- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

بیانیه‌ای بر نقدِ کلام-محوری در بستر “بازگشت به جامعه مدنی” | دکتر مهدی مطهرنیا

بیانیه ای بر نقدِ کلام محوری (۱-۲)  در بستر بازگشت به جامعه مدنی!!

 

دکتر مهدی مطهرنیا

دکتری علوم سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی

 

 

تقدیم به داوود فیرحی (۳)

 

«بیانیه ای بر نقد کلام-محوری» به دنبال نگارش یادداشتی برای ادراک بیش‌تر امراض بافتی و بافتاری ما نگاشته شده است. من این یادداشت را به مرحوم فیرحی تقدیم داشته‌ام. اما با بازخوانی آن و پرسش‌های ارسالی از مجموعه دوستانم در گروه جامعه شناسی صلح در انجمن جامعه شناسی ایران و سالنامه ارغنون هامون، بر آن شدم که آن را بسط داده و با محوریت پرسش‌های زیر به این معانی بیش‌تر توجه کنم. این یادداشت را با تمرکز بر انباشته‌ها و داده‌های ذهنی که تراوش‌گر متن‌هایی است که در ذهن انباشته و به آن گستره بخشیده‌ام، می‌دانم از این رو منابعی را برای آنچه آمده است نیاوردم. این در حالی است که مطالب قابل منبع یابی‌های مشابه می‌باشد.  

 

جهان امروز در حال شدن هماره بار نیست، که شدنی پربار و پرشتاب را تجربه می کند. بشر در حال ورود به انقلاب صنعتی پنجم است. در حالی که بسیاری از مردمان جهان در  ادراکِ انقلاب صنعتی چهارم و حتی سوم، بازمانده اند، در مورد انقلاب صنعتی پنجم سخن به میان آمده است.

پیشرفت‌های بی‌سابقه در هوش مصنوعی(۴) «AI»، یادگیری ماشینی(۵) «ML»، روباتیک، اینترنت اشیاء(۶) «I O T» ، وسایل نقلیه خودکار، چاپ سه بعدی، واقعیت مجازی و افزودنی ساخت مواد افزودنی، پوشیدنی‌ها، فناوری نانو، بیوتکنولوژی، ذخیره انرژی، و  محاسبات کوانتومی، مرزهای کهن را محو و دیرینه‌های موجود را به چالش فراخوانده است. مدل‌های جدید تجاری به وجود آمده است. کرونا ویروس ۲۰۱۹ ابعاد جدیدی از تکانه‌های شدید و شوک‌های دردآوری را بر انباشته‌های فکری و جهان زیست‌هایِ باند پرپهنای زندگی بشری وارد کرده است. دوران پسا-کرونا باردارِ  بسیاری از دگرگونه سازها خواهد بود.

 

انقلاب صنعتی ششم که نگارنده آن را انقلاب روح مصنوعی(۷)  «IS»، نامیده است، در راه است. قرن حاضر دیگر در هوش مصنوعی محدود نخواهد شد. این قرن، قرنِ شگفتی‌ها(۸) است. این قرن نه قرن شکافت هسته‌ای که قرن شکافت زمانه(۹)  در زمان، خواهد بود .

در آستانه این همه دگرگونه سازی‌های شگفت هنوز در پیچ و خم ادراک ناقص بخشی از جامعه بشری گرفتار آمده‌ایم که ما را در  دوگانه‌انگاری و سلسله مراتب های ستیزش گر گرفتار کرده است. تعصب محوری با پافشای بر یک باور یا رفتار که با حرارت بی‌چون و چرا، برای تمام اهداف با موضوعات مختلف، یا با شور و شوق وسواسی انجام می شود.

نیل پست‌من در کتاب خود صحبت دیوانه، صحبت احمقانه می‌گوید: «کلید تمام باورهای متعصبانه این است که همگی “خود-تأییدگر” هستند… (برخی بارها) متعصبانه‌اند نه به خاطر اینکه لزوماً نادرست باشند، بلکه چون به طریقی اظهار می‌شوند که گویی هیچ وقت نادرستی آن ها نمی‌تواند نشان داده شود.»  (۱۰)

تعصب‌محوری در سرزمینی ریشه دارد که کلام-محورانه به جهان می‌نگرد و در نفی و ستیزش با دِگَرِ خود، خویش را باز می‌یابد و بر تارک حق می‌نشاند. عصبیت با تعصب یکسان نیست. طرفدار ی(۱۱) با دوگانه‌انگاری درهم نمی‌تند. عصبیت همنشین و حتی جانشین غیرت است. غیرت همنشین شجاعت است و تعصب پهلوپدیده  بی باکی است. تعصب، دانش‌واره مفهومی نزدیک به crank در انگلیسی از نظر مفهومی و اصطلاحی – نه معنایی – است. (۱۲) در جایگاه اسم (۱۳)، آدمی را تصویر می‌کند که روی اعصاب آدم دیگر راه می رود، و باعث ناراحتی فرد یا افراد دیگر می‌شود. عفت چهره‌گشا و عبادالله محمودیان در مقاله‌ای به عنوان «نوابیغ» به آدم هایی اشاره دارند که مسایل غیرممکن و دشوار ریاضی را حل می کنند. این ها مزاحم نیستند؛ «پیگیر» هستند. کسانی که سعی می‌کنند ناممکن‌ها را ممکن سازند. (۱۴) این ها دوگانه‌انگار و ستیزش‌گر  نیستند. اگر چه گاه و بیگاه به ردَّ مفاهیم یا نظریه‌هایی پای می فشارند که از نظر هنجارهای چیره، و اندیشه های پذیرفته شده، خنده دار و دور از هر باوری استند. این‌ها حرف های عجیب می زنند. می توانی پذیری؛ می توانی نپذیری. اما، مزاحم ها به این معنا در قالب واژه ها، دانش واژه ها – مفاهیم و اصطلاحات – و باورهای به اندیشه نشسته و بارور شده ای تکیه می کنند که به شکلی شایسته برداشت می شوند ولی بسیار ناشایست و با غرور و نخوت تمامیت-خواه و جهانشمول به میدان می‌آیند. همه را دِگَر و ناراست؛ و خود را راست و درست می خوانند. خود را بر سریر دانایی می نشانند و دیگران را در ژرفای نادانی می افکنند.

این نوشتار در پی بیان این معنا است که دوانگاری هایِ ستیزش گرِ سلسله مراتبیِ تمامیت خواه و جهان شمول، بخش کمیت پذیری از بشر «مجموعه آدمیان» را در خود گرفتار کرده است. امرِ واقع یا حسی، با واقعیت یعنی برداشت ذهنی از آن امر حسی، با حقیقت یعنی هستومندی «هَست دهنده» به آن امر حسی، و «اَست پذیرفته» در برداشت های ذهنی بشر همگی پهلوپدیده هم هستند؛ ولی به جبر و هماره، یکسان نیستند. ابعاد این معنا را باید در گرو باز شکافی رویکردی دانست که به آن «کلام محوری» گفته می شود.

به این گونه، آنچه در این نوشتار  فراگرد خواهد آمد بیانیه‌ای بر ضد اندیشه کلام محور(۱۵)  در بطن گفتمان کلام محوری و در لایه های گوناگون حیات انسان امروز است. انسانی که می خواهد به آدمیت خویش بازگردد باید به اخلاق رواداری و تکثرپذیر روی آورد.

گفته آمده است که یکصد و بیست و چهار پیامبر آمده اند تا بشریت را به راه هدایت بَرَنْدْ. اکنون در جغرافیای مرکزی ظهور، و رسالت پیامبران – آنچه خاورمیانه می خوانند – شاهدِ گسترش ره نوشت های دوانگارانه جهانشمول نما، و نقشه راه های تندروانه ای هستیم که برساخته بازتولید اندیشه کلام‌محورانه، با نامِ گسترش باورهای راستی نُمای استعلایی و برتر خود هستند. اما، در نهایت برسازنده خشونت در قالب حیات فردی، اجتماعی، و سیاسی بشر امروز شده اند.

 

نقد کلام محوری

هویت شناسی موضوع

جهان فردا بیش از زمان های دیگر در پرتو فرا-باورواره یی شکل خواهد گرفت که کثرت را نقطه عزیمت باور خود؛ و وحدت را در گرو پذیرش کثرت قرار خواهد داد. در بستر خرده گفتمان های فرامدرنیسم سویه های معرفت شناسی جدیدی چهره نشان خواهند داد که آدمی را از مرزهای تفکر انتقادی در ساخت تصاویر آینده نگارانه به تخَّیل‌های آینده پروررانه، و در بلندای تخَّیل به توَّهم های آفرینشگرِ آینده گُمانه برخواهد کشاند. «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت»، به «کثرت در وحدت و وحدت در کثرت»، بیش تر از گذشته سوی خواهد آورد.

در این وادی مدلول (۱۶) های جدیدی برای دال(۱۷)  های کهن همچون دوانگاری(۱۸)، تمایز (۱۹)، و کثرت(۲۰)  باز می‌یابیم. در بستر فرا-گفتمان استیلاطلب یا چیره‌جویِ دوره های گوناگون تاریخ، جدای از جغرافیای شرق و غرب همواره آدم استیلاجو، آدمیتِ خود را به فراموشی سپرده است و در هیبت «انسان» فراموشکارِ  دور-افتاده از  آدمیت خویش تعریف منِ فعال یا «I» خود را در گرو ردِّ و رودرویی با «دِگِرِ» یا «Other» خویش بازیافته است.

 در ترسیم دیرآشنای تصویر کلی جهان و ترسیم کُهَن مدلِ نظام بین الملل، اگر چه الگویِ اندام واره ای وجود دارد و از آن مدلِ امپراتوری برون می تراود، امّا، در این اندام‌واره سر خود را با نفی دیگر اندام و کهتر و دگر دانستن آن ها بر اوج می نشاند. امپراتور نه بر تارُکِ این اندام و جزو این اندام که بر فرقِ آن مسلط است و سلطه خود را در نفی دیگر اندام به نفعِ خود برمی‌سازد.

