- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

انسان و ارابه­ ماشین

«تمدن ابزار وار مکانیکی، به آخرین حد توحش رسیده.» این سخن آلبر­کامو در توصیف وضعیت انسانِ عصر ماشین است؛ درست زمانی که ساینتیسم در اوج خودشیفتگی در حال تاخت­و­تاز بود. و این آغاز شکل­گیری نحله ادبیات «معنا­باخته» در اروپاست. در حقیقت، معنا­باختگی، واکنشی غریزی و طبیعی به جریان­های فتافیزیکی از یک­سو، و ماشینسیم و علم­گرایی از سوی دیگر بود. اروپای خسته از قرون وسطا، اینک در چنگ پدیده­ای نیرومند افتاده بود که در تحلیل نهایی انسان را به مثابه چرخ­دنده­ای می­پنداشت که پیوسته برای فرونشاندن عطش سودخواهی مالکان درحال چرخش و تولید بود.

به یقین نمی­توان شروع اندیشه پوچ­انگاری را از زمان ظهور ساموئل­بکت، آلبر­کامو و ژان­پل­سارتر تصور کرد چراکه پیشینیان نیز بسیار در هدف غایی زندگی کوشیده و دست آخر به بی­معنایی و پوچی آن پی برده بودند. از این میان می­توان به سوفکل، در نمایشنامه شناخته­شده­اش، «ادیپوسِ شهریار» و نیز شیکپیر در تک­گویه­ی پایانیاثر انگشت­نمایش، مکبث اشاره کرد.

مکبث: «زندگی جز قصه نیست، قصه­ای مفت و یاوه، راوی­اش کالیو، سر­به­سر خشم و هیاهو.»

اما از حیث تطابق فرم و محتوا می­توان بکت را پیشگام ادبیات ابزورد نامید. نمایشنامه­های بکت نه تنها از لحاظ ایده بلکه در همه ابعاد و عناصر ظاهری، از قبیل چارچوب داستانی، زبان دراماتیک، عناصر بصری و اجرای تآریک نیز موکدا به پرداخت ایده­ی معنا­گسیختگی زندگی اشاره دارد که اختصارا این گفتار به ابعاد فرمالیستیک نمایشنامه در انتظار گودو می­پردازد:

چارچوب داستانی: در انتظار گودو، روایتی­است دوّار، که از صفر آغاز می­شود و و نهایتا به صفر نیز میل می­کند. درام، اصولا فاقد طرح(plotless) است؛ بدین معنا که از حیث فرایند داستانی، فاقد هرگونه پیکربندی زمانی و فضایی در خود می­باشد. معماری آشوب­زده­ی نمایشنامه از نگاه خالق آن به مانند زندگی واقعی فاقد شیرازه معنادار و هوشمندانه­ایست که هدفی خاص را دنبال کند. از سویی نیز، بازیگران نمایشنامه بی­هدف در انتظار یک منجی به سر می­برند که نمی­دانند چه کسی است، چه وقت می­آید و حتا کجا برای نجاتشان خواهد­ آمد.

زبان: شاید بتوان برجسته­ترین بخش نمایشنامه را به لحاظ به­کار­گیری زبان، مربوط به سخنرانی لاکی دانست. مجموعه­ای از واژگان بی­معنا که سلسله­وار به دنبال یکدیگر ادا می­شوند، بی آنکه مفهوم خاصی را در ذهن تداعی کنند. واژه­های پرطمطراق و دهان­پرکن لاکی، در واقع به استهزا گرفتن زبان ساینتسمِ قرن بیستمی است؛ ادای یک مشت واژه­ سنگین و بی­معنا به­گونه­ای ممتد و بی­وقفه که انگار دارند در فضا پرت می­شوند، آن هم از زبان کسی که در ابتدا گرفتار لکنت در سخن است. «فرهنگ جسمانی» یا «آهنگِ یک اینچ و چهار اُنسی» عباراتی نخبه­­گرایانه، که تنها به منظور ساختن شکلکی خنده­دار از ادبیات متورم و متداول روشنفکری است. بکت، در این سخنرانی تلاش می­کند ژست مصنوعی علم و ماشینیسم را با نوسان میان دو عبارت متضاد به­گونه­ای کمیک به تصور بکشد: «اسنادش موجود است» و «به دلایل نشناخته.»

