاری تعدادی نویسنده، شاعر، موسیقیدان، سینماگر و هنرمند شجاع باید زبان شهروندان شوند و این حق از همگان سلب شده‌است که در تشکل‌های انتخابی خود به برنامه‌ریزی برای تحقق رویاهایشان مشغول شوند وخودشان در جامعه اهدافشان را پی بگیرند، خواسته ساده‌ای که تا امروز تداوم یافته است.

 

 چطور می‌توانیم برای دانشجویان این حس را ایجاد کنیم که از دستاوردها و فعالیتهای یک عمر اشخاصی مثل شما آگاه شوند، بخش نباید آرشیوی از پروژه‌های اسایتد و دانشجویان و خود بخش، در سطح محلی و ملی داشته باشد تا میراث گذشتگان حفظ شود؟

خوشبختی من و شما این است که یک نسل جوانِ به خوبی درس‌خوانده و علاقمند الآن عضو گروه  و اعضای هیئت علمی گروه علوم اجتماعی هستند و آن را  شورایی مدیریت می‌کنند، در غیبت کسانی مثل من و بعضی اساتید که دیگر بین ما نیستند ما یک نسل از اساتید جوان  وتوانا داریم. این نسل جوان به نسل شما نزدیکتر است و هیچکدام فاصله تغییرات بنیادی بین ۵۶ تا ۵۹ را تجربه نکرده‌اند و از آنها انتظار ندارم که بتوانند آرشیو این تحولات را داشته باشند. آنان مسئولیت‌های اینجا_اکنون مهمتری دارند، چون عده‌ای هنوز فکرمی کنند بهتر است جامعه‌شناسی را از دانشگاه حذف کنیم این اساتید در کارزار دیگری هستند.

اما از جستجوگرهایی مثل  شما این انتظار است که این آرشیوها را در نشریات و سایتهایتان نمایش دهید و دانشجویان باید گذشته و آینده را به هم وصل کنند، اتحادیه  انجمنهای علوم اجتماعی هم که با آنها گفتگو داشته‌ام این کار را انجام می‌دهند و این کار ارزشمندی است.

 

بخش سوم: پنج گنج

 

 در مورد نامه‌ای که انجمن جامعه‌شناسی ایران درباره  تحریم ها نوشته‌بود بحثها و انتقاداتی درگرفت و شما از این نامه حمایت می‌کنید و آن را برای اقشار فرودست و آسیب‌پذیری مثل کودکان  مهم می‌دانید، این شاید ادامه بحثی در زمان حال بین جامعه‌شناسان ایرانی باشد که جامعه‌شناسی در قبال وقایع سیاسی روز جامعه چه موضعی باید بگیرد، در اینباره بیشتر توضیح می‌دهید؟

آن نامه و نقد همکاران و نقد نقد من درصفحه گفتگو در سایت انجمن موجود است. درخواست می‌کنم علاقه مندان خود مستقلاً به داوری بپردارند. لینک آن گفتگوها پیوست است.

به نظرم آنچه در سوال شما اهمیت بیشتری دارد نگاه به کارکرد وعمل جامعه‌شناسانه در اینجا واکنون  جامعه ما است.

در انجمن جامعه شناسی آمریکا وقتی مایکل بوراووی در سال ۲۰۰۴ به ریاست انجمن انتخاب شد جامعه‌شناسی مردم مدار را فرخوان داد و توضیح داد: دردانش جامعه‌شناسی از پرداختن به مسایل واقعی جامعه دور شده‌ایم و ایشان  راه‌حل آن را بازاندیشی درمورد ابعاد مختلف کار جامعه‌شناسی دانست و بازگشت به  سوال‌های اساسی بنیانگذاران دانش جامعه شناسی را پیشنهاد کرد:

جامعه‌شناسی با چه هدفی؟ و جامعه‌شناسی برای چه کسی؟ که خواسته و ناخواسته به نقد قدرت و تلاش برای سازماندهی مقاومتهای عملی_ اخلاقی متکی به خیر همگانی منجر می‌شود.

دهه‌ها قبل ازفرخوان مایکل بوراووی، درمیان اصحاب جامعه‌شناسی انتقادی از جمله زنده‌یاد یان کرایب، رابطه  متقابل ساختار و کنش ودشواری‌های آن در فرایند عمل فهمیده شده‌بود. و اینکه  کنش جمعی  معطوف به دانش میتواند ساختارها را تحت تاثیر قراردهد ودر شرایطی دگرگون کند.

