تروما، تن و سیاست زندگی
(نقب و نقدی بر نیندیشیدههای تحولخواهی در ایران)
مجید اجرایی
پژوهشگر فرهنگی و شاعر جنوبی
چیزی که دست ما را میگیرد مطالعه دقیق و مویشکاف خصلتهای سلبی راه حقیقت است: رخداد تصمیمناپذیر است؛ سوژه به امر تمییز-ناپذیر گره خورده است؛ خود حقیقت ژنریک است. تمامیت-ناپذیر است. (آلن بدیو /تفکر نامتناهی)
***
همه از زخم آکندهایم.روان جمعی ما سیلان فاجعه است. بحرانها آنچنان که میتواند ما را به شکوفایی راه نبودهاند و زوال تمدنی بیش و پیش از آن که پدیدار وضعیتمان باشد هشداری برای بازآفرینی در میان ویرانههاست.
«سازگاری ایرانی» محکوم به کنش رندانه و خلاقانهای است که بر ویرانههای این رنج قومی-جمعی بنا شده است؛ زیستی تازه که در دل تلواسههای عصیان، خاموشی،نومیدی و نجات میتواند شعلهور شود.
میتواند؟!
«ویرانی و ویرانگی محل تلاقی بسیاری چیزهاست، از سوژه فردی گرفته تا ساختار غولآسای یک امپراطوری، از جزئیترین امور تا کلیترین آنها،نه بدین سبب که همه چیزها نهایتاً ویران میشوند،بلکه برعکس از آن رو که مضمون ویرانی حقیقت نهفته در مفاهیمی چون پیشرفت و توسعه را برملا میسازد، که در حکم اصول بنیادین متافیزیک عصر ما یا همان مدرنیته اند».۱
میگوییم جامعه. اما کدام جامعه؟! آن چه قبله ایمانمان بوده جماعت بوده و آن چه کردهایم دست انداختن به هر آن چه شاید بتواند نجاتمان دهد، اما «نجات دهنده در گور خفته است.»
ما نام این وضعیت را بحران تفکر گذاشتیم، حال آن که بدنهایمان را فراموش کردیم و آن را به جنگ وضعیتها و موقعیت های ناهمگون و ناهموار فرستادیم با توهم تفکر نجات بخش.چراییها و چیستیها بر چگونگیهایمان سایه انداخت. اندیشهها و نظریه ها در تضارب (بخوانید زد و خورد) بودهاند،اما هنوز در بر همان پاشنه پیشین می چرخد. جنبشهای مدنی، اصلاح گری، رفرماسیون، برابری،آزادی، حقوق بشر و از این دست مفاهیم، روشنفکری ایرانی را به خود آغشته. متفکران ما به ساحت زیستیمان چونان پروژههایی نگریستند که به مثابه یک کلیت یکپارچه و یک بسته کادوی آماده باید آن را تحویل گرفت و شادمان شد،اما این کادو ها،شوکها و تکانههای رنجآوری بوده که تقدیر تاریخی ما را در خود گرفته. تاریخ ایران تاریخ تروماهای پیوسته است. تاریخ حیات اجتماعی ما گواهی است بر این مدعا؛تاریخی که همواره ذیل مناسبات قدرت تعریف شده بوده. تاریخی که آغاز و انجامش همه با سلسله ها و تسلسل بوده است. تاریخ بدنهای غایب و غافل. تاریخ بی تن و سوژهای که در تمامیت تاریخ ایران بودباش و هستی آن تعریف نمیشود و مختصاتش شرح و بسط نمییابد و معلوم نیست چگونه وارد متن تاریخ و یا از آن خارج میشود.
ما در پیچیدهترین، مهمترین و نامتعین ترین نقطه تاریخ ایستادهایم.
