- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

اثر روان و احساس بر دانش و معرفت

برای ورود به بحث اصلی بهتر و صحیحتر آن است که یادداشت را با تبیین و پرسشی ساده و ملموس آغاز کنیم:چنانچه شخصی روزنامه نگار یا جامعه شناس یا روانپزشک باشد.بدیهی است که امثال چنین شغلهایی اقتضای خاص خودش را می طلبد و کار چنین اشخاصی ماهیت ویژه ای دارد.به عنوان مثال یک روزنامه نگار ماهیت شغلش با صداقت چه در نظر و چه در عمل عجین شده است.یا روانپزشکی را تصور کنیم:این کار درمانی بواسطه اقتضای نوع شغلش بایستی رفتار و برخورد علمی ویژه ای داشته باشد یا جامعه شناس نیز دانش و نگاهش به رویدادها و معضل های اجتماعی توام با بینش و درک مخصوص بخود است که جایگاه وی را از دیگر افراد و متخصصان متمایز میکند.حال،اگر اشخاص فوق در روند  انجام شغل و وقایع زندگی روزمره خود با شرایط و حوادثی روبرو شوند که به علت برانگیخته شدن احساسات  نامطلوب شان (نظیر خشم،اندوه،کینه،حب و بغض و…)تصمیم و واکنشی برخلاف اقتضای دانش و تخصص خویش اتخاذ کنند که به عبارتی نادرست باشد و موقعیت انان را تنزل دهد،آنگاه تحلیل رفتار و موقعیت عمل این اشخاص چگونه و بر چه مبنایی باید انجام شود؟به بیانی ساده تر،آیا این قبیل اقدامات و واکنشها که مخالف با ماهیت شغل و رشته علمی امثال این افراد قلمداد می شود،امری طبیعی و معمولی تلقی میشوند یا آنکه اعمالی غیر طبیعی و نابهنجار و عکس شئون علمی و درونیات انسانی بشمار می آیند؟
پاسخ به این سوال مستلزم آن است که بدانیم احساس و روان افراد نقشی عمیق و تاثیرگذار  بر انجام اعمال و اتخاذ  تصمیمهایشان دارند یا خیر؟به تعبیری بهتر،آیا آدمیان  بطور طبیعی و ذاتی تمایلات درونی  شان را در هنگام اقدام کارهایشان یا انجام واکنشهایشان در برابر رخدادهای شغلی و زندگی فردی دخالت میدهند یا اینکه انسانها پتانسیل جلوگیری از اثرگذاری احساسات  بر روند تصمیم گیریهای خود که مبتنی بر دانش و معرفت تخصصی و دانشگاهی است،دارند؟
از یک طرف تمامی آدمیان دارای احساس،عاطفه،اندوه،شادی،تندخویی و ملایم بودن و… هستند و این خصلتها جز جداناشدنی سرشت انسانها محسوب میشوند و از آن نظر که از ویژگیهای فوق برخوردارند بشر بشمار می آیند.بر این اساس با داشتن همین خصوصیات است که  هر انسانی در کنش و واکنشهای روابط اجتماعی و فردی اش این احساسات را از خود بروز میدهد و حتی در برخی موارد توام با آنها سخن میگویند و عملی انجام میدهند.شاید بر مبنای معیار فوق بتوان نوشت کاملاً طبیعی است که حقوقدانی در موقعیت رانت و رشوه قرار گیرد و به علت کمبود شدید دارایی خود و خانواده اش در  تنگنا باشد و برخلاف قوانین فساد ایجاد کند یا اینکه روانپزشکی بر اثر شیطنت و عادات مکرری که هر کودکی انجام میدهد،عصبانی شود و برخوردی خشونت آمیز به همراه تنبیه بدنی با کودکان داشته باشد.یا آنکه خبرنگاری در پی کینه یا حسادتی که  با نشریه دیگر یا مسئولی دارد،گزارش یا خبری خلاف واقع بنویسد.از طرف دیگر همه انسانها برخی اشخاص را مشاهده کرده اند که چه در زندگی فردیشان و چه در فرآیند واکنشها و گرفتن تصمیمات صنفی خود رفتارهایی آمیخته با حب و بغض و کینه و خشم ابراز ننموده اند و بطور تقریبی در همه گفتار و کردارشان متکی بر دانش و منطق بوده اند و احساس و عاطفه را چاشنی علم و معرفت خود که در زیست شخصی و  اجتماعی شان بکار میبندند،نساخته اند.

با همه این تحلیل و توصیفها،در مجموع به نظر می رسد افرادی که رفتار و برخوردهایی متفاوت از رشته تخصصی یا شغل خود دارند و روان و احساس آنان تاثیری عمیق و عجین شده بر کردارشان گذاشته است،پیش از آنکه اخلاقی طبیعی داشته باشند دچار نوعی دوگانگی هستند.چون این قبیل اشخاص گام در راهی نهاده اند که یکسری ضروریات و اقتضاهایی دارد و خلاف آنها کاری انجام دادن و منفک شدن از آنها جایگاه علمی یا شغلی آنان را تنزل خواهد داد و چه بسا زیرسوال خواهد برد!انسان بایستی پیش از هر اتفاق و امری تکلیف خود را با برخی از مسائل روشن و نیز جایگاه خود را در قبال آنها معین کند.فردی که در منصب جامعه شناس یا روزنامه نگار قرار گرفته،لازم است که با ملزوماتی همراه شود و بدون آنکه از احساس ها و خصایص انسانی تهی شود کار خود را به بهترین نحو انجام دهد و اسیر شرایط ناشی از وقایع بحرانی و جو ساز نگردد.در حقیقت وجدان انسانی و شغلی می طلبد که مثلاً روانپزشک یا حقوقدان برخلاف ماهیت شغل و دانش خاص خود عمل نکند.بنا بر ملاحظات و تاملات بالا،هر شخص با معرفت و دانش خاص می باید دوگانگی فردی و تناقض حرفه ای را از خود بزداید تا روانش بر دانشش نچربد.در غیراینصورت احساسش بر معرفت و شغلش مستولی خواهد شد و نتایج عملش با ماهیت علم و صنفش همخوانی نخواهد داشت. چنین وضعیتی برابر است با دوگانگی.