- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

تحلیل اجمالی بر بوف کور اثر صادق هدایت | مقاله ای از حسین دهقانی

تحلیل اجمالی بر بوف کور هدایت

 

حسین دهقانی

 

«بعضی جاها فقط تنه‌‌های بریده و درخت‌های کج و کوله دور جاده را گرفته بودند و پشت آن خانه‌های پست و بلند، به شکل‌های هندسی، مخروط ناقص با پنجره‌های باریک و کج دیده می‌شدکه گل‌های نیلو‌فر کبود از لای آن در آمده بود و از دیوار بالا می‌رفت، این منظره یک مرتبه پشت مِه غلیظ ناپدید شد. ابرهای سنگین بار‌دار قله کوه‌ها را در میان گرفته‌ می‌فشردند و نَم‌نَم باران مانند گرد و غبار ویلان و بی‌تکلیف در هوا پراکنده شده بود. بعد از آن که مدت‌ها رفتیم نزدیک یک کوه بلند بی‌آب و علف کالسکه‌ی نعش کش نگه‌داشت…» «بوف کور – صادق هدایت»


اصولاً در ادبیات جهان، ما با دو مقوله در داستان نویسی مواجه هستیم: یکی تماماً بر اساس خیال سامان و ساختار می‌گیرد و دیگری بر پایه‌ی واقعیت گرایی و رئالیسم. شاید بر همین قیاس است که داستان معانی و اشکال گوناگونی پیدا می‌کند. آن چه در شکل خیال می‌آید به جریان سیال ذهن منتج می‌شود، در واقع این طریق نوشتاری به لحاظ گسترش میدان حرکت، قلم و اندیشه نمی‌توان برایش حدود و حوزه‌ای معین یافت و هر جا که خیال به حرکت در آید، قلم به اختراع و ابداع واژه و متن و در نهایت فرم می‌انجامد. یکی از ابزار مهم داستان “تخیل” است، در این گونه داستان‌ها، لایه‌ زیرین که قصه بر آن بنا نهاده شده، چندان پر رنگ نیست، یعنی ساختار داستان فلسفه ارسطویی را دنبال نمی‌کند، لذا ابتدا و انتهایی نمی‌توان برای آن متصور شد. گاهی قصه‌ای بسیار ساده می‌تواند در کارخانه جریان سیال ذهن نویسنده یک رمان بزرگ خلق کند. آناتومی این رمان‌ها از عناصر پیچیده کلامی، زبانی و معانی هزار لایه و تودرتو تشکیل یافته که در نگاه اول پیوند و ادیت آن بسیار مشکل و دست نیافتنی تلقی می‌شود، که صد البته این نقیصه با چند بار خواندن و تحلیل جدا جدا قابل آنالیز و شناخت خواهد شد و فهم مخاطب را به کنکاش و تکاپو واخواهد داشت و در پایان لذتی بصری ایجاد خواهد نمود.


داستان “بوف کور” هدایت آمیخته‌ای از حالت‌های شیزوفرنیک یا همان روان پریشی انسانی است که میان اندیشه سنتی و مدرنیته اسیر است. رمان، مانیفست صادق هدایت در گذر از جامعه سنتی ایران و حرکت به سمت پدیده مدرنیته است. آن چه مسلم است ادبیات مدرن، معماری خود را بر شناخت سامان دهی کرده است. تا پیش از این آن چه به عنوان داستان نگارش می‌یافت برای سرگرمی و تفریح بود، اما در مکتب جدید تأکید بر فهمیدن و درک درست از پدیده‌ها است. بی‌مورد نیست که صادق هدایت را از پیشگامان اندیشه نوین ایران می‌دانند و ادبیات هدایت را شروع انگاره انسان عصر معاصر و قرن حرکت و تلاش تلقی می‌کنند. نقش زمان و مکان در بوف کور نامعلوم بوده و حوادث داستان هم در عصر معاصر جریان دارد و هم در گذشته دور، لذا هدایت نمادهای سمبولیسم، سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم و در مجموع فضای متافیزیک را در اثر دنبال می‌کند. در ادامه به طور گذرا نگاهی بر ساختار اندیشه صادق هدایت در رمان “بوف کور” می‌اندازیم.


رمان را می‌توان به دو بخش تقسیم نمود که البته این دو بخش کامل و مجزا با یک ادیت خوب هدایت به یک داستان یک دست بدل می‌شود. بخش اول “راوی” است که تمام خصوصیات خود هدایت را دارد، درست در کنار راوی حرکت می کند و همقدم با راوی و شاید خود بخشی از اندام راوی است. اما بخش مقابل که در تمام رمان پارادوکس شدید با بخش اول دارد و در واقع جهت منفی رمان است، زنی بد‌کاره (لکاته) و راوی ایستاده، راوی هم با فرشته در مراوده است هم با لکاته. زمان و مکان در قسمت آغازین دوران مدرن و حال است که می‌توان آن را اواخر حکومت قاجار تلقی کرد، اما بخش دیگر دوران قدیم است، یعنی شهری در دوران پیش از مغول‌ها. داستان در شروع شهر دوره‌ی قجر‌هاست، یعنی زمانی که دور شهر تهران خندق بزرگی حفر کرده بودند. راوی در شهر تنها زندگی می‌کند، او علاقه زیادی به نقاشی روی گلدان دارد. یک روز عموی پیرش که سال‌ها در هندوستان زندگی می‌کرده به دیدنش می‌آید. او که قوزی در پشت و دستاری دور گردن و عبای پاره روی شانه دارد، وارد زندگی راوی می‌شود. راوی عمویش را هرگز ندیده، برای این که عمو را خوشحال کند، از بالای رف یک بغلی شراب برای او می‌آورد، اما با کمال تعجب از رف وقتی به بیرون سر می‌کشد، دختری جوان را می بیند که یک شاخه گل نیلوفر آبی به پیرمرد قوزی که پای درخت سروی نشسته است تعارف می‌کند. راوی از همین منظر دل به دختر می‌بندد، اما وقتی زمان دیگر می‌آید آن جا انگار هرگز رف نبوده است. راوی ماه‌ها می‌گردد، اما هرگز فرشته را نمی‌یابد. تا این که یک شب که به خانه باز می‌گردد با جنازه دختر جوان مواجه می‌شود. راوی چون نمی‌خواهد کس دیگری چشم به فرشته مرده بیندازد او را قطعه قطعه کرده و در چمدانی می‌گذارد تا به خاک بسپارد.


در بخش دوم راوی به همراه لکاته ـ یا همان زن بدکاره ـ داستان دیگری را آغاز می‌کند. در واقع راوی بعد از یک نشئگی مواد مخدر، همراه با خوابی سنگین فضای خیال را سامان می‌دهد. زن این بار همسر راوی است و از پنجره خانه به جای رف، دکان‌ قصابی را در میدان می‌بیند که هر روز صبح دو لاشه گوسفند را با ساتور خود قطعه قطعه می‌کند و بر قلابه دکان می‌آویزد. اندکی دورتر پیر مردی با چشمان کم سو در کنار بساط خنزر پنزری و در حالی که یک کوزه لعاب‌دار و یک خنجر دارد دیده می‌شود.


راوی در خیال احساس می‌کند که با این مرد از زمان‌های بسیار دور آشنایی داشته و او را می‌شناسد. راوی پدرش را ندیده اما می داند که عمویش سال‌ها در هند زندگی می‌کرده و با مادر راوی رابطه نامشروعی داشته است. داستان در یک کش و قوس یا همان کشمکش اما از نوع مدرن تا خارج شدن راوی از خیال ادامه داشته و موارد فرعی فراوانی در طول داستان از مقابل چشمان مخاطب می‌گذارد.


شخصیت‌های هر دو بخش رمان کاملاً به هم شباهت دارند. در تمام طول داستان بوف کور، راوی خود هدایت است و آوارگی و در به دری‌اش در کشورهای مختلف جهان مخصوصاً هند. میان مرد قوزی و مرد خنزرپنزری نیز همان رابطه مستقیم وجود دارد. شاید پیچیده‌ترین شخصیت‌ رمان، راوی باشد که هرگز خط و مسیری یک دست دنبال نمی‌کند، فراز و فرودهایی دارد که داستان بوف کور را سخت و غیر قابل فهم ـ البته برای کسانی که اثر را جدا نکنند ـ پیش می‌آورد. در مجموع تمام شخصیت‌های داستان به هم بافته شده هستند و همچون نقش قالی دارای شیرازه‌ای محکم. میان زن زیبای بخش اول و زن لکاته نیز رابطه ای است که آن دو را با هم همسو و هم شکل می‌کند. در اثر، اشیاء نیز نقش عمده‌ای بازی می‌کنند، مثل کوزه‌ لعابی پیرمرد که راوی را در زمان حال و گذشته سیلان می‌دهد و یک خنجر که در طول قصه‌بارها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

منبع: وبلاگ هنر و هنرمند