- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

دیدگاه های مربوط به هویت اجتماعی

موضوع وماهیت هویت[۱]،یکی از مسائل چالش برانگیز و پر دامنه است که در دهه های اخیرمورد توجه بسیاری از روشنفکران،اندیشمندان و پ‍ژوهشگران قرار گرفته است و از انجایی که بیشتر این تاْمل ها ،فاقد وجه تجربه و عینی اند،معمولاْ بر پایه ی پیش فرضها،ذهنیات و گرایش های شخصی(نه الزامات به صورت نظریه ای)درباره ی هویت قضاوت میشود.(صدیق سروستانی و همکاران،۱۳۸۷: ۳۲)

فهرست مطالب

عنوان                                                                                                         

مقدمه

دیدگاه ها و نظریه های هویت اجتماعی

دیدگاه های سطح کلان

امیل دورکیم.

کاستلز

دیدگاه کنش گرایان متقابل

جورج هربرت مید

چارلز هورتون کولی

تاجفل

روزنبرگ

آنتونی گیدنز

دیدگاه های تلفیقی

پیر بوردیو

ریچارد جنکینز

نتیجه گیری

منابع

مقدمه

موضوع وماهیت هویت[۱]،یکی از مسائل چالش برانگیز و پر دامنه است که در دهه های اخیرمورد توجه بسیاری از روشنفکران،اندیشمندان و پ‍ژوهشگران قرار گرفته است و از انجایی که بیشتر این تاْمل ها ،فاقد وجه تجربه و عینی اند،معمولاْ بر پایه ی پیش فرضها،ذهنیات و گرایش های شخصی(نه الزامات به صورت نظریه ای)درباره ی هویت قضاوت میشود.(صدیق سروستانی و همکاران،۱۳۸۷: ۳۲)

از آنجایی که انسانها موجوداتی اجتماعی هستند،پس دارای هویت اجتماعی[۲] هستند.«زندگی اجتماعی انسان بدون وجود راهی برای دانستن اینکه دیگران کیستندو بدون نوعی درک از اینکه خود ما کیستیم غیر قابل تصور است[…]بدون وجود چارچوبی برای مشخص ساختن هویت اجتماعی و هویت های فردی،من همان بودم که شما هستید،هیچ یک از ما قادر نمی بود با دیگری نسبت معنی دار یا سازگاری برقرار کند؛در واقع بدون هویت اجتماعی جامعه ای در کار نیست»(جنکینز،۱۳۸۱: ۷)                                                                     .

بنابر این هویت اجتماعی به عنوان مبنایی برای آشکار ساختن شباهت ها ،تفاوت ها،امکان برقراری ارتباط معنی دار و مستمر را میان افراد جامعه به وجود می آورد،«انسانها ذاتاّْ در پی آن هستند که نسبت به دیگران متمایز جلوه کنند و از این تمایز خود احساس سربلندی کنند».(مجتهد زاده،۱۳۷۸: ۷)

به عبارت دیگر میتوان چنین گفت که هویت اجتماعی، نه فقط ارتباط اجتماعی را امکان­پذیر می­کند،بلکه به زندگی افراد هم معنا می­بخشد. هویت نه فقط فرآیندی برای خود شناسی کنشگران اجتماعی است بلکه معنی­سازی نیز به واسطه­ی آن صورت می­گیرد (فکوهی، ۱۳۸۹: ۲۸۶).در این مقاله سعی بر این است که مفهوم هویت اجتماعی ازمنظر دیدگاه های خرد ،کلان،و تلفیقی مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد.

دیدگاهها و نظریه­ های هویت اجتماعی

ازآنجائیکه هویت از مفاهیم پیچیده و مبهم در حوزه­ی علوم انسانی بوده و همواره در بین جامعه شناسان، روانشناسان و فیلسوفان……محل مناقشه بوده، با این اوصاف تبیین این موضوع و عوامل موثر در شکل­گیری آن از عهده­ی یک نظریه و یا حتی یک مکتب بر نمی­آید، لذا سعی شده حتی المقدور این مفهوم از زوایای گوناگون مورد کنکاش قرار گرفته وبا توجه به دیدگاهها و نظریه­های مطرح در سطح کلان، خرد و تلفیقی مورد بررسی قرار گیرد.(هزار جریبی و لهراسبی ،۱۳۹۰ :۵-۴).

دیدگاههای سطح کلان

این دیدگاه هویت را در ارتباط با شرایط وعوامل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرایندهای عمده­ای چون جهانی شدن توصیف وتحلیل نموده­اند(عبداللهی، قادر زاده، ۱۳۸۸: ۳)

امیل دورکیم[۳]

دورکیم قائل به دو نوع همبستگی بود :

  1. همبستگی مکانیکی
  2. همبستگی ارگانیکی

   همبستگی مکانیکی در بین اقوام ابتدائی و در واحد های کوچک اجتماعی تحقق می یابد؛در این همبستگی روابط ساده و نزدیک و وابسته به هم از طریق خانواده و توتم حاصل می شود در حالیکه به تدریج تغییر و تحول بوجود می آید و این همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیکی(اندامواره) تبدیل می شود. در مرحله روابط ارگانیکی افراد هر کدام دارای شخصیت واحد و مستقل هستند ولی در عوض قرار دادهای اجتماعی توسعه می یابند وروابط سازمان یافته پدید می آیند(توسلی ، ۱۳۸۰ : ۵۹- ۵۸)

