- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

زلزله دشتی و راه های نجات از تکرار آن

خورشید فقیه:

همانگونه که همگان دانستیم و می دانیم، چند روزی پس از رُفت و روبِ دار و ندارمان توسط سیلی که در بی هنگام ترین زمان سال بخشی از جغرافیای استانمان را درنوردید، زلزله ای از راه رسید و آن کرد که اقتضای طبیعتش بود و سر نوشتی را برایمان رقم زد که تصورش را هم نمی کردیم و سزاوارش نبودیم.
اما بلافاصله و مطابق رسوم دیرینه ی ما جماعت ماتمگرا، فی الفور طبل عزا در هر رسانه و کوی و برزنی به صدا درآوردیم و هر کس به فراخور حال و وظیفه و توان، یا در راستای منافعی مادی و معنوی و یا از سرِ اخلاص و مسئولیتی انسانی و عاطفی، آستین ها را بر فراز آرنج و بیرق ها را بر بلندای هر منظر و مروایی بر افراشتیم تا مثلا از قافله ی انسانیت عقب نمانیم و یا اینکه در این فرصت بدست آمده ی پُر از غم و اندوه، نمدی برای ذخیره ی شادی هایِ از پسِ امروز خود و اهل و عیالمان بمالیم.
به هر حال بخشی از تنِ زمین که مثلا زیستگاه ما بود و انگار هم از بدترین قسمت آن، چه به قول بوشهری ها : هر چیزِ گندِ منده، سی مایِ وایه مَنده “، از هم پاشیده شد و به عللی که برخی برادران ارزشی آن را به گردن شدتِ ریشترِ بالای فسق و فجور ما انداختند و عریانی قوزک پای پیر زنی روستایی در هنگامه ی وجین مزرعه، جمعی در دل، پایِ نوای تحریک کننده ی نی انبان محسن شریفیان در مراسم مثلا روز بوشهر را به میان کشیدند و اندکی نیز به فعل وانفعالات درونی زمین، روزگار ما را از آنچه بود تیره و تارتر کرد.
به هر حال، هرچه بود و به هر علت و عاملی که آن را منسوب کنیم، ضایعه ی ناخواسته و خارج از اراده ای بود که قبل از وقوع آن، در لیست سیاه طبیعت قید شده بود و ما نمی خواندیم، آنهم بطریقی که با علائم کنونی، مدام شاهدش هستیم و به ما می فهماند که نام و نشانی کامل همگی ما-البته به نوبت و درتاریخی نامعلوم- همچنان در یکی از ردیف های آن سیاهه ی شوم، مندرج است.
پس چه باید کرد!؟ آیا باید تسلیم محض طبیعت و سرنوشتی شویم که می پنداریم محتوم و گریز ناپذیر است؟ ویا اینکه برای عبور از گذرگاه نابود کننده ای که پیش روی خود می بینیم، گریزگاه های دیگری را هم متصور هستیم ؟
ولی متاسفانه، واقعیت موجود حاکی از این است که با گرم بودن بازار تسکین دهنده ی عزا و مرثیه خوانی های مداوم در نقاط آسیب دیده و شنیدن مژده ذوق بر انگیز پرداخت وام های ۱۵میلیون تومانی دولت در هر مجلس و محفلی، و نیز راضی و خرسند پنداشتن مصیبت زدگانِ همه چیز باخته به چند بطر آب معدنی و تعدادی قوطی های لوبیای کنسروی و چادرهایی که زلزله ۲۰ریشتری هم هیچ رُمبِش و ویرانی را به آن هاتحمیل نخواهد کرد، بدون تردید و بر خلاف انتظار کشیدن های طولانی در صفوف برنج و شکر و روغن و مرغ و…نام و آدرس جملگی ما و بدون رعایت حق تقدم و بی نیاز از هر سفارش و پارتی بازی، همچنان در ردیفِ اولِ آن لیست سیاه طبیعت قرار خواهد داشت، چه مرتبط با سیل و چه زلزله!! وبر اساس تجربیات تلخی که از سیل و زلزله های پیشین در دیگر نقاط مملکتمان داریم، به این باور انکار نا پذیر رسیده ایم که گویا در کشور ما، این باصطلاح راه حل های دلخوشکُنک، تنها طریق ممکن برای مقابله و یا مقاومت در برابر زورگویی های طبیعت است و نوعی دهن کجی به آن تا بتوانیم مطابق مرسوم خود، همچنان با مشت های گره کرده، خطاب به آن شعار بدهیم : ” ما مرد ایستادگی و مقاومتیم و زیر بار هیچ زور گویی نخواهیم رفت ” !! و با تکراراین شیوه ی زیستن و مقابله با مخاطرات، آن هم در عهد  پراز خشم و خشونت زمین و زمانه، پیاپی در حال بر افراشتن بیرق عزا برای نشان دادن همت بی همتای خود! و به رخ کشیدن میزان پایداری و مقاومت خویش در برابر آن زور گویان قدری باقی خواهیم ماند که زورمان هم هر گز به آن ها نخواهد رسید !!