این معنا نه تنها در باند پرپهنای الگوی نظم جهانی؛ که بر ریزباندِ وجودیِ موجودیت‌های خُردِ انسانی هم حاکم است. هویت به معنای Identity نه بر مبنای گفتمان مثبت(۲۱)  که بر اساس گفتمان منفی(۲۲) ؛ به خود جامه  تعریف می‌پوشاند. هویت، بر خلاف هستومندی خویش، تلاش دارد با نفی دیگری به اثبات خود نایل آید.

هویت در زبان لاتین از Idem آمده است. این «آیدِم» در زبان فارسی به معنای «تداوم و تشابه» است. دانشواژه یی پرقدرت و شفاف است. دالی است که مدلول‌های معنادار و اندک در بر می‌گیرد . به گفته اهالی منطق و فلسفه مفهوم غلیظی است که مصادیق اندک را به آغوش می کشد. به زبانِ پرقدرتِ ریاضی، نقطه را در کنار خط برگرفته از چسبندگی میلیون‌ها نقطه به هم در مسیر زمان در بر می گیرد. مثبت و ایجابی است. منفی و سلبی نیست. امّا، در عمل آن اندازه از جهت(۲۳)‌گیری منفی پربار شده است که دیگر جهت نیست که سویه(۲۴) گیری نفی‌گرایانه و کلام-محورانه یافته است. در پرتو دگرآفرینی‌های متضاد استیلاجویی های ستیزش گر، هیمنه طلبی‌های تک گفتار، و مرکزیت محوری‌های خود بزرگ بینانه، تمرکز پیدا می کند.

هویت که از هویت، خویش تهی می شود؛ کلام-محورانه جلوه می‌نُمایَد. دریدا، شاخصه های اساسی یک گفتمان کلام-محورانه را در :

منطق این یا آن(۲۵) 

دوانگاری متضاد (۲۶)

سلسله مراتب ستیزش گر (۲۷)

مرکزیت و هیمنه طلبی (۲۸)

تک گفتاری (۲۹)  و

جهان شمولی (۳۰)

نهفته در آن پی می جوید. او بر آن است تا با نقدی واسازانه (۳۱)  در پرتو ادراک عناصر (۳۲) و گشتاور (۳۳) های آن نشان دهد که کلام-محوری کاخی است که بر شن روان بنا شده است.

کلام-محوری در این معنا و نه در ادبیات الهیات، با وجود شالوده به ظاهر سدید، آرایه شکلی استوار، و پایداری که به نمایش می نهد، بر تلی از شن روان قرار گرفته است و هر لحظه ریزش آن در نزد ناظرِ دانا و دریچه نگرش بیننده آگاه محتمل است.

 

شاخص شناسی هویتی کلام محوری

در هویت شناسی دو اصل تشابه و تداوم، درهم تنیدگی و درزمانی، وجود دارد. این وجود را می توان به موجودیت دو :

نقطه تشابه

خط تداوم

پیوند داد. از این رو پرسش را ریزتر کرد، و پرسید: نقطه تشابه و خط تداوم هویتی کلام محوری در چیست؟ در پاسخ باید بگوید: نقطه تشابه این فرایند خود-حق‌پنداری است. این خود-حق پنداری بر دوانگاری متضاد اثر، و سپس با عبور از بستر فرهنگ دیجیتالی بر شانه‌های غول سیاهِ افراط و تفریط نشسته و با خودبزرگ بینی ناشی از این برنشستن، منطق “تک گفتار” خود را جهان شمول و تجسم بخش حقیقت محض می خواند.

در رفتار  (۳۴) ستیزه‌جو  و بد خُلق، در کُنش(۳۵)  سَدید، خَشِن، دچار  تَصَّلُّب، و در کارکرد (۳۶) انسداد دهنده به همه گفتمان‌ها است. با پروای این مراتب می‌توانیم شاخص های هویتی سویه گیری کلام-محورانه را به بیان آوریم.

 

سویه گیری نه جهت گیری در کلام-محوری

در تمام نوشته‌های خود بر آنم که تمایز میان Bias یا سوگیری و Orientation یا جهت گیری را روشن سازم. نخستی در منطق ریاضی رفتن به سمتی بی بازگشت است، و دومی رفتن به سویی که امکان بازگشت، و تغییرِ جهت بازمی‌گذارد.

از همین رو در معنا نخستی به تعصب، پیش‌قدر، تمایل به یک طرف، سینه کش، مورب، تحت تاثیر قرار دادن، به یک طرف متمایل کردن، تبعیض کردن، اشاره دارد. دومی در معنا، آشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، آشناسازی، و جهت یابی را به بیان می‌نشیند.

سوی امتدادی است ثابت در طبیعت که موقعیت آن در اثر وضعیت ناظر تغییر نمی کند،مانند سوی شمال،جنوب و… که «جهت» شمال یا شرق و… خوانده می‌شوند. اگر خطی راست بر روی صفحه در هر سو کشیده شود، بیانگر «راستا»، یا «امتداد» است.

 

 

نیرویی که در یک میدان به بار وارد می‌شود حتما در راستای خطوط میدان است. به عنوان یک مثال ساده میدان حاصل از یک بار مثبت را در نظر بگیرید، خطوط میدانی یک بار مثبت در یک شعاع قرار می‌گیرند و فلش‌هایی که روی آنها قرار می‌گیرد به گونه‌ای است که انگار از مرکز بار مثبت به بیرون خارج می‌شوند.

این در حالی است که جهت راستا یا امتدادی است که نسبت به ناظر ثابت اما نسبت به سمت تغییر  می‌کند.

وقتی در یک میدان مغناطیسی، با بار مثبت قرار می گیریم از مرکز بار مثبت سوهایی به سمت بیرون شکل می‌گیرند. اگر در این میدان +q بار وارد شود نیرویی هم جهت با میدان به وجود خواهد ماند. اگر در این میدان نیرویی با بار منفی –q وارد شود، نیروی خلاف جهت میدان به وجود می‌آید. هر دو نیرو در راستای میدان هستند ولی خلاف جهت می باشند. –q و +q هم راستا با میدان مغناطیسی یا هم‌سو و هم‌امتداد هستند، اما هم‌جهت نیستند. نیروی +q هم‌جهت با میدان مغناطیسی است، و نیروی –q در جهت مخالف میدان مغناطیسی است.

بنابر این تفاوت بین «سمت» و «جهت» در این نیست که جهت‌ها همیشه ثابت هستند ولی سمت تغییر  می‌کند. درست به عکس است. این سویه، سمت، راستا است که ثابت است. جهت شمال در واقع سوی  شمال است همواره هم شمال باقی می‌ماند. اما جهت رفتن ما به سمت شمال می تواند در همان امتداد و راستا، به جهت دیگر بازگردد.

در منطق تک-گفتار امکان جهت‌گیری مسدود است. اگر بار مخالف میدان مغناطیسی به وجود آید، دوگانگی‌های متضاد به وجود می آید. جهت نباید در مخالف منطق یک-سونگر و فرهنگ دیجیتالی این میدان مغناطیسی قرار گیرد. میدان سوگیری افراطی یا تفریطی؛ یا باید هم-سو و هم راستا با افراط باشی یا با میدان تفریط هم‌سو و هم‌راستا گردی.

فرهنگ سیاه و سپید. فرهنگ صفر و یک فرهنگ خوب و بد ، فرهنگ دوست و دشمن ، فرهنگ بالا و پائین ، فرهنگ الهی و شیطانی ، فرهنگ خودی و غیر خودی، و… که تلاش دارد با نفی دگر، خود در جهت دیگر، خود را اثبات نماید. هر جهتی را جز در راستا و امتداد خود ردّ و غیر قابل پذیرش می داند.

فرهنگی که اقتصاد را زیربنا می‌داند ولی سرمایه داری را در میدان مغناطیسی هم-سو، هم-راستا و هم-امتداد، در جهت مخالف خود می‌بیند و به دوانگاری متضاد فراخوانده و نظامی دوقطبی با هزینه های فراوان برای بشر برمی سازد. یا منطقی که به اصالت فایده باور دارد، سرمایه داری را برمی سازد، ولی، اقتصاد بنیادهایی را که در جهت لیبرال دموکراسی بورژوازی تبار قرار ندارند، هم جهت با خود نمی بیند و در دگرآفرینی آن اندازه پیش می رود که از قول رابیت انگستروم (۳۷)  می نویسد:«بدون شوروی، آمریکایی بودن چه معنایی دارد؟».  (۳۸)

این نگرش، قبل از هرچیز خود باور و خویش پارادایم است. فرهنگی که قبل از شنیدن، خواندن، دیدن، دانش یافتن، فهم نمودن، درک کردن، و دانایی حاصل نمودن نسبت به همه باورواره ها خود را بی نیاز و مستغنی می داند. اصلا اندیشه نمی کند، بلکه باورهای تلنبار شده خود را قامت جامه حقیقت می پوشانند و بر بلند بالای معرفت می گذارند. به آن چه خود پندار  دارند، تکیه می‌کنند، به آن چه خود دوست دارند، بسنده می‌کنند، و آنچه خود دوست دارند، حق می‌دانند.

در ردّ دیگران سخن می گویند، قلم می زنند، و قدم بر می دارند. اگر امور واقع (۳۹)   را خلاف نظام مسلط دوسویه-انگار و جهان‌شمول خود بیابند، و واقعیات به روشنی روز در جلوی دیدگان آن ها بدرخشد، باز هم تردیدی در یک سونگری‌های جهانشمول خود ندارند. حقیقت را در اسارت گفتمان خود دارند، و خود سرچشمه درخشش نور حقیقت به امور واقع و واقعیت‌ها هستند. پس چه باک، آنچه که بر راستا و امتداد حقیقت آن ها قرار ندارد، حق نیست.

