- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

 یک اُدیسه زمینی 

آنجلوپولوس بی‌شک حماسه‌سراست. این را تمامی آن‌هایی که با آثارش زندگی کرده‌اند به خوبی می‌دانند. اما حماسه‌ی او از جنس رایج حماسه‌های دیگران نیست. پر از جنگ و زد و خورد و کشتن و ربودن نیست.حماسه‌ی او درون آدم‌ها شکل می‌گیرد. در بی‌هویتی و بی‌خویشتنی‌شان در برابر زندگی در جهانی مدرن. او همچون خلف بزرگش هومر حماسه می‌سراید اما راوی بخشی از حماسه است که پیشتر هومر نسروده است. شخصیت‌های دشت گریان این حماسه‌ی غزل‌وار در ابتدای فیلم به اودسا برمی‌گردند (به ارتباط بین نام‌های اودسا و اودیسه دقت کنید) تا زندگی مجددی را آغاز کنند و از اینجاست که آنجلوپولوس روایت دیگری از اودیسه را آغاز می‌کند. گروهی که در ابتدای فیلم به آن‌ها بر می‌خوریم بی‌خانمان‌هایی هستندکه ارتش سرخ آن‌ها را از دیارشان رانده. در میانشان دختریست سه‌ساله به نام النی که پناهندگان وقتی پیدایش کرده‌اند که بر جنازه‌ی والدینش زار می‌زده است. اما النی در لاتین به معنای یونان است و دخترک سه ‌ساله نمادی از کشوری که زیر بار جنگ و سیاست از گذشته‌ی پرشکوه خویش بریده است. همین مضمون بعدتر و هنگامی که اسپیروس پدر آلکسیس برای یافتن پسر و عروس فراریش پا به تماشاخانه‌ی متروک می‌گذارد یک بار دیگر تکرار می‌شود. مهاجران خانه و زندگی خود را در کنار رود بنا می‌کنند، رودی که بعدها طغیان می‌کند و روستا را به زیر آب می‌برد، و حماسه آغاز می‌شود. اسپیروس قصد ازدواج با النی را دارد غافل از اینکه پسرش آلکسیس و النی نیز دلباخته‌ی همند و النی از پسرش بچه‌دار شده است ـ خواهرهای اسپیروس النی را به بهانه‌ی بیماری به شهر برده‌اند و بچه‌ها را پس از بدنیا آمدن به خانواده‌ی خیری سپرده‌اند ـ تم از دست دادن بارها و بارها در این فیلم تکرار می‌شود و هربار به نوعی. النی (یونان جدید) فرزندانش، شوهرش، خانواده و آسایش و امنیتش را از دست می‌دهد و حتا شکوه و اعتبارش را چرا که مردم اودسا او و آلکسیس را علت آمدن سیل می‌دانند. اسپیروس نیز با فقدان روبروست، همچنان که آلکسیس و نوازندگان دوره‌گرد و … . آلکسیس در طلب کار و درآمدی است تا با آن زندگیش را بسازد، اسپیروس به جستجوی عشق ممنوعه‌اش برآمده و از کمبود عشق رنج می‌برد و النی… . در ادامه فیلم با دو سکانس بسیار زیبا و عاشقانه تصویری بدیع از شکستن آدمی را خلق می‌کند. در اولین سکانس اسپیروس پس از یافتن توری لباس النی ـ که در روز عروسی با آلکسیس فرار کرده است ـ در میان آب‌های رودخانه به زانو در می‌آید و در دومین سکانس و به گفته‌ی یکی از دوستان فیلم‌ بینم عاشقانه‌ترین سکانس جهان پس از گامی چند رقصیدن با معشوق از کف‌رفته‌اش النی در مجلس رقص فقرا از پای درآمده و می‌میرد. اسپیروس حتا در حضور معشوقش هم فقدان او را حس می‌کند چرا که می‌داند که این معشوق (یا این وطن) دیگر از آن او نیست. بهرحال النی و آلکسیس گریخته از اودسا به تماشاخانه‌ی متروکی در تسالونیکی پناه می‌برند. تماشاخانه متروکه است و نماد بریدن از فرهنگ و تمدن شکوهمند یونان باستان. در اینجاست که برای اولین بار اسپیروس را می‌بینند که به جستجوی عروس و پسرش به تماشاخانه آمده است. اسپیروسی که حالا با فریادهایش خود بدل به نمایشی شده است.

النی و آلکسیس در این تماشاخانه‌ی متروکه شاهدان نمایشی هستند که خودِ زندگی است. اودیسه‌ی آنجلوپولوس اودیسه‌ای اساطیری نیست، زندگی واقعی آدم‌هاست که با تاریخ و حماسه پیوند یافته است. تاریخی که پیاپی تکرار می‌شود و از آن گریری نیست. گریختن یکی از تم‌های محوری دشت گریان است اما تمامی گریزها محکوم به شکستند چرا که از تاریخ و ریشه‌های هویت خود نمی‌توان گریخت. هیچیک از فراریان این فیلم به رستگاری نمی‌رسند. النی و آلکسیس در طلب عشق ممنوعشان از اسپیروس می‌گریزند اما هرگز به امن و آسایش دست نمی‌یابند. سکانس فرار بیهوده‌ی النی به ساحل و رقصیدن با مردان مست را به خاطر بیاورید. آلکسیس از کشورش می‌گریزد تا با دست پر بازگردد اما آخر کار مُرده باز می‌گردد. دشت گریان تاریخ است و از تاریخ گریزی نیست. تاریخی که مدام با نماد ارتش سرخ خود را به ما می‌نمایاند. خون سرخ رنگ مارکوس بر ملحفه‌های سپید، خون چکیده از گوسپندان واژگون پدر و شال گردن ناتمامی که النی برای آلکسیس بافته همه سرخند و نشان از حضور ارتش سرخ و تاریخ خونین یونان. شال گردن النی اما نیمه‌تمام است همانند زندگی نیمه‌تمام او و تاریخ ناتمام یونان. تاریخی که به پایان نمی‌رسد بلکه بارها و بارها تکرار می‌شود. تاریخ سرگشتگی۹های اودیسیوس بر دریاها که نوادگانش را هزاران سال بعد بر آب‌های دشت گریان سرگردان می‌کند. آب‌هایی که از آسمان می‌جوشند تا نوادگان اودیسیوس را همچون خود او گرفتار قهر و غضب خدایان سازند. اودیسه تاریخ یونان است یا حتا فراتر از آن سرنوشت و آینده‌ی یونان است. سرنوشتی که این بار از دریچه‌ی لنز دوربین آنجلوپولوس روایت می‌شود.