- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

“ما کُلِّ بَشریت ایم”

اسماعیل حسام مقدم:

ولادیمیر، استراگون، لاکی، پوتزو و پسربچه؛ همه شخصیتهای (مرد) روایت بکت هستند، روایتی که درباره کسی یا چیزی(:گودو) هست که از پس سالها چشم به راه ماندن و انتظار، هرگز یافته نشده است. صرفن نقل قولی از گودو دهان به دهان می چرخد که “خواهم آمد”، همین!
این شماره از “هامون”، در تلاش آن هست که به چیزی بپردازد، که آن چنان نهان و نهفته(:ابژه غایب) در سرتاسر زندگی انسان متمدن شده که به همین سادگی هم می تواند نادیده انگاشته شود؛ “امید به رهایی”.
به همان سادگی روایتی که در متن “درانتظار گودو” آمده است، آن چه که زیستن بشریت را معنا می بخشد؛ همین روابط و دیالوگهایی هست که بی معنی و نامعنا می نمایند اما با خود، حامل چیزی هستند که جریان زیست و امید به تداوم زندگی را بازتولید می کنند. و این دقیقن همان “امید به رهایی” هست که همواره مایه تداوم حیات و زیستن بوده، آن چه که “غریزه زندگی” را در بشریت زنده نگه می دارد. همان ساز و کاری که “جامعه مدنی” را محقق می کند. اینجا؛ در صفحه “هامون” می شود به میانجی متنی همچون “در انتظار گودو”؛ از امیدی به رهایی گفت که به اندازه همه تاریخ، له شده/ تکه پاره شده/ حبس کشیده/ شلاق خورده/ کشته شده/ سانسور شده/ زنده به گور شده/ به استهزا کشیده شده/ به اتاقهای گاز رفته/ دود شده و به هوا رفته، اما هم چنان مانده و به زیست ملالت بار خودش ادامه داده است.
دو نفر لب جاده، همچنان چشم به راه مانده، همه بلاها و مصائب جهان را بر خود هموار کرده و تلاش های بیهوده اشان برای خروج از صحنه و مرگ را هم تکرار کرده اند؛ اما چشمان بازشان به درخت/ جاده/ ماه، به امید رهایی خیره شده است. حتمن مانند همه مردمان قرن بیستمی، این جمله فرانتس کافکا حداقل برای یکبار هم که شده، بر زبان اشان جاری شده است که: “خروارها و خروارها امید در این جهان هست، اما نه برای ما؛ و البته همین ناامیدان اند که دریچه ای تازه بر هستی می گشایند.”

*کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی، مدرس دانشگاه و نویسنده