این منطق آفرینشگرِ هزارپایانی است که در “زمانه –موقع” – مقتضی تنها روی یک پا می ایستند. درزمانی بر دموکراسی پای می فشارند، و در زمانی دگر بر خداسالاری، زمانه اگر نیاز داشته باشد تئودموکراتیک، و بر عکس آن دموتئوکراتیک می شوند. رئالیسم یا ایده آلیسم، دموکرات یا تیرانی، پاتریمونیال یا الیتیست، آریستوکرات و اولیگارش، یا جمهوری‌خواه، و دموکرسی‌خواه، مهم آن است که بر اساس منطق متعصبانه معطوف به امیال پنهان در ضمیر خویش، پیروزی نه حتی پیشرقت خود را در چه می بینند.

نکته غایی این نیست که به کدام جهت روی گردانند که حق، یا حتی پیشرفت شان در آن است، نکته آن است که در کدام جهت می توانند دوانگارانه سلسله مراتبی جهان شمول خود را چیره سازند.

 

دوانگاری متضاد  (۴۰)

تقابل دوتایی؛ ساختاری پرپهنا برای شکل‌دهی به اشتراک ساختی و هم پیوندی ساختاری در بافتِ فرهنگ و بافتار رفتاری و کنشی فرهنگ های گوناگون در امتداد جغرافیای زمینی زندگی بشر است.

دوتایی های کهن دیرینه را می توان در تمدن های باستانی باز یافت. من جمله در یکی از کهن ترین تمدن های دیرآشنایی که هگل آن را نشاندهنده نخستین دولت می‌داند. «در تمدن ایران باستان، دین مانی برپایه ثنویت – دوگانه انگاری متضاد – استوار است و همین مورد آن را مانند دین مندایی در رسته ادیان ایرانی قرار می‌دهد. در مانویت جنگ میان دو دنیای تاریکی و نور منجر به نابودی ماده و رهایی روح می‌شود. دنیای مادی در دین مانوی نماد تاریکی و پلیدی است و انسان که موجودی دوگانه‌است (روح از دنیای روشنایی و جسم از دنیای تاریکی) می‌تواند به نیروهای روشنایی برای پیروزی نهایی کمک کند». (۴۱)   لوی اشتروس زبان و ساختار آن را در فهم ماهیت ذهن‌ آدمی سخت واجد اهمیت شمرد و گفت: تحلیل ساختارهای ژرف پدیده‌های فرهنگی به آدمی مدد می‌رساند. تا ساخت و کار آن را بشناسد و از این رهگذر به رموز تحولات اجتماعی، فرهنگی واقف گردد. به نظر او ساختارهای فرهنگی خود از انگاره‌های زبانی پیروی می‌کنند.او در کتاب “خام و پخته”  خود به این نکته اشاره می کند و می نویسد: « با مطالعه در اسطوره‌های مختلف قبایل گوناگون آمریکای جنوبی معلوم می‌شود که همه آن ها دارای ساختارهای مشابه هستند. وی در شناخت ساختارهای فرهنگی از تقابل‌های دوگانه تا تقابل‌های دوتایی جهت طبقه‌بندی نمودن رفتار آدمی سود جست و مدعی شد که کلیه رفتارهای انسان به یکی از این دو طیف تعلق دارد. دریدا بحث اصلی خود را با بررسی همین تقابل‌های دوتایی آغاز نمود ». (۴۲)

دریدا را باید براساس واسازی یا شالوده شکنی‌اش (۴۳) در این باب در  مرکز  پروا قرار داد. او در این باب تکمیلی “شالوده شکنی و شالوده افکنی” (۴۴)  را برمی‌سازد. ضیمران در کتاب متافیزیک حضور این گونه استدلال می‌کند که: «این واژه دارای دو جهت تقابلی است. یکی جنبه‌ سلبی واژه که همان ساختار زدایی است و بعد ایجابی که شالوده افکنی و طرح اندازی است در زبان فارسی واژه‌ بنیان فکنی یا بن فکنی شاید به معنا مورد نظر دریدا تا حدی نزدیک باشد. زیرا که افکندن در زبان فارسی دارای ایهامی است هم به معنای انداختن و خراب کردن است و هم به معنای گستردن و پهن کردن، ساختن و بنیان گذاردن. بنابراین تا حدی همان ایهامی را که واژه‌ی deconstruction وجود دارد را به فارسی منتقل می‌کند».  (۴۵)

دوانگاری متضاد دردستگاه فکری دریدا، از زمانه افلاطون برساخته می شود. دریدا معتقد است که شروع چنین طرز تفکر دوقطبی به دوران افلاطون باز می‌گردد و در واقع این لوی اشتروس نیست که خود را زندانی مقولات دوتایی کرده: «از جمله حضور در مقابل غیاب، حقیقت در برابر مجاز، ذهن در برابر عین، روح در برابر جسم، فرهنگ در برابر طبیعت، زن در برابر مرد، گفتار در برابر نوشتار و نظایر آن همواره اندیشه‌ متافیزیکی را به خود مشغول کرده است و در اکثر موارد یکی از این دو مفهوم مستلزم نفی دیگری بوده است اما در مواردی یکی بر دیگری برتری هم دارد. مثلاً در جامعه‌ پدرسالار، مرد اصل و زن کم ارزش محسوب می‌شود. یعنی زن همواره همزاد ناقص مرد است و در قیاس با اصل نخستین یعنی مرد دارای ارزش کمتری است و به دیگر سخن این دوگانگی پیوسته در سلسله مراتبی تحقق می‌پذیرد که در آن ارزش و اعتبار یک قطب بر قطب مقابل خود بیشتر است» اما دانشمندان ساختارگرا و به خصوص سوسور در ارایه راه کانت، معتقد بودند که فهم ما از هستی از زبان تاثیر می‌پذیرد و در واقع چهارچوب‌های زبان است که شکل می‌گیرد. یعنی ذهن واقعیت را نمی‌نمایاند بلکه در پرتو منظومه‌ای از نشانه‌ها و دلالت‌هاست که فهم و شناخت از عالم خارج شکل می‌گیرد و بنابراین از نظر ساختارگرایان هیچ راهی به حقیقت جز از راه زبان وجود ندارد. این ادبیات (۴۶)  حاکم بر ذهن است که حکومت سپهر اندیشگی خاصی را به نمایش می گذارد. این ادبیات برساخته  ذهنی است که خود گرفتار اثرات ناشی از ساخت واژگان (۴۷)  در دستگاه ذهنی (۴۸) خاص قرار می گیرد و از طریق این برساخته ذهنی خود به رفتار و کنش های خاص رهنمون می شود.

این در حالی است که در دستگاه فکری افلاطون این دوگانگی وجود ندارد بلکه یگانگی هم راستا در دو جهت مختلف دیده می شود. دنیای مُثُل، دنیای حقایقِ ازلی و ابدی پایداری است که الگوها، سرمشق‌ها و مدل‌های مُثُلی را در خود فراآورده است. جهان عینی و واقع یا قابل احساس، جهان سایه‌ها است که در جهت می‌تواند با بار منفی یا مثبت نسبت به میدان مغناطیسی جهان مُثُلی وارد عمل شود. مرکزیت بار مغناطیسی، کُرِ نظام واره هستی در کیهان وجود، عالم مُثُل است. این در حالی است که در راستای سایه وار این جهان، دنیای موجودی قرار می گیرد که هم راستا و امتداد این عالم حقیقت است که اگر چه واقعیت دارد ولی ضرورتا حامل حقیقت این عالم نیست. از این رو جهت گیری های متفاوت با بارهای گوناگون پیدا می کند. این جا است که دوگانگی ناجهت چیره جو چهره می آراید و حقیقت وجودی خود را نیز از متن به حاشیه می راند و برای چیرگی جهتی خود در امتداد موجود سوگیری دوانگارانه تقابلی ناهم جهت پیدا می کند. به گونه‌ای که خود را مرکزیت مغناطیسی وجود می داند. بر جای حق تکیه می‌زند و خود را حقیقت مطلق و دگران را ضدحقیقت مطلق می‌خواند. همه موجودات، حتی عالم مُثُلی وجود را نیز بر معیار جهت گیری معیارمرکز ، هیمنه طلب ، و مقدس انگارانه خود به ارزیابی و ارزشیابی نه، که به قضاوت نشسته و حکم خوب و بد صادر می کند.

 

خود حقیقت پنداری (۴۹)

مهدی حائری یزدی در «علم کلی»، بر این باور است که «حق از نظر مفهوم لغوی به معنی ثبوت است. معنی وصفی آن ثابت می آید. به همین معنا به ذات باریتعالی «حق»، گفته می شود. زیرا ثبوت ذات احدیت کامل ترین و بالاترین انحاء ثبوتی است که لایق و سزاور آن ساحتِ قدس ربوبی است و ثبوت و حقانیت او از هرگونه نقص و امکان و عدم و عدمی، مبری و منزه است … ». (حائری، بی تا، ۳۱).

فارابی در تعریف حق گفته است:«حق کلمه‌ایست که گاهی به قولی گفته می‌شود که آن قول را با حقیقت امر تطبیق کنیم حقیقت به آن وفق می دهد، و معنی صدق عکس این است یعنی اگر گفتار به حقیقت پیوست  – قول صدق-  خواهد بود.(همان).

گاه، حق بر موجودی که وجود آن فعلیت و واقعیت دارد گفته می شود. گاهی دیگر برذات مقدسی که هیچ گونه بطلان و نارائی در حریم قدس او راه ندارد و اطلاق می گردد.

اما حقیقت چیست؟ حقیقت زیرجوهره وجودیِ کیهان موجود است. حقیقت وجود جوهر نیست. جوهر اگر در عرصه هستی وجود خارجی بیابد، به موضوع موجود تعلق نمی پذیرد و وجود ماهیت نیست که مشمول این تعریف گردد.

این معانی نشان‌دهنده مشکله بزرگ شناخت حق و درون مایه حقیقت است. این در حالی است که کلام-محوران دو انگار، به دلیل کل گرایی، و تمامیت‌خواهی، خویش را در نقطه کانونی حق،‌ و محور حقیقت و حقانیت می دانند. حقیقت محورند.