گسست در مفاهمه میان شخصیت­ها، از برجستگی­های درام بکت است. ولادیمیر و استراگون اساسا گفتگو را نه وسیله­ای برای ارتباط، بلکه بهانه­ای برای گذران وقت به کار می­برند. سخن آنها، جریان بی­وقفه اصوات است که اشاره به ارتباط فرو­ریخته­ی انسان مدرن و انزوای غالب بر زندگی او دارد و حاکی از عدم قطعیت و ارتباط معنایی انسان عصر ماشین است. از نگاه بکت، انسان مدرن کسی­است که بدون ابزار، قادر به فکر و تکلم نیست. این­است که لاکی با کتک از سخنرانی بازنمی­ایستد ولی با برداشتن کلاه­اش دیگر قادر به ادامه نیست؛ درست مثل یک دستگاه مکانیکی. پوتزو کلاه او را می­قاپد، لگدمال می­کند و می­گوید: «اینم عاقبت فکر کردن­اش.» این شاید اشاره به هراس اربابان قدرت از اندیشیدن توده­ها داشته باشد.

عناصر گویای تآتریک: اگرچه شخصیت­های داستان در بیان، گنگ و دچار لکنت­اند، عناصر تآتری، بسیار گویا سخن می­گویند. پوتینِ ولادیمیر و کلاهِ استراگون، دو شی میان­تهی و پوچ­اند که آنها مصرانه در آن دست می­کشند و امیدوارانه درون آن را می­نگرند. کلاه، عینک، ساعت و اسپری­دهان بدل به ابزار فرهیختگی و ژست آکادمیک انسان مدرن شده­اند. وقتی لاکی کلاه به سر می­گذارد، پوتزو قلاده­اش را تکان می­دهد و از او می­خواهد فکر کند. قلاده از شناخته شده­ترین نشانه های ناتورالیستیک ادبیات است. قلاده لاکی شباهتی نزدیک به قلاده داستان­های آلن پو، چوبک(انتر لوطی جهان) و هدایت(سگ ولگرد) دارد و بی­تردید به عدم اختیار نوع بشر اشاره می­کند. به علاوه، دکور صحنه با درخت بی­برگ نیز فضای خزان­زده و یاس­آلود حاکم بر داستان را تقویت می­کند.

حرکت و اجرا: بارزترین رفتار همه بازیگران درام، عدم تعادلشان در ایستادن است که شاید اشاره به وضعیت پرافت­و­خیز انسان در مراتب هستی دارد. پوتزوی کور می­افتد و از دوستانش می­خواهد به ازای پاداشی دندان­گیر به او کمک کنند و این، نمایش ناتوانی همه ابنای بشر است.

ولادیمیر: … این ناله­ها، خطاب به همه بشریته، ولی در این مکان و زمان، همه بشر خواه­ناخواه ما هستیم.

در این پرتو، رقص لاکی از دیگر نشانه­های اجرای تآریک، هنریست قابل تفسیر. رقص او مانند حرکات انسانِ گرفتار در تور است که مدام برای رهایی تلاش می­کند؛ اما به نظر می­رسد تقلا برای رهایی، کار را پیچیده­تر و گره را کورتر می­کند. نگاه­های مایوسانه و پیاپی آنها به آسمان و چشم­به­راهی­شان برای نزول یک ناجی، آن هم در عین انفعال، از دیگر تناقضاتی است که بکت می­کوشد به وسیله آن انسان را در معرض سنجش رفتار خود قرار دهد. چنگ انداختن پوتزو نیز کنایه از سرگردانی و بی­در­کجاییِ انسان در دنیاست.

از دیگر نکات برجسته­ی نمایشنامه در انتظار گودو، می­توان به نگاه بکت به مسئله مذهب و فلسفه انتظار برای یک ناجی توجه کرد. همچنین اشارات او به جهان­شمولیت مصائب انسان نیز به گونه­ای معنادار، برجسته شده است. ولادیمیر، اسمی شرقی و استراگون نامی غربی است. و بیانگر آن است که معناباختگی انسان مسئله­ای فراجغرافیایی و مربوط به همه انسانهاست. دو ولگرد در پاسخ ناله­های پوتزو تصمیم می­گیرند برای گذران وقت با همه اسم­ها او را صدا بزنند. پوتزو نیز در پاسخ به نام­های”هابیل و قابیل” فریاد کمک برمی­آورد. استراگون می گوید: او همه بشریت است.

علی آتشی، دانش­آموخته ادبیات انگلیسی و از فعالین سابق دانشجویی، پیش­تر به عنوان سردبیر فصلنامه ادبی«اهورا» و ماهنامه «اندیشه­ی نو»، ارگان سیاسی انجمن اسلامی دانشجویان (دفتر تحکیم وحدت) فعالیت داشته و در زمینه­های مشابه نیز مقالاتی را در نشریات مختلف منتشر کرده است. تاکنون دو کتاب به قلم او به تحریر درآمده است: ترجمه و نقد «مرداب» اثر جوزف کانراد و نگارش داستان «رمضون کویتی» با موضوع مردم­کاوی انتقادی که هنوز موفق به دریافت مجوز انتشار نشده است. وی مدتی­است در عسلویه و دشتستان مشغول تدریس است.