- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

مارکس،دورکیم و وبر؛استقلالی برای فرهنگ قائل نیستند

نشست «نسبت مطالعات فرهنگی و تاریخ فرهنگی» با حضور دکتر مصطفی مهرآیین در پژوهشکده‌ی روایت برگزار شد.

مصطفی مهرآیین بحث فرهنگ را مسئله‌ای معرفی کرد که همیشه برای وی جدیت داشته و سال‌ها مطالعاتش در این زمینه بوده است. او گفت: بحث‌های این حوزه معمولاً از دیدگاه مطالعات فرهنگی نیست و سه بنیاد فکری مهم بوده است که به این بحث پرداخته اند که از نظر من اشتباه است. مکتب مارکسیسم بریتانیایی، مکتب آنال و نهایتاً می‌رسند به بحث‌هایی که فوکو مطرح کرده است. این سه هیچ‌کدام تاریخ فرهنگی نیست.

او ضمن اشاره به یکی از نویسندگان ناشناخته که در این باره بحث دقیقی داشته است گفت: هرچه درباره‌ی این فرد جست‌وجو کردم، جز کتابی که از او دارم، کتاب یا اطلاعات خاصی از او نیافتم. عنوان کتاب او نیز «تاریخ فرهنگی خیاطی یا بافتن» است.

آن چیزی که درباره‌ی مارکسیسم گفته می‌شود که این‌ها به سمت تاریخ فرهنگی رفتند ، عموماً بحث‌هایی است که افرادی مثل تامسون مطرح کردند و منتقد بحث‌های کلاسیک مارکس بودند و معتقد بودند که او جایگاه درستی برای فرهنگ قائل شده و شروع کردند به نوشتن از فرهنگ جوامعی که بر روی آن‌ها داشتند کار می‌کردند. این‌ها دو نکته در کتابهایشان عمده کردند:

  1. این‌که به بحث فرهنگ بپردازند.
  2. تاریخ را فقط محدود به طبقات عالی و برجسته نکنند.

وی افزود: این‌ها مارکسیست‌هایی بودند که دوست داشتند به طبقات دیگر مانند زنان نگاه کنند و عموماً هم می‌خواستند از منظر فرهنگی به آن‌ها نگاه کنند . رویکردهای ذهنی و نظام معانی این طبقات و قشرها را مطرح کنند.

او همچنین به بیان دو فرض عمده در مکتب آنال پرداخت:

  1. اجتناب از پرداختنِ صرف با طبقات بالا و سیاست و ساختارهای اقتصادی و پرداختن به ساختارهای فرهنگی و گروه‌

‌های حاشیه‌ای جامعه

  1. گذر از سند و سندمحوری

وی افزود: در مکتب آنال هم دریافت خاصی از فرهنگ دیده نمی‌شود و این تحقیقات اصولاً تحقیقات فرهنگی نیستند. اما آن چیزی که به عنوان تاریخ‌نگاری فرهنگی مطرح می‌شود باید نظریه‌های فرهنگ بیرون آمده باشد. دو نوع تاریخ فرهنگی داریم: ۱٫ تاریخ فرهنگی توصیفی ۲٫ تاریخ فرهنگی انتقادی

او از چند سنت بنیادی در زمینه‌ی فرهنگ سخن گفت: سنت کلاسیک، سنت نئوکلاسیک و سنت ساخت‌گراها و پساساخت‌گراها. تاریخ فرهنگی در سنت آخر ممکن شد. در سنت کلاسیک‌ها که «مارکس» و «وبر» و «دورکیم» به عنوان آغازگران جامعه‌شناسی، آغازگر این بحث هم هستند، تمام بحث‌های جامعه‌شناسی فرهنگ حول یک شکاف یا یک دوگانه‌ی ساده است و آن دوگانه‌ی ابژه وسوژه است. این سه تن مغتقد بودند ما در زندگی اجتماعی یک دوگانه داریم؛ دوگانه‌ی بین سوژه‌ی اجتماعی یعنی فاعل و کنشگر اجتماعی با جامعه. از دیدگاه این‌ها درست است که ما جامعه را ساختیم، اما جامعه‌ای که ساختیم از ما مستقل و جبری و ضروری شده است و ما از جامعه بیگانه ایم.