به نظر میرسد آنچه در تفکر «جورجیو آگامبن» (سیاست شکل زندگی) نام میگیرد ای بسا بتواند راهبردی شاید راهگشاتر برای وارد کردن عنصر سوژگی به صورت محوری و فعالانه در مناسبات زیست اجتماعی- سیاسی ایرانیان هم باشد: « دو نیرو در این جهان وجود دارد که زندگیهای ما را در جهتهای مخالف پیش میرانند: اولی قدرت بر زندگی است و دومی قدرت زندگی.» از یک سو،«زیست سیاست» به منزله نخستین نیرو از جانب آگامبن فهمیده میشود به مثابه تلاش بیوقفه برای عاری کردن زندگی از شکلش و فروکاستن آن به زندگی برهنه، به واقعیت صرف زنده بودن و بدینسان تهی کردن آن از قدرت خودش؛ از سوی دیگر زیست قدرت نیز شاید به منزله نیرویی عرضه میشود که نسبت به یک زندگی درونی یا درون ماندگار است که همواره بهمثابه یک شکل،یک راه، یا یک سیاق زیستن فهمیده میشود که در آن جا قدرت آن نهفته است. در حالی که در فرآیند اول، زندگی قدرتهایش را به نیروهای خارجی واگذار میکند، در دومی آن نیروهای خارجی در برابر زندگی بی قدرت میشوند».۲
بدین سیاق به دست دادن گونهای تعریف از سیاست زیستی به جای زیست سیاسی میتواند روایتی خلاق و بدیع را از تاریخ حیات اجتماعی ایرانیان فرا روی ما قرار دهد . به دست دادن روایت نسبی و تا بُن دندان تردید-افکنانه اگرچه هولانگیز و وحشت زاست شاید تنها راه رهایی ما برای برون رفت از سیکل باطل، فاسد و پاندولواری است که قرنهاست با آن دست به گریبانیم؛ مشروط بر این که در یک پراکسیس عینی خود را تعریف و تدقیق نماید.
گفتمان های غالب این سالها با کژتابیهای بسیار،هویت،«ما»ی جمعی و تقلاهای زیستن در اکنون جهان را به غلط از مبدا مشروطه تعریف کردهاند؛ مشروطهای که به تعبیر شریعتی چون برق آمد و چون باد رفت.اکنون باید با شهامت تمام به رویارویی با تمام مفاهیم دفرمه شدهای رفت که سنگ شده است و جز یک رویای ناکام نمیتوان نامی بر آن نهاد. قرائتهای باژگون روشنفکری، روایتهای خطی از تاریخ، مفاهیم جذاب متجددانهای که در جانمان تهنشین نشده،رویکردهای شرقشناسانه به تاریخ،جامعه و فرهنگ همه و همه سبب شده که انسان ایرانی بدل به آزمایشگاه مطالعات پسا-استعماری شود . دوآلیسم دامنگیری که با غالبیت سپهر جهانگیر یونانیت از عصر باستان تا همین حالا ذهن و زبان و ضمیر ما را آغشته و آمیخته به تقدیر خود کرده، بدینسان ما به روایتی رادیکال از سوژه در برساختی جدید و با خوانشی متفاوت نیازمندیم؛ به افشای بی رحمانه «خود»به سوزاندن پوست،گوش و استخوانهای «تاریخی» زده خود تا شاید از دل خاکسترمان با معاصریتی نو، زایا و سیال سر برکشیم.
«جامعه تودهای نزدیکترین خطر برای سوژه است. در چنین جامعهای افراد خود را از یاد میبرند، آنها به مخلوق میلی بدل میشوند که کاملاً اصل واقعیت را در جست وجوی آزادی غریزی و غیر انسانی کنار گذاشته است. اما این بار باید ایمان خود را بر پایه تمایل فرد به کنشگری در زندگی خویشتن بنا کنیم. دشواری کار آن جاست که هم ایدئولوگهای گذشته نگر در برابر این منطق کنش مقاومت میکنند و هم سازمان یافتهترین و موثرترین اقشار».۳
فروکاست و فراموشی امر زیستی و آنچه به عنوان بودباش هر فرد در سپهر زیست اجتماعی باید مورد توجه قرار گیرد پاشنه آشیل عمده تحلیلها و تفکرات جریانهای تحولخواهی در ایران بوده است؛ توجه به اقتصاد،فرهنگ،اقتصاد سیاسی، سیاست،جامعه مدنی، آزادی، برابری و غیره مادام که از لایههای زیرین زیستی رخ ننماید ره به بیراهه میبرد.
