- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

خرمهره … | داستانکی از میترا مویدی

خر مُهره…

 

داستانکی از میترا مویدی

 

 

اسمش مِدوُ بودسالی یک بار می آمد. فصل قشلاقشان که می‌شد.قندوشکر و چای خشک می برد .خودش می گفت چه کم دارد مادرم توی کیسه اش می ریخت نیازمند بود اما طمع نداشت به اندازه ی نیازش برمی داشت شاید هم کمتر علو‌طبع داشت بعد خودش چندین مهره و‌سنگ نمک میگذاشت یک گوشه و‌می رفت مبادله کالا به کالا می‌کرد از قدیم رسمشان این بود غرور خاصی داشت.
از خانه آبا (پدر بزرگ )تا خانه ما این رسم ادامه داشت وقتی آبا مُرد مِدوُ پُرسون پُرسون خانه ی ما را پیدا کرد و رفت و آمدش از آنموقع شروع شد.
یک کاسه پر از مهره و سنگ نمک داشت که برای تشکر تعارف می‌کرد مادرم هیچگاه برنمی داشت ولی من چشمم دنبال آن خر مهره ی زرد زیر گلویش بود که از زیر مینارش با هر حرکت و نفس عمیقش تکان می خورد هر سال منتظر بودم که او از خر مهره ی زرد زیر گلویش خسته شود و آن را توی کاسه مهره ها بیندازد و به مادرم تعارف کند آنوقت من بدون معطلی بی توجه به چشم غره های مادرم خر مهره ی زرد رابرمیداشتم.
خستگیش را با یک استکان چای و قلیانی که عمه ام برایش چاق می‌کرد از تن نحیف و رنجورش در می‌کرد یک روز که داشت قلیان میکشید رفتم نشستم روبرویش و گفتم امروز هر جور شده خر مهره را از او‌برمیدارم پیرزن مهربان و سخاوتمندی بود حتما اگر میدانست من چقدر خر مهر ه را دوست دارم دریغ نمیکرد او به قلیان پک میزد و من به خرمهره خیره شده بودم که … با یک پک عمیق مِدوُ دیدم که از زیر خر مهره دود بیرون زد من وحشت زده داد زدم خر مهررررره سووووخت…
بعد از آنروز مِدوُ برای همیشه رفت و ما دیگر مِدوُ را ندیدیم بعدها از عمه ام فهمیدم که زیر گلویش سوراخ بوده و خر مهره ی بزرگ را برای پنهان کردن سوراخ زیر گلویش استفاده میکرده بیچاره مِدُو …