- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

تحلیل هفت رباعی از حکیم عمر خیام | دکتر بشیر علوی

تحلیل هفت رباعی از حکیم عمر خیام
 
 
 
دکتر بشیر علوی
 
نویسنده، پژوهشگر ادبی و استاد دانشگاه
 
 
 
 
 

«ناپایداری دنیا» از مهم‌ترین کلیدواژه‌های خیام در رباعی است که در رباعی «این کوزه که آبخواره مزدوری است / از دیده شاهی و دلِ دستوری است…» به شکل پررنگی بدان توجه کرده است.

شنبه‌های خیامی این هفته به برجسته‌ترین کلیدواژه رباعی خیام اختصاص دارد. بدیهی است یکی از کلیدواژه‌های اصلی رباعیات خیام، ناپایداری دنیاست که تأکید می‌کند هر کسی در هر مقامی که باشد، سرانجامش مرگ است. معمولاً وقتی خیام به دنبال این مفهوم است، از کلیدواژه‌هایی مانند کوزه و آبخور و کاسه می صحبت به میان می‌آورد.

از جملۀ این رباعیات، رباعی «این کوزه که آبخواره مزدوری است / از دیده شاهی و دلِ دستوری است / هر کاسه مَی که بر کف مخموری است / از عارض مستی و لبِ مستوری است» است که در وزن اصلی رباعی (مفعول مفاعیل مفاعیل فعل) است و از جمله رباعیات اصیل منسوب به خیام است. این رباعی در منبع مجموعه رائف ۶۹۰ هجری قمری و نزهه المجالس سده هفتم هجری قمری و مجموعه طربخانه ۸۶۷ هجری قمری آمده است. در کتاب وزین «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» نوشته استاد سیدعلی میرافضلی نیز همین منابع ذکر شده است و در این کتاب مجموعه رائف را منبع اصلی و نزهه‌المجالس را منبع کمکی و مجموعه طربخانه را در زمرۀ مجموعه‌ها، معرفی کرده است.

خود وی در صفحه ۱۶۲ کتاب خود تبیین کرده که منظور از منابع اصلی، شامل منابع کهنی است که رباعی به نام حکیم عمر خیام ثبت شده است و منابع کمکی، آن منابع کهنی هستند که رباعی منسوب به خیام در آن‌ها، بدون ذکر نام گوینده آمده است.


رباعی مذکور، تنها در یک منبع قدیمی، مجموعۀ رائف که در ۶۹۰ کتابت شده و صراحتاً به اسم خیام دیده می‌شود (همان: ۱۷۴). مفهوم این رباعی که ناپایداری دنیا را نشان می‌دهد، در دیگر رباعیات خیام هم دیده می‌شود. مفهومی که در این رباعی موضوع ناپایداری جهان و نابودی همه انسان‌ها از شاه و وزیر گرفته تا مست و مستوره به تصویر کشیده شده است. این موضوع در اغلب رباعیات خیام مورد توجه بوده و می‌توان آن را یکی از ویژگی‌های رباعیات اصیل او به شمار آورد. همین موضوع به گونۀ دیگر در شعر حافظ هم دیده می‌شود:


«به هست و نیست مَرَنجان ضمیر و خوش می‌باش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست
به بال و پَر مَرو از رَه که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست»


خود خیام نیز در رباعیات دیگری همین مفهوم را به گونه‌ای دیگر هم می‌آورد:
«خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست
کفّ صنمیّ و چهرۀ جانانی‌ست
هر خشت که بر کنگرۀ ایوانی‌ست
انگشت وزیر یا سر سلطانی‌ست»


واژه‌های به‌کاررفته در مصرع‌های اول با نام‌های به‌کاررفته در مصرع‌های دومِ متقابل، می‌تواند ایجادکننده نوعی ارتباط معنوی باشد. در مصرع نخست از آب صحبت شده و در مصرع دوم از اشکی از دیده شاه و دستور است. در مصرع سوم از می صحبت شده و در مصرع چهارم از عارض مست و لب مستور.


این رباعی به صورت زیر نیز گزارش داده شده است:
«این کوزه که آبخوارۀ مزدوری است
از دیدۀ شاهیست و دلِ دستوری است
هر کاسۀ مَی که بر کف مخموری است
از عارض مستی و لبِ مستوری است»


به نظر می‌رسد که این رباعی که در مصراع دوم آن، دو فعل به‌کار رفته است به نسبت رباعی اول دارای استناد کمتری است؛ زیرا که همه مصراع‌ها دارای یک فعل است و احتمال دارد که شاعر همین یک فعل را در هر مصراع در ذهن داشته است یا دستِ کم در ساختار ذوق ادبی خود قرار داده است.

 

 

 

 

خیام در رباعی «ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست / بشکستنِ آن، روا نمی‌دارد مست…» تاکید می‌کند که کاری مانند خُرد و شکسته کردن چیزی عزیز و گرانبها که از دست مستان لایعقل نیز عملی نمی‌شود، امکان ندارد که خدواند بزرگ آن را عملی کند.

