- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

دریا، غیبت و اسطوره؛ جنوبِ اندیشیده‌شده در روایت بهرام بیضایی

دریا، غیبت و اسطوره
جنوبِ اندیشیده‌شده در روایت بهرام بیضایی

 

بابک شاکر

نویسنده و منتقد ادبی و فرهنگی جنوب ایران

 

بهرام بیضایی اقلیم را توصیف نمی‌کند؛ آن را وادار می‌کند سخن بگوید. در جهان او، جنوب ایران نه مجموعه‌ای از نشانه‌های بصری، بلکه منطقی روایی است که بر پایه غیبت، تعلیق و بازگشتِ ناتمام شکل می‌گیرد. این منطق را می‌توان به‌روشنی در چریکه تارا دید؛ جایی که گذشته، آرام و رام، به تاریخ نمی‌پیوندد. مردِ اسطوره‌ای وقتی بازمی‌گردد، نه پیام نجات دارد و نه نوستالژی:
«شمشیر من را به من بازگردان؛ این زمانه، زمانِ من نیست.»
این جمله، هسته‌ی مواجهه بیضایی با فرهنگ دریامحور جنوب است؛ فرهنگی که در آن گذشته هرگز به‌کلی عبور نمی‌کند، بلکه همچون موج، مدام بازمی‌گردد و اکنون را مختل می‌کند.

در چریکه تارا، دریا حضوری نامرئی اما دائمی دارد؛ همان نیرویی که رفتن را ممکن و بازگشت را نامطمئن می‌کند. تارا، زنی که میان عقل اکنون و وسوسه اسطوره ایستاده، نماینده فرهنگی است که با غیبت زیسته است. وقتی می‌گوید:
«من به این زندگی عادت کرده‌ام»،
این «عادت»، عادت به فقدان است؛ عادت به نبودن، به انتظار، به ناتمامی. این دقیقاً همان تجربه‌ای است که در زیست جنوب ایران، به‌ویژه در نسبت با دریا، تاریخی و تکرارشونده است.

همین منطق در مرگ یزدگرد به شکلی انتزاعی‌تر ادامه می‌یابد. هیچ شاهدی قطعی نیست و حقیقت، میان روایت‌ها پاره‌پاره می‌شود. آسیابان می‌گوید:
«هرکس آن‌چه را دیده، می‌گوید؛ اما هیچ‌کدام همه‌چیز را ندیده‌اند.»
این جمله، صرفاً تمهید نمایشی نیست؛ بازتاب فرهنگی است که در آن خبر با تأخیر می‌رسد، روایت‌ها دهان‌به‌دهان می‌چرخند و حقیقت، هرگز یک‌صدا نیست. بیضایی این وضعیت را نه توصیف، بلکه به ساختار درام تبدیل می‌کند؛ همان کاری که در چریکه تارا با اسطوره و دریا کرده بود.

 

 

در مجلس ضربت زدن نیز غیبت، عامل پیش‌برنده روایت است. حقیقت حذف می‌شود و آن‌چه می‌ماند، روایت‌های ناقص است. یکی از شخصیت‌ها می‌گوید:
«آن‌که نیست، همیشه بیش از آن‌که هست، اثر می‌گذارد.»
این جمله را می‌توان چکیده نگاه بیضایی به فرهنگ جنوب دانست؛ فرهنگی که در آن غیبت مردانِ رفته به دریا، ساختار خانواده، حافظه و روایت را شکل داده است. غیبت، نزد بیضایی، فقدان نیست؛ نیروی فعال است.

باشو، غریبهٔ کوچک این منطق را به سطح زبان می‌آورد. جنوب این‌بار دیده می‌شود، اما فهمیده نمی‌شود؛ زبان‌ها به هم نمی‌رسند. نایی می‌گوید:
«حرف می‌زند، اما نمی‌فهمم چه می‌گوید.»
بیضایی عمداً این نفهمیدن را حل نمی‌کند، زیرا باور دارد فرهنگ‌های حاشیه‌ای—از جمله جنوب—با ترجمه کامل از میان می‌روند. این همان باوری است که از چریکه تارا آغاز شده: احترام به ناتمامی.

در جمع‌بندی می‌توان گفت بیضایی جنوب ایران را به صحنه نیاورد؛ آن را به منطق روایت بدل کرد. در آثار او، دریا عامل تعلیق است، اسطوره نیروی مزاحم اکنون، و غیبت موتور درام. آوردن این عناصر به متن نمایش، نه از سر علاقه اقلیمی، بلکه از فهم عمیق یک فرهنگ است. بیضایی نشان داد که جنوب، اگر جدی گرفته شود، نه تصویر می‌سازد، بلکه اندیشه می‌آفریند—و دریا، اگر شنیده شود، تاریخ را از نو روایت می‌کند…

 

منبع: کانال تلگرام مصادره به متن