- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

زنان فرودست بوشهر در آستانۀ مشروطه (برپایه کتاب خاطرات لامبرت مولیتور)

زنان فرودست بوشهر در آستانۀ مشروطه

(برپایه کتاب خاطرات لامبرت مولیتور)

 

 

سیدقاسم یاحسینی

نویسنده و تاریخ پژوه جنوب ایران

 

 

زنان بوشهری و اروپایی مقیم بوشهر در نگاه مولیتور

به خاطر غوطه­‌ور بودن در مباحث نظری و تاریخی مربوط به زنان، در چند سال اخیر متن و سند تاریخی که می­‌خوانم، دقت می­‌کنم که ببینم آیا مطلبی هم درباره زنان در آن هست یا نه! با همین دقت و توجه بود که خاطرات لامبرت مولیتور*، کارمند بلژیکی و از مقامات عالی رتبه کمرک بوشهر در سال­های ۱۹۰۲ و ۱۹۰۳ میلادی/ ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۲شمسی را هم خواندم و اتفاقاً مطالب جالبی در آن دیدم. در این مجال، مروری خواهم داشت به قول قدیمی­‌ها به «نسوانیات» این خاطرات و تحلیل برخی از مطالب آن.

 

نوشتن خاطرات سفر برای مادر!

لامبرت مولیتور در روز ۶ ژانویه ۱۹۰۲م./ ۱۶ دی ۱۲۸۰ش. با کشتی وارد منطقه قرنطینه بوشهر شد. (ص۲۳.) وی حدود دو سال در بوشهر اقامت داشت و چون عکاس، نقاش و انسان کنجکاوی بود، شناخت نسبتاً خوبی از اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بوشهر پیدا کرد. اما پرسش این است که او زنان بوشهری و یا زنان اروپایی مقیم بوشهر را چگونه دیده و در خاطرات خودش منعکس کرده است؟ من در دو بخش به این موضوع خواهم پرداخت:

۱ـ زنان بوشهری و حال و روزشان

۲ـ زنان اروپایی مقیم بوشهر.

اما پیش از پرداختن تفصیلی به هر کدام، اجازه بدهید به یک نکتۀ مهم اشاره کنم: دو نشانه، هم به لحاظ نشانه‌­شناسی و هم روان­شناسی فردی، در همان آغاز خاطرات لامبرت مولیتور وجود دارد که نشان از توجه خودآگاه و ناخودآگاه ذهن و روان وی به زنان و جنس مؤنث دارد، یکی روابط عاطفی خاصی است که با مادرش دارد. این روابط چنان صمیمی، قوی و پایدار بوده است که پس از دوری از مادر و راهی شدن از بلژیک به طرف ایران، به یاد مادرش، خاطرات سفرش را با جزئیات نوشته و برای مادرش ارسال کرده است: «برای مادرم، در اولین سفر بزرگ دریایی‌­ام، یک دفترچه خاطرات نوشتم و از هر مرحله سفر برایش فرستادم. می­‌خواستم او نیز بتواند این ماجراجویی زیبا از دوران جوانی مرا در ذهن خود بازسازی کند و در احساسات، شگفتی­‌ها و لذت­‌های آن شریک شود. در حالی که من از او دور می­‌شدم، او در افکار خود همچنان همراه پسرش بود…»، (ص۲۳.)

 

 

ساختمان امیریه!

اما دومین «نشانه» اقامت مولیتور در عمارت امیریه، است که بعدها به عمارت بلدیه معروف شد و امروزه مرکز شورای اسلامی شهر بوشهر در خیابان خلیج فارس می‌­باشد. معروف است که احمدخان دریابیگی این ساختمان را برای دخترش بزرگش «امیربانو» بنا کرده است! (من این موضوع را از آقای علیرضا مظفری‌­زاده تلفنی، در تاریخ ۲۹ مهر ۱۴۰۴ش.، شنیدم). قطعاً مولیتور با آن ذهن کنجکاوش، می­‌دانسته که «امیریه» از نام «امیربانو» دختر دریابیگی اخذ شده است! در باب این ساختمان نوشته است: «این قصر که در این­جا به آن امیریه می‌­گویند، درست در کنار دریا قرار دارد و شب­ها با یک محوطه سنگ­‌فرش شده از دریا جدا شده است. در طبقه بالا جایی که اتاق­‌های ما قرار دارد دو بالکن بسیار بزرگ مشرف به این محوطه وجود دارد. همچنن دارای بامی مسطح است که در شب­های تابستان بر روی آن می‌خوابند.»، (ص ۲۷.)

