- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

انسانِ متجدّد و انسانِ واپَس مانده | ترجمه‌ سخنرانی‌ دکتر محمّد‌علی اسلامی ندوشن

انسانِ متجدّد و انسانِ واپَس مانده

 

دکتر محمّد‌علی اسلامی ندوشن

 

 

[ترجمه‌ی خلاصه شده‌ی سخنرانی‌ای است که اصلِ آن به زبان انگلیسی در ۲۰ ژوئیه، ۱۹۶۷ (مرداد ۱۳۴۶) در دانشگاه هاروارد آمریکا در برابر اعضاء سمینارِ بین‌المللیِ دانشگاه مذکور که از سی و چند کشور آمده بودند، و عدّه‌ای از آمریکائیان ایراد گردید. ترجمه‌ی فارسیِ آن همان زمان در مجلّه‌ی «نگین» (شماره‌ی ۳۹) و نیز کتاب «آزادی مجسّمه» انتشار یافت. کلمه‌ی «واپَس مانده» اصطلاحِ رایجِ زمان بوده و طبیعی است که مفهومِ تحقیرآمیز ندارد.

 

بخش نخست؛

دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم پر است از شگفتی‌ها؛ از یک سو شاهد توفیق‌های خارق‌العاده‌ای در زمینه‌ی علم هستیم و از سوی دیگر نشانه‌های نومید کننده‌ای از درماندگی و بی‌پناهیِ بشر می‌بینیم. تمدّن صنعتیِ امروز ساتیرهای (satyre) یونان را به یاد می‌آورد که نیمی از تنشان انسان بود، و نیم دیگر دَد. در حالی که نیمِ انسانیِ این تمدّن، فیّاض و آسایش‌بخش است، نیمِ دیگرِ آن گزندهای بسیاری را به بار آورده است. از این‌رو، در نظر من برجسته‌ترین خصوصیّت زمان ما، «عدمِ تعادل» است:
عدمِ تعادل بین گذشته و حال، بین مادّه و معنی، بین علم و اخلاق، و غیره…
هرگز آشوب و ناسازگاری در جهان آنچنان که ما امروز می‌بینیم وجود نداشته، و این آشوب و ناسازگاری نه تنها در بین ملّت‌هایی جریان دارد که آشکارا باهم در ستیزند، بلکه در میان طبقات مختلف مردمی که در داخل یک خاک زندگی می‌کنند نیز هست، از هر سو طغیان است و دسیسه و خونریزی. در واقع کلّیّه‌ی عوامل براى یک جنگِ بنیان‌کَن، آماده شده است، و اگر می‌بینیم که جهان به نحو تصنّعی و نسبی به زندگیِ صلح‌آمیزِ خود ادامه می‌دهد به علّت ترس از نابودیِ کاملِ کره‌ی خاک است. بدین گونه ما در دورانِ جنگی نهانی، درونی و فرو‌خورده زندگی می‌کنیم.
امّا اگر جهان بی‌آنکه دست به جنگی بزرگ بزند، به زندگی خود ادامه می‌دهد، نباید تصوّر کند که در امن و سلامت است. در جنگ نبودن، به معنای در صلح و عافیّت بودن نیست، “صلحِ واقعی” آن نیست که بر ترس و زور مبتنی باشد؛ چنین صلحی، صلحِ منفی است. صلح آن است که از تفاهم سرچشمه گیرد، صلح برای خودِ صلح، نه صلح برای احتراز از جنگ…

                

بخش دوّم؛

دنیای امروز حکمِ بیمارِ بستری‌ای دارد که ممکن است روزی از بیماریِ دراز و علاج‌ناپذیرِ خود به تنگ آید، و بر آن شود که بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کند، یعنی نابودی را. برای جلوگیری از این پیش‌آمد چاره‌ای جز این نیست که بُنیه‌ی جسمی و روحیِ صلح از طریقِ رسانیدنِ قوّتِ لازم به آن بازگردانده شود، و این میسّر نخواهد بود مگر با ایجاد حدّاقل تعادلی در بین عواملِ متعارض.
دنیا از لحاظ روابط جسمانی، بسیار کوچک و فشرده شده است. در زمانی اندک می‌توان از اقصی نقاط آن، به سوئی دیگر سفر کرد، و در مدّتی به کوتاهیِ لحظه، می‌شود از هر گوشه‌ی دنیا خبر گرفت. لیکن از لحاظ روحی و معنوی فاصله‌ها درازتر از پیش شده، بیگانگی در میان افراد بشر افزون گردیده و خودخواهی و تعصّب، به آتشِ اختلاف‌ها دامن زده است. انسانِ متجدّد و انسانِ عقب‌مانده هر دو یکسان در گِرد‌بادِ مشکلات افتاده‌اند، هرچند، نوع گرفتاری این دو با یکدیگر به کلّی متفاوت است، یا به قول تالستوی «هر کدام به شیوه‌ی خاصّ خود بدبخت هستند».
اینجا، وقتی از انسانِ متجدّد یاد می‌کنیم، منظور کسی است که کم و بیش مُتمکّن است، از وسایل فنّی برای آسایش خود استفاده می‌کند، و اعتقادی کورکورانه و بی‌چون وچرا به «فن» دارد. چنین کسی در هر کشوری، چه پیشرفته و چه عقب‌مانده، چه در شرق و چه در غرب یافت می‌شود.
و این انسانِ متجدّد، در عینِ آنکه غنی است، محتاج است؛ در رفاه زندگی می‌کند امّا امنیّتِ خاطر ندارد. تندرست است، امّا در معرضِ ناخوشی‌هاست. تا آنجا که تاریخ در یاد دارد، هرگز آدمیزاد تا بدین پایه بر طبیعت تسلّط نداشته، و با اینحال، هرگز ریشه‌های بشر تا این پایه در زندگی سست نبوده. این سست ریشگی، هم جسمی است و هم روحی. بیماری‌های ناشی از تراکمِ جمعیّت در شهرها، زندگیِ ماشینی و خفقان‌آمیز، حوادثِ ناشی از وسائط نقلیّه، گاز و دود و تشعشعات اتمی، همه‌ی اینها، زندگیِ بشر را تحت فشار سخت نهاده.
از لحاظ معنوی نیز، انسانِ متجدّد در تلاطم است. چون حرصِ عنان گسیخته‌ای در او نسبت به تنوّع و وفور ایجاد شده، و هر دم می‌خواهد چیز تازه‌ای را مالک شود؛ به ندرت به آرامشِ درون و بهجت دست می‌یابد.

