بهشت گمشده
جایگاه اجتماعی و فرهنگی زنان در نگاه اوریانا فالاچی
زیور سنگری
نویسنده و منتقد ادبی
اوریانا فالاچی، نویسنده و خبرنگار برجسته ایتالیایی، دردهههای میانی قرن بیستم با آثاری که در مرز روزنامهنگاری، تاریخ اجتماعی و مطالعات فرهنگی قرار میگیرند، نقش مهمی در بازنمایی تجربه زیسته زنان درجوامع مختلف ایفا کرد. نگارنده طی سالها مطالعه آثار فالاچی، از جمله زندگی جنگ است و دیگر هیچ و کودکی که هرگز زاده نشد، به تدریج با دغدغه محوری او آشنا میشود: پرسش از معنای «انسان بودن» و بهویژه «زن بودن» در جهان معاصر.
در کتاب جنس ضعیف، فالاچی با رویکردی میدانی و مبتنی برمشاهده مستقیم، به بررسی وضعیت زنان در جوامع مختلف میپردازد. او دراین اثر، برخلاف تحلیلهای رایج که مسائل مردان را عمدتاً به عوامل اقتصادی، نژادی یا طبقاتی نسبت میدهند، به این نتیجه میرسد که بسیاری از مسائل زنان ریشهای بنیادینتر دارند: «زن زاده شدن» بهمثابه یک موقعیت اجتماعی از پیشتعیینشده (فالاچی، ۱۳۶۰: ۷).
بر همین اساس، فالاچی برای یافتن پاسخ این پرسش که آیا زنان، با توجه به جایگاه اجتماعی و فرهنگی خود، احساس خوشبختی میکنند یا نه، راهی شرق میشود. او درسفری گسترده از کشورهایی چون پاکستان، هند، مالزی، سنگاپور، اندونزی، ژاپن و هاوایی دیدار میکند؛ با زنان برجسته، زنان عادی، و حتی قبایل مادرسالار در جنگلهای مالزی گفتوگو میکند و دادههای خود را با دقت ثبت و تحلیل مینماید. حاصل این سفر، تصویری چندلایه از وضعیت زنان در فرهنگها و نظامهای اجتماعی گوناگون است که خواننده را ناگزیر به نوعی همذاتپنداری و خودپرسشی میکشاند: زن در این جهان، کجا ایستاده است و چرا؟
پاکستان: ازدواج، فقدان انتخاب و بازتولید سنت
در نخستین مرحله از این سفر، فالاچی در پاکستان با صحنهای مواجه میشود که تأثیر عمیقی بر نگاه او میگذارد. او مراسم انتقال یک عروس را مشاهده میکند؛ زنی که با پارچهای سرخ پوشانده شده و توسط مردان، همانند شیئی شکننده، به خانه داماد منتقل میشود. فالاچی از همراه پاکستانی خود درباره ماهیت این «بسته» پرسوجو میکند و پاسخهایی کوتاه اما معنادار میشنود: «زن است»، «ازدواج میکند»، “به خانه شوهر میرود.”
بررسی دقیقتر این مراسم نشان میدهد که عروس، با چشمان بسته و حرکاتی شتابزده، بهگونهای هدایت میشود که حتی داماد را نبیند. داماد نیز پیشتر تنها تصویری از عروس دیده و در صورت نارضایتی، امکان انتخاب همسر دیگری را دارد. فالاچی با حضور در جشن ازدواج، با عروسی نحیف و اشکبار روبهرو میشود؛ نشانهای روشن از فقدان حق انتخاب در یکی از بنیادیترین تصمیمهای زندگی.
در این مرحله، فالاچی به نکتهای جامعهشناختی توجه میکند: نهتنها زنان در این ساختار از حق انتخاب همسر محروماند، بلکه خودِ این وضعیت از سوی بخشی از زنان نیز بازتولید و توجیه میشود. یکی از زنان پاکستانی در گفتوگویی که فالاچی در صفحه ۱۸ کتاب نقل میکند، چنین استدلال میکند که انتخاب شوهر توسط زن، او را در موقعیتی تحقیرآمیز قرار میدهد؛ زیرا زن ناچار میشود برای جلب توجه، نقش بازی کند و خود را متفاوت از آنچه هست نشان دهد. به باور او، این فرآیند نه صادقانه است و نه پایدار، و در نهایت به شکست ازدواج میانجامد.
برخی دیگر از زنان نیز اعتقاد دارند که از توان تعقل کافی برای چنین تصمیمی برخوردار نیستند و والدین باید به جای آنان تصمیم بگیرند. در چنین نگاهی، تحصیل و سواد نیز ضرورتی نمییابد؛ چرا که جهان زن به همسر او محدود میشود. این وضعیت، بهرغم تلاشهای معدود فعالان زن – از جمله بیگم تازین فریدی – تا سالها بهعنوان الگوی غالب باقی میماند.