از اواخر دهه‌ی هفتاد شمسی، از زاویه این بخش از  دیدگاه کرایب دست به کار شدم، برای فهم ابعاد مساله موانع مشارکت مردمان محلی در حفظ منابع طبیعی تجدیدشونده و راه تغییر آن؛ که حاصل آن  محتوای رساله دوره دکتری من  دررشته جامعه شناسی با گرایش سیاسی است که دفاع کردم وپذیرفته شد.

بخشی از آن در قالب کتاب جامعه‌شناسی و بحران منابع طبیعی تجدیدشونده در ایران به چاپ رسیده است. ( لینک آن دربخش پیوست)

علاوه برآن بعنوان  پژوهشگر_تسهیلگر با همین دیدگاه بعد از زلزله وارد بم شدم. درآن زمان تلاش من بدون حمایت رییس وقت دانشگاه و رییس وقت شورای شهر بم ممکن نبود. بعد از سه سال وهفته‌ای سه روزحضورم دربم، برای برپایی شورا های محله در مرحله اسکان اضطراری و سپس شنیدن ومستند کردن صدای شهروندان در مرحله بازسازی، ویک سال کمک به برپایی محله دوستدار کودک تمام وقت در کرمان مستقر شدم. ( لینک  مستندات آن پیوست است)

به کمک اعضاء انجمن دوستداران کودک مرکز دوستدار کودک مشتاق را بوجود آوردیم. که متعلق به حاشیه‌‌ای‌ترین انسانهای شهراست. اینکه کودک باشی، افغانستانی باشی و مدارک هویتی نداشته باشی و پدر و مادر ناتوانی هم داشته باشی و برای امرار معاش مجبور شوی برای لقمه نانی در خیابانها سرگردان شوی.

بعداً در کنار اعضای انجمن دانشجویان آمدند، سپس بعضی از پزشکان آمدند و بعد هم روزنامه‌نگاران ودیگران. در سال های اخیر بعد از تغییر مدیریت، این فضا به عنوان مرکزحمایت عاطفی_ روانی و آموزش مادر وکودک فعالیت می‌کند تا شاید کودک کاری خلق نشود. در آن زمان یعنی فاصله سالهای ۱۳۸۶-۱۳۹۴ که آنجا را مدیریت می‌کردم فضایی بود برای توانا شدن  کودکان و آموختن  دانشجویان.

قاعده این بود دانشجویان ارشد دوسال باید با این کودکان می‌بودند و پایان‌نامه نیز در می آوردند تا قابل استناد باشد و دانشجویان دوره کارشناسی هم شش ماه. در طول هشت سال، شش پایان‌نامه ارشد وده‌ها کارتحقیقی دوره کارشناسی در مرکز دوستداران کودک مشتاق تهیه ودفاع شده‌است.

پس خروج جامعه‌شناسان از دانشگاه یک ضرورت است اما اینکه چه بستری را میتوان برای این کار خلق  کرد یا در بسترهای موجود فعالیت کرد، در درجه اول به شرایط اجتماعی در درون و بیرون آن دانشگاه معین و وضعیت جنبشهای اجتماعی فعال درآن جغرافیا بستگی دارد. از نظر من این فرایندها و فعالیت‌ها  به معنی تحقق بخشیدن به جامعه‌شناسی مردم‌مدار است. درحقیقت  از نگاه من، عرصه جامعه‌شناسی مردم مدار به نوعی امتداد فهم جامعه شناسانه یان کرایب است. که در چهار ساله گذشته در قالب طرح ملی گفتگوی خانواده در ۵۸ شهر در کنار بیش از شصت جامعه شناس عضو انجمن تجربه کرده ام. جزییات آن در صفحات طرح در سایت انجمن در دسترس است. (لینک در پیوست)

 

آیا وارد نکردن مردم در رویدادی مثل “طرح صیانت از فضای مجازی” که مخالفانش  گروههایی از مردم با نگرش‌های مختلف سیاسی-اجتماعی‌اند نتیجه‌ی ناتوان دیدن مردم است؟

  من طرح صیانت را خارج از فواید کنترل جامعه مدنی ( جلوگیری ازپرسشگری درمقیاس میلیونی، گفتگوو تشکل‌یابی شهروندان) می‌دانم که قدرت در پی آن است، بازتوزیع دسترسی انحصاری به تولید، عرضه و خدمات مرتبط به دسترسی اینترنت بین المللی را بسیار مهم و پیگیریهای شدید گروههایی برای طرح وتصویب آن را نشانه‌ای می‌شمارم؛

مسأله را در بستر رانتهای چندگانه که  در چهار دهه اخیرحاکمیت میان طرفداران خود( گروههای خودی)  توزیع (رانت اول تا چهارم )یا باز توزیع(رانت پنجم)  خواهد کرد، صورت‌بندی می‌کنم.