بعد به موضع مهمی اشاره کرده و آن بیرونی و اندرونی بودن ساخت بناهای بوشهر برای طبقه متوسط شهری است که از نظر فلسفه و ایدئولوژی معماری در بوشهر قابل توجه است: «خانه­‌های افراد طبقه متوسط و بالا، دارای دو بخش مجرا هستند. یکی از آن­ها که معمولاً رو به خیابان است و «بیرونی» نام دارد، تنها بخشی است که مردان غریبه اجازه ورود به آن را دارند. دیگری که «اندرونی» نامیده می­‌شود، محل سکونت زنان و کودکان خردسال از هر دو جنس است. این بخش مخصوص خانواده و به ویژه مخصوص زنان است. هیچ مرد غریبه‌­ای اجازه ورود به آن را ندارد. حتی خدمتکاران مرد خانه نیز، جز در موارد استثتایی، نمی‌­توانند وارد شوند. به‌­نظر می‌­رسد که امیریه همان بخش «بیرونی» باشد که فرماندار کل پیشین، برای زندگی رسمی خود، پذیرایی‌ها و دفاتر کاری­اش ساخته است.»، (ص ۲۷.)

این دو نشانه روانشناختی و نشانه ­شناختی، به‌­خوبی جایگاه زنان در ذهن و روایت این کارمند بلژیکی عالی رتبه گمرکات بوشهر را نشان می­‌دهد. اما اول برویم بر سر گزارش مولیتور از زنان بوشهر؛ در سرتاسر خاطرات وی، بسیار کم به زنان بوشهری پرداخته شده است، کمتر از تعداد انگشتان یک دست؛ اما همین معدود مواردی که پرداخته، از منظر مطالعات زنان و تاریخ زنان بوشهر، خصوصاً تاریخ از پائین و زنان فرودست بوشهری، جالب و قابل استناد است.

 

مشاهده زنان بوشهری در قبرستان شهر!

به­ خاطر فرهنگ عمومی بوشهر اندکی پیش از انقلاب مشروطه، زنان بوشهری در عرصه اجتماعی چندان قابل دیدن نبودند و بیشتر آنان در اندرونی به­ سر برده و به­ شدّت از نامحرم، آن هم از نوع بلژیکی و اروپایی آن، پرهیز می­‌کردند. مولیتور در طول زندگی روزنامه خودش در مسیر رفت و برگشت به گمرک بوشهر و پَرسه زنی در ساحل و سطح شهر، مرتب مردهای بوشهری را می­دیده و با اقشار و طبقات مختلف مردم بوشهر، از حمالی که در گمرک باربری می‌­کرده تا تاجر و حتی مقامات برجسته شهری، رفت و آمد داشته است، اما خبر چندانی از زنان بوشهری در این میان نبوده است. اگر بخواهم بر اساس تاریخ یادداشت­‌های خودش کار را جلو ببرم، ظاهراً یکی از نخستین مواجهات مولیتور با زنان بوشهر، در قبرستان عمومی شهر، جای فعلی بیمارستان فاطمه زهرا تا حوالی «رستوران قوام» امروزی و روبروی کنسولگری بوشهر، بوده است. بین این قبرستان و عمارت امیریه، تنها چند صد متر فاصله است. افزون بر این که مولیتور از این قبرستان نیز عکسی تاریخی گرفته و یکی از معدود عکس‌­هایی است که ما امروزه از این قبرستان عمومی در دست داریم. گزارش او از زنان حاضر در قبرستان چنین است: «… اما در برخی از روزها، به ویژه هنگام غروب آفتاب و به طور سنتی، در شب پنج­شنبه، زندگان به زیارت قبور مردگان می‌­آیند. این منظره­ای فراموش نشدنی است، چادرهای سیاه زنان که یا بر سر قبرها نشسته‌­اند یا در میان آن­ها در حرکت‌­اند، در پس زمینۀ برهنه و خشن زمین گورستان، به­ شدّت به چشم می ایند.»، (ص ۴۲، تأکید از من است.)

 

کنیزهای رقصنده آفریقایی در بوشهر!