هند: دگرگونی، آگاهی و پرسش از خوشبختی
در ادامه سفر، فالاچی در هند با زنی به نام راجکو ماری، از فعالان اجتماعی، دیدار میکند. راجکو توضیح میدهد که پس از جنبشهای اجتماعی دوران گاندی، زنان هند دچار تحول شدهاند و دیگر آن زن مطیع و فرمانبردار پیشین نیستند. او در گفتوگویی که فالاچی در صفحه ۳۶ کتاب ثبت کرده است، تجربه زندان خود را چنین توصیف میکند: در زندان دریافت که زنان سراسر جهان آرزوهای مشترکی دارند؛ خانواده، امنیت اقتصادی، خانه و آزادی.
راجکو تأکید میکند که زنان هندی برای دستیابی به این خواستهها، تغییراتی عمیق و گاه دردناک را پذیرفتهاند. با این حال، او صادقانه تردید خود را بیان میکند که آیا این تحولات آنان را خوشبختتر کرده یا نه. تنها نکتهای که با اطمینان بیان میکند، این است که زنان دیگر «پروانههای بیآزار» تلقی نمیشوند؛ بلکه به تعبیر او، به «پروانههای آهنین» بدل شدهاند.
در یکی از مهمترین مراحل سفرهای میدانی خود، اوریانا فالاچی راهی جنگلهای انبوه مالزی شد؛ جایی که هنوز نشانههایی زنده از نظامهای مادرسالار به حیات خود ادامه میدادند. زنانی که فالاچی با آنان دیدار کرد، نه به واسطه شور انقلابی یا ایدئولوژیهای مدرن، بلکه به سبب تملک زمین و ثبات اقتصادی، قدرت را در دست داشتند. آنان مالک زمینهای خویش بودند و این مالکیت را نه به پسران، بلکه منحصراً به دختران منتقل میکردند. ازدواج برایشان امری یگانه بود؛ با یک مرد پیوند میبستند و تا پایان عمر به همان پیوند وفادار میماندند، اما نه نام خانوادگی شوهر را میپذیرفتند و نه آن را بر فرزندان خود مینهادند. پس از ازدواج نیز استقلال زیستی خویش را حفظ میکردند و در خانهای جداگانه زندگی میکردند.
چنین جوامعی، به روایت فالاچی، محدود به مالزی نبودند. نشانههایی از مادرسالاری در ژاپن، استرالیا، ساحل عاج و بخشهایی از هند نیز مشاهده میشد. حقوقدانانی چون یوهان یاکوب باخوفن و جامعهشناسانی مانند لوییس مورگان ریشه این نظام را به اعماق تاریخ، حتی پیش از شکلگیری تمدنهای شناختهشده، بازمیگردانند؛ دورانی که مردان برای شکار یا جنگ از اجتماع دور میشدند و زنان، ناگزیر، اداره زندگی و قدرت را به دست میگرفتند.
اما پرسش بنیادین فالاچی همچنان پابرجا میماند:
آیا این زنان، با وجود قدرت و استقلال، خوشبخت بودند؟
یکی از اهالی همان سرزمین پاسخی ساده اما ژرف به او میدهد:
یافتن خوشبختترین زنان روی زمین کار آسانی نیست؛ چرا که خوشبختترین زنان، نه نشانی دارند و نه اقامتگاهی ثابت.
وقتی فالاچی سرانجام این زنان مادرسالار را در دل جنگلهای مالزی مییابد، بیش از هر چیز تضادها او را شگفتزده میکند: چرخ خیاطیهایی که میان درختان قد کشیدهاند، صدای گرامافونی که در دل طبیعت میپیچد، و زنانی که همزمان برنج میکوبند و نظم زندگی را حفظ میکنند. آنان قوانینی داشتند که در صفحه ۸۰ کتاب به آنها اشاره شده است؛ قوانینی که آشکارا با منطق جوامع غربی تفاوت داشت. اگر زنی از تأمین معاش همسر خود سر باز میزد، مرد حق درخواست طلاق داشت. اطاعت در این نظام، نه از زن بلکه از مرد انتظار میرفت. با این حال، این ساختار بهتدریج رو به افول گذاشت. دولت مالزی این شیوه زیست را ناسازگار با الگوی «زندگی نوین» میدانست و با سیاستهای تدریجی، آن را به حاشیه راند.
پس از این تجربه، فالاچی راهی سنگاپور شد؛ اینبار نه برای دیدار زنان گمنام، بلکه برای ملاقات با زنان نویسنده و مشهور. او میخواست بداند آیا قدرت و شهرت میتواند خوشبختی بیاورد. در این مسیر با هان سوین، نویسنده نامدار چینی، دیدار کرد. اما بهجای زنی سرشار از کامیابی، با چهرهای اندوهگین روبهرو شد؛ زنی که همسرش را در جنگ از دست داده و پس از آن نیز دو ازدواج دیگرش به شکست انجامیده بود. حضور او، بیهیچ خطابهای، این حقیقت را عیان میکرد که شهرت، ثروت و زیبایی لزوماً خوشبختی نمیآفرینند.