‌وجود دارد که عاطفه اصلی آن در ورای الفاط ظاهری آن است. یکی از آن‌ها، رباعی «ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست / بشکستنِ آن، روا نمی‌دارد مست / چندین سر و پایِ نازنین، از سرِ دست / از مِهر که پیوست و به کین که شکست؟» است که خیام در پشت ظاهر پرسشی و گله‌مند خود در پی انتقال و ارسال این پیام است که نابودی در کار نیست و تنها یک جابه‌جایی و ارتقا صورت می‌گیرد.

این تفکر اصلی خیام از حیات و هستی است که در بازگویی از چون و چرایی از هستی، به دنبال این پیام است که مرگ و درهم‌ریختن خاک وجودی انسان نشانه نابودی و فنای وی نیست. یک انتقال در کار است و از این حیات به حیات دیگری می‌رود که اطلاع ما از حیات دیگر بسیار اندک نیست؛ کورسو آدرسی داریم، ولی بسیار اندک است. رباعی ذکرشده، یکی از رباعی‌های خوب خیام است که از لحاظ فُرم و ساخت و از نحوه چینش زبان و اجرای آن، و هم از حیث درون‌مایه و هستی‌شناسی در زمره رباعیات اصیل خیام قرار می‌گیرد.

بنا بر گزارش استاد سید علی میرافضلی در کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» این رباعی از رباعیات اصیل خیامی است و در منابع دست اولی مانندِ تاریخ جهانگشا، ۶۵۸ ق، نزهه المجالس سده هفتم، اسؤله و اجوبه رشیدی ۷۱۶ ق، نزهه القلوب ۷۴۰ ق، طربخانه ۸۶۷ ق، رباعیات خیام، بادلیان آکسفورد ۸۶۵ ق، پاریس ۸۷۹ ق، اسعد افندی ۸۷۹ ق، تاریخ روضه الصفا، جامع مفیدی و ریاض الفردوس خانی آمده است. در همین اثر آمده است که شمار زیادی از افراد متدین به‌ویژه شاعران به این رباعی و «ترکیب پیاله» واکنش داشته‌اند که یکی از آن‌ها سنایی بوده است. سنایی با خیام هر دو شاگرد محمدبن منصور سرخسی بوده‌اند، ولی از نظر بعضی از مبانی فکری با خیام اختلافاتی داشته است و در یک رباعی به طور ضمنی به رباعی «ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست» خیام پاسخی داده است:

«ایزد که ز نیست کرد «آسا» را هست

آن را چو درختی همه در هم پیوست

ما همچو بَریم؛ پوست: تن، مغز: روان

چون مغز تمام‌بسته شد، پوست شکست»

باز هم بنا بر روایت استاد میرافضلی، بابا افضل کاشانی نیز به این رباعی خیام پاسخ داده است:

«معلوم نمی‌شود کنون از سر دست

کین صورت و معنی ز چه درهم پیوست

اسرار به جملگی به نزد همه کس

آن‌گاه عیان شود که صورت بشکست»

افرادی نظیر اوحدالدین کرمانی و رشیدی تبریزی نیز به این رباعی پاسخ داده و واکنشی نشان داده‌اند. بسیاری از رباعیات اصیل خیام، این‌چنین چالش‌هایی را در دستگاه فکری و محیط‌های فرهنگی آن دوره به راه انداخته است.

خیام به این نکته اشاره می‌کند که آدمِ مستِ لایعقل که به خاطرِ زیاده‌روی در نوشیدن، هیچ کنترلی رویِ رفتار خود ندارد، حاضر نیست پیاله خوش‌نقش و نگاری را که از آن نوشیده است به عمد خُرد و نابود کند، حال خدایی که عقل کل است، این همه آدم‌های خوب و نیکو آفریده است، چگونه می‌تواند با مرگ همه را نیست و نابود کند؟ همین پرسش آخر در دستگاه فکری خیام، جایگاه دارد. در واقع وی می‌خواهد با این پرسش، نوعی استفهام انکاری ایجاد کند که امکان ندارد خدواند بزرگ، رفت و آمدها را بیهوده به راه بیندازد و به یقین این رفت و آمدها نوعی انتقال است؛ انتقال از این زندگی به زندگی دیگر و همه از روی حکمت محض و دانایی مطلق خداوند است.

نظامی گنجوی همین تفکر خیام را بسیار ساده‌تر و همه‌فهم‌تر بیان کرده است:

«گر مرگ رسد چرا هراسم؟

کآن راهِ به توست می‌شناسم

این مرگ نه, باغ و بوستان است

کو راهِ سرای دوستان است

تا چند کنم زِ مرگ فریاد؟

چون مرگ ازوست، مرگِ من باد

گر بنگرم آن چنان که رای است

این مرگ نه مرگ، نَقلِ جای است»

این تفکر در میان رباعیات خیام، غریب نیست و به مراتب یافت می‌شود. رباعیاتی مانندِ

«جامی‌ست که عقل آفرین می‌زندش

صد بوسه مهر بر جبین می‌زندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز هم بر زمین می‌زندش»

تفکر محیط بر این رباعی در واقع، خداگرایی مطلق است. البته به نوعی و زبانی دیگر. در واقع خیام در این رباعی می‌گوید که از دانش و حکمت و عدالت خداوند کریم بیرون است کاری که هیچ فردی انجام نمی‌دهد، انجام دهد. کاری مانند خُرد و شکسته کردن چیزی عزیز و گرانبها که از دست مستان لایعقل نیز عملی نمی‌شود، امکان ندارد که خدواند بزرگ آن را عملی کند. اگر خداوند، انسان را با این همه عظمت آفریده و وی را در نهایت با مرگ روبه‌رو می‌سازد، برای نیستی نیست، بلکه برای انتقال از این دنیا و سرا به سرا و مکانی دیگر است که همین کار نیز با الوهیت خودِ خدا و با قدرت خود وی عملی می‌شود.

