- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

روایت به خود آمدن در فیلم «گوزن ها» | یادداشتی از سیدرضا شاکری

روایت به خود آمدن

در فیلم «گوزن ها» ساخته مسعود کیمیایی

 

دکتر سیدرضا شاکری

عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی جهاد دانشگاهی

 

به خود آمدن از دیدگاه هایدگر یک امر هستی شناختی است که در دوران مدرن در اثر غلبه متافیزیک و اراده های شناخت و قدرت، به تاخیر می افتد. شاید شعر و هنر بتوانند ره آموز به خود آمدن شوند. به خود آمدن بخشی از تحقق کارکرد رهایی بخشی در علوم انسانی است. این نوشتار در پرتو همین رویکرد نگاهی تازه به امکان هایی رهایی بخشی در فیلم گوزن ها دارد.

فیلم با ترانه معروف گنجشگک اشی مشی شروع می شود. بر سیم های خارداری که نماد زندان و بند اند. اما قاصدک بر روی سیم خاردار در هول ولای رهایی است. به بیننده القا می گردد که بزودی رها خواهد شد. این تیتراژ زیبای فیلم که در فضای بسته واستبداد زده با صدای غمگین پری زنگنه نشان داده می شود، به واسطه حضور قاصدک لزران نه القای نومیدی بلکه امید رهایی است. کیمیایی در سال های اخیر وبه مناسبت نمایش گوزنها گفته بود ما انقلاب را پیش بینی نمی کردیم، اما در امیدمان بود.(اصطلاح در امید بودن  بیشتر برای مادرانی که در مرحله جنینی بارداری هستند استفاده می شود؛ امید همان جنین است.) این سخن کیمیایی حالا جورچین معمایی گوزنها را تکمیل می نماید؛ گوزنها روایت یک عصیان تاریخی خفته و به خود آمدن ملی ایرانیان است که نهایتا در سال ۱۳۵۷ روی می دهد.

    گوزنها را از دیدگاه های گوناگون نقد و بررسی کرده اند. زنده و پربیننده بودن آن و مطرح بودن در محافل هنری و روشنفکری نشانه زنده بودن مسایل این اثر کیمیایی است. در این مجال به شرح و بررسی فیلم از منظر یک مسئله ملی یعنی ضرورت به خود آمدن می پردازیم. به خود آمدن(reawakening) از مسایل مهم فلسفه و روانشناسی بوده و همواره در سطح فردی، اجتماعی، قومی و ملی و حتا جهانی بحث شده است. به خود آمدن چونان بیداری از خواب است و چیزی که در همان لحظه نخست بیداری بی اختیار به انسان دست می دهد نوعی حسرت بیان ناشده از گذشت زمان است. در خواب طبیعی این حسرت تابعی از فرایند روزمرگی و طبیعت جسم شده و عملا دیده نمی شود.  آنها که از به خود آمدن می گویند در حقیقت دامنه همین حسرت و آثار و برکات بیداری را ترسیم کرده و فاصله ای که در میانه این دو پدیدار می شود کنش و عمل جدیدی ایجاد کرده و فرایند بیداری را تسریع بخشیده و چالش ها و درگیری های تازه ای برای انسان و سوژه ایجاد می کند.

 

 

     همیشه به یاد آوردن در موقعیت غیربرنامه ریزی شده و در جریان پویای زندگی اتفاق می افتد؛ بی آن که قصد و نیتی داشته باشیم در موقعیت قرار می گیریم. اگرچه اراده و برنامه و قصدی در میان نیست، اما جان تشنه و آماده به خود آمدن است. روح در فرایند خواب رفتن تحت الشعاع سازکارهای جسم به خواب رفته قرار می گیرد، اما به واقع مانند آتش زیر خاکستر منتظر اندک نسیمی است تا بوزد و آتش دوباره جان بگیرد. موقعیت های دو نفره و دور از هیاهوی جامعه و انسان ها و شهر و خیابان رقم می خورد. دو عاشق و معشوق، دو دوست و رفیق، دو دوست و دشمن، دو مسافر و… در زمینه و موقعیتی واقع می شوند و یک خاطره، تجربه و کنش مشترک قدیمی که آثارش در ذهن و حافظه مانده است زمینه پیوند مجدد آن دو می گردد. در گوزن ها این معادله دیده می شود.