رانت اول – نفت-دکتر کاتوزیان در دهه پنجاه شمسی  وضعیت رانت نفت را برای ایران تحلیل کرده است. چون دولت نفت را در اختیار دارد همه دستها به سمتش دراز می‌شوند تا سهمی دریافت کنند و دولت هم در مقابل خودش را پاسخگو نمی‌داند، همچون ساختار حکومت پهلوی دوم مخصوصاً که از دهه ۵۰ به بعد قابل فهم است، این ساختار به حکومت جمهوری اسلامی ایران منتقل شده است و دولتهای مختلف بعد از انقلاب این رانت را بین طرفدارانشان توزیع کرده‌اند اما در روزگاری هستیم که این رانت دیگر کافی نیست.

رانت دوم-از دهه هفتاد شمسی بخشهایی از حکومت بویژه در ساختارهای مهندسی-نظامی، رانت توزیع آب زیرزمینی ( حفرچاه های عمیق )وآب‌های  سطحی(رودخانه ها) را کشف کردند و انتقال آب را  به اسم‌‌رمزهای تامین آب شرب و اشتغال زایی، را برای برای گروههای خودی را برعهده‌ گرفتند.

رانت سوم -تبدیل اراضی مرتعی به زمینهای کشاورزی و باغ است یعنی آب را منتقل می‌کنیم و زمینهای دیم را تبدیل به آبی می‌کنیم وبرای خودی‌ها فرصت خلق ثروت بوجود می‌آوریم.

رانت چهارم_ نیروی کار ارزان افغانستانی‌هایی است که با اسم‌رمز مهمان ناخوانده بیش از چهاردهه است که  برای چند نسل به عنوان شهروند درجه دو در ایران زندگی می‌کنند ونیروی کارشان بدون پرداخت بیمه، با ساعات کار طولانی و فقط مبتنی برتوافق  از جمله دربخشهای کشاورزی، صنعت وخدمات مورد سواستفاده قرار می‌گیرد. و در تبدیل سه رانت پیش گفته شده به ثروت، نقش تعیین کننده را دارد.

رانت پنجم- رانت دسترسی به اینترنت بین‌المللی است که اگر کنترل آن را برطبق این طرح نیروهای نظامی بدست گیرند خودی ها از منافع توزیع خدمات اینترنت برخوردار می‌شوند و سودهای کلانی می‌برند.

 

 چون اینترنت تقریباً بین همه طبقات نفوذ زیادی دارد آیا این طرح می‌تواند سبب شود که اجماع بیشتری برای اعتراض حول آن در جامعه ایجاد شود؟

در سایت انجمن در یادداشت ماهِ دوماه پیش به این موضوع اشاره کرده‌ام و آن اینکه اپلیکیشن‌ها وپلتفرم‌های آسان، قوی و ارزان موجود بر بستر اینترنت بین‌المللی، ساده‌ترین کسب و کارهایی که وجود دارد تا کارگران روزمزد شهری، تا  گروه‌های رپ اعتراضی، دانشجویان و … همه به اینترنت بین‌المللی آزاد و ارزان نیازمندند تا زندگی روزمره‌شان بگذارد روی این موضوع می‌توانند متحد شوند البته به شرطی که اعتراضهایشان را به شکلی که امکان‌پذیر است خلاقانه سازمان‌دهی کنند. چون وقتی طرحی ظاهر قانونی پیدا کند خارج کردن آن از قانون در این شرایط بسیار دشوار است.

 

 گفتگو در دانشگاه ضعیف است و خود دانشجویان با گرایش‌های مختلف هم به سختی حاضر به گفتگو با هم می‌شوند و بنظر میرسد دانشگاه هرروز بیشتر قطبی می‌شود راه‌حل شما برای کاهش این قطبی‌شدن‌ها چیست؟

متاسفانه جامعه ما به سمت قطبی شدن پیش می‌رود و سهم شهروندان در آن به نسبت ناچیز است. کل ساختار حکومت است که  از ابتدابه سمت قطبی کردن جامعه حرکت کرده است، وقتی ساختار با روشهای گوناگون اجازه نمی‌دهد همه‌ی شهروندان صدایشان را به گوش جامعه برسانند، از این نقطه بذر قطبی شدن جامعه کاشته می‌شود.