مرگ در این رباعی با فعل «شکستن» خود را نشان می‌دهد و بار دیگر این موضوع مرگ است که مطرح می‌شود و البته مطرح شدنی آغشته به شگردهای خیامی. دقت در این موضوع و تأمل در موضوع مرگ در رباعیات خیام، هم خیام و هم خواننده را با موضوع مقابل آن؛ یعنی زندگی روبه‌رو می‌سازد. در واقع در ورای این رباعی، اشاره به ارزش وقت و غنیمت شمردن آن نیز دیده می‌شود که حال که رفتن همه ناگزیر است چه خوب است که قدر وقت را بدانیم. ارزش و محتوای این رباعی با این پرسش است که چرا انسانی که این همه ارزش دارد باید از یک پیاله ساده نیز کمتر باشد که هیچ مستی، علاقه به شکستن آن ندارد، پس اعتبار انسان بسی بالاتر است که مرگِ (شکستن) انسان به منزلۀ پایان وی نیست که در حکم یک انتقال است.

ترکیب «از سر دست» کنایه‎‌ای است که مفهوم آن، فی‌الفور کاری یا سخنی که بی‌تأمل و اندیشه است که در آثار شاعران دیگری نیز یافت می‌شود برای مثال نظامی می‌گوید:

«سخن تا چند گویی از سر دست

همانا هم تو مستی هم سخن مست

یا باباافضل که گفته است:

«معلوم نمی شود چنین از سر دست

کین صورت و معنی ز چه در هم پیوست»

 

 

 

 

 

خیام در رباعی «وقت سحر است، خیز ای مایۀ ناز / نرمک نرمک باده ده و رود نواز…» بر بی‌وفایی و گذرا بودن دنیا و خوش‌باشی تاکید کرده است.

‌سادگی و استفاده از قافیه‌های ساده و بی‌تکلف از ویژگی‌های رباعیات اصیل خیام است. تعدادی از رباعیات خیام موضوع بسیار ساده و صمیمی را در قالب زبانی ساده‌تر ولی فلسفی مطرح می‌کند. رباعی زیر از آن دسته رباعیات خیامی است که بیش از اینکه بر تکلف و تصنع زبان و عاطفه متمرکز باشد، بر سادگی معنا و مفهوم و و زبان بنا شده است:

«وقت سحر است، خیز ای مایۀ ناز

نرمک نرمک باده ده و رود نواز

کآن‌ها که به‌جایند، نپایند دراز

و آن‌ها که شدند، کس نمی‌آید باز»

زبان ساده و محتوای لطیف، یکی از وجوه امتیاز کل رباعیات خیام و همین رباعی است. همین سادگی نیز در نفوذ شعر تأثیر بسزایی دارد. به نظر می‌رسد، همین که شاعر توانسته اندیشه‌های عمیق و دشواریاب را چنان ساده و روان و نافذ ادا کند که همه کس بی‌هیچ تلاش ذهنی آن‌ها را دریابد، هنر ارزشمند و توانایی شگرفی است. الفاظ این رباعی و دیگر رباعیات اصیل خیامی مأنوس و در دسترس همگان است. بافت سخنش نیز از هرگونه پیچیدگی و تکلّف به دور است. نوعی تجانس و هماهنگی واژه‌ها که منتقدان در بیان زیبایی متن بیان می‌کنند، در زبان رباعیات خیام موجود است. در رباعیات اصیل خیام مانند همین رباعی، واژه‌ها اصیل و ترکیبات رسا و خوش‌آهنگ و خوش‌نشست هستند. همین ویژگی‌هاست که رباعیات خیام را در نوع خودش بی‌نظیر کرده است.

موضوع و طرح اصلی این رباعی نیز تکیه بر بی‌وفایی و گذرا بودن دنیا دارد. تکیه اصلی آن بر خوش‌باشی و کامیابی از زندگی است، منتهی خوش‌باشی به معنای لذت‌جویی حاصل از ولنگاری و بی‌ضابطگی نیست. از دیدگاه خیام، انسان نباید غم فردا و افسوس گذشته خورد، زیراکه دنیا مسیر دو طرفه‌ای است که هرکسی از این طرف آید و از آن طرف می‌رود. از رازهای اصلی گفته‌های خیام، یکی همین است که چندان دل به غم و افسردگی‌ها و ناکامی‌های دنیا نبندید که در این دنیا آن‌هایی که اکنون هستند، نخواهند پایید و آن‌هایی‌که رفته‌اند هیچ برگشتی برایشان نیست. این اعتقاد ادامۀ همان اعتقاد وحدانیت و توحیدپرستی و اعتقاد به قیامت و برگزاری آن است که به این گونه توسط خیام با این زبان و پیام، تکمیل شده است.

