انقلاب مشروطه: نقطه عطفی در گذار به دموکراسی و چالشهای آن
حمید موذنی
نویسنده و منتقد فرهنگی-اجتماعی
انقلاب مشروطه ایران که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رخ داد، یکی از مهمترین و برجستهترین نقاط عطف تاریخ معاصر ایران به شمار میآید. این رویداد نهتنها به عنوان تلاشی برای گذار به دموکراسی و ایجاد نهادهای قانونی شناخته میشود، بلکه به دلیل پیچیدگیها و چالشهای داخلی و خارجی آن، بازتابهای گستردهای در تاریخ سیاسی و اجتماعی کشور داشت. با این حال، این انقلاب با وجود همه پتانسیلها و آرمانهایش نتوانست به پیروزی کامل و پایدار دست یابد و در نهایت به شکست انجامید. مهمترین دلایلی که باعث ناکامی انقلاب مشروطه شد، در دو عامل اساسی نهفته است: نخست، ضعف جامعه به لحاظ مدنی و اجتماعی و دوم، ضعف نظام سیاسی پیشین که فاقد اقتدار، مشروعیت و کارآمدی لازم بود.
در مورد اولین مشکل، دارون عجم اوغلو در کتاب راه باریک آزادی (The Narrow Corridor) به این نکته اشاره میکند که جوامعی که از یک نظام سیاسی مقتدر به دموکراسی گذار میکنند، دموکراسی آنان پایدارتر و موفقتر است؛ به عبارت دیگر، جوامع پیشرفتهتر از نظر مدنی، با فرهنگهای ریشهدار و نهادهای قدرتمند، میتوانند گذار به دموکراسی را با موفقیت بیشتری انجام دهند؛ اما در ایران، جامعه به دلیل سلطه شدید سنتگرایی، مخالفتهای تجددستیزانه و فشارهای مشروعهطلبان (روحانیون و طرفداران بازگشت به حکومت بسته و سنت گرا) نتوانست همگام با تحولات سیاسی حرکت کند. به این ترتیب، فشارهای اجتماعی و سیاسی از درون و بیرون موجب تضعیف حرکتهای اصلاحی شد و روند مشروطهخواهی در نهایت با چالشهای جدی روبهرو گردید.
دومین مشکل که بهویژه در تحلیل عجم اوغلو و رابینسون در کتاب چرا کشورها شکست میخورند (Why Nations Fail) بهطور گسترده مورد بحث قرار میگیرد، به ضعف ساختاری نظام سیاسی پیش از انقلاب مشروطه اشاره دارد. آنها در این کتاب بیان میکنند که جوامعی که از دولتهای ضعیف و فاقد اقتدار به دموکراسی وارد میشوند، معمولاً در معرض خطر بازگشت به وضعیتهای غیردموکراتیک قرار دارند. در ایران، نظام قاجار که پیش از انقلاب مشروطه بر سر کار بود، فاقد اقتدار و مشروعیت کافی برای اداره کشور و اعمال نظم اجتماعی بود. بیثباتی سیاسی، فساد گسترده و ناتوانی در تامین امنیت و رفاه عمومی، باعث شده بود که بسیاری از مردم نتوانند اعتماد لازم را به نهادهای حکومتی داشته باشند. همین فقدان اقتدار و مشروعیت، به طور مستقیم بر روند انقلاب مشروطه تاثیر گذاشت و مسیر آن را به چالش کشید.
با همه این تفاسیر، نباید از تأثیرات عمیق و ماندگار انقلاب مشروطه بر جامعه ایرانی غافل شد. این انقلاب، هرچند که در کوتاهمدت به نتیجه نرسید، اما مبنای بسیاری از تحولات سیاسی و اجتماعی بعدی در ایران شد. مفاهیمی مانند آزادی، برابری و حقوق بشر که در اعلامیههای مشروطه و بیانیههای بعدی آن مطرح شد، در نهایت به بخشی از آرمانهای مردم ایران تبدیل گردید. همانطور که در آثار مختلف پژوهشگران معاصر آمده است، انقلاب مشروطه نهتنها زمینهساز نخستین تلاشها برای نهادینه کردن دموکراسی در ایران بود، بلکه روحیهای از آزادیخواهی و برابریطلبی را در میان ایرانیان به وجود آورد که همچنان در پیآمدهای تاریخی نظیر روی کار آمدن رضا شاه و نوگرایی ایران و اوایل دهه ۱۴۰۱ نمایان شد. در همه ی موارد یک همسانی و اشتراک مولفه های لازم وجود نداشته است. در مشروطه نخبه گان بدون همراهی جامعه و نظام سیاسی پیشرو بودند. در نوسازی رضا شاه، نظام سیاسی اقتدار داشت اما جامعه و نخبه گان همراه نبودند و در وضعیت حاضر جامعه پیشرو است اما نخبه گان و نظام سیاسی، سد راه هستند. هر چه هست به نظر می آید نقطه عطف تاریخی همراه شدن هر سه نیرو پیش روی جامعه ایران است.
این تأثیرات هنوز در درون جامعه ایران موج میزند و بسیاری از رخدادهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه در دورههای بعدی، به نوعی ادامهی همان آرمانهای مشروطهخواهی به شمار میروند. در حقیقت، اگرچه انقلاب مشروطه نتواست به تمامی اهداف خود دست یابد، اما همچنان بهعنوان یک نقطه آغازین و مهم برای تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران باقی مانده است.