این پژوهشگر عرصه‌ی فرهنگ ادامه داد: این اندیشمندان راه آشتی با جامعه و برگشت جامعه به ما را در تبدیل جامعه به سخن درباره‌ی جامعه دانستند. یعنی اگر درباره‌ی اقتصاد، فرهنگ و … صحبت کنیم، حرف بزنیم، نماد و گفتمان و دیدگاه بسازیم، می‌توانیم آن را به انسان برگردانیم. زندگی اجتماعی را باید تبدیل به سخن کنیم . جامعه‌ی تبدیل شده به نماد می‌شود فرهنگ. اگر فرهنگ شکل بگیرد، می‌تواند جامعه را از طریق فرآیند جامعه‌پذیری وارد ما بکند. دورکیم تا جایی پیش رفت که خدا جز همین جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، نیست. وقتی محدودیت‌های جامعه را تبدیل به زبان و نماد و نشانه‌ها بکنیم و آن را ستایش کنیم، گویی داریم جامعه را ستایش می‌کنیم.

مارکس این از خود بیگانگی را در عرصه‌ای دیگر می‌دید و بیشتر بحثش در حوزه‌ی کار بود و سه نوع بیگانگی را بیان می‌کرد؛ هم از محصول، هم از کار و هم از کارگر. کار فرآیندی است که ما آن را ساختیم . این‌ها تبدیل به فرهنگ جامعه می‌شود. وبر هم مهم‌ترین ویژگی جامعه‌ی سرمایه‌داری را در این دانست که ما احساس نمی‌کنیم واقعیت اجتماعیِ خلق شده، ادامه‌ی ماست. اما این قفسه‌ی آهنین که شکل گرفت و باورها از بین رفت و فقط عقلانیت ابزاری در آن مطرح شده است، جامعه‌ای است که تحت کنترل من نیست، بله آن است که دارد مرا کنترل می‌کند؛ پس من دائم باید محاسبه کنم و اگر نکنم، جامعه به من برچسب نادانی می‌زند.

نویسنده‌ی مقاله‌ی «رویکردهای روش‌شناختی متفاوت در مطالعه‌ی فرهنگ» دریافت دورکیم، وبر و مارکس را دریافتی ذهن‌گرا دانست و گفت: در این دیدگاه‌ها تصور بر این است که فرهنگ یک دنیای ذهنی است که ترکیبی از باورها و ارزش‌ها و نظام‌های معانی است که ما این‌ها را درونی می‌کنیم. به ما گفته نمی‌شود که این فرهنگ کجاست؟ این افراد در حد دریافت ذهن‌گرایانه از فرهنگ باقی می‌مانند و همچنین هیچ استقلالی برای فرهنگ قائل نیستند.

مهرآیین معتقد است: رویکرد مارکس و دورکیم و وبر بیش از این‌که تحقیقات جامعه‌شناسی را ممکن کند، تحقیقات روان‌شناسی را ممکن ساخته است. تنها فرض آن‌ها این بود که فرهنگ در تطابق با جامعه است و یک همگرایی کلی وجود دارد. با توجه به این نظر اگر فرهنگ باوری ذهنی تلقی شود تبدیل به صفتی فردی خواهد شد. در این صورت نمی‌توان تحقیقاتی درباره‌ی فرهنگ کرد؛ به عنوان مثال درباره‌ی پدیده‌های تاریخی که در گذشته اتفاق افتاده‌اند، تحقیقات درستی انجام نخواهد شد چرا که افراد زنده‌‌ای نیستند که از دیده‌ها و شنیده‌‌های آنان بتوان بهره گرفت.

این جامعه‌شناس با اشاره به این‌که فرهنگ در دیدگاه نئوکلاسیک نظم معانی مشروعیت‌‌ساز ما معنی می‌شود و این دیدگاه به معنی تاریخ فرهنگی نزدیک‌تر است، بیان کرد: برگر و لاکمن استقلال دنیای نمادین را به رسمیت می‌شناسند و در این دیدگاه معتقدند جامعه و فرد در دنیای نمادین خود مسئول رفتارهای خود هستند و ما در اینجا و اکنونی زندگی می‌کنیم که یک دنیای نمادین، واقعی و عقلانی است. این دو نظریه‌ پرداز، رابطه‌ی انسان‌ها با یکدیگر را درون نظام معانی قرار می‌دهند و از این منظر مهم‌ترین وظیفه‌ی تحقیقات فرهنگی را جست‌وجوی نظام معانی می‌دانند و کار این نظام معنایی مشروع‌سازی زندگی اجتماعی و توجیه آن است.