بنا بر گزارش استاد سیدعلی میرافضلی این رباعی در منابعِ دست اولی مانند «مونس الاحرار فی دقایق الاشعار» سال ۷۴۱ قمری و نز «هه المجالس» سده هفتم قمری و «خلاصه الاشعار فی الرباعیات» ۶۱۱ قمری و «بیاض تاج‌الدین احمد» ۷۸۲ قمری و «طربخانه» ۸۶۷ قمری و «رباعیات خیام اسعد افندی» ۸۷۶ و پاریس ۹۰۲ قمری آمده است.

استادمیرافضلی در کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» صفحه ۱۹۰ این رباعی را در زمرۀ رباعیات اصیل خیامی آورده است و در مورد ضبط این رباعی بیان فرموده که ضبط رباعی بر اساس بیاض تاج‌الدین احمد است. تغییراتی که در رباعی به مرور در زمان صورت گرفته، سیر پسندهای زمانه را به خوبی بازتاب داده است. مهم‌ترین تغییر، در مصراع سوم است که در برخی منابع، مثل: نزهه‌المجالس و تعدادی از مجموعه‌های متأخر، قافیه مصراع سوم را وانهاده و به جای قید «دراز» که رنگ و بوی کهنگی دارد، «بسی» را جایگزین کرده‌اند. اوج این تغییرات را در دستنویس اسعد افندی می‌بینیم:

«وقت سحر است خیز ای مایۀ ناز

نرمک نرمک باده دو و عود نواز

کاین‌ها که بماندند، نپایند بسی

و آن‌ها که برفتند، یکی نآمد باز»

همان‌طور که می‌بینید در روایت افندی دو مصراع سوم و چهارم به کلی به قول استاد میرافضلی «بازسازی» شده است. جایگزین کردن این واژه‌ها به جای هم بخاطر این بوده که در مرور زمان، جامعه با بعضی از واژه‌ها بیگانه می‌شوند و به اصطلاح این واژه‌ها را به‌روز (آپدیت) می‌کنند. همین به‌روز کردن واژه‌ها موجب می‌شود که تغییرات اساسی در زبان این رباعی تولید شود.

ترکیب «ای مایۀ ناز» در میان خوانندگان این رباعی ترکیب غریبی است؛ زیرا بیشتر این ترکیب در میان تصنیف‌های دوره قاجر دیده شده است. منتهی این گونه نیست، چون که این ترکیب به معنایِ ای کسی که مایه یِ فَخر و مباهاتِ جهانیان هستی، انسان است که در میان اشعار شاعران پیشین به وفور دیده شده است. به طور مثال از سنایی:

«فرود مرکز چرخست قاعده حلمش

ورای عالم عقلست همت والاش

دلیل مایهٔ ناز و نواز گشت دلش

عطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش»

یا این‌که عطار باز هم از همین ترکیب استفاده کرده است:

«نون من نیستم هستی تو داری

بلندی و یقین پستی تو داری

کنون من نیستم ای مایه ناز

تو باشی در میانه صاحب راز»

پس کسانی که این ترکیب را از جان‌مایه‌های خیامی نمی‌دانند و بیان می‌کنند که این ترکیب نمی‌تواند از خیام باشد، زیرا که محصول دوره قاجار است، سخن درست و صوابی نیست.

مفهوم این رباعی در میان اشعار شاعران دیگر نیز آمده است. چنانچه نظامی نیز سروده است:

«زِ فردا و زِ دی کس را نشان نیست

که رفت آن از میان واین در میان نیست

یک امروز است ما را نقدِ ایام

بر او هم اعتمادی نیست تا شام

بیا تا یک دهن پُرخنده داریم

به مِی جان و جهان را زنده داریم

به تَرکِ خواب می باید شبی گفت

که زیرِ خاک می باید بسی خُفت»

اصلاً می‌توان گفت که این مفهوم از پربسامدترین مفاهیمی است که در میان اشعار فارسی دیده شده است. همین عاطفه را حافظ سه قرن بعد از خیام چنین بیان کرده است:

«صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

ما را ز جام باده گلگون خراب کن»

 

 

 

 

 

خیام در رباعی «آن جام جهان‌نمایِ جم، من بودم…» می‌گوید که برای رسیدن به سعادت و آرامش (جام جم) همه جا و همه وقت رفتم، در نهایت چیزی را که دریافتم، «خود» من بودم که آینه تمام‌نمای جام‌ جم بودم و باید این راز را در خود می‌جستم و از خود می‌یافتم.

 در بعضی از رباعی‌های خیام، مرز مشترکی میان حکمت و عرفان یافت می‌شود و به قول استاد میرافضلی نباید این حد شباهت اندیشگانی در رباعیات خیام، خواننده را به تردید و تحیر بیندازد و نباید خاطر دوستداران خیام مکدر شود.