آن چه در جنبش می ۱۹۶۸ اتفاق افتاد و تمامی بنیانهای نظم کهنه و منجمد شده را برانداخت؛ «ژولیا کریستوا»می گفت: «این می ۶۸ نبود که قدرت را بیارزش کرد؛ می۶۸ تنها چیزی را تجسم بخشید که از پیش به واسطه آشکار شدن پیامدهایش برای هر فرد و هر نظم اجتماعی در حال وقوع و پیشروی بود. نمیتوان این بحران را انکار کرد؛ بسیاری از مردم با فروکاستن خود رخدادها به رمانتیسیسمی کهن با آن سر و کله می زنند».۴
مناسکی و کالایی شدن امر سیاسی تجسم ابتذالی بود که پیش از آن،گریبان تفکر تاریخی ما را گرفته بود. قرائتهای آخرالزمانی از بحران تفکر و هویت ایرانی و غلبه ادبیات ژورنالیستی بر«مسئلهها» ی ما ،تداوم گفتمانهای غیریتسازانه و حتی پرخاشگرانه که در ادبیات برخی متفکران امروز ایران رخ نمون است،قطبیتگرایی، تلقیهای یک لایه و هنوز نخبه گرایانه از عنصر «مردم»، مغفول نهادن سوژه، عدم درک سیال و خلاق، را یا و ابژکتیو از مناسبات زیستی، از تداوم ترومای تاریخی در امر زیستی حکایت می کند. به نظر میرسد رهیافتهای معطوف به پویههای مدنی در ایران دچار یک وجه پارادوکسیکال جدی است؛ عمده جنبشها، شبه-جنبشهاو پویشهای مدنی در راستای گونهای رهایی-باوری حرکت کردهاند. البته نباید از نظر دور داشت ایده پیشران این حرکت ها -که در ناخودآگاه و مای جمعی ایرانیان نهادینه شده بوده- نوعی موعودگرایی نیز بوده است. اما نقطه متناقض-نمای آن اینجاست که این رهایی-باوری گویی در خدمت یک کل، یک هاله نامرئی و در خدمت یک«لیبیدیو»ی جمعی عمل کرده است؛ به همین دلیل وقتی ما همه به آن نقطه رسیدیم آن مقصد زود ملال انگیز و ناچیز شده است، بدون هیچ گونه جاذبهای،بدون اتمسفری که بتواند حرکت ایجاد کند، بدون تسکین و آرامش.
پویه های مدنی ایران عموما صحنه میل و ملال بودهاند.
ابژه مسرت بخش میل در نقطهای شکل میگرفته و خیلی زود به تعبیر نیچه، آن شور «دیونیزوسی» در هیاتی «آپولونی» قرار مییافته است؛از پس آن،ملال و رخوت و گونهای تنآسایی نومیدانه سربرمیکشیده. میتوان گفت این پویهها را بدن هایی بدون اندام نمایندگی میکرده،بدون تنانگی و جسمانیت: «بدن بدون اندام به مثابه ضد تولیدی روان-نژندانه، به مثابه تقلید بدون ابداع، به مثابه تکرار فاقد نیروها و تفاوتها صدمه میزند. به گفته دلوز و گتاری، نسخه همهپذیر «بدن بدون اندام» صدمه میزند زیرا مسئله نه بر سر معنا بلکه صرفاً کارکرد است».۵
این فروکاست عرصههای زیستی با نگرههای استعلایی و در تمامی دورههای تاریخ معاصر و حتی پیش از آن خود را به رخ کشیده است. میتوان صریح تر گفت که اندیشه و کنش روشنفکری در ایران تنها سری بدون تن بوده و «خود»ی بدون سوژه. طنز ماجرا اینجاست به موازاتی که ما در پویش های فکری-مدنی خود از ضرورتهای فردیت و الزامات آن سخن گفتیم، خود فرد را از سپهر تفکرمان حذف کردیم؛ بدین معنی تاریخ ایران تاریخ بی تن است. اکنون وقت آن است که با تبارشناسی تن ایرانی و باستانشناسی دانش بدانیم این قدرت والایش یافته متراکم متکثر و در عین حال متضاد،چه سرشت و سرنوشتی داشته که در «هر لحظه به رنگی بت عیار در آمد».