بر سردرِ گفتمان خویش تابلو   قداست نصب می کنند. پیشانی خویش انعکاس بخش نور حق می دانند. آئین و شریعت خویش را کامل و خود را محق به قضاوت و صدور رأی، و رأی خویش را عین حق می شمرند. راه نجات، سیرو سلوک، کشف و شهود، رهایی و راهی شدن، تکامل و کمال یافتن، را تنها در پیروی از شریعت خویش و طریقت خود تعریف می کنند.

اندیشه‌های‌شان را آئینه تمام نمای حقیقت می شمارند و اگر گفتارشان به حقیقت نپیوست، نه آن را ناشی از ناراست بودن خویش که نادرست بودن فهم دیگران می شمارند. خود را رسولان راستین حق و بیان کننده  حقیقت می دانند و دیگران را به تبعیت تام و کامل از خویش فرامی خوانند. اصلح هستند و همه  صلحا را در مکتب تربیت خویش به تبعیت از خویش فرامی خوانند. رفتارشان حامل حق است. کنش‌های‌شان عینِ حق است و خروجی همه این همه، گسترش عدالت است.

 

جهانشمولی (۵۰)  و لباس فرجام گرایی (۵۱)

کلام-محوری بر اساس خودحق پنداری و خویش حقیقت محوری، به دنبال آن برمی آید که «پهنایی جهانی» بگستراند و وعده هایی به پهنای باند پایان تاریخ عرضه دارد. آن ها خود را رسولان حق، و هادیان جهان پیش و پسِ خود می دانند. آن ها که از عقبه ایشان پیروی کرده اند، رستگارند و آن ها که به پیروی از آن ها در حال درمی آیند، از سعادتمندان خواهند بود.

برای خویش، افکار خویش،‌ سخن خویش، نوشته های خویش، و…. قدرت خویش قداستی جهانشمول قائل هستند و فرجام جهان را بر اساس آن باز می‌آراید. برای خود پیام خواهانی جهانی در نظر دارند.

دقایق گفتمانی خود را در همه  گفتمان های دیگر قابل بازتعریف می یابند همه خوبی های گفتمان های دیگر انعکاس ادراک تجربی و زیست حیات فکری آن ها است. و تمام آنچه نارواست در رواداری آنها برای اصلاح این ناراست ها و انقلاب در برابر ناروایی های آن ها معنایی بیشتر و فراتر پیدا می کند. از این رو همگان را به اتحاد با خود فرامی خوانند تا در پرتو خوانش جهانی خود از خوبی ها گستره  آینده را در چشم انداز خوانش خویش بازآرایی کنند.

این جهان‌شمولی فرجام گرا در کیهان و کهکشان محدود نمی شود. زمان و مکان را در می نوردد. ابرهای نعمت خویش را بر آسمان هستی پرفراخ زمینی و فرازمینی بر می کشد و باران رحمت خود را بر همه آن ها می باراند. همه چیز در پرتو قرائت آن ها در باند  پرپهنای جوامع گوناگون گسترده می شود. کل نگر هستند و تمامیت‌گرا می شوند و فرجام را از همین اکنون به روشنی بیش و پیش از شناخت همه تاریکی‌های گوناگون امروز می شناسند وبه مردم و آیندگان در قالب های گوناگون پیش گویانه نه پیش نگرانه، وعده می دهند.

از این رو اگر هم نخواهند، که می خواهند دِگرآفرین، شبیه ساز، و طرد کننده اند. دشمن را برمی سازند، تاریخ را با مدل سازی های خود به شبیه سازی در روایت امروز به نفع خود فرامی خوانند؛ و در پرتو این معنا، دِگِرانِ رودرویِ خود را از متن به حاشیه می کشانند.

این گروه هر چه می گویند و هرچه می کنند حق است. چون حق است فراروایت، فراگفتمان، فراپاردایم، فرارهیافت و … در آن ها و با آن ها معنا و تعریف می‌پذیرد. آن ها کاشف حقیقت نیستند، خود حقیقت‌اند. جوهره وجودی و ماهیت موجود همه در امتداد حقیقت آن ها باید راستا پیدا نماید. هر گونه تغییر جهت از راستای مرکز مغناطیسی نیروی حقیقت محور آن ها، کژی و ناراستی و ضد حقیقت است.

فرجام تاریخ نیز از قبل بر مدار خودحقیقت پندار و جهان شمول نگرش آن ها پرداخته و در پایان به صورت امری گریزناپذیر برساخته خواهد شد. جبر تاریخی در فرجام آرایی خود حقیقت مدار ایشان، به آنچه آنان باور دارند، ختم خواهد شد.

 

تحجّر، تصلب، و انسداد

در چنین بافتی از خودحقیقت پنداری دوانگارانه متضاد با جهت گیری جهانشمول و فرجام گرا،‌هرگونه نقد؛ و هر واقعیت پرنقضِ ویران ساز بر باور آن ها برساخته دشمن، و برگرفته از نادانی های مدرنی است که سنت های فکری آن ها را برنمی‌تاباند. پس محکوم به رودرویی و تلاشی است. باور متصّلبی ساخته می شود که هر گونه انتقاد را به رودرویی تفسیر و هرگونه ارتباطی را در بستر تصلّب باورها با انسداد روبه رو می سازد. آنچه می گویند برخاسته افکار آنان و سرچشمه گرفته از الهامات درخشان ایشان است. آن چه می شنوند تشعشّع گفته های آنان است. پندار ایشان صافی ترین و راست ترین پندارها، گفتارشان برساخته حقیقت و جوهره مند از شرافت، و کردارشان پر از خلوص و خوبی است. هر آنچه می گویند باید مقبول افتد. هر آنچه در پندار آن ها است مقدس و نَقْلی الهی گونه است. دیگران نباید در آن تردید روا دارند. باید مبلغ آن اندیشه ها  و مروج ایشان باشند. هرگونه بازگویشِ و خوانش ایراد گونه از گفتارها و نوشته ها آنان را برمی آشوباند و بر اریکه خشم و غضب و انتقام می نشاند. راهِ هرگونه تفکر جدید منسدّد است مگر از دالان اندیشه های آنان بگذرد و بر زبان گُفتِ ایشان جاری گردد.

 

تک گفتاریِ (۵۲)  تک ستون (۵۳)

منطق تک گفتار، بر اریکه گفتار آن ها می تازد. در همان حال در زمانه  منفعت‌گرایانه، به فرزانگی دیگری تن در می دهند و خود را در “تک ستون” و واحدِ وجودِ او بازمی آفرینند، و در او غرق می شوند تا از نو خویش را در آن واحد احیاء کنند.

خود را تک و بی‌انتها می یابد. در همین حال در صورت ناتوانی در تک بودن و تک شدن است؛ به ستونی تک محور تکیه کرده و در پشت آن پنهان می شود. خود را خدا و یا در پشت خدایی که می آفرینند؛ پنهان می شوند.

باور به همه چیز در باور به خود معنا می یابد و خویش در قامت خدا و نماینده خدا می یابد. آن چه آن ها می گویند، حق است و همه بر راه باطل می روند. حرف نخست و کلام آخر را می گویند و بر سریر گفتار، عمود رفتار و ارتفاع کنش خود را بهترین و تنهاترین راه بی بدیل سعادت می خوانند.

هر گونه سخن همراهی به حق و هر کلام ناهم سویی در قامت کلام شیطان است که از زبان آدمی برمی آید. هر گونه مخالفتی کژاندیشی و هرگونه طرحی خلاف اراده آن ها زمینه ساز بدبختی و انعکاس اراده دشمن است.

صداهای دیگر را باید خاموش کرد و یا در قامت صدای ان ها بازآفرید. تحلیل سخن آن ها ممنوع و بازگویی و توجیه کلام آن ها مقبول و شایسته است. هر چه در راستا و امتداد اراده آن ها باشد شایسته است و هر گونه هم جهتی با آن ها در همان راستا و امتداد مستحق پاداش است.

تکثر را بر نمی تابانند و وحدت را نه در همه با هم که همه با من بر می سازند. این معنا را در بستر ایمن بودن و امنیت یافتن بازیابی می‌کنند. هر سخن معطوف به پذیرش تکثر را نفی و مخل امنیت می‌خوانند. از همین روی یک ستون و یک نشانگان استعلایی وجود دارد که موجودیت همه چیز در پرتو آن ژرفا، گستره و پهنا ، و بلند بالا می پذیرد.

 

بیماری های بافتاری، ریشههای گسترش کلام-محوری های رفتاری و کنش های ناهم بود (متعارض)

«نقطه آغازین و درونی ترین وجه آفرینش هر وجود ، و وجه درونی خلقت هر موجود که خط استمرار خود را در جوهر پی می جوید ؛ حقیقت است». (۵۴) حقیقت امری دور از دسترس است. باوجود دور از دسترس بودن حقیقت امری قابل کاوش است. حقیقت متن از منظر حقیقت آن یا محصول ذهن است یا مشاهده ذهن از یک واقعیت در دو وجه امرواقع و واقع امر. پس در هر دو صورت حقیقت امری ذهنی است اگر چه ممکن است دربرگیرنده حقیقتِ حقیقت نباشد ولی نقطه عطف شکل گیری حقیقت در جوهر است. این حقیقت می تواند منطبق با درون مایه اوّلیه وجودی موجودِ مورد مطالعه نباشد؛ اما، پژواک اوّلیه آن در ‌”ذهن شناساننده” و  نقطه اصلی شناخت از یک پدیده یا پدیدار است. این شناخت ممکن است درست؛ و ممکن است نادرست باشد. نیاز به راستی آزمایی دارد. ولی، نقطه اولیه شکل‌گیری حقیقت در “پهنای شناخت” است.

