- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

فالاچی، «کتاب سبز» و قذافی | تاملاتی از سیدقاسم یاحسینی

 

فالاچی، «کتاب سبز» و قذافی

سیدقاسم یاحسینی

 نویسنده و تاریخ پژوه جنوب ایران

 

 

اوریانا فالاچی (۲۰۰۶ـ ۱۹۲۹م.) در ایران با چند کتاب مشهور شد. پیش از انقلاب با کتاب­های «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» و «نامه به­ کودکی که زاده نشد». در آستانۀ انقلاب بهمن ۱۳۵۷، البته یک سال پیش از این تاریخ، انتشارات امیرکبیر کتابی با عنوان «مصاحبه با تاریخ» ترجمه و منتشر کرد که به ­یکی از کتاب­های پُرفروش و پُرخواننده تبدیل شد. من سال ۱۳۵۸ این کتاب را در کتابخانۀ خاله ­ام دیدم، اما تا ده ­ها سال بعد، آن را نخواندم. شاید جنجالی­ ترین مصاحبه جلد نخست این کتاب، مصاحبه با هنری کیسینجر (۲۰۲۳ـ۱۹۲۲م.) بود که فالاچی در آن مصاحبه، کیسینجر را چنان به­ چالش کشید که این سیاستمدار کهنه­ کار و مکار آلمانی ـ امریکایی، آن را برزگ­ترین اشتباه زندگی سیاسی خودش توصیف کرد!

اندکی پس از انقلاب نیز جلد دوم کتاب «مصاحبه با تاریخ سازان» راهی بازار شد که از جمله حاوی مصاحبه ­ای با محمدرضا شاه پهلوی بود. مصاحبه با شاه نیز حسابی خوانده شد. در این مصاحبه نیز فالاچیِ چموش، شاه ایران را «دیکتاتور» نامید و عملاً با خاک یکسان کرد!

اما با جلد دوم کتاب «مصاحبه با تاریخ» پروندۀ مصاحبه ­های جنجالی فالاچی در ایران بسته نشده. فالاچی در حوالی مهر ماه ۱۳۵۸ و پس از مرگ آیت ­الله سیدمحمود طالقانی، به ایران آمد و چند مصاحبه جنجالی انجام داد که مهم­ترین آن­ها با امام خمینی(۱۳۶۸ـ۱۲۸۱ش.) و مهندس مهدی بازرگان(۱۳۷۲ ـ۱۲۸۶ش.) بود. گفته شده که با سیدابوالحسن بنی­ صدر (۱۴۰۰ـ۱۳۱۲ش.) نیز مصاحبه انجام داده است، اما من این مصاحبه را ندیده و نخوانده­ ام.

 

 

به ­هرحال در اولیل دهه هشتاد قرن شمسی گذشته، آقای غلامرضا امامی(متولد ۱۳۲۵ش.)، مقیم ایتالیا، مجموعۀ چند مصاحبه تازه فالاچی با شخصیت­ های مختلف را، از جمله محمدرضاشاه پهلوی(۱۳۵۹ ـ۱۲۹۸ش.)، امام خمینی، بازرگان، معمر قذافی (۲۰۱۱ـ۱۹۴۲م.)، لخ والسا (متولد ۱۹۴۳م.) و… را از زبان ایتالیایی به­ فارسی ترجمه و تحت عنوان «گفت و گوهای اوریانا فالاچی» توسط نشر افق چاپ و منتشر کرد.(سال ۱۳۸۳). این کتاب را که باید دو واقع تکمیل کنندۀ دو جلد کتاب قبلی دانست نیز در ایران با استقبال خوانندگان قرار گرفت و بارها چاپ شده و هنوز نیز می­ شود. من چاپ یازدهم (۱۳۹۷) آن را دارم.

اما انگیزه من در نوشتن این یادداشت کوتاه، بخش کوچکی از مصاحبه پرچالش، پرتنش و حتی توهین آمیز فالاچی با سرهنگ معمر قذافی، رهبر مقتدر و دیکتاتور لیبی است. سرهنگ قذافی کتابی کم حجم و کوچک دارد به ­نام «کتاب سبز» که شاید نام آن ملهم از «کتاب سرخ» مائو تسه­ تونگ (۱۹۷۶ـ۱۸۹۳م.) رهبر انقلاب چین گرفته شده بود. ترجمۀ فارسی این کتاب هم خود داستان جالبی دارد که فشرده آن چنین است که: با اصرار محمد منتظری، فرزند آیت ­الله سیدحسینعلی منتظری و سفارت لیبی در تهران، «کتاب سبز» توسط شادروان حسن فرامرزی (۱۳۸۴ ـ۱۳۰۳ش.) از عربی به­ فارسی ترجمه و در تیراژ بسیار وسیعی در ایران، بعضاً مجانی، پخش و توزیع شد. حوالی همان سال ۱۳۸۰ من نسخه ­ای از این کتاب را از خود شادوران حسن فرامرزی دریافت کردم که هنوز نیز دارم. مترجم فارسی کتاب به من گفت که:

ـ  سفارت لیبی بابت ترجمه این کتاب، صد هزار تومان به من داد، که در زمان خودش، پول خوبی بود!

و اما ماجرای فالاچی و قذافی و کتاب سبز!