آن چه اما در این گیر ودار تکرار مداوم تلخی ها و سر به نیست شدن های تقدیر انگارانه قابل درنگ و تامل است، سماجت کودکانه ما بر تاب خوردنِ سرمستانه روی طنابی است که پارگی های آن را با چشم و هوش خویش به وضوع مشاهده کرده و می کنیم. شنیده های ما از دیگران و حوادثی که بعضا خود شاهدش بوده ایم، حاکی ازاین است که منطقه دشتی و بخصوص نقاطی که در چند دهه اخیر دستخوش سیلاب های ویرانگر و زلزله های مخرب بوده است، سوابق ممتدی در رویارویی با این عوارض طبیعی دارد. یعنی اینکه هر از گاهی، سیلی آمده و زلزله ای با آن همه سوء اثرش به وقوع پیوسته و ما بعد از اتمام مراسم عزاداری و خسته شدن از شیون و افسوس های بی حاصل و تحمل مشقات باز سازی ویرانی ها، باز هم برای زیستن در همان نقاط خطر خیز پا فشاری کرده ایم !! یا به عبارتی، اصرار بر تاب خوردن روی طناب پوسیده!! و انگار هم که هرگز از خود نپرسیده و نمی پرسیم که در چه قرن و زمانه ای زندگی می کنیم!؟ و اگر هم که پرسیده ایم، گویا به این نتیجه نرسیده ایم که دانش روز، با ارائه ی صدها سند و مدرک علمی به ما گفته است که ای آدم های مستحق زنده بودن و خوب و امن زیستن ! خانه های خشت و گلی شما که یا در معرض سیلاب های ویران کننده است و یا بر روی گُسَل های زلزله های نابود کننده قرار دارد وشما برای مصون ماندن از عواقب شوم عملکرد هردو، راهی جز انتخاب این دو طریق ندارید : ۱-ساخت وساز خانه ها و اماکنی که هم در معرض سیل نباشد و هم اینکه در مقابله با زلزله، مقاوم باشد. ۲- دل کندن از سر زمینی که نه برای اجداد شما زیستگاهی مهربان و مطمئن بوده است و نه برای شما .
میدانم که اکثریت خواهیم گفت – و اتفاقا درست هم خواهیم گفت- که با این فقری که گریبان گیرمان است و لقمه ی نانمان را با جان کندن کسب می کنیم و به عنوان سرپناه کپری را با خون جگر بر پا میداریم، کدام توان برای ساخت مسکنی مصون از آسیبهای طبیعت برایمان باقی خواهد ماند!؟ بی شک این وام ۱۵ میلیونی هم تحفه ای نیست که به آن دل خوش کنیم و امید وار!!! ضمنا براین امر نیزواقفم که دل کندن از زادگاه و تعلقات خاطری که با آن ها خو گرفته و بزرگ شده ایم بسیار سخت است و ناگوار، اما اگر این زادگاه که اتفاقا ارمغانش درطول سالیان دراز،جز فقرو سیل و قحطی وزلزله و محرومیت و تحمل ظلم و ستم وانواع بدبختی های اجتماعی و طبیعی چیز دیگری برای ما نبوده است، ارزشی برای فدا کردن عمروهستی خود، خانواده و بخصوص فرزندان بیگناهمان دارد؟ چه اشکالی دارد حال که ناتوان از ساخت چنان ماوایی هستیم و بقولی ” دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ” ،همین انرژی و هزینه هایی را که قرار است برای باز سازی ویرانه هایمان در همان نقاط پر از مخاطره متحمل شویم،چند فرسنگی آن سوی تر بکار گیریم!؟
البته این گفتار، نه یک پیشنهاد است و نه یک توصیه ای لازم و و اجب الاجرا، اما چنین می پندارم که تنها راه ممکن است، حالا اگر شما نظر دیگر و بهتری سراغ دارید، بسم الله !!