سخنران نشستِ «نسبت مطالعات فرهنگی و تاریخ فرهنگی» به سخنی از ویتگنشتاین نیز اشاره کرد که می‌گوید: اگرچه در زمان و مکان زندگی می‌کنیم و این زندگی معنابخش است، اما خود زندکی کردن در زمان و مکان معنایی ندارد. معنای زندگی در زمان و مکان، خود در زمان و مکان نیست. وی افزود: ویتگنشتاین می‌گفت معنای آن را باید بیرون از این جهان پیدا کرد و فقط در ادیان می‌توان جست‌وجو کرد.

«معنا» بحثی بود که عضو «انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات ایران» کلیدواژه‌ی رویکرد کلاسیک و نئوکلاسیک دانست و گفت: معنا در این دو نظریه کانون مسئله‌ی فرهنگ بود.

وی در ادامه‌ی سخنانش ضمن اشاره به دیدگاه ساخت‌گرا و پساساخت‌گرا که صحبت از چه می‌گوییم نیست و از چگونگی انتقال پیام است، گفت: مهم این است صورت‌ها و دسته‌بندی‌ها و قواعد فرهنگی شکل می‌گیرد؟

این جامعه‌شناس به نقل از عابدالجابری گفت: به تنوعات کنش‌های سیاسی پیامبر و خلفا بی‌اعتنا باشیم؛ به این معنا که ببینیم پشت این‌ها چیست؟ و پشت آن عقیده، قبیله و غنیمت است. تا پیامبر بود، عقیده اصل بود. پس از آن قبیله و بعد از آن قبیله اصل شد.

به عقیده‌ی مهرآیین سوسور آغازگر رویکرد ساخت‌گراست و او در ادامه به تعریف سوسور از فرهنگ پرداخت و گفت: سوسور فرهنگ را دارای ساختار و قدرت می‌داند که باید با نگاهی ساختارگرایانه به آن نگریسته شود. در پس زمینه‌ی فرهنگ ساختار وجود دارد که ما را مقید به اجزا و روابط می‌کند. از نگاه سوسور برای شناخت فرهنگ باید از تنوعات فرهنگی گذشت و به ساختارگرایی توجه کرد.

وی همچنین گفت: باختین بر نظریه‌ی سوسور دو نقد وارد کرد: اول اینکه انسانها در نظرات سوسور نادیده گرفته می‌شوند و ناتوان به شمار می‌روند و فاقد نقش و مسلول در نظر گرفته می‌شوند و باختین این نظر را مردود می‌ دانست و نقد دومش این بود که سوسور ساختار فرهنگی را همسان و یکدست می‌‌دید درحالی‌ که باختین معتقد بود ساختارهای فرهنگی همسان و یک شکل نیستند و درون ساختارهای شکاف وجود دارد.

استاد درس جامعه‌شناسی هنر با بیان اینکه تاریخ فرهنگی نگارش تاریخ از واژه‌هاست، بیان کرد: باختین بر این عقیده است که واژه‌ها انباشته از معانی هستند و با معانی که در طول تاریخ شکل گرفته‌اند، در ارتباطند. وی واژه‌ها را نه تنها دارای معانی مختلف بلکه دارای منافع نیز می‌دانست به طوری که می‌توان از واژه‌های مختلف برای استفاده از منفعت در کار و زندگی استفاده‌های متفاوتی برد.

او افزود: ما از طریق دیدگاه‌ها درباره‌ی مسائل فکر می‌کنیم. معانی ثابت نیستند و قراردادی‌اند. زن گاهی به عنوان مادر شهید مطرح است و گاهی به عنوان فمنیست و …. .

تعریف عابد الجابری درباره‌ی تاریخ فرهنگی نکته‌ای دیگر بود که مهرآیین به آن اشاره کرد: عابد الجابری انسان را گرفتار در دام تاریخ و گذشته می‌داند اما تاریخ فرهنگی می‌‌تواند جامعه را به جامعه‌ی معاصر بدل کند. از نگاه عابد‌الجابری فرهنگ درون یک ساختار گرفتار است و مهم‌ترین وظیفه‌ی تاریخ‌نگار فرهنگی نشان دادن چگونگی تدوین شدن این ساختار است.

این نشست در روز سه‌شنبه، ۱۵ مهر در پژوهشکده‌ی روایت برگزار شد.