- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

نقش اسطوره‌های حماسی و عشیره‌ای در اشعارِ منوچهر آتشی | حسین دهقانی

نقش اسطوره‌های حماسی و عشیره‌ای در اشعارِ منوچهر آتشی

 

حسین دهقانی

 


هر جا که از اسطوره‌شناسی و افسانه‌سازی سخنی به میان می‌آید، لابد سخن از پری و پریزاده نیز مطرح می‌شود، یعنی یک رابطه‌ی “پارالر” یا موازی بین “اسطوره” و “پری” هست که شکل گسترده‌ی آن‌را می‌توان در شعرهای شاعران یا قصه‌های افسانه‌سرایان دید.
“اسطوره” چیزی نیست جز داستان خدایان، و خلقت آنان نیز بنا به شرایط اقتصادی جامعه به وجود آمده و در ‌آن نیاز اجتماعی احساس می‌شود. درماندگی انسان در مواجهه با پدیده‌های مخرب طبیعی هم‌چون باد، باران، زلزله و غیره.
همه‌ی انگاره‌ها برای خودشان خدایی داشته‌اند و جالب این‌جاست که مردم هم این باورها را در قالب “موتیف‌ها” و اخلاقیات قبول داشته‌اند و احترام می‌گذاشتند. البته میان اسطوره‌های تمدن‌های مختلف، تفاوت‌های چشم‌گیری بوده که آنان را از لحاظ شکل متفاوت می‌کرده، اما از نظرمعنا، همه از یک آبشخور تغذیه می‌نموده‌اند و می‌نمایند.
درست همین مفاهیم را ما در “قصه‌های پریان” می‌بینیم و شاید در بسیاری موارد نتوان میان این دو پدیده‌ی انسانی تفاوتی قائل شد. هر دو با هم قرابت دارند، اما همیشه اسطوره‌ها ـ که زاده‌ی اندیشه‌ی تمدن شهری هستند ـ بر قصه‌های پریان که زادگاه‌شان روستاهاست سروری دارند و بیشتر موردنظر اصحاب قلم و ادب هستند. پژوهشگران بر این اعتقاد مصرند که اصل بدایت در ساختار اسطوره نهفته است و اگر قصه‌ی پریان به وجود آمده، از قدرت اسطوره‌ها بیرون آمده و در واقع فرزند کوچک اسطوره‌ها هستند. “صورت خیال” در قصه‌های پریان بسیار مبالغه‌آمیز نگارش یافته و در ادبیات شفاهی، زنان و مردان یا باغ‌ها و ارگ‌های بی‌شماره‌ای دیده می‌شوند که صورت خیال به حد افراط پرداخت شده است. نزدیکی و قرابت میان پری‌ِ “فایز” و پریِ “منوچهر آتشی” از همین جا نشأت می‌گیرد، چرا که تمام قصه‌های پریان چون زنجیر به هم مربوط هستند و هرگز نمی‌توان فاصله‌ای میان آنان دید. ریخت‌شناسی قصه‌های پریان از این مرحله خارج نیست، یا با آزار و صدمه‌ای همراه است، یا اشتیاق به دانستن چیزی گرانبها و یا یک‌ حرکت قهرمانانه و دلاورانه و آوارگی تا رسیدن به مقصود.
“آتشی” را در جهانِ شعر می‌توان به دو گونه مورد آنالیز و تحلیل اسطوره‌‌ای قرار داد و از نظر افسانه‌شناختی بررسی نمود. شکل اولِ آن، آشنایی شاعر از دوران کودکی ـ یعنی پیش از دبستان ـ با شاهنامه‌ی فردوسی است. پنج سالگی در روستایِ دهرودِ دشتستان: شاید کوچک‌ترین چوپان دشت شقایق. او گوسفندان را به چرا می‌برد، آن هم در پهنه‌ و دامنه‌ی کوه‌های سرسبز بهاری و در همین دوران، جای بسیار شگفتی دارد که منوچهرِ کوچک، از آغازین روزهای ارتباط با جهان بیرون با موجودی افسانه‌ای و درونی مواجه می‌شود. چیزی که هرگز هم‌سالانش ندیده‌اند. تأثیرات شاهنامه، بعدها در زبان شاعر و توجه او به حماسه و قصص افسانه‌ای در کتاب‌های اولیه به کرات دیده می‌شود و می‌توان خواند. نام‌ها و نشان‌ها، اسب‌ها و جدال‌ها، قلعه‌ها و باروها، زنان و مردان هراسان، یاغیان و گردنه‌بندها.