مواجهه بعدی مولیتور با زنان در بوشهر، مشاهده رقص و آواز غلام­‌ها و کنیزهای آفریقایی در روز عید نوروز در بوشهر است، که براساس اسناد تاریخی، پیشینۀ بلندی در بندر بوشهر داشته است. مولیتور در ذیل یاداشت­‌های روز ۲۲ مارس ۱۹۰۲./ اول فروردین ۱۲۸۱ش. مشاهده خود را چنین روایت کرده است: «از پنجره دفتر کارگزار، شاهد یک اجرای موسیقی توسط سیاه‌­پوستان بوشهر بودیم، صحنه، سرگرم کننده بود، چندین حلقه از تماشاگران که برخی نشسته و برخی ایستاده بودند، در مرکز، سه یا چهار نوازنده، با سازهایی شامل دایره و نی جفتی، به همراه مردان و زنانی که یک رقص سنتی را اجرا می­‌کردند. تنها مردان، حرکات پُرتحرکی داشتند، در حالی که زنان به آرامی و هماهنگ، فقط به جلو و عقب حرکت می­‌کردند. در مجموع، یک رقص سیاه­‌پوستی بود. در میدان شهر، مردم در جشن و شادی بودند.»، (ص ۶۶، تأکید از من است.)

 

پشت بام امیریه و یک دردسر شبانه؟!

همه چیز از پشت بام عمارت امیریه آغاز شد! ماجرا از این قرار بود که در گرما و شرجی وحشتناک تابستان در بوشهر، که هیچ وسیلۀ سرمایشی و خُنک کننده نیز وجود نداشت، بلژیکی تنهای ما ناچار بود شب­ها روی بام مسطح عمارت رفته و بساط خواب نه چندان راحتش را آن­جا پهن کند. خودش در این باره نوشته است: «خوابیدن تنها چیزی است که پس از روزهای طاقت‌­فرسا، آرزو می­‌کنیم، زیرا برخی از شب‌­ها نیز به اندازه روزها طاقت فرسا هستند. در طوب شب، بر روی پشت‌­بام، همواره آرزوی یک نسیم را داریم. یک ساعت می­‌خوابیم، ناگهان از خواب می­‌پریم؛ این یعنی بادی که نوازشگر ما بود، از وزیدن ایستاده است. پس از آن باید به مدت طولانی روی بام قدم زد، تا زمانی که دوباره احساس خواب آلودگی کنیم و شاید برای یک ساعت دیگر بتوانیم بخوابیم. شب‌­ها به همین منوال سپری می­‌شوند.»، (ص۸۷.)

در یکی از همین شب­های گرم و پُرشرجی و «پَرسه­‌های شبانه» روی بام عمارت امیریه در بوشهر بود، در نیمه اول اوت ۱۹۰۲م./ تیر ماه ۱۲۸۱ش. که اتفاق ناخوشایندی برای مولیتور رخ داد. خودش ماجرا را چنین روایت کرده است: «منظره پشت بام­‌های تراس­‌دار در شب بسیار جالب است. وقتی که تمام ساکنان، فراری از کوره داغ خانه‌­ها، بلافاصله پس از غروب آفتاب به آن­جا پناه می‌برند تا نفسی تازه کنند، غذا بخورند و بخوابند. آن­ها را در لباس­‌های سبک‌­شان می­‌توان دید که قلیان­هایشان را می­کشند و زغال سرخشان در تاریکی جرقه می‌­زند. بدون هیچ سرپناهی در برابر رطوبت شب، روی حصیری دراز می­کشند تا بخوابند. در شب‌­هایی که ماه در آسمان نیست، وقتی که آن­ها به دور هم گرد آمده‌­اند تا شام بخورند، نور چراغ‌­هایی که از روبه­‌رو صورت آن­ها را روشن می­‌کند، در حالی که پشت‌شان در تاریکی محو شده است، تصاویری خلق می­‌کند که هر نقاشی را، حتی رامبراند، وسوسه می­‌کند.

شبی من از بالای بام امیریه که تقریباً بر تمام بوشهر مُشرف است، این منظرۀ مردم پشت بام را تماشا می­‌کردم که ناگهان مردی بلند قد مرا مورد خطاب قرار داد؛ او ادعا می­‌کرد که من به زنانی که نیمه برهنه بودند نگاه می­‌کنم و تهدید کرد که از من به حکمران شکایت خواهد کرد. در واقع، او توجه مرا به جزییاتی از این منظره جلب کرد که من اصلاً به آن توجهی نداشتم. واقعاً هیچ زنی نگاه مرا به خود جلب نکرده بود.»، (صص ۸۹ـ۸۸، تأکید از من است.)

البته روای بلژیکی ما از آن جزئیات «منظره»ای که دیده، چیزی ننوشته است! اگر نوشته بود، ما اطلاعات خوبی از «خُفت و خواب شبانه» و تابستانۀ زنان و دختران بوشهری بر پشت بام­ها داشتیم، موضوع «تابو» شده‌­ای که بوشهری­‌های بالای پنجاه سال، خاطرات زیادی از آن دارند که هیچ‌گاه نیز روایت نکرده‌­اند!

 

آشپز مست و زن بوشهری دلیرش!