از جنبشهای قرون سوم و چهارم هجری که ریشههای اعتزالی داشته تا شبه-جنبشهای موعودگرایانهای که ترکیبی از شورش و جنبش را به همراه داشته تا پویشهای مدنی طبقه متوسط در دهه ۷۰ و تا شبه-جنبشهای خیابانی فرودستان در دو دهه اخیر عمدتا یک نقطه برجسته مغفول دارد و آن روایت سوژه است. به عبارتی سوژه در این حرکتها چه آغاز و فرجامی داشته، چگونه قدرت گرفته، چگونه به خاموشی و فراموشی رسیده، از چه منابعی قدرت گرفته و نقش ابژههای زیستی یا «سیاست زندگی» در فراز و فرود آن چگونه بوده. به دست دادن روایتی کامل از سوژه، زمانی معنا مییابد که بتوان با اسطوره-زدایی از برخی وجوه آن، روایتی رهاییبخش از تاریخ بدن در ایران را ارائه کرد. فی المثل آن چه میشل فوکو در حرکتهای منتهی به انقلاب ۵۷ در آن کشف کرد و در قالب «سیاست معنوی» به تشریح و تبیین آن پرداخت: «احترام گذاشتن هنگامی که یک تکینگی قیام میکند و سازشناپذیر بودن به مجرد آن که قدرت امرعام و جهانشمول را زیر پا میگذارد. انتخابی ساده اما کاری دشوار چون باید همواره اندکی در زیر تاریخ مترصد آن چیزی بود که تاریخ را برهم میزند و آن را منقلب میکند و باید اندکی در پس سیاست هشیار آن چیزی بود که باید سیاست را بی قید و شرط محدود کند».۶
تبارشناسی تن ایرانی ما را به انکشاف حقیقی سوژه و انسان ایرانی راه میبرد و از معبر این انکشاف است که میتوان به دالان های درون هویت تاریخی و امروزی خود راه بیابیم. برخی از عناصر و کارمایههایی که در این راهبرد سوبژکتیویستی میتواند دست ما را بگیرد به شرح ذیل می توان نشان کرد:
-تشریح روان-نژندی تروماتیک(فروید) در باب حفاری ناخودآگاه قومی و جمعی و پیکاوی زخم، رنج و فاجعه در آن تاریخ بر سر سوژه ایرانی آورده است.
-هیستری، میل و ملال( باز کاوی سوژه ویران)
-تنانگی ،ابژه رهاییبخش و رانهها
-قدرت (در وجه فوکویی آن) و التفات به استراتژیهای تولید قدرت بدن
-سکسوآلیته و نقش مستتر آن در مناسبات فرهنگی، سیاسی اجتماعی اقتصادی.
-مصرف به مثابه یک پیامد عصری و نقش آن در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه و تحلیل بدن مصرف زده.
-استراتژیهای خود(در تعریف فوکویی) و انکشاف و تشریح سویههای بدنمند در آن.
-نقش بدن ایرانی در کشاکش پویه های مدنی، جنبش ها و شبه-جنبش ها
-باز نمود «خود» در زندگی روزمره
-نقش اسطوره و کهن-الگوها در ناخودآگاه ایرانی و کارکرد آن در مناسبات زیستی
-تاویل تن در هرمنیوتیک متن های ادبی و آثار هنری ایران
-شدن یا بودن (تاملی در زیستمندی انسان ایرانی)
-چیستی فردانیت ایرانی با تتامل بر زیست ذره ای و اتمی در ایران
-جامعه یا اجتماع (تحلیلی بر جامعه توده ای و فراموشی بدن)
-معنا-باختگی و آفرینش(از ترومای زوال تا کارناوال زندگی)
-کژ کرداری های بدن ایرانی( درآمدی به سیاست زندگی)
منابع:
۱ تاریخ طبیعی زوال، بارانه عمادیان، صفحه ۱۳ نشر بیدگل.
۲.قدرت زندگی، آگامبن و سیاست آینده، دیوید کشیک، ترجمه مجتبا گلمحمدی، صفحه ۱۵۱، نشر بیدگل.
۳. برابری و تفاوت، آلن تورن، ترجمه سلمان صادقی زاده، صفحه ۱۰۵ و ۴۴۰ نشر ثالث.
۴. علیه افسردگی ملی، ژولیا کریستوا ،ترجمه مهرداد پارسا، صفحه ۳۷، نشر شوند.
۵. موقعیت بدن بدون اندام، اریک الی یز، ترجمه مهدی رفیع، ص۷۲، نشر نی
۶. آیا قیام کردن بیفایده است؟، میشل فوکو ،ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، صفحه ۶۹، نشر نی
این مقاله به عنوان یکی از مطالب در جدیدترین شماره سالنامه بینارشته ای ارغنون هامون (شماره ۴ – سال ۱۴۰۰) تدوین شده است. چهارمین شماره ارغنون هامون با مشارکت انجمن جامعه شناسی ایران- گروه جامعه شناسی صلح و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات – دفتر استان بوشهر منتشر شده است. جهت خرید سالنامه ارغنون هامون- شماره ۴ می توانید به فیدیبو به آدرس (لینک) رجوع نمایید.