سارقی زخمی به نام قدرت(فرامرز قریبیان) با ساکی پر از پول دنبال جایی می گردد تا مخفی شود. به مدرسه قدیمی خود می رود تا دوست دوره تحصیلش را پیدا کند. سیدرسول(بهروز وثوقی) رفیق صمیمی و با مرامی بوده است که قدرت خیلی آرمانها و داشته هایش را از او آموخته است. از مدرسه به گیشه تئاتر می رسد؛ جایی که دوست قدیمی از سرناچاری به شغل داد زدن برای جذب تماشاگر تئاتر تن داده است. کل فیلم روایت این رفاقت و تجدید عهد آنها و به ثمر نشستن یادآور ی به مثابه سازکاری انسانی است. رسول همیشه گیرنده پیام است. او خود با این پیام بیدار شده و به خود می آید و می تواند سبب بیداری و به خود آمدن دیگران شود.

   چند سکانس یک سوم اول فیلم از منظر فرایند به خود آمدن عالی و ژرف است. پیش نیاز و ضرورت به خود آمدن صداقتی است که باید از زبان دو طرف روایت شود تا تشنگی و آمادگی آنها را برجسته نماید. بدون این آمادگی روایت به خود آمدن و فرایند پرکناکنش آن ناممکن می شود. این سکانس آشنایی و صداقت در آشنایی دادن و به یاد آوردن گذشته از سکانس مدرسه و دیدار قدرت با فراش مدرسه(پدر سیدرسول) آغاز و به سکانس بیرون رفتن رسول از خانه و تنهایی قدرت زخمی می انجامد. در این فاصله که مسیر مدرسه، تئاتر و خانه را شامل می شود انواع یادآوری ها و به یادآوردن ها مطرح شده و هر یک همچون قطراتی می شوند که در نهایت رود خروشان خیزش و بیداری را رقم می زنند. به هم رسیدن نا خواسته و ناگزیر و از روی اجبار دو رفیق قدیمی با این به یادآوردن ها و آشنایی دادن های دوباره است که به وصل و هم سرنوشتی مشترک و ارادی و بر اساس آگاهی و انتخاب می انجامد. در بخش نخست این بررسی به تحلیل این سکانس ها می پردازم تا سهم آن در موقعیت به خود آمدن قهرمان اصلی روشن و معلوم گردد.

   در این سکانس ها دو محتوای صدا و تصویر(کلام. موسیقی، ترانه، نقش و دیالوگ ها، عکس و تصویرها و نماهای بند و کوتاه ) همگی در راستای رسیدن به آمادگی برای به خود آمدن در زمینه یادآوری است. مسیری که قدرت زخمی طی می کند تا به در مدرسه می رسد از یک استواری و یقین در امکان تحقق به خود آمدن حکایت دارد. قدرت آغاز کننده یادآور ی است؛ دالان تاریک سنت را پشت سر می گذارد تا به روشنایی درِ مدرسه برسد؛ نگاهش از گرده زخمی به سردر مدرسه می افتد؛ جایی که ده سال پیش با رسول در آن درس خوانده و به اصطلاح ساخته شده است. او با پدر رسول دیداری تازه میکند و حتی به یاد آن پیرمرد فراش می اندازد که آن دو رفیق بوده و پسرش بزن بهادر بوده است. پیرمرد حسرت آن روزها را می خورد و متاثر می گردد. قدرت از مدرسه به تئاتر (محل کار رسول) می رود. او با تصور و خوشحالی از اینکه دوستش کار می کند ناگهان با دیدن چهره معتاد و چروکیده رسول در هم می ریزد و هضم این وضعیت برایش سخت می گردد.