موضوع دیگری که مولیتور خیلی کوتاه به آن پرداخته، در ظاهر یک روایت عادی و حتی مبتذل است: او یک آشپز ایرانی داشت که چون مرتب عرق خوده و مست می‌­شد، اخراجش کرد، اما با التماس و زاری همسرش، دلش سوخت و آن آشپز مست را دگرباره بر سر کارش برگرداند. متن روایت مولیتور چنین است: «دیروز آشپزم آن قدر مست بود که او را اخراج کردم. همسرش برای التماس به نزد من آمد تا دوباره او را به کار برگردانم. او باید با دستمزدی که از من می‌­گیرد، شکم هفت فرزند را سیر کند. همسرش با خواهش و زاری از من خواست که به جای اخراج، او را به­ شدّت شلاق بزنم تا مجبور شود اظهار کند که دیگر عرق نخواهد نوشید. بدون نیاز به شلاق، دوباره او را به کار بازگرداندم، چرا که او آشپز خوبی است.»، (ص ۸۷، تأکید از من است.)

اما به باور من، بهترین قسمت خاطرات لامبرت مولیتور در ایام اقامت دو ساله­اش در بوشهر، همین روایت کوتاه است! چرا؟

این روایت از زوایای مختلف قابل تأمل است:

۱ـ از منظر تاریخ از پائین و زندگی فرودستان،

۲ـ از دیدگاه تاریخ روزمره مردم معمولی بوشهر،

۳ـ از نظرگاه تاریخ مصرف مُسکرات الکلی میان مردم کوچه و بازار در بوشهر،

۴ـ از منظر تاریخ کار و فروش خدمات کارگران بوشهری به اروپایی­­‌های مقیم بوشهر،

۵ـ تقابل و رفتار تنبیهی اروپائیان با بزهکاری مستخدمان ایرانی خودشان،

۶ـ و از همه مهم­تر، از نظر من، کُنش دلیرانه زن آشپز است. تصور بفرمائید که در جامعه مردسالار، زنی فرودست که خودش هیچ ممر اقتصادی ندارد و کل اقتصاد خانواده بر دوش شوهرش است، با هفت فرزند قد و نیم قد، ناگهان شوهرش به خاطر مستی از کار اخراج شده و هیولای فقر و گرسنگی، او را از نمایی خیلی نزدیک تهدید می­‌کند. اما زن قهرمان ما، چادر به سر کرده، از اندرونی بیرون آمده، وارد عرصه اجتماعی شده و نزد کارفرما می­‌رود، با التماس و زاری، چنین فضای عاطفی ایجاد می­‌کند که کارفرمای فرنگی، شوهرش را دوباره سرکار برمی­‌گرداند.

به باور من، قهرمانان زندگی روزمره در بوشهرِ در آستانه انقلاب مشروطه، چنین زنانی بودند. در واقع التماس و زاری این زن را باید نوعی کُنش اجتماعی/عاطفی تلقی کرد، زیرا اگر چنین نمی­‌کرد، علاوه بر این که شوهرش کارش را از دست می­‌داد، آن زن و هفت فرزندش نیز باید درد گرسنگی را برای مدت نامعلومی به­ جان می‌­خریدند. زن چنان درمانده شده بود که به کارفرمای فرنگی توصیه می­‌کند، شوهر مستش را به­ شدّت تنبیه بدنی کرده، او را به شلاق ببندد، اما خطر گرسنگی و فقر را از کل خانواده دور کند، و در رسیدن به این هدف نیز موفق می‌­شود! از نگاه و دید من، این زن بی­ نام و نشان، قهرمانِ زندگی روزمره زنان عادی، فرودست و گم شده در غبار تاریخ بوشهر عهد ماقبل مشروطه است!

 

ارزش خاطرات مولیتور برای مطالعات زنان بوشهر

در یک نگاه کلی، خاطرات لامبرت مولیتور، اگر چه روایتی مردانه از یک بلژیکی مُجرد است که تماس و شناخت چندانی با و از زنان بوشهری نداشته است، اما همین گزارش‌­های پراکنده‌­ای که در لابلای خاطراتش درباب زنان بوشهری، همگی هم زنان فرودست و فقیر داده، برای مورخان تاریخ زنان و مطالعه‌کنندگان موضوع وضعیت و جایگاه زنان بوشهر در آغازین سال­های قرن بیستم میلادی و در آستانه انقلاب مشروطه، جالب و قابل توجه است.

 

*یاسین محمدی، به کوشش، خاطرات لامبرت مولینور، [ترجمه، عاطفه علوی]، نشر هلیله، چاپ اول، بوشهر، پائیز ۱۴۰۴.