رباعی زیر که در اصالت آن به خیام دلایل محکمه‌پسندی وجود دارد، نشان داده است که خودشناسی، اصل ماجراست و راه‌های فراتری از مسیرهای صوفیانه دارد. در این رباعی با یک خودشناسی ارزشمند و اصیل و به قول کتاب ارزشمند «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» «خودشناسی ناب» سروکار داریم که از مفاهیم اصلی اخلاقی در نزد اهالی معرفت‌شناسی است:


«در جُستن جام جم، جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو راز جام جم بشنودم
آن جام جهان‌نمایِ جم، من بودم»


انسان در هر مقام و عزتی که باشد، ناگزیر است که راهی برای درست زیستن و متعالی شدن بیابد. راه هر جا باشد و هرچه باشد، باید انسان را به سرمنزل هستی و عظمت برساند. این رباعی راه را در «خود» می‌جوید و بقیه راه‌ها را بیراهه می‌داند. در روایت‌های دینی نیز مفاهیمی چون «من عرفه نفسه، فقد عرفه ربه» همین مضمون را در بردارد که بهترین راه سعادت، فقط خودشناسی است که از خود ذات وجودی انسان می‌گذرد.


خیام در این رباعی می‌گوید که برای رسیدن به سعادت و آرامش (جام جم) همه جا و همه وقت رفتم، در نهایت چیزی را که دریافتم، «خود» من بودم که آینه تمام‌نمای جام جم بودم و باید این راز را در خود می‌جستم و از خود می‌یافتم. آموزۀ معرفت نفس از دیدگاه این رباعی، یکی از واجب‌ترین اجزای نظام معرفتی و هستی‌شناسی است. از دیرباز این مفهوم توسط حکیمان و عارفان مورد بحث بوده و همگی متفق بر این قول و سندند که خودشناسی و شناخت و حرکت از مسیر خود برای دریافت سعادت و حقیقت از بهترین معیارهای وجودشناسی جهان است. علمای شیعه و سنی بارها از در تضاد بودن ویژگی‌های انسان و خداوند صحبت به میان آورده‌اند. برای شناخت خداوند، شناخت ویژگی‌های انسان مسیر و پل بسیار خوب و روبه‌جلویی است که در دست انسان است. با شناخت ویژگی‌هایی نظیرِ حادث‌بودن، ممکن‌بودن، ضعیف‌بودن و نیازمندبودن انسان می‌توان فهمید که خداوند به‌ترتیب قدیم، واجب‌الوجود، قوی و بی‌نیاز است.


از راهی دیگر شناختِ «خود»، راهی برای رسیدن به برهان نظم است که در جهان ساری و جاری است. پیچیدگی‌های روح و جسم انسان، ما را به وجود ذاتی می‌رساند که این دستگاه پیچیده را آفریده است. همین نظم و شگفتی موجبی است که انسان، به سرچشمه مبدا و هستی مطلق رسانده شود که خود نوعی خداشناسی مطلق است. علمای شیعه و سنی اعتقاد دارند که انسانی که قادر به شناخت کامل از حقیقت خودش نیست، محال است به شناخت کامل از حقیقت خدا دست یابد. چنان که سنایی هم همین مضمون را در قالبی دیگر سروده است:


«ای شده از نهاد خود عاجز
کی شناسی خدای را هرگز
چون تو در نفس خود زبون باشی
عارف کردگار چون باشی»


به نظر می‌رسد که مصراع چهارم رباعی؛ یعنی «آن جام جهان‌نمایِ جم، من بودم»، ناظر بر این مفهوم است که خودشناسی گاهی به صورت مفهومی است که معمولاً با دلیل و برهان همراه است و گاهی هم به شکل فُرمی و ظاهری است که بیشتر سیر و سلوکی است. در هر دو گونه، انسان به درک و حضور و حصول خداوند خواهد رسید. پس خودشناسی چه از طریق حکمت صورت گیرد و چه از طریق تصوف، راهی است برای رسیدن به «جام جمی» است که خیام می‌گوید.


ملااحمد نراقی در «مثنوی طاقدیس» در بیان حدیث «من عرفه نفسه، فقد عرفه ربه» در واقع «عارف نفس خود» را در همین «جام جم» خیام دیده است و برای رسیدن به شناخت پروردگار سرمد، «عارف نفس خود» شدن را پیشنهاد می‌دهد:

«گفت زین ره لؤلؤ این نه صدف
من عرف نفسه فقد ربه عرف
هرکسی کو عارف نفس خود است
عارف پروردگار سرمد است»


رباعی با ارزش و زیبای خیام در ردیف رباعیات اصیل وی شناخته شده است و به گزارش میرافضلی در کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی»، منبع آن آثاری مانندِ «الاقطاب الفطیبه» ۶۲۹ قمری و «سفینه کهن رباعیات» سده هفتم قمری و «لغت موران» سده ششم قمری و «عبهر العاشقین» سده ششم و «مقصدالاقصی» ۶۸۰ قمری و «کشف الحقایق» ۶۸۰ قمری و «لطایف الحقایق» ۷۰۸ قمری و «مفتاح التفاسیر» ۷۰۸ قمری و «جامع الالحان» ۸۱۸ قمری آمده است. میرافضلی در همان اثر بیان کرده که این رباعی پُر مغز در هیچکدام از مجموعه‌های متأخر خیام وارد نشده، اما در دو منبع کهن، صراحتاً به نام خیام است. نقل رباعی در «الاقطاب القطیبه»، با احترام بسیار همراه است و مؤلف آن، خیام را «الحبر الباهر و البحر الغامر» نامیده است. این منبع، حدود یک سده با زمان خیام فاصله دارد و جزو قدیم‌ترین منابع رباعیات خیام محسوب می‌شود. نقل رباعی در دو اثر از قرن ششم هجری، بی ذکر نام گوینده، بر قدمت رباعی، مُهر تأیید می‌نهد. و در نهایت اینکه این رباعی بسیار زیبا و فُرمی و پر محتوا به دنبال رسیدن به «خود» است که مسیر اصلی سعادت و «جام جم» انسان است.

