- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

مرگ؛ پایان امکان ها

احمد حسام مقدم
تاملاتی بر فیلم سینمایی عشق اثر میشائیل هاندکه

فیلم “عشق” ((Amor درسال ۲۰۱۲ در سینماهای جهان اکران شد که روایت گر داستان زن و مردی کهنسال است که پا در برهه ی پیری گذاشته وبا چالش هایی روبه رو می شوند که شاید یکی از مهمترین دغدغه های جهان مدرنیته است که  در این جوامع به دلیل زوال حس هم دوستی وافزایش تنازع وخشونت، عشق؛ این حس بشری که در آغاز تولد در روح آدمی دمیده شده، رو به افول کرده و کمرنگ تر شده است۰ کارگردان فیلم که با رویکردی انتقادی، دارد زندگی آن ها را با پرسش هایی بنیادین روبه رو می کند که شاید از دید گاه مخاطبین؛ بتوانم این را بگوییم که کارگردان با موفقیت توانسته این موانع پرسشی را رد وپشت سر بگذارد.
روایت این فیلم به این صورت است که زن سالمند فیلم، به دلیل بیماری ای که بدان دچار شده بصورت تدریجی و کاملا وحشت آوری توانایی های جسمانی اش را ازدست می دهد که همچون تکه گوشتی تبدیل می شود. موضوع مهمی که می توان آن را محور اصلی فیلم را از آن دید گاه پی گرفت تقابل عشق/ تنهایی پیرمرد در مقابل معلولیت معشوقه اش دید که بصورت تلخی به روایت کشیده می شود . و این می توان کار  پیرمرد را نوعی فداکاری در عشق پنداشت که با وجود آن که می توان در پس نگاه و سکوت مرد، له شدن و احساس نابودی تدریجی اش را دریافت که از نگاه خیره و ناتوان زن سرچشمه می گیرد. و همچنین نابودی یک زندگی که از مدار ایده آل خود خارج شده و دارد کم کم افول می کند.
تنهایی سالمندان در رابطه عاشقانه از مفاهیم کلیدی بشمار می رود که در جای جای این فیلم می توان در ذهن بازیگران ش مشاهده کرد که این تنهایی با سکوت های وحشت آوری که فضای بیشتر فیلم را تصاحب کرده است عجین شده ونوعی سنگینی ودرد را به بیننده القا می کند۰ موسیقی نه در اول ونه در تیتراژ پایانی به گوش نمی رسد که سکوتی اجباری در تمامی فیلم به بیننده تحمیل می شود۰ که از ویژگی های خاص کارگردان است که بیننده را جوری به فضای فیلم نزدیک کند۰ که خود را درون روایت پیدا کند وخود جزئی از فیلم شود۰در سکانس های پایانی فیلم این نزول  و سکوت به اوج خودش می رسد که زن قدرت تکلمش و کار های شخصیش اش را ازذست می دهد که در آن پلان می توان خورد شدن درونی اش را مانندشیشه ای مشاهده کرد، همان شیشه پنجره ای که آن کبوتر خود را به درون اتاق می کشاند.
فیلم در سکانس های آخر خود نمونه ای ازعمیق ترین ودردناک ترین تراژدی های جهان کنونی ما را به تصویر می کشد که قلب وذهن بیننده را با درد وهجوهای بی شمار مواجه می کند که اخلاق تماشاگران را دوچار نوعی پاردوکس می کنند. درپایان فیلم که مرد زن را با بالشتی که شاید همان هایل میان عشق ومسولیت آن دواست خفه میکند و ببینده را دربهت فرو می برد که شاید غیر منتظره ترین پایانی بود که درذهن ش ترسیم کرده باشد.شاید انجاست که برای اولین بار انسان از دید نگارنده با عاشقانه ترین جنایت بشریت روبرو می شود واین ذهن بیننده را به تمسخر می گیرد که از آن جهت این چنین است که کار مرد را نوعی حس مسئولیت عاشقانه می پندارد که با کشته شدن توسط معشوق عجین شده است وهیچ گونه تناسبی بین این دو مشاهده نمی کند.
در پایان باید به تنهایی و عشق در سالمندان توجه شود که به نوع خیلی خاصی این تنهایی وعشق سراسر فیلم را به تصرف خود در آورده وبا زندگی آنان  عجین شده ما امروز مشاهده می کنیم که با پیشرفت وماشینی شدن جوامع بخشی نسبتا بزرگی از جامعه مخصوصا در کشور های در حال توسعه به حاشیه رانده شده اند واز اندک حقوق خود محروم مانده اند که این اتفاق سبب تنهایی ودر انزوا رفتن قشر سالمندان شده است امروز با پیشرفت جامعه محل ها مانند پاتوق برای سالمندان به کل تاحدودی از بین رفته است وآن هارا ناگزیر به حبس در خانه وتعمیل تنهایی کرده است که در درون این تنهایی عشق در وجوشان شکل بازیافته ای می گیرد. که همین تنهایی وانزوا به صحنه ای برای جدال وکش مکش بر سرتنهایی وعشق می شود که شکل خاصی است که اسیر وگریبان گیر سالمندان می شودوزندگی آنان را باچالش های بنیادی مواجه می کندکه بخش کوچکی از آن بخاطر کاهش امید و سیر حرکت نزولی زندگی است که متاسفانه امروز این انزوا وتنهایی مانند ریزوم های در بخش های جوان تر جامعه ریشه دوانده است که شاید بخشی از آن را بتوان به کاهش وکمبود عشق ومحبت در فضاهایی جامعه دانست. وما درپایان با این سوال مواجه می شویم که آیا ما در حال حرکت در یک سرپایینی هول انگیزی نیستیم؟