   رسول برای قدرت نماد مردانگی، بزن بهادری، مبصر و سازنده بودن است. او فردی قد بلند، چهارشونه و محکم و مبصر کلاس است و به دنبال چنین رفیقی در تصورات خویش است. ناگهان تصوراتش رنگ می بازد و آن افتخار و اطمینان به رقت و یاس می گراید؛ رسول یک آدم معتاد پیزوری است که به اصطلاح کارش داد زدن برای نمایش است. هر دو قهرمان در حال اکنونشان چیزی برای افتخار کردن ندارند؛ پس این گذشته است که پیوند دوباره آنها را برقرار و رفاقت دیرین را زنده می کند. سکانس مهم بعدی خانه سید است؛ اتاقی در یک کاروانساری اجاره ای که هرگوشه اش خانواده ای نگون بخت زندگی را از سر می گذراند. ما از درون خانه های دیگر چیزی نمی دانیم، اما سازکار یادآوری و روایت پرکشش گذشته اتاق سوت و کور سید را در نهایت به میعادگاه پرمعرکه و زنده ای دگردیسی می دهد که در آن به خود آمدن به مثابه حادثه ای ناب و تعیین کننده اتفاق می افتد و این دو قهرمان در نهایت در یک شکل واحد سرنوشت خود را رقم می زنند؛ به بیان دیگر خانه محیط یک کنشگری آگاه و مسئول می گردد. در چند سکانس دو نفره، قدرت و سید «به یاد آوردن» را تبدیل به کنشی می کنند که بیننده را سخت به چالش می کشد. بیننده نیز باید برای بیداری و به خود آمدن مهیا شود. دو قهرمان در دو سمت خانه و روبروی هم می نشینند و روایت دو«خود» را آغاز می کنند؛ دو خودی که در جریان زندگی وجامعه از هم دور و گسسته شده و اکنون می خواهند به وحدت برسند. اراده در این فیلم چندان جایگاهی ندارد، برعکس این نیاز و دلسوزی است که نیاز به یگانگی را مطرح می کند؛ زخم گرده قدرت و زخم روح رسول نیاز به مرهم دارند. یادآوری آن مرهم است. قدرت به مثابه آورنده پیام بیداری آغاز می کند؛ قدرت چونان ندایی انسانی از درون یا در معنای دینی وحیی از جهان دیگر می شود و وجدان خفته و فراموش شده رسول را تلنگر بزند. یادآوری های قدرت شامل موارد زیر است

  1. به یادآوردن مادر رسول در دوره رفاقت مدرسه؛ مادری که حالا مرده و مرگ او هم ناشی از اعتیاد و ویرانی پسرش رسول بوده.
  2. یاداوری برخی رفقای مدرسه
  3. یادآوری مریم خواهر قدرت که احتمالا رسول عاشق او بوده است.
  4. یادآوری مشت های قدرمند رسول که روزی در تن دیوار می نشست.
  5. یادآوری نقش مرادی ومرام و مردانگی رسول در مدرسه و محل و زیر گذر و در مجموع محدوده زندگی دوره نوجوانی آنها
  6. یادآوری پهلوانان و جوانمردان حق طلب و سنتهای ایرانی(نقاشی امام علی با ذوالفقار در دست، عکس های کشتی و آیین پهلوانی، مسابقه شنا و… )

کیمیایی به مثابه کارگردانی آینده نگر با حس قوی هنری خویش با تمرکز بر مسئله اجتماعی ایرانی که دارد وارد فرایند مدرنیزاسیون می شود، به درستی امر اجتماعی را نه به مثابه یک اتفاق ناگهانی و امر نازل شده و مسلم(given) بلکه چونان فرایندی در بستر زمان و زمینه های تاریخی و فرهنگی روایت میکند. به خود آمدن یک رویداد اجتماعی است که به کمک عوامل اجتماعی و… شکل می گیرد. آن حادثه یا الهامی روحی نیست که به فرد بخشیده شود. قهرمان به خود آمدن از میان مردمان عادی جامعه است؛ چیزهایی را در فرایند اجتماعی از دست داده و به فراموشی هستی خویش رسیده است. اکنون نیز در همان فرایند باید به خود بیاید و هستی و روح و جان خویش را با کنش هایی که مورد نیاز اند بدست آورد؛ اصغر هرویین فروش را می کشد، از ناموسش در تئاتر دفاع می کند و در اوج این فرایند به هم سرنوشتی با رفیق تن می دهد و کشته می شود.

 

مسعود کیمیایی: کارگردان فیلم سینمایی گوزن ها

 

    اکنون و این روزهای ما چه؟آیا نشانه هایی از یادآوری است؟ ما ایرانیان امروز هم شدیدا دچار فراموشی هستی خود شده ایم. اما دچار نیاز و عطش به خود آمدن هنوز نشده ایم. بیشتر به درِ بی خیالی زده ایم؛ روابط و مناسبات اجتماعی غفلت و فراموشی ما را دامن می زند. سیاست های رسمی گسست را تشدید می کنند. صاحب اندیشه و ایده و پیامی و دردی در زمینه به خود آمدن نیستیم. تنها به سرآمدن روز و شب بسنده کرده ایم. ناچاریم. اما اگر پس از خواندن این مطلب حس کردید نیاز به دیدن گوزنها دارید حتما آن را ببینید.