 

 

 

 

 

خیام در رباعی «چون نیست مَقامِ ما در این دهر مُقیم…» با مضمونی فلسفی، هم به مفهوم و پدیده «مرگ» پرداخته و هم غنیمت شمردن وقت را در آن سفارش کرده است.

رباعیاتی که مضمون فلسفی و کلامی داشته باشد، چندان در رباعیات خیام بسامد ندارند. اندک رباعیاتی وجود دارد که رنگ بوی فلسفی و کلامی خود را حفظ کرده است. در همین رباعیاتِ با مضمون مباحث کلامی نیز بی‌ثباتی و گذرا بودن دنیا و مضمون پرمحتوا و پرتوسعۀ «مرگ» مطرح شده است. این مباحث هم با کمک محتوا و هم با مدد از اصطلاحات کلامی تولید شده است. یکی از رباعیاتی که نسبت آن به خیام کمتر مورد تردید است، رباعی زیر بوده که هم چهارقافیه‌ای است و هم مضمون فلسفی دارد و هم به مفهوم و پدیده «مرگ» پرداخته و هم غنیمت شمردن وقت را در آن سفارش کرده است.


«چون نیست مَقامِ ما در این دهر مُقیم
پس بی می و معشوق، خطایی است عظیم
تا کی ز قدیم و مُحدَث، امیدم و بیم
چون من رفتم، جهان چه مُحدَث چه قدیم»


خیام در این رباعی نیز به مسئله غنیمت شمردن وقت و مرگ و چیستی مرگ و هستی‌شناسی از دیدگاه خود پرداخته است. باز هم در شناخت مرگ و اعتماد به دنیا و علوم دنیوی متحیر و سرگردان است. این مضمون بارها در رباعیات خیام تکرار شده است. در واقع می‌توان گفت که پربسامدترین و اصلی‌ترین مضامین رباعیات و تفکر شعری خیام همین مؤلفه‌هاست که اگر آنها را از خیام و رباعیات خیام منفک کنیم، چیزی برای رباعیات خیام باقی نخواهد ماند.


واژگانِ «مقیم»، «محدث»، «قدیم» و «می و معشوق» کلیدهای اصلی شناخت مفهوم و مضمون این رباعی است. موضوع اصلی این رباعی هم همان مؤلفۀ ثابت رباعیات خیام است؛ یعنی موضوع مرگ و نابودی انسان و زندگی کوتاه و موقت او در این جهان. نگاه متفاوت خیام در مصراع سوم و چهارم به مضمون «محدث» و «قدیم»، سردرگمی اصلی این رباعی است. در مصراع سوم به نظر می‌رسد که منظور از قدیم، خداوند است و منظور از محدث، انسان و مخلوقات خداوند است. در مصراع چهارم به ترتیب منظور از قدیم و محدث، تفاوت دو دیدگاه در مورد جهان قدیم و جهان حادث است که خیام بر پایۀ تفکر ابن سینا پیش رفته است و از اتهامی که غزالی به ابن سینا، استاد معنوی خیام، زده است، با رویکردی منتقدانه برخورد کرد و دلخور شده است.


بر اساس کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی»، امام محمد غزالی، ابن سینا را به دلیل آنکه معتقد به قدیم بودن جهان بوده، تکفیر کرده است. خیام در تقریر مسایل فلسفی، ادامه‌رو و باورمند به آرای ابن سینا بوده است و طبیعتاً باید از دست غزالی رنجیده باشد و اتهام وی را به ابن سینا نپذیرد. نظر استاد میرافضلی این است که شاید این رباعی از طرف خیام برای این برخورد و این اتهام و این روایت سروده شده باشد و به آن داستان چشم داشته باشد. در واقع یک نوع واکنش عاطفی و شاگرد به استادی باشد.


خیام در این رباعی، مسئله مرگ را پیچیده‌تر و بزرگ‌تر از همه این گونه مباحث‌های قدیم و حادث مطرح می‌کند و بیان می‌کند که چون مسئله مرگ روشن نشده و بشر از دنیای بعد از خود و چند و چون مرگ پرده‌ای بر نداشته است، پس مباحث کلامی و فلسفی چیزی حل نمی‌کند و نکرده و گره‌ای را نگشوده است. این است که بیان می‌دارد «چون من رفتم، جهان چه مُحدَث چه قدیم». یعنی بعد از مرگ و با وجود مرگ، دنیا و اطلاعات ما از جهان و تفاوت دیدگاه ما هرچه باشد چه فرقی می‌کند. مهم مرگ است که ناشناخته مانده است.