آیا این حقیقت ناشی از مطالعه پدیده و یا پدیدار موجود است؟ اگر این است که پدیده های موجود و پدیدارها همگی باید برساخته ذهن باشند . نقش واقعیت‌های بیرونی و امور واقع و واقعیت‌های امر برونی که بشر به واسطه حس در می یابد در کجای این «منظومه پهنای شناخت» قرار دارند که اول ذهن شناساننده به دنبالِ حقیقت حداقل ذهنی خود از واقعیت پدیده‌ها و پدیدارها است؟ پاسخ آن است که منظور در اینجا حقیقت موجود نیست بلکه حقیقت وجودِ آدمی است که او را با دارا بودنِ ذهن دارای قابلیت شناختش از دیگر حیوانات جدا می سازد؛ و بالنده برمی سازد. این «حقیقت اُوْلَویت دار» است. در حالی که آن پدیده ها و پدیدارهای برونی قابل مشاهده ‌ذهن آدمی از طریق حواس «حقیقت اَوَّلیت دار»، است.

بنابر این حقیقت متن وجودِ امری ذهنی است که در شناخت واقعیت های متن دارای توان بافت آفرینی است. از این رو حقیقت امری کاملا ذهنی است. چون امری ذهنی است و اذهان شناساننده نیز خود از واقعیت های متمایز نه متفاوت برخوردارند؛ از این‌رو باید گفت حقیقت در واقعیت قابل حصول اجماعی نیست.

بافت اصلی حقیقت نشان‌دهنده دراولویت قرار گرفتن ذهن شناساننده برای شناخت پدیده‌ها و پدیدارهای پیرامونی است. یعنی این که «ذهن» بافت اصلی تجلی حقیقت در عالم وجود و در موجودی به نام «آدمی» است. اما واقعیت این است که این ذهن به عنوان «ژن شناخت» در «ژنوم دانایی» در برخورد با محیط بیرونی و حرکت مداوم گستردگی، پهنا، ژرفا و پی بن، بلندا و  قد می کشد. از این‌رو اگر چه اولویت دار است و وجود بخش آگاهی آدمی است اما با برخورد با پدیده‌ها و پدیدارهای برونی به عنوان اولیت موجود شدن خود می شکفد و بالنگی شروع می کند.

اکنون می توانیم بگوئیم «بافت و بافتار»اصلی ترین حقیقت و اصالت حقیقت قابل دسترسی بشر را برمی سازد. چرا که آدمی به عنوان یک جاندار و جانور به واسطه ذهن حداقل به ظاهر شناساننده  برتر خود نسبت به دیگر جانداران شناخته شده است و بر آن ها برتری یافته است. این در حالی است که کرانه های گوناگون بافت متن دانایی او نسبت به دیگر همنوعانش او را بر “دیگر و دگر” او، یا “دوست و دشمن”  او برتری می بخشد.

بافت(۵۵) و بافتار(۵۶) به مانند ژن(۵۷) و ژنوم(۵۸) در اندام انسان در اجتماع می مانند. در حالی که اندام آدمی با شاکله مشخص و وظایف معین یعنی ساختار (۵۹) و کارکرد(۶۰)  می نماید. ژن از دیدگاه مولکولی کلاسیک دنباله‌ای از نوکلوئوتیدها است که در برگیرنده اطلاعات لازم جهت تولید مولکول‌های RNA یا پروتئین‌های لازم برای سلول هستند. واژه ژن نخستین بار در سال ۱۹۰۹، توسط یک گیاه‌شناس و نسل‌شناس دانمارکی به نام ویلهلم یوهانسون مطرح شد. هر ژن در بخشی از DNA سلول وجود دارد. یا با تعریفی دیگر ژن بخشی از مولکول دی ان ای می‌باشد که روی یک رشته از آن قرار دارد. درون سلول‌ها، طی فرایند رونویسی ژن‌ها به مولکول‌های RNA تبدیل می‌شوند که یا به شکل مستقیم در سلول استفاده می‌شوند یا دربرگیرنده اطلاعاتی جهت تولید پروتئین هستند و طی فرایند ترجمه، پروتئین مربوط به آن‌ها ساخته می‌شود.

ژن‌ها تمامی صفات سلول را کنترل می‌کنند و عملکرد سلول‌ها به کمک ژن‌ها و پروتئین‌های ساخته شده از روی آن‌ها تعیین می‌شود. این ژن‌ها از پدر و مادر به ارث می‌رسند و ممکن است به مرور در اثر فرایند تقسیم سلولی یا در تعامل سلول با محیط بیرونی دچار تغییر شوند. ژن‌ها می‌توانند دچار جهش شوند، که تغییری در توالی دنباله آن‌هاست. جهش‌ها باعث ایجاد تغییر در پروتئین‌های تولید شده از روی ژن‌ها می‌شوند و می‌توانند عملکرد پروتئین را به کلی تغییر دهند و باعث به وجود آمدن صفاتی جدید در سلول بشوند. ژن‌ها در اثر جهش‌های ژنتیکی، براساس انتخاب طبیعی تکامل پیدا می‌کنند و ژن‌های قوی‌تر و بهتر به مرور جایگزین ژن‌های قبلی می‌شوند. (۶۱)

ژنوم یا ژنگان، انسان همهٔ مادهٔ ژنتیکی یک موجود زنده است که در اصل محتوای ژنتیکی یاخته آن فرد؛ شامل DNA هسته و میتوکندری است. ژنوم دستورالعمل‌های ارثی برای ساخت، پیشبرد و نگهداری یک موجود زنده را داراست. کلمهٔ ژنوم از دو کلمهٔ ژن (gen) و پسوند (ome-) ساخته شده‌است. بدن انسان به‌طور نسبی از پنجاه تا صد میلیارد سلول تشکیل شده که در هر سلول تمام دستورالعمل‌های کدگذاری‌ شده لازم برای هدایت تمامی فعالیت‌های یاخته و ساخت پروتئین‌های لازم، موجود است. به هر گروه کامل از این دستورالعمل‌های ما ژنوم گفته می‌شود.

به تعریف دیگر، ژنوم، زیست‌شناسی مولکولی و ژنتیک، ماده ژنتیکی یک جاندار است. این شامل (دی‌ان‌ای DNA) (یا RNA در آران‌ای ویروس) است. ژنوم شامل هر دو «ژن‌ها (مناطق کدگذاری شده) و دی‌ان‌ای دی‌ان‌ای بی‌رمز»(۶۲)،  و همچنین «DNA میتوکندریو DNA کلروپلاست» است. مطالعه ی ژنوم ژنومیک نامیده می‌شود.(۶۳) بنابر این ژن در ژنوم گسترش پیدا می کند. بافت را برمی‌سازد و ساخت بر آن سوار می شود.

مطالعه علم ژنتیک دارای آثار شگرفی در بسیاری از حوزه های زندگی انسان بوده است. “ژن” و “ژنوم” و “نگاشت ژنی” (۶۴)  مفاهیمی هستند که ریشه در علوم زیستی دارند. ژن در جانداران واحد فیزیکی و کارکردیِ بنیادینِ وراثت است که خصوصیات مختلف آن جاندار را مشخص می کند و به بیان دیگر همه اطلاعات مورد نیاز را به عنوان یک ساختار برای ساختن پروتئین های مورد نیاز بدن موجودات زنده را دارا هستند. بهره گیری از این مفاهیم در علوم سیاسی و روابط بین الملل نیز می تواند در توصیف، پیش بینی رفتار و کنش دولت ها در عرصه داخلی، روابط دو جانبه و نیز سیاست خارجی آن ها تجلّی می یابد.

بر اساس این بافت و بافت بندی توضیحی بافتار در زیست شناسی، می توانیم بگوئیم ژن مرکزی شناخت ؛ و فرمان های گسترش از مرکز فرماندهی این ژن برای گسترش به پیرامون صادر و همه چیز را در هم می پیچد و ژنوم شناخت را برمی‌سازد. این ژنوم می تواند به وزن دهی قدرت به اوزان ساختاری و عاملیتی از طریق ساماندهی و سازماندهی آنها در یک بافت معنادار، ژنوم “شناختِ عمومی” را می گستراند.

ژنوم شناخت عمومی ما در ایران دچار دام چاله های بس مخاطره انگیزی است. این دام چاله ها را می توان در موارد زیر بازیافت :

 

دام چاله قداست گرایی

میل شدیدی در بافت نظام اندیشگی بعضی از ابناء بشر به تقدّس آفرینی و فرورفتن در امنیت سهل ناشی از وجود آن وجود دارد. بسیاری از ما به دنبال آفرینش قدرتی فرا دست یافتنی و متصل کردن خود به آن برای شکل دادن و محتوا بخشیدن به آرامشی سهل الوصول است.

ما نیز دچار این لایه‌بندی فکری و دام-چاله ذهنی هستیم. نظام فکری و اندیشگی ما، میل شدیدی به فرازمینی شدن و قدسی اندیشیدن در باب همه چیز دارد. قداست پروری و قداست گرایی در پی مقدس ساختن امور غیرمقدس به نفع خویش هستند. این جا مقدس بودن در پی می آید.

منشاء تقدس امری طبیعی و عادی نیست، بلکه امری متعالی و برتر از عالم طبیعت است. خداپرستان، خدا را منشاء همه تقدس‌ها می‌دانند، زیرا او متعالی است. چنانکه در آیات کریمه قرآن کریم و روایات اسلامی بر عظمت و تعالی خداوند تأکید فراوان شده است.

منشاء قدسی به دلیل تعالی‌اش واجد خصیصه های اصلی هیبت و جذابیت ، و القاء اقناعی است. به همین علت موجب برانگیختن واکنش های به ظاهر متضاد در انسان می‌شود از طرفی خوف و خشیت و از طرف دیگر رجاء و شوق. البته این خوف و خشیت به هیچ وجه به معنای ترس نفرت‌آور نیست، بلکه احساس عظمت و شکوه و جلالی است که موجب درک کوچکی خود می‌شود در مثال به مراتب جزئی و کوچک‌تر آن می‌توان احساسی را که انسان نسبت به یک استاد فرهیخته پیدا می‌کند به آن تشبیه کرد، به صورتی که هر اندازه عظمت بیشتری در طرف مقابل یافت شده و فاصله وجودی بیشتری مشاهده و در دل احترام بیشتری به او احساس می‌کند. از این رو این خشیت و خوف به دنبال تبعیت کم هزینه تر دیگران از مقامات بالادستی قدسی شده هستند.