از نظر دورکیم غایت جامعه شناسی در کل عبارت است از تعیین شرایط ابقای جامعه. او استدلال کرده است که همبستگی اجتماعی، پیوند موجود بین افراد، کلید حفظ جامعه است. دورکیم دو تیپ ایده آل برای جوامع متصور بود : یکی جوامع ابتدایی که دارای همبستگی مکانیکی بوده، ساختارهای اجتماعی آن­ها به نسبت کمتر، تفکیک شده­اند و تقسیم کار در آن­ها یا وجود ندارد یا بسیار اندک است. وی دریافته بود که در این نوع جوامع، انسجام اجتماعی بر اساس همانندی­ها و شباهت­های موجود بین افراد یک جامعه و عمدتاً وابسته به مراسم و جریان­های عادی مشترک است. از نظر دورکیم، جوامع ابتدائی به دلیل نبود پیشرفت تکنولوژیکی در آن­ها، دارای ویژگی همبستگی مکانیکی­اند، تکنولوژی، تخصصی شدن را ایجاب می کند که این تخصصی شدن منجر به شکل­گیری تقسیم کار در جامعه می شود که این تقسیم کار هم موجد تیپ دوم جامعه­ی مورد نظر دورکیم، یعنی جوامع مدرن می باشد  که مشخصه­ی آن­ها همبستگی ارگانیک می باشد.در این جوامع ،با[توجه به] اینکه ارزشها و اولویت­ها­ی افراد با یکدیگر متفاوت است، بقای جامعه به اعتماد افراد به یکدیگر در انجام دادن وظایف خاص­شان بستگی دارد.در جوامع مدرن با همبستگی ارگانیکی، دقیقاً به این دلیل که افراد با هم تفاوت دارند، اجماع صورت می­گیرد، به این دلیل که استفاده متقابل از خدمات همدیگر سبب همبستگی اجتماعی بین آن­ها می­شود(دیلینی، ۱۳۹۰ : ۱۴۶-۱۴۴).

کاستلز[۴]

هویت سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است[…] اصطلاح هویت در صورتی که سخن از کنشگران اجتماعی باشد، عبارت است از فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه­ی به هم پیوسته­ای از ویژگی­های فرهنگی که بر منابع معنائی دیگر اولویت داده می­شوند. هویت منبع معنا برای خود کنشگران است و به­دست خود آن­ها از رهگذر فرایند فردیت بخشیدن، ساخته می­شود. با این حال ممکن است هویت­ها از نهادهای مسلط نیز ناشی شوند، اما حتی در این صورت نیز فقط هنگامی هویت خواهند بود که کنشگران اجتماعی آن­ها را درونی کنند و معنای آن را حول این درونی سازی بیافرینند(کاستلز ،۱۳۸۰ : ۲۳-۲۲)

   کاستلز معتقد است که ساختن اجتماعی هویت همواره در بستر روابط قدرت صورت می پذیرد وبین سه صورت و منشأ هویت تمایز قائل می شود :

۱- هویت مشروعیت بخش : این نوع هویت توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد می شود تا سلطه­ی آنها را بر کنشگران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند، این موضوع هسته­ی اصلی نظریه اقتدار و سلطه­ی سِنِت[۵]است،اما با نظریه­های گوناگون مربوط به ملی­گرایی نیز همخوانی دارد.

۲- هویت مقاومت :منجر به ایجاد جماعت­ها[۶] یا به تعبیر آمیتای اتزیونی اجتماعات[۷] می­شود. این هویت به دست کنشگرانی ایجاد می شود که در اوضاع و احوال وشرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه بی­ارزش دانسته می­شود ویا داغ ننگ بر آن زده می شود .

۳- هویت برنامه دار :  ;که به ایجاد سوژه(فاعل) می­انجامد. هنگامی که کنشگران اجتماعی با استفاده از هر گونه مواد ومصالح فرهنگی قابل دسترس، هویت جدیدی می­سازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می­کند وبه این ترتیب در پی تغییرشکل کل ساخت اجتماعی هستند،که این نوع هویت تحقق می­یابد.

 بنظر کاستلز هر یک از فرایندهای هویت­سازی به ایجاد نتایج متفاوتی در ایجاد جامعه می­انجامد؛ هویت مشروعیت بخش، جامعه­ی مدنی ایجاد می­کند؛ نوع دوم هویت­سازی یعنی هویت مقاومت، منجر به ایجاد جماعت­ها[۸]یا به تعبیر اتزیونی،[۹]اجتماعات[۱۰]می­شود. شاید مهمترین شکل هویت­سازی در جامعه­ی ما همین باشد؛ این هویت شکل­هائی ازمقاومت جمعی را در برابر ظلم و ستم ایجاد می­کند که در غیر این­صورت تحمل ناپذیر بودند. و سومین فرایند ساختن هویت،یعنی هