- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

حافظ در دوران پرالتهاب ایران | مقاله ای از حسین دهقانی

حافظ در دوران پرالتهاب ایران

 

حسین دهقانی

 

شعر در تاریخ ادب و هنر ایران همیشه مطمع نظرصاحبدلان و اندیشمندان بوده و از تفحص در آثار بزرگان ادبیان کهن ایران می توان اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی دوران های مختلف را مورد ارزیابی و پژوهش قرار داد. تسلط شعر بزرگان اجتماعی و اشراف آن بر زندگی روزمره، همین قدر بسنده می کنیم که حتی عالم طب نیز با شعر به پیشباز درمان می رفته و ریاضیات از طریق شعر تدریس می شده و بطور کلی شعر همه هنرهای مختلف بشری را در سیطره خود داشته و یک شاعر در اصل یک فیلسوف بوده است. با توجه به اینکه در گذشته، ایران فاقد تاریخ نگار و روایت نویس بوده، شاید زبان شعر بهترین اطلاعات از حوادث و اتفاقات ایران آن زمان را به ما می دهد و از خلال شعرهای شاعران و دیوان های آنان می توان شرایط اجتماعی دوران حافظ را شناخت. حافظ از جمله شاعران بزرگ ایران است که در دوران پرالتهاب می زیسته، یعنی بعد از فروپاشی نظام مغول ها در ایران و خرابی حاصل از هجوم این اقوام بیابان گرد؛ بازمانده گان آنان که بعدها حکومت فارس را بین خود به فروش رسانیدند حکومت های مختلفی را در شیراز تأسیس نمودند. شیخ اسحاق اینجو که خود از مغولان مسلمان است شش دانگ شیراز را از مغول های چوپانی خرید و مایملک خود کرد و حکومت سلسله اینحو را تشکیل داد. حافظ در زمان این پادشاه در شیراز می زیست و در نوجوانی شاعری زبردست بود. اطلاعات ما از دوران کودکی حافظ بسیار اندک است، وی در دوران کودکی در محضر شریف علامه گرگانی درس می خوانده و گویند که استاد حافظ همه را به خواندن فلسه ترغیب می نموده، اما وقتی به حافظ می رسیده می گفته است که تو فقط شعر بگو شعر بخوان.

حافظ از زمان جوانی تا دوران پیری چند سلسله شاهی دیده و این تنوع در نوع حکومت ها در زندگی شاعر بسیار مؤثر واقع شده. در آغاز یا آخرین پادشاه اینجو یعنی شیخ اسحاق دوستی و مراودت داشته و حتی درخصوصی ترین لحظات شاه حضور پیدا می کرده و شدیدن مورد علاقه و توجه شاه و خاندان سلطنتی بوده است. در همین زمان چنانکه از اشعار شاعر می توان استنباط نمود: دوران شکوه و عظمت شیراز بوده و شاه به ادبیات و شعر و موسیقی توجه ویژه ای داشته است: بخشی از دیوان مربوط است به اشعاری که با «یاد باد» آغاز می شود. یکی از زیباترین این یادبادها مربوط به شیخ اسحاق است، آن هم وقتی که محمد مبارز به شیراز حمله می کند و پس از شکست سلسله اینجو، شیخ اسحاق را در باغ خانه اش به قتل می رساند. حافظ در فقدان شاه و دوست خویش چنین دلتنگ غزل می سراید:

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک

بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستجعل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود

امیر مبارزالدین محمد پس از کشتن شیخ ابواسحاق حکومت آل مظفر را در شیراز بنیان نهاد. حالا حافظ در حد پختگی و شاعری رسیده بود. او محمد مبارز را مردی محتسب متظاهر، ریاکار، زاهد، صوفی رجال ملحد و زاهد مدعی می دید و در کلیه اشعارش او را مورد حمله قرار می داد، البته در یک نماد سمبلیکی و بصورت اشاره. او می دانست که این شاه هرگز نمی تواند انسانی وارسته و دوست داشتنی باشد. به راستی محمد مبارز مردی متعصب و دور از مرام انسانی بود. هر کس را که دوست نداشت و مخالف خود می دید از دم تیغ می گذارند، حتی شاه شجاع درخصوص پدرش گفته است که من خود شاهد بودم که پدرم بارها از پشت رحل قرآن بلند می شد و سر مخالفانش را با شمشیر از تن جدا می کرد؛ او هشتصد نفر انسان را با همین شیوه به قتل رسانید. این مرد متظاهر چنان در شیراز عرصه را بر مردم تنگ کرد که پسرش بر ضد او اقدام به شورش نمود و زمانی که شاه در اطاقش مشغول تلاوت قرآن بود حمله کردو پس از به بند کشیدن به چشمانش میل کشید و کور نمود. حافظ در زمان همین شاه، ریا و تزویر آدم های اطراف شاه را در قالب اشعارش آورد. گویند روزی از کنار بازار می گذشت، شیخی را دید که در کنار پنجره ای روی یک بوریا و درست روبروی دهانه بازار پررفت و آمد نشسته و نماز می خواند. خانه شیخ اطاق های فراوان با قالی های زیاد داشت، اما شیخ برای ریا این اطاق روبروی باز او را انتخاب کرده بود. حافظ دقایقی به تماشای شیخ نشست و سپس این شعر را سراید:

از این نماز غرض آن بود که من با تو

حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

وگرنه این چه نمازی بود که من بی تو

نشسته روی به محراب و دل به بازارم

شاه شجاع به جای پدر بر تخت سلطنت آل مظفر قرار گرفت. او مردی هنر دوست و هنر پرور و خودنوازنده ساز بود و صدایی نیکو داشت. فضای شیراز در زمان این شاه در آرامش بود و شرایط اجتماعی و سیاسی به بهترین شکل ممکن رسید. حافظ که تا آن زمان خانه نشین بود و بارها از طرف محمد مبارز تهدید شده بود با روی کار آمدن شته شجاع دوباره به دربار فرا خوانده شد و در کنار شاه جوان قرار گرفت. دوستی و الفت این دو چنان بالا گرفت که حافظ درخصوصی ترین موارد شاه دخالت می کرد و شاه هم به سخنان حافظ توجه ای ویژه داشت. بعد از شاه شجاع نوبت به شاه منصور رسید. او مورد توجه حافظ بود. در وصف او قصیده معروف سرود که با:

بیا ساقی آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

به من ده که بس بی دل افتاده ام

وزین هر دو بی حاصل افتاده ام

حافظ بعد از کشته شدن شاه منصور و انقراض حکومت آل مظفر به حکومت تیموریان می رسد و در دروازه شیراز علی رغم میل باطن به پیشواز تیمور لنگ می رود و با او روبرو می شود و دیگر تا مرگ هرگز شعر نمی گوید.

بسیاری حافظ را شاعری مداح می دانند که پادشاهان دوران خود را مداحی می کرده است. البته مدح در میان تمام شاعران متداول بوده و تنها حافظ مداحی نکرده بلکه بسیاری از شاعران به مدح و ثنا توجه داشته اند. اما حافظ در نوع بیان تغییراتی داده است و مداحی به شکل قصیده را تبدیل به غزل کرده است تا کمتر به سمت مدح گرایش پیدا کند. غزل اگر چه از قله کوه سنایی و در قرن ششم سرا زیر شد، اما در حرکت پرجریان خود انوری، سعدی، مولوی، خاقانی، خواجه کرمانی و ابن یمین را حرکت داد تا به جلگه حافط رسید و حافظ ختم غزل شد.

حافظه به فلسفه و دین غیراسلامی آشنایی داشته است با دین زرتشت، بودا و همینطور با فلسفه یونانی گری آشنا بوده. می گویند وی با خط خود دیوان امیر خسرو دهلوی را نوشته که در موزه تاشکن موجود است.

نوشته را با کلام استاد دکتر خلیل خطیب رهبر زینت می دهیم.

« غزل حافظ مظهر لطیف ترین اندیشه های عرفانی است که در کالبد کلمات روان و شیوا با حسن تألیف و مراعات اسرا و فصاحت و بلاغت جلوه خاصی یافته است و این گوینده توانا در شیوه غزلسرایی عرفانی از همه معاصران و پیشینیان کوی پیشی ربوده و سبک عرافی را در غزل سرودن به اوج کمال رسانیده است. صنایع بدیعی بویژه تشبیه و استعاره و ایهام و مراعات نظیر در گفتار حافظ قدرت خیال انگیزی وی را آشکار می سازد. سایر محسنات لفظی و معنوی را نیز بر مقتضای حال بکار گرفته و چنان استادانه به صنعت گری پرداخته اشت که هیچگاه زنگار تکلف آیند تابناک سخن وی را تیر، نمی سازد و هرکس بقدر خویش از زلال سخنش سیراب می شود و براستی درست فرموده»

کس چون حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند

 

منبع: وبلاگ هنر و هنرمند