در درون دانشگاه پارامتر دیگری اضافه می‌شود و آن امنیتی بودن شدید شرایط است یعنی اساتید اگر نقدی را بیان کنند و یا در جامعه مدنی فعال شوند ارتقایشان با تاخیر مواجه می‌شود، اجباراً بازنشسته و یا اخراج می‌شوند و در حالت شدیدتر با پرونده‌سازی به زندان میافتند، این چنین ساختار دانشگاه را به سمت قطبی شدن سوق می‌دهند. گفتگوکردن فرهیختگی، دقت و حوصله‌ی دانشجویان را می‌طلبد و همه این موارد را باید در بستر هر دانشگاهی جداگانه بررسی کرد.

به هر حال پنجاه سال پس از اصلاحات ارضی ۹۹ درصد از نسل جوان ما چه بخواهند وچه نخواهند در مجموعه فروشنده کار هستند، پس بهتر است برپایه این وضعیت وجایگاه مشترک، گفتگوها را در درون و بیرون دانشگاه شکل دهند. این جمعیت عظیم، صرف نظر از ایده‌های متفاوتشان، شانس وفرصتی برای دسترسی به رانت‌های پنج گانه اصلی ندارند.

سه رانت اول مرگ سرزمین را در شکل فرونشست دشت‌ها که روبه شهرها در حرکت است رقم زده است. رانت چهارم، چندان به کارکسانی که خود از فروشندگان نیروی کار هستند نمی‌آید وعلاوه برآن ما را از نزدیکترین همسایه و همدردمان دور می‌کند. و رانت پنجم گلوی همه ما را چنگ می‌زند و صدایمان را خفه می‌کند.

 

بخش چهارم: دانش مردم‌مدار

 

توصیه شما به دانشجویانی که بخواهند در زمینه‌ی جامعه‌شناسی مردم‌مدار فعالیت کنند چیست؟ چه مهارتهایی را باید یاد بگیرند؟

در طول سالها همیشه دانشجویان نقطه‌ای را پیدا کرده‌اند که از دانشگاه خارج شوند و با همدلی و همدردی درکنار گروه‌هایی که به اشکال گوناگون به حاشیه رانده شده‌اند مفید باشند و احساس خوبی را داشته باشند. در انجمنهای حمایت از کودکان فعالترین اعضای آن دانشجویان رشته‌های مختلف هستند، در جنبش‌های اجتماعی گوناگون زنان ، محیط زیست و… .

دانشجویان علوم اجتماعی در مرحله اول باید از دانشگاه بیرون بیایند و یاد بگیرند خوب مشاهده کنند و بی قضاوت بشنوند و تا آنجا که میتوانند آنچه در این زمینه منتشر شده را بخوانند و نقد کند چه نشریات عمومی و مجلات، چه نشریات تخصصی و چه کتاب. به نظر من خواندن و نقد کردن مهمترین کار دانشجوی علوم اجتماعی است و این کمک می‌کند جامعه‌شناسی مردم‌مدار از وضعیت غریب فعلی خارج شود.

 

  منابعی برای آشنایی بیشتر‌ با دکتر سیامک زندرضوی:

 

گفتار دکتر سیامک زندرضوی درباره دکتر احمد اشرف

https://t.me/iran_sociology/4613?single

 

مستندات تجربه حضور دکتر سیامک زندرضوی دربم

https://t.me/iran_sociology/4613?single



کانال  جامعه‌شناسی مردم مدار(دوره اول):

https://t.me/siamakzandrazavi

کانال  جامعه‌شناسی مردم مدار (دوره دوم):

https://t.me/szandrazavi

 

در اهمیت  نقد ونقد نقد

http://www.isa.org.ir/سایر/۷۱۲-نقدنقد/۴۸۱۳-پاسخدکترزندرضویبهنقدهایمطرحشدهدربارهجایگاهوکارکردانجمنجامعهشناسیایراندردورهبحرانکرونا

 

طرح گفتگوی ملی خانواده

http://www.isa.org.ir/طرحها/طرحملیگفتگویخانوادهمرحلهاول

 

کتابهای منتشر شده: https://fidibo.com/books/author/سیامکزندرضوی

 

وبلاگ مدرسه کودکان مشتاق: http://bachehayemoshtagh.blogfa.com/author/zandrazavi

 

سایت انجمن دوستداران کودک  کرمان

www.childfr.com