هان سوین، در روایت خود از وضعیت زنان چین در حوالی سال ۱۹۴۷، از روزگاری سخن میگوید که فقر، خانوادهها را به فروش دخترانشان وامیداشت. جامعه هیچ خطایی را از زنان نمیبخشید و مجازات را حق مسلم خود میدانست. اما این وضعیت دگرگون شد:
دختران خواندن و نوشتن آموختند، خانواده تشکیل دادند، تعدد زوجات از میان رفت، و برابری حقوقی زن و مرد به رسمیت شناخته شد. زنان وارد مشاغلی شدند که پیشتر انحصار مردان بود. این تحولات در چین سرخ نیز مشاهده میشد.
با این حال، هان سوین این تغییرات را بیش از آنکه محصول نظام کمونیستی بداند، نوعی «معجزه تاریخی» تلقی میکند. در هنگکنگ، اما، هنوز سایه کنفوسیوس بر روابط اجتماعی سنگینی میکرد: اطاعت زنان از مردان، چندهمسری مردان، و پرهیز شدید از بیان احساسات. عشق، واژهای ممنوعه بود؛ نهتنها در هنگکنگ، که در چین سرخ نیز.
به باور هان سوین، مرام کمونیستی ترسی عمیق از لذت و گناه جنسی در دل زنان و مردان کاشت. عفت و اخلاق آنچنان پررنگ شد که حتی واژه عشق نیز صورتی اخلاقی به خود گرفت. از همین رو، زنان و مردان با یونیفرمهایی یکسان ظاهر میشدند؛ گویی جامعهای تکجنسیتی شکل گرفته است. با این حال، شمار زنان نماینده، استاد دانشگاه و معلم روزبهروز افزایش یافت. آنان میآموختند نه فقط جامعهای سوسیالیستی بسازند، بلکه خود را برای رهبری آماده کنند.
فالاچی، که درچین و ژاپن پاسخ روشنی نیافته بود، نیمهشب راهی ژاپن شد؛ به این امید که شاید آنجا تصویر متفاوتی ببیند. ژاپن پیش از سال ۱۶۲۳ میلادی، جامعهای سخت مردسالار داشت. اما پس از زلزله بزرگ آن سال، همهچیز تغییر کرد. زنان لباس اروپایی پوشیدند، عادتهای سنتی را کنار گذاشتند و در جریان جنگ جهانی دوم، با رفتن مردان به جبههها، وارد کارخانهها شدند. همین ورود به عرصه عمومی، مسیر قانونگذاری جدید و برابری حقوقی را هموار کرد. تکنولوژی زمان خانهنشینی را کوتاه کرد و زنان برای نخستینبار توانستند درباره سرنوشت خود تصمیم بگیرند.
با این همه، فالاچی در ژاپن نیز پاسخ نهایی خود را نیافت و راهی هاوایی شد. جامعهای که در آن نیز نوعی مادرسالاری نرم جریان داشت، اما زنان بهسرعت سبک زندگی آمریکایی را برگزیدند و قوانین پیشین را کنار گذاشتند (فالاچی، ص ۱۷۲). با وجود دسترسی به رفاه و آزادی انتخاب، این زنان نیز شاد نبودند.
آخرین ایستگاه، جزیره نیهو بود؛ جایی که فالاچی میپنداشت زنانی آزاد از عقده، تحقیر و خودنمایی خواهد یافت. او زنانی نیرومند دید که به عفت پایبند بودند؛ هرچند فقیرتر و کمسوادتر از زنان شهری. آنان میتوانستند در کارخانههای کنسروسازی کار کنند و زندگی خود را پیش ببرند.
نظر به جامعه امریکایی نیز این تصور را بوجود آورد که زنان آمریکایی نیز با وجود نفوذ و خودکفایی، در ژرفای دل آرزو میکنند فروتنی جای غرور را بگیرد.
پس نتیجه گرفت، اگرچه رقابت پایان ندارد، اما باید پذیرفت که زن، زن است و مرد، مرد. طبیعت انسانی، فارغ از جغرافیا، یکسان میماند. مسئله، نه در قدرت مطلق و نه در اطاعت مطلق، بلکه در یافتن راهی است که استقلال و پیشرفت را بدون رنج و عذاب ممکن سازد.
جمعبندی فالاچی تلخ اما صادقانه است بدین ترتیب بررسی مشاهدات فالاچی معلوم می دارد، که مفهوم خوشبختی برای زنان، امری ساده و جهانشمول نیست، بلکه درپیوندی پیچیده با ساختارهای فرهنگی، سنتهای اجتماعی، قدرت سیاسی و میزان آگاهی فردی شکل میگیرد.
منابع:
“فالاچی، اوریانا. جنس ضعیف. ترجمه ویدا مشفق، تهران: نشر صیفی علیشاه،چاپ اول ۱۳۶۰.”