در اینجاست که اگر از حدّ عادی و ممکن در عالم طبیعت فراتر رود به حدّ قداست می‌رسد. این اشتیاق و جذبه شدید به دلیل ادراک نوعی هم سنخی و ملائمت با نفس است. یعنی در عمق وجود خود امر مقدسی را می‌یابیم، بلکه امر مقدس را اصل و حقیقت هستی خویش یافته و به همین دلیل شدیدترین احساس نزدیکی را به آن داریم. این نزدیکی هم ما را به جهتی می کشاند که باز تبعیت از آن با هزینه کم ناشی از جذابیت و هم بستگی حاصل شود.

فرایند قداست یافتن امور، فرایندی سهل و ممتنع است. این پرسش مهم وجود دارد که قداست یافتن و قدسی شدن این امور چگونه است؟ و چگونه امور ذاتاً نامقدس، جذب قداست می‌کنند؟

از نظر انسان مؤمن، که جذبه امر مقدس او را فرا گرفته و عشق به‌ آن منبع ازلی وجود او را پر کرده است، هر آنچه به معشوق ازلی تعلق دارد زیبا، کامل، بزرگ و محترم است. ملاک احترام یافتن و کسب قداست، تعلق به امور مقدس یا حضور و تجلی آن است. از این روست که برای فرد عاشق، خانه معشوق زیبا و محترم بوده و در و دیوار آن هم دوست‌داشتنی است و هر چه نشانی از معشوق متعالی دارد بزرگ و زیبا و محترم است.

از نظر فرد دیندار، همه زمان‌ها و مکان‌ها و اشیاء و انسان‌ها، از آنجا که متعلق به خداوند هستند، نوعی تقدس دارند، اما برخی از آنان به جهت ارتباط خاص، تقدس ویژه‌ای کسب می‌کنند. زمان‌هایی که تجلی خاص خداوند در آنها اتفاق افتاده (مانند: شب‌های قدر، ماه خدا، عید فطر و قربان و غیره) و مکان‌هایی که خداوند در آنها تجلی ویژه‌ای داشته قداست و حرمت بیشتری می‌یابد (مانند: کوه طور، مکه معظمه، مدینه، کربلا…) و انسان‌های برگزیده که مخاطب خاص الهی بوده و تلاش بیشتری برای دریافت تجلیات الهی داشته‌اند (مانند: پیامبران، ائمه اطهار، شهدا، علماء و…) و همین طور متون و کلماتی که محل تجلی خداوند هستند (مانند آیات قرآن کریم) و یا بر دل اولیاء و انبیاء تابیده‌اند (مانند احادیث قدسی و کلمات نورانی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه ـ علیهم السلام ـ ) همه و همه قداست و احترام ویژه‌ای خواهند یافت. این قداست آفرینی ها از منبع فیض قدسی سرچشمه می گیرند و بر مبنای حقیقت وجودی قدسی خداوند، جوهر و ماهیت قدسی پیدا می کنند.

اما، در عالم واقعیت، واقعِ امر، امرِ واقع این امتداد و راستا «جهت» گیری های متفاوت و متمایز پیدا می کند. به گونه ای که امور بشری که فی نفسه و در حقیقت، جوهر و ماهیت خویش فاقد تقدس به‌شمار می‌روند، نیز قداست می یابند. در همین جا است که استعداد مقدس پنداری در بستر مقدس گرایی، گسترش پیدا می کند.

فرهنگ عمومی ما بسیاری از قانون گزیری ها، استبدادزدگی ها ، منفعت محوری ها ، کلام محور (دوانگار)ی ها، خودی ها و دگرسازها ، «فصل»گرایی ها و «وصل»ستیزی ها را در تقدس گرایی های خود برمی سازد. تقدس گرایی ترجمه ی عینی و عملی خود را در قالب قداست پروری های دارای رویکرد های «جدایی طلب»، «قهرآمیز» و «فراق مسلک» نُمود می دهد. این در حالی است که در مراحل اولیه این تقدس گرایی و تقدس پروری ناشی از آن؛ وحدت برانگیز نشان می دهد. اما در درون خود پرورش دهنده رویکردهای واگرایانه و تکرار پذیر تاریخی در کلان روندهای موجود در جامعه ملی ما است.

 

شکاف زایی بستر دوانگاری های ستیزش گر

بر اساس این نگرش جهان پیرامون “جهان دوپاره”است. دارای حفره ای سهمگین از درّه ای فراخ و گشاده است که همه چیز را در دو سوی خوبی و بدی قرار می دهد.

این نگرش خود را بر دروغ بزرگی به خود خویشتن پایدار می سازد. خویش را در «فرد» بودن خویش دارای دو نفس تلقی می کند که یکی سراسر خوبی و دیگری سراپا بدی است. دیگر وجوه نفس در این معنا فراموش می شود به گونه ای که نفس واحد آدمی در پرتو نفس اماره و لوامه دوپاره می شود. رسالت آدمی برای رهبری و مدیریت و اجرای فرامین خوبی و خوب گستری در پرتو این دوگانگی پذیری فراموش می شود. نفس به معنای جان، روح، و روان، آدمی یکی است و این یک به دنبال خوبی باید رهنمون شود اگر چه میل به بدی در درون او است. اما این میل به بدی در درون تحت میل شدید درونی به خوبی قابل کنترل است به گونه ای که وجوه سه گانه و به گونه ای ششگانه دیگر نفس بر او قدرت غلبه دارند. حکمای اسلامی به وجوه متفاوت نفس اشاره دارند:

نفس امّاره (روان بَدفَرما): در آیه ۵۳ از سوره یوسف به این نفس اشاره شده‌است. نفس اماره انسان را بسوی کارهای زشت هدایت می‌کند.

نفس لَوّامه (روان سرزنشگر): در آیه ۲ سوره قیامت به این نفس اشاره شده‌است. این نفس انسان را بخاطر اعمال زشتی که مرتکب می‌شود، سرزنش می‌کند. از این نفس به وجدان تعبیر شده‌است. بر اثر تکرار کردارهای زشت و گناهان، این نفس کارکرد خود را از دست می‌دهد.

نفس مُلهَمه (روان الهام‌گیرنده): در آیه ۷ و ۸ سوره شمس به این نفس اشاره شده‌است. این نفس، موجب نوعی پیوند میان انسان و عالم غیب است و از عالم غیب به آن الهام می‌شود.

نفس مُطمَئنّه (روان بی‌گمان): در آیه ۲۷ سوره فجر، به این نفس اشاره شده‌است. این نفس متصل به خدا است و به واسطه این پیوند، دارای اطمینان است. کسی که این نفس در او بیدار می‌شود، راه و روش خود را می‌یابد و به دنبال یقین حرکت می‌کند.

در نوشته‌های اسلامی گونه‌های دیگری از نفس را نیز ذکر می‌کنند:

نفس راضیه (روان خرسند): در این مرحله، جان فرد از آن‌چه بر او می‌گذرد خرسند است.

نفس مَرضیه (روان خرسندی‌یافته): جانی که خدا از او خرسند است.

نفس صافیه (روان پالوده): جانی که به کمال رسیده‌است.

در پرتو بزرگ نُمایی این جدال بی پایان میان دو نفس بَدفرما و روان سرزنش گر، جهان پیرامون خود را تفسیر می کند و به شکافی بی انتها میان دوپارگی ها و دووارگی های پهناپذیرفته و گستره یافته ی از «خوبی و بدی» به دنبال خود می کشاند. توقف ایجاد می کند و رودرویی مداوم را بر سپهر اندیشگی آدمی تحمیل می کند.

خواسته و ناخواسته جهان پیرامونی را دو تکه می کند. این وری و آن وری ، این سو و آن سو، موفق و ناموفق، مدافع و مخالف، بزرگ و پست، مذهبی و بی مذهب، حدّ و وَسطی را حتی در افقی دوردست نمی توان یافت. همه در سرزمین زمین به گونه ای نشسته اند که در دو طیف خوب و بد توازن می یابند. ما خوب و آنانی که با ما نیستند درست در نقطه مقابل در بدی سکونت دارند.

محصول این شکاف زایی و تحمیل آن بر سپهر اندیشگی معارضه دائمی خیر و شر به گونه ای است که هیچگاه تمامی ندارد و پایانی بر آن متصور نیست. این بی پایانی قابل پذیرش است . اما نکته این جا است که تکاملی در آن دیده نمی شود. نبردی است که همواره از دوقطب؛ نیرو بازمی ستاند و انرژی را در پیرامون به سمت دوپارگی های جدید رهنمون می سازد. نَفْسْ، نَفَسْ نَفَسْ زنان باید همیشه در این مسیر پیش برود و در جا بزند.

این در حالی است که اگر نفس اماره به عنوان عامل «چالش گر» نه «دشمن» نابودگر پذیرفته شود. از «ضعف» درونی خارج و به «قوت» بخش درون برای تمرین گذار از روان سرزنش گر به روان الهام گیرنده و … رهنمون خواهد شد. این نفس اماره هم جزیی از همان نفس ناطقه آدمی است دشمن نیست در درون آن حضور دارد. بودنش معنای تلاش را پرمعنی می کند. رنگی از طیف رنگارنگ وجود آدمی است.

در جهان پیرامون هم همین است. همگان آدمیانی هستند که در طیفی رنگارنگ چهره آدمی را برمی سازند. “تفاوتی” ندارند. اگر چه “متمایز” هستند. نباید میان آن ها و خود تفاوت بگذاریم. زن و مرد، دانا و نادان، کوچک و بزرگ، ریز و درشت، دارا و ندار، همه یکسان آدمی هستند. تمایز میان آن ها نمایانگر “دوپارگی های ستیزش گر” نیست. باید به «همگرایی های آفرینشگر» اندیشید.