در نیمۀ دوم مصاحبه فالاچی با قذافی، جناب سرهنگ چند بار اصرار می­کند که چرا فالاچی، درباره کتاب سبز او، پرسشی نمی­ کند و مرتب درباره مسائل جهانی و خاورمیانه، از جمله کمک قذافی به تروریسم جهانی، ماجرای گروگان گیری کارمندان سفارت آمریکا در تهران و نبرد خونین اسرائیل علیه فلسطینی­ ها از او پرسش می­ کند! در واقع، قذافی فالاچی را مجبور می­ کند تا درباره کتاب سبز با او حرف بزند و مصاحبه بکند: «… شما باید بفهمید که من یک رئیس جمهور و یا وزیر نیستم و وقتم را به این چیزها هدر نمی­ دهم. من به فلسفه­ آزادی، مبارزه و کتاب سبزم مشغولم و من فکر کردم شما این جا آمده ­اید تا راجع به کتاب سبز من صحبت کنید، ولی از وقتی که همدیگر را دیده ­ایم دارید راجع به ایران، سفارت خانه­ ها، افراد سیاسی گرگان گرفته شده، [عیدی] امین، و دیگران سخن می­ گویید. من هم به خاطر ادب به شما جواب دادم، ولی این حرف­ها مرا خسته می­ کند.»، (گفت و گوهای اوریانا فالاچی، ص ۱۶۶، تأکید از من است.)

فالاچی هم که حسابی از این اصرار به­ خشم آمده بود، ناچار به ­بحث دربارۀ کتاب سبز می ­پردازد، اما عملاً قذافی را از این اصرار و ابرام پشیمان می­ کند! قذافی به فالاچی درباره مدت مطالعه درباب نگارش کتابش، محتوای آن و ارزش گفته بود: «سال­های زیاد. قبل از پیدا کردن راه حل نهایی. روی تاریخ بشریت، جنگ­ های گذشته و حال خیلی تعمق کردم.(ص ۱۷۱) [..] کتاب سبز محصول مبارزه­ بشریت است. کتاب سبز رهنمای مسیر بشریت به ­سوی استقلال است. کتاب سبز انجیل است؛ یک انجیل جدید. انجیل دوران معاصر؛ دوران مردم.»، (همان، ص­ص ۱۷۵ـ ۱۷۴، تأکید از من است.)

 

 

فالاچی که از این جملات شوکه شده بود، با طعنه به سرهنگ قذافی می­ گوید: «شما زیاد هم فروتن نیستید.»

و قذافی مغرورانه پاسخ می­ دهد: «نه، اصلاً فروتن نیستم. برای این که می ­توانم در مقابل هجوم دنیا بأیستم. برای این که با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کرده­ ام.»، (همان، ص ۱۷۵، تأکید از من است.)

فالاچی چنان از پاسخ­ه ای جناب سرهنگ جاخورده که بی اختیار می­ پرسد: «پس این یک نوع وحی است. یک وحی جدید.»

پاسخ قذافی شگفت انگیز است: «مقصود من این نیست. من خودم را این گونه توصیف نمی­ کنم. اما کتاب سبز انجیل جدید است. در انجیل شما [مسیحیان] نوشته شده که اصل، کار و عمل است. کتاب سبز همان کار و عمل است. یک کلمه­ آن می­ تواند دنیا را یا نابود کند و یا نجات دهد. [جیمی] کارتر[رئیس جمهور وقت آمریکا] می ­تواند در جهان جنگ به راه بیندازد، ولی برای دفاع در جهان سوم کتاب سبز کافی است. این کتاب سبز من، یک کلمه­ کتاب سبز می ­تواند دنیا را منفجر کند و ارزش­ ها را تغییر دهد. از نظر کیفی و کمی در همه جا و برای همیشه.»، (همان­جا، تأکید از من است.)

اوریانا فالاچی، این خبرنگار شجاع و جسور، که از گُنده­ گویی و خودبزرگ ­بینی سرهنگ معمر قذافی کلافه و عصبانی شده بود، آخرین تیر را از ترکش ذهنش بیرون کشیده و این چنین به ­طرف جناب سرهنگ شلیک می­ کند:

«جناب سرهنگ می ­توانم آخرین سؤالم را مطرح کنم؟

ـ بله… ولی کوتاه باشد. هیئت ایرانی منتظر من هستند. باید ترتیب آزادی گروگان­ها[ی آمریکایی در ایران] را بدهم.

شما به خدا اعتقاد دارید؟

ـ روشن است و البته! چرا چنین سؤالی از من می­ کنید؟

برای این که فکر کردم شما خود، خدا هستید!»، (همان­جا،)

من هنگامی که این بخش پایانی مصاحبه فالاچی را خواندم، با خودم اندیشیدم که معلوم است چرا خاورمیانه و شمال آفریقا در یک سده اخیر چرا هرگز روی آرامش و آسایش را به ­خود ندیده است. زیرا این منطقه از جهان، پُر از خداوندانی است که مثل قذافی فکر می­ کنند و با پندار رهبری جهان بشریت، روزگار مردم خودشان را روز به روز سیاه­ تر کرده و می ­کنند. خدایا از شر این خدایان به تو پناه می­ بریم!

 

بندر بوشهر،

سیدقاسم یاحسینی،

۶ دی ماه ۱۴۰۴.