بر اثر پیشرفت طب، بیماری‌ها آسان‌تر علاج می‌گردند، امّا در عوض، مردِ متجدّد، قدرتِ مقاومتش کاهش یافته، و بیشتر از پیشینیان در برابر بیماری‌ها آسیب‌پذیر شده است، بدینگونه، گرچه وسائلِ چاره را بیشتر از نیاکانش در دست دارد، چون شکننده‌تر شده است، زودتر از آنان دستخوشِ خستگی، نومیدی و ملالت می‌گردد. شگفت این است که هرچه شهرها بزرگ‌تر و بارونق‌تر می‌شوند، فشارِ تنهایی بر ساکنانش افزون‌تر می‌گردد. من گمان نمی‌کنم که چوپانانِ مشرق زمین در مأواهای دور افتادِشان به اندازه‌ی بعضی از ساکنان شهرهای بزرگ احساس تنهایی و بی‌پناهی بکنند…

  

بخش سوم؛

با وجود همه‌ی وسایلی که برای سرگرمی فراهم شده است، کشتنِ وقت و پُر کردنِ کامِ ساعاتِ فراغت، خود مشکل کوچکی نیست. اعتقادِ مذهبی‌وارِ انسانِ متجدّد به «تکنولوژی» و این عقیده که برای هر مسئله از مسائلِ بشری، باید به راهِ حل‌های مادّی توسل جُست، نیروی معنویِ او را به سستی کشانده و او را از خویشتنِ «خود» ریشه‌کَن ساخته.
نتیجه آنکه در وجودِ او هرچه بیشتر هوش جای خِرَد را گرفته، و روحِ او توقّع‌هایی دارد که جسمش نمی‌تواند از عهده‌ی بر‌آوردنِ آنها بر‌آید. همچنین بین وسایلی که علم در اختیار او نهاده، و تواناییِ او در به کار بردنِ درستِ آن وسایل، فاصله‌ای است، در این صورت عجبی نیست که در این عصرِ اعجازِِ دانش، موضوعِ پوچیِ زندگی و بن‌بست در سرنوشتِ بشر، از جانب بعضی از متفکّران و هنرمندان با حدّتِ بی‌سابقه‌ای عنوان شده است، مردِ متجدّد که بیش از حد به ماشین‌های خود می‌نازد و بیش از حد بر آنها متّکی است، از لحاظ روحی به «تِلو تِلو» خوردن افتاده. نزدیک است فراموش کند، که بر روی خاک زندگی می‌کند و باید با زندگیِ خاکیِ خود دمساز بماند. همه‌ی خشنودیهای خود را در عالمِ خارج می‌جوید، و حال آنکه امروز، آنچه بیش از هر چیز بدان محتاج است، «تعادلِ درونی» و «باز‌یافتِ خویشتنِ خود» است.
انسانِ متجدّد فراموش کرده است که گرچه تواناترین موجودات روی زمین است، در عین حال ضعیف‌ترین آنهاست؛ چرا که نیازمندترین آنهاست. در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم اگر آزها و آرزوها دهنه زده نشوند، توقّع‌های بشر بی‌حد و انتها خواهد ماند، و انسان در ناخشنودی‌ای دائمی نسبت به آنچه دارد، به سر خواهد برد، زیرا پیوسته در طلب آن چیزی خواهد بود که ندارد، و چون ممکن نیست که آخرین وسایل رفاه و تجمّل در دسترسِ همگان قرار گیرد، ملالتی که ناشی از سرخوردگی آرزوست، بر دل‌ها خواهد افتاد.
انسانِ متجدّد می‌کوشد تا قالبِ انسانیِ خود را بشکافد و از آن پای فراتر بگذارد، و بدبختیِ او از اینجا سرچشمه می‌گیرد. او نباید فراموش کند که با وجود همه‌ی پیشرفت‌هایی که در زمینه‌ی علم و فن کرده، در اصل، همان آدمیزادِ هزاران سال پیش است، نیازمندِ شکفتگیِ روح، نیازمندِ شفقت، محتاجِ آنکه دوست بدارد و دوستش بدارند. نباید فراموش کند که سرشتِ او چنان است که حتّی احتیاج به رنج و اندوه دارد، به ناکامی همانگونه محتاج است که به توفیق؛ گرچه بر افق‌های فضای بی‌انتها بال گشوده، هنوز گدای یک لبخند است و اسیرِ یک نگاه. نباید فراموش کند که «بُرد» همواره در به دست آوردن نیست، در «چشم پوشیدن» نیز می‌تواند باشد؛ «افتخار» همواره در فتح نیست، در «بخشایش» نیز می‌تواند باشد. بدبختیِ مردِ متجدّدِ خوشبخت، در فراموشکاریِ اوست