 

منفی نگری های نابودساز

در پرتو قدسی انگاری خود و دوپارگی جهان زیست و زیست جهان خویش، همه چیز غیر از یک چیز و آن هم “خود” رنگ منفی می پذیرد. همه بد می شوند. همه در ستیز قرار داده می شوند و همه بر آئین زشتی و پلیدی در برابر “منِ خوب” صف آرایی می کنند.

روشن اندیشی هم در منفی بافی خلاصه می شود. پویایی در رودرویی و کشکش دائمی معنا می پذیرد. اگر کسی از وجوه احتمالی و قابل اثبات خوبی در آن سوی سخنی بگوید؛ در این سوی، طالب حفظ وضع موجود در برابر کسانی قرار می گیرد که بدی ها را بر می سازند تا تنها در پرتو منفی نگری نبردی دائمی را برسازند. از این جهت نیز در این سوی جبهه مخالفان وضع موجود نیز، بر شتابی بی انتها همین معنا را در پژواکی رودرومنشانه، پاسخ داده می دهد.

بر این راه است که همواره نوعی منفی نگری بی پایان حتی بر نگرش های روشنفکر مآبانه مستولی می شود. از همین رو است که بی هیچ درنگی مُهر ساده اندیشی یا وابستگی بر “دگرِ” خویش فرود می آوریم. این بیماری نیز در سرشت بافت سپهر اندیشگی ما نفوذ کرده است.

 

همه شمولی و فراگیری

کافی است تا مطلبی به پسند آید، مقدس شمره شود و به فوریت در سپهر همه شمولی ما قرار گیرد. در نقطه مقابل ناپسند واقع شود و بر مدار ناپسندشمولی ما تقابل گستری فراگیر یابد. اصل آن است که با شتاب آن را تعمیم داده همه شمول نمائیم. یک رفتار، یک جمله ، یک لهجه، یک شایعه ، یک یا دو بار شنیدن و … کافی است تا یک قوم و فرقه را به محک فراگیری و همه شمولی قضاوت خود قرار دهیم و بر محک و معیارهای خود به قضاوتی فراگیر و همه شمول فراخوانیم. در “رابطه با همه چیز حکم صادر و ارتباط خود با دیگران را بر اساس این احکام آلوده به قضاوت های ناروا روی می نمائیم. همه چیز به زیر قضاوت ساده ما بر می آید، و این قضاوت های پی در پی ما را در خود فرو برده و دیگران را به تقابل با ما فرا می خواند.

 

تفکر شهودی و شهد شیرین نگرش های خود اندیشانه

بر آنیم که همه چیز را بر مدار اندیشه شهودی خود بازآرایی کنیم نه شهود عقلانی خود ازحقیقت تلاش دائم برای کشف حقیقت. هر آن چه خود می اندیشیم درست می یابیم و هرآن چه خلاف آن باشد را بر طریقِ پیرایشِ قیچیِ دانشِ فهم ناشده ی خود به تیغ نفی می گذاریم و نام نَقْدْ ، بر آن می نهیم. با معیار شَهْدِ شهود خویشتن همه چیز را می سنجیم  همه ی آینده ها در جلوی دیدگان مان چنان روشن است که برای آینده ی موعود ناشی از شهودِ خویش همه چیز و همه ی منتقدان و مخالفان را به منازعه فرامی خوانیم. وقتی معیار ژرفا اندیشی را منفی گرایی قرار می دهیم و خود بر ساحت قدسی بودن و شهد شیرین شهود خود تکیه می زنیم، ژرفای واقعیت را نه در حقیقت که در خودبزرگ پنداری و نفی دیگران بازمی جوئیم.

 

سرنوشت پویی و تقدیر گرایی

همه چیز را بر مدار بدی یا خوبی مطلق بازیابی و سرنوشت خویش را بر معیار بد در برابر خوب ارزیابی می کنیم. همه چیز یا خوب است و سرنوشت از زر نوشته شده است. یا در سویی دیگر همه چیز بد است و سرنوشت بر سیاه نوشتِ زندگی ،ظلمت پراکنده است. در این مدار نیز اراده ای برای بهتر سازی نیست جز اراده ی ناشی از تغییر برانگیزی ناشی از چیرگی و تفکر شهودی من و دیگر هیچ. چرا که سرنوشت مقدر کرده است که این اندیشه و این نگرش شهودی برتر بر سرزمین زندگی ما سایه افکند و همه چیز را به صلاح درافکند و اینده درخشان را از دل تاریکی برسازد.

 

ترس آفرینی و مسأله گریزی

همه چیز برای ایجاد هراس برساخته و برجسته می شود تا از سختی حل مسایل و برخورد با واقعیت ها کاسته شود. صورت مسأله راحت پاک می شود و مسأله به سختی حل می شود. از همین رو با ایجاد ترس برای عبورر از مصایبِ حل مسأله از حل آن می گریزیم. نمی مانیم و مهاجرت را راهی برای بازیابی حل مسأله می خوانیم؛ ولی به واقع از ترس خود به بیرون خویش هجرت می کنیم. از تلاش برای حل مسایل می گریزیم و صورت مسأله ها را حذف می کنیم. از این رو ارامش را از بین می بریم و در وحشت ناشی از این دغدغه آفرینی های هراس آلوده به دامان سستی و تنبلی های مغرورانه پناه می بریم. دچار افسردگی فلسفی می شویم و یا ارامش مورد نیاز برای درست عمل کردن بر اساس فکر و اندیشه پای پویا را از کف می نهیم.

 

تنها ماندگی اندیشگی و از بین رفتن نظام خودترمیمی

خود را که سریربندِ ریسمان  تقدس می دانیم از پذیرش و حتی شنیدن سخن مخالف محروم می کنیم. مرکزیت نفوذناپذیری از اندیشه ی برتر برای خود مستحکم و تثبیت می نمائیم که از ترس نفوذ ، هیچ راه کوچک تنفس برای آن باز نمی کنیم. در رکود راکد می شویم. محیط باز را با بستن راه های قبول دیگران و واگذاری آن ها – دِگَران – در جایگاه بد مطلق و “خویش ستایشگر”خویش، نظام اصلاح را بر خود می بندیم . صلاح خود را در ایستادگی در برابر هر تغییر درونی و دگرگونی بیرونی می دانیم. به این ترتیب نظام خود ترمیم کننده ی خویش را نابود می سازیم. تفکر و اندیشه ما به چکشی شبیه می شود که می خواهیم با زدن ان بر سر هر مشکلی ان را حل نمائیم. گویی همه مشایل میخ هستند و اندیشه ما چکش .

 

فرافکنی و سرزنش دیگران

در نهایت که وامی مانیم و اندر احوال پریشان خود راهی دیگر نمی یابیم به فرافکنی روی می آوریم و زمین و زمان را مقصر می یابیم و حتی کوچکترین قصوری را برای خود قائل نیستیم. همگان در نقطه ی مقابل خوبی های ما ایستاده اند و بر سریر نشستن ما در جایگاه قدسی ، و تولید و باز تولید چکش ذهنیت و اندیشه ی فراانسانی ما حسد می ورزند. این آن ها هستند که موجد شکست ها هستند ،و ما هستیم که آفرینش گر مجدّد موفقیت های آینده هستیم. روز از نو و روزی از نو دوباره باید به من و ما اقتدا کنید تا بتوانید زندگی خوب را در برابر این همه بدی که در برابر ما است؛ برسازیم. ما خوب هستیم و همگان بد هستند. به ما تمسک جوئید که آینده از آن ما است.

 

پاسخ های کوتاه به پرسش های هامون

پرسش نخست این بود که :جامعه مدنی در ایران با چه چالش هایی مواجه است؟در پاسخ می توانم به این نکته اشاره داشته باشم که مجموعه امراض بافتاری هشتگانه ی موجود در این مجال را می توان از مهم ترین چالش های فراروی جامعه مدنی ایران امروز دانست که خود به بیماری های ریختاری، ساختاری و ساختاربندی ، و عاملیتی متفاوت و رنگارنگی می انجامد. بازشکافی این بیماری ها خود فرصتی فراخ تر از این می طلبد.

بزرگ ترین مساله نهادهای مدنی در ایران چیست؟ بزرگ ترین مسأله نهادهای مدنی در ایران امروز وجود یک جامعه مدنی به معنای حقیقی و با جوهر و ماهیت اصیل این معنا است. واقعیت آن است که جامعه مدنی ما بیش از آن که یک جامعه مدنی باشد یک جامعه در حال گذار از سنت به مدرنیته است که در این گذار به نسبت طولانی گرفتار آمده است. دوران گذار بحران زی و بحران زا است و این گذار طولانی جامعه را فرسوده و در همان حال عصبانی می کند. از همین رو در تلاطم ماندن ها و هزینه کردن ها بیش از شدن ها و منفعت به دست آوردن ها گرفتار می آید.

تشکل های غیردولتی در ایران تا چه اندازه اثربخش و کارایی داشته اند؟ از منظر منطق موجود در این یادداشت تشکل های غیر دولتی بر اساس نفوذ دولت نفتی و ملت کلام محور در بافتار کنونی آن، یک شوخی جدی است. دارای تناقض است. هم شوخی است و هم جدی است. از این جهت شپخی است که وجود موجودیتی به نام «غیردولتی» در دولت متمرکزگرای ایدئولوژیک دارای قدرت اقتصادی برتر؛ دور از انتظار است. از آن جهت جدی است که این تشکل ها نه در خدمت مردم و جامعه مدنی که غالباً در خدمت دولت هستند.