اما شکل دوم که شاید بخش عظیمی از داشته‌ی شاعر و دل‌مشغولی‌های او می‌شود، وجودِ “مادر” است و قصه‌های مادرانه یا هوشیاری زنانه. اصولاً داستان گفتن یک عادتِ زنانه است و روایات داستانی را به زنان نسبت می‌دهند، مثل قصه‌های “هزار و یک‌شب” که از زبان یک زن بیان می‌شود. مادرِ شاعر در ساخت اولیه‌ی او بسیار مؤثر بوده. دیدنِ پری توسط شاعر آن هم با روحیه‌ی صاف و زلال پنج سالگی، بخشی از آن به قصه‌های زنانگی مربوط می‌شود، آن هم مادری که اشعار فایز را در لالایی‌هایش می‌خوانده و بنا به گفته‌ی خودِ شاعر: ترانه‌های قمر را هم با صدای دلنشین زمزمه می‌کرده است. شاعر به مادر نزدیک بوده و مثل همه‌ی مردان بزرگ تاریخ بشریت حکمت‌ها آموخته، پدر چنان گرفتار معضلات معیشتی و مشغله‌ی کاری بوده که مجال و حوصله‌ی گپ زدن را پیدا نمی‌کرده است.
“آتشی” در کنار مادر با زبان پری‌های قصه، خو گرفته و بعد همین افسانه‌ها، فنداسیونِ اولیه‌ی اشعار حماسی شاعر شده است. همیشه از پری‌های خشکی و بعدها که با دریا الفت گرفته از موجودات دریایی سخن گفته و شعر سروده است. با سمند سرکش اسطوره‌ای آن هم به شکلی سمبلیک، دروازه‌های شهرها را گشوده و شتابان از چراغ‌های قرمز چهارراه‌های حوادث گذشته است.
بی‌جا نیست که او مادر را “گنجینه‌ی افسانه‌ها” لقب داده و همیشه به اشک‌های او خیره مانده است. شاعر خود می‌گوید: به راستی چه وجهی میان پریِ فایز و پریِ پنج‌سالگی من است؟
او خود به صراحت گفته است: بارها به کنار ساحل می‌رفتم شاید بارِ دیگر بر سطح آب آرام خلیج فارس پری خیالاتم را ببینم، اما هرگز میسر نشد. اسطوره‌ی “اسب‌” از دوران کودکی در شوقِ شاعر هست. اسب‌های شاهنامه‌ای که بازمانده‌ی دوران طلایی تاریخ‌اند. اسب‌های سفیدی که دشت را پرشتاب از زیر نعل‌های زرین پشت سر می‌گذارند و در غبار سراب‌ها گم می‌شوند. وقتی هم‌چون ساقه‌ای ترد از درخت وجود قبیله‌ جداشد و در خیابان‌های شهری وهم‌انگیز سرگردان و عصای پیریش از دست‌ها داد، تنها با خاطرات اسب‌های خیال پیوند خورد و زنده ماند. صورت خیال و عقده‌های جدا شده از تبار عشیره، او را به سمت ساخت اسطوره‌های امروزی کشانید، زیرا صفا و سادگی مردم دیارش بهترین جلوه‌های اسطوره‌ای داشت و هرگز فراموشش نمی‌شد.
غرور و عظمت در نگاه و ایستادن شاعر نشانه‌یی از درک تاریخی شاعر بود، زیرا او ناطور دشت شقایق و حافظ اسطوره‌های زمانه‌اش بود.