همان‌طور که گفته شد، انتساب این رباعی به خیام کمتر مورد تردید است و به راحتی می‌توانیم آن را در ردیف رباعیات اصیل خیام برشمریم، افزون بر دلایل بالا که برای این ادعا آوردیم، وجود این رباعی در منابع زیر خود نوعی اصالت انتساب این رباعی به خیام است. بر اساس گزارش استاد میرافضلی، این رباعی در منابعی مانند «سفینه کهن رباعیات» سده هفتم؛ «مؤنس الاحرار فی دقایق الاشعار» ۷۴۱ قمری؛ «مجموعه نظم و نثر» ۷۵۰ قمری؛ «سندبادنامه» هم چاپ استانبول و هم چاپ تهران، «طربخانه» ۸۶۷ قمری؛ «رباعیات خیام» بادلیان آکسفورد ۸۶۵ قمری؛ آمده است.


خیام در رباعیات دیگری که به وی منتسب شده است، مضمون مصراع سوم؛ یعنی فارغ بودن از بیم و امید را به گونه‌های دیگر نیز مطرح کرده است:

«ماییم و می و مُطْرِب و این کنجِ خراب
جان و دل و جام و جامه پُر دُردِ شراب
فارغ ز امیدِ رحمت و بیمِ عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب»

 

 

 

 

 

 «مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان / مَی خواه مُروّق، ز طراز آمدگان…» از جمله رباعیات اصیل خیامی است که در آن باز هم به سازگاری با دنیا و دل‌خوش زیستن در این دنیا توصیه شده است.

هفدهمین شنبه‌های خیامی در حالی منتشر می‌شود که در آستانه روز بزرگداشت خیام قرار داریم. در این شماره باز هم به معرفی و پردازش یکی از رباعیات این شاعر حکیم روی آوردیم. رباعی که به خاطر کهنگی و داشتن شیوه چهار قافیه‌ای و بعضی از مفاهیم دیگر که به آن خواهیم پرداخت، اصالت آن اثبات شده است. در این رباعی همان مباحث اصلی سازگاری با دنیا و دل‌خوش‌زیستن در این دنیا پیشنهاد شده است:


«مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
مَی خواه مُروّق، ز طراز آمدگان
رفتند یکان یکان، فراز آمدگان
کس می‌ندهد نشانِ باز آمدگان»


کلیدواژگان این رباعی، خود دلیلی بر کهنگی و قدمت رباعی است. عبارت‌هایی مانند «زمانه‌ساز آمدگان»، «مَی خواه مُروّق» و «می‌ندهد نشانِ» از جمله مواردی است که دلیلی بر این ادعا است. به نقل از کتاب مستطاب رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی، ظهیری سمرقندی در کتاب سندبادنامه خود، شش رباعی را ذکر کرده است که به فاصله دو سه دهه بعد از مرگ خیام برمی‌گردد. این رباعی نیز از جمله همان شش رباعی است که در سندبادنامه ظهیری سمرقندی آمده است. ظهیری این رباعی را بدون ذکر نام سراینده آن آورده است.

ترکیباتی مانندِ «زمانه‌ساز آمدگان» به انسان‌هایی گفته می‌شود که با روزگار و شرایط موجود در آن سازگار شده‌اند و همواره با آن وفق یافته‌اند و ترکیب «مَی خواه مُروّق» در معنای لفظی آن در بیت جایگاه و نمودی ندارد، در این بیت منظور از این عبارت، «به شادی و خوشی دنیا را گذراندن» است، دنیایی که در آن غم کم و کاستی‌های آن خوردن، چندان سودی ندارد و بهتر است که با تمام خوشی و زیبایی با آن برخورد کرد و آن را گذراند.

بیت دوم رباعی، مضمون اصلی و پایه این رباعی و بیشتر رباعی‌های خیام را در بر دارد. آنهایی که رفته‌اند هیچ نشانه‌ای از آنها نیست و هیچ آدرسی از خود و چگونگی خود در دنیای دیگر جا نگذاشته‌اند، پس به این دلیل چندان غم کاستی و کمی را نباید خورد و باید به خوشی و شادی این دنیا را گذراند و از آن عبور کرد. البته همانگونه که در «خیامی‌ها» پیشین هم مدنظر قرار گرفت، منظور از خوشی و شادی، نوعی شادی از نگاه ولنگاری و هرج و مرجی نیست، بلکه یک نگاه خوب دیدن و خوش زیستن در این دنیای خوب و ارزشمند است.
این رباعی در منابع زیادی نیامده است، ولی همین منابع اندکی که این رباعی را در خود جای داده است، از منابع ستبر و سترگی است که حضور این رباعی در آنها دلیلی بر اصالت رباعی است. این رباعی در منابعی مانند منابع زیر آمده است: نزهه المجالس سده هفتم قمری، سندبادنامه سده ششم قمری، طربخانه ۸۶۷ قمری.

در واقع در این رباعی نیز سخن اصلی و پایه‌ای خیام همان است که همواره بوده است: دل نبستن به غم و به شادی دنیا را گذراندن. این پیام همواره در رباعی‌های خیام به گونه‌های مختلف گفته می‌شود. شادی این دنیا را به خاطر کم و کاستی‌هایش بر خود حذف نکردن، از جمله پیامی است که همواره در بسیاری از رباعی‌ها و از جمله همین رباعی نهفته است. همین مفهوم را در رباعی‌هایی نظیر رباعی زیر می‌بینیم و از مفاهیم اصلی رباعی‌های خیام است.


«ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی»
***
«از جمله رفتگان این راه دراز
بازآمده کیست تا به ما گوید راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز»

 

 

 

 

 

 اخلاقی‌ترین بیتی که در میان رباعی‌های اصیل خیام دیده‌ایم، بیت «‌آن را باید به مرگ من شاد بُدَن / کز دستِ اجل، تواند آزاد بُدَن» است که بیان می‌کند نباید کسی در مرگ دیگری شادی کند.

‌در این شماره از شنبه‌های خیامی می‌‎خواهیم به یکی از رباعی‌های خیام بپردازیم که معارض کمتری داشته و اخلاق‌گرایانه طرح شده است، رباعی که نگاهی اندرزگونه به متن داشته است و همین نگاه اخلاقی به گفته سیدعلی میرافضلی باعث شده که کمتر مورد توجه خیام‌دوستان قرار بگیرد:

«رفتم که در این منزل بیداد بُدَن

در دست نخواهد به‌جز از باد بُدَن

آن را باید به مرگ من شاد بُدَن

کز دستِ اجل، تواند آزاد بُدَن»

این رباعی در منابع زیادی نیامده است، افزون بر حضورش در منبعی چون نزهه‌المجالس سده هفتم قمری و گنج‌الگنج و طربخانه، چهار قافیه‌ای بودن و حضور در منابع معتبر باعث شده که خیام‌شناسی مانند میرافضلی آن را در ردیف رباعی‌های خیام قرار دهد. هم او بیان کرده که حضور بیت دوم این رباعی در گنج الگنج شادانی نیشابوری، نشان از قدمت این رباعی دارد. فرم زبان و مفهوم این رباعی نشان از کهنگی و قدمت رباعی است.

رباعی کاملاً مفهومی اخلاق‌گرایانه دارد و برای درک مفهوم آن مشکل زبانی یا بیانی وجود ندارد. این مفاهیم اخلاقی را به مراتب می‌توان در متون دیگر هم بیابیم. سخن از شادی نکردن پس از مرگ دیگران و گذرا بودن دنیا است که همواره به گونه‌های مختلف در رباعی‌های خیام ردپا دارد. اخلاقی‌ترین بیتی که در میان رباعی‌های اصیل خیام دیده‌ایم، بیت دوم همین رباعی است که بیان می‌کند کسی نباید در مرگ کسی شادی کند، زیرا که اجل همه را یکی یکی خواهد ربود و هیچکس از دست اجل رها نخواهد شد. همین مضمون را خیام به گونه زیر بیان کرده است:

«آن را باید به مرگ من شاد بُدَن

کز دستِ اجل، تواند آزاد بُدَن»

در کتاب رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی در ذیل توضیح این بیت آمده است که مضمون این بیت یک مضمون اخلاقی است که در میان متون دیگر هم ساری و جاری بوده است و شاید رباعی امیر عنصرالمعالی زیار، نویسنده قابوس‌نامه (تألیف در ۴۷۵ قمری) را بتوان منبع الهام خیام به شمار آورد. رباعی عنصرالمعالی این است:

«گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دود

زآن دود چنین شاد چرا گشتی زود

چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود

بر مرگ کسی چه شادمان باید بود»

شاید حضور ترکیب کنایه‌ای «در دست نخواهد به‌جز از باد بُدَن» در این رباعی نیاز به توضیح داشته باشد که این هم چندان مبهم و پیچیده نیست و فراوان در ادبیات دیده شده است که شاعران و نویسندگان و حتی در میان سخن‌های عادی روزانه نیز از این کنایه استفاده می‌شود که به معنای همان تعریف معلوم و مشخصِ تلاش بی‌حاصل و بی‌نتیجه است. خیام به گونه همین ترکیب با همین ساختار کنایه‌ای در جاهای دیگر نیز از آن بهره برده است که نزدیک به سبک خیام می‌شود:

«از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامده‌ست فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن»

یا رباعی زیر:

«آرند یکی و دیگری بربایند

بر هیچ‌کسی راز همی‌نگشایند

ما را ز قضا جز این قدر ننمایند

پیمانۀ عمر ماست می‌پیمایند»

خیام بار دیگر در همین رباعی مورد نظر این نوشته مانند دیگر رباعی‌های کلیدی خود به زندگی در دنیا می پردازد و در نکوهش آن داد سخن سر می دهد. دنیا را زندگی همراه با بیداد و ستم می داند. خود زندگی در دنیا بیدادگری است. آنچه در زندگی دنیا بهره ما خواهد شد چیزی جز باد نیست. باد می‌کاریم و باد می‌درویم. ممکن است گفته شود که شاید بعضی از مرگ دیگران شاد و مسرور شوند. خیام می‌گوید کسانی می‌توانند از مرگ دیگری دلشاد شوند که خود در زیر سلطه دست اجل نباشند و بتوانند از دست اجل بگریزند. سخن باز هم درباره مرگ است و در کنار آن زندگی آکنده از درد و رنج دنیوی.

 

 

تصویر اصلی این متن اثر استاد حسین بهزاد (۱۳۴۷_۱۲۷۳)؛ مینیاتوریست معاصر ایرانی می باشد.

بخش اول: تحلیل پنج رباعی از حکیم عمر خیام | دکتر بشیر علوی (لینک)

بخش دوم: تحلیل شش رباعی از حکیم عمر خیام | دکتر بشیر علوی (لینک)