فعالان مدنی و اجتماعی در جامعه امروز ایران، آیا کنشگری موثری داشته اند؟ به پیروی از وضعیت تشکل های مدنی یا غیردولتی باید گفت کنشگران فعال و درصد اندک آن ها که از واقعیت کنشگری برخوردارند با دیوار بلند مقاومت های متعدد بخش دولتی و خصولتی روبرو هستند. از این رو فعالان اصیل در اصالت کارکرد خود تنها توانسته اند اثرات انعکاسی داشته باشند به این معنا که برخوردهای سلبی با ان ها در جامعه، بیش تر نشاندهنده میزان اثر ان ها بوده است. چراکه جلوگیری از فعهالیت های اصیل ان ها همراه با به خدمت گرفتن بخش وسیعی از فعالان جامعه مدنی در چارچوب سیاست سلبریتی سازی های حکومتی و شبه حکومتی در قالب ساختاربندی حکومتی، قوه مجریه و مردمی وابسته به رانت دولتی اثرات این کنشگری ها را محدود ساخته است.

مناسبات جامعه مدنی با دولت در سال های اخیر ایران چگونه شکل گرفته است؟ مناسبات جامعه مدنی با دولت تحت تأثیر بافتار، ریختار، ساختاربندی، و عاملیت های موجود نشاندنده شکاف میان جامعه مدنی با دولت در چارچوب افزایش سطح بحران هایی چون بحران کارآمدی، بحران اعتماد، اعتبار و … است. شکاف در حال افزایش و رودرویی ها با افزایش سطح اصطکاک – علیرغم تلاش برای وابسته سازی جامعه مدنی نیم بند موجود – در سیطره تحرکات ناشی از تلاش برای کنترل جامعه مدنی، رو به افزایش است. اگر چه به ظاهر بده بستان هایی به انجام می رسد و در هنگامه ی نیاز مانند زمانه انجام انتخابات شاهد مثبت سازی های موقتِ این مناسبات هستیم. اما، به نظر می رسد با وجود این بحران ها با توجه به انتخابات ۱۴۰۰ ، اصطکاک رو به افزایش خواد بود.

بزرگ ترین نقد بر فعالیت تشکل های غیردولتی در ایران معاصر کدام است؟ شاید بزرگ ترین نقد، نبود نظام اندیشگی مناسب برای ایجاد خودباوری های مدنی در پرتو «خودانتقادی» و «شجاعت مدنی» در نقد محیط پیرامونی به ویژه چیرگی عناصر و کنشگران غیرمدنی بر نهادهای مدنی است. نبودِ همین معنا «نوآوری» به معنای اصیل و علمی کلمه را از نهادهای مدنی بازگرفته است و موجب ان شده است که پوسته ای از نهادهای مدنی با روح غیرمدنی، کالبد بپذیرد.

نسبت پروژه «اصلاحات جامعه محور» با فعالیت تشکل های غیردولتی در ایران چه می باشد؟اصلاح و اصلاحات جامعه محور نیست ؛ حکومت محور و از بالا به پائین است. جامعه مدنی ایران فربه نیست و دولت در آن چابک نمی باشد. از این رو این اصطلاح دچار تضاد درونی است. «تحول جامعه محور» باید مورد پروا قرار گیرد. این اصطلاح در درون خود تلاش دارد تشکل های غیردولتی را در خدمت امیال ساختارهای دولتی قرار دهد؛ نه این که این سازمان ها در پی نقد این تشکل ها به اصلاح خود همت نهند. در اینجا متغیر مستقل جامعه مدنی نیست؛ بلکه دولت است. از این رو در اکثر مواقع تشکل های غیردولتی تابعی از اسن متغیر مستقل می باشند.

آیا برای شروع قرن جدید، باید نسبت به تاثیر تشکل های غیردولتی و نهادهای مدنی در ایران خوش بین بود؟ نَفْسِ این پرسش بیان کننده صحت پاسخ های قبلی است. پاسخ طعم گَسْ دارد ترش و شیرین است. با پروای رویکرد جامعه به پاسخگو کردن دولت و نیاز دولت به حمایت های مردمی در زمانه فشار فزاینده بیرونی، امکان؛ نه احتمالِ اثرگذاری در قالب تشکل های غیردولتی فراهم می آید. اما، با وجود ماهیت پوسته ای نه هویتی اغلب این تشکل ها این امید بسیار کم است.

در پایان باید اذعان داشت که این معنا تنها می تواد مقدمه ای بر نگارش یک پروژه پژوهشی در باب موضوع باشد.

 

یادداشت‌ها:

  1. logocentric

Logocentric اگر چه به معنای منطق محور می اید اما در اصطلاح در مورد کلمات و زبان به عنوان بیان اساسی یک واقعیت خارجی (به ویژه به عنوان اصطلاح منفی برای تفکر سنتی غربی توسط منتقدان پست مدرنیست استفاده می شود).

  1. علم کلام با کلام محوری متمایز است. شیخ صدوق علم کلام را شامل کلام عقلی و نقلی دانسته است؛ چنان که به نقلی بودن آن تصریح و به روش عقلی آن نیز با واژه تحلیل اشاره کرده است. وی استدلال کردن با مخالفان را وظیفه متکلمان می‌داند (ر.ک: مکدرموت، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید،۴۱۷).
  2. با دکتر داود فیرحی در دانشگاه تهران همکلاس و بعدها در محفل آزاداندیشی دینی با یکدیگر و در محفل هم اندیشی دانشگاهی همراه بودیم.
  3. Artificial Intelligence
  4. Machine Learning
  5. ( Internet of Things (I o T
  6. Artificial Spirit
  7. Century of Marvel / Century of Wonder
  8. The Fission of Time
  9. نیل پست من Neil Postman منتقد، نویسنده، نظریه پرداز ارتباطات و استاد علوم و رشته های مرتبط در دانشگاه نیویورک بوده است. در دانشگاه ایالتی نیویورک و دانشکاه ایالتی کلمبیا تحصیل کرده بود. جوایز متعددی از جمله جایزهٔ مسیحی لیندبک را برای تدریس نمونه و جایزهٔ اول اورول را برای شیوایی و فصاحت در زبان انگلیسی از سوی انجمن ملی معلمان انگلستان در سال ۱۹۸۷ دریافت داشته است. او مدت ده سال ویراستار مجله Etcetera و مجلهٔ معناشناسی بود. نیل پست من حدود ۱۷ کتاب در موضوعات مختلف و به صورت انتقادی دربارهٔ مدارس و تاثیر تلویزیون بر زندگی عمومی و سیاسی و نیز دربارهٔ طبیعت کودکی مدرن و تعلیم و تربیت نوشته است. در تمام این نوشته ها، او از جایگاه ناظری آگاه و با وجدان، اشتباهات جا افتاده و یا حماقت های موجود را تماشا میکند و آن ها را به نقد می کشد. از جمله آثار وی می توان به: ,»Technology: the Surrender of Culture to Technology» ,»Conscientious Objections» & «Amusing Ourselves to Death» «Crazy talk. Stupid Talk» اشاره کرد. نیل پست من در سال ۲۰۰۳ درگذشت.
  10. Fan / Advocate
  11. در معنا crank میل لنگ و cran در زبان فرانسه به معنای بریدگی است .
  12. noun
  13. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D8%BA
  14. Logocentric
  15. Signified
  16. Signifier
  17. Dualism
  18. Distinction
  19. multiplicity, plurality, pluralism
  20. Positive Discourse
  21. Negative Discourse
  22. Orientation
  23. Bias
  24. Either / Or
  25. Binary Opposition
  26. Militant Hierarchy
  27. Centrality and Hegemony
  28. Monologue
  29. Universalism
  30. Deconstructive
  31. Elements

به تعبیر ارنست لاکلاو مواضع متمایزی که در فرآیند مفصل بندی قرار نگرفته اند.

  1. Moments

به تعبیر ارنست لاکلاو مواضع متمایزی که در یک کلیت ربطی مفصل بندی شده اند.

  1. Behavior
  2. Action
  3. Function
  4. Rabbit Angstrom

رابیت انگستروم نماد اصلی نول های جان اپدیک John Updike است.

  1. یوجین، ویتکوپف، (۱۳۸۱)، سرچشمه های درونی سیاست خارجی آمریکا، ترجمه جمشید زرگر، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران وزارت خارجه ، مرکز جاپ و انتشارات
  2. Actually
  3. Binary Opposition
  4. Judelson, Catherine. (۱۹۸۹)، A dictionary for believers and nonbelievers، Moscow: Progress Publishers، P. 330،
  5. ضیمران محمد، (۱۳۷۹)، ژاک دریدا و متافیزیک حضور، شرکت نشر کتاب هرمس، ص ۱۲
  6. Deconstruction
  7. Reconstruction
  8. ضمیران، همان ، ص ۱۴
  9. Vocabulary
  10. Language
  11. Mental device
  12. Self -Truth Claim
  13. Universalism
  14. Apocalypse Costume
  15. Monologue
  16. Single column
  17. این معنا و بررسی آن در کتاب «بافتاربندی و مکعب فروریزش رژیم ها» در حال نگارش است و از ان متن برای توضیح این بخش استفاده شده است. در آن متن ا زمکعی شناخت و تعریف وجوه ششگانه ی آن استفاده شده است.
  18. Tissue
  19. Texture
  20. Gene
  21. genome
  22. Structure
  23. Function
  24. Johannsen W (1905). Arvelighedslærens elementer [The Elements of Heredity] (به Danish). Copenhagen. Rewritten, enlarged and translated into German as Johannsen W (1909).
  25. rosius, J (2009), «The Fragmented Gene», Annals of the New York Academy of Sciences, 1178: 186–۹۳
  26. http://en.wikipedia.org/wiki/Genome
  27. Gene Mapping

 

 

این مقاله به عنوان یکی از مطالب در جدیدترین شماره سالنامه بینارشته ای ارغنون هامون (شماره ۴ – سال ۱۴۰۰) تدوین شده است. چهارمین شماره ارغنون هامون با مشارکت انجمن جامعه شناسی ایران- گروه جامعه شناسی صلح و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات – دفتر استان بوشهر منتشر شده است. جهت خرید سالنامه ارغنون هامون- شماره ۴ می توانید به فیدیبو به آدرس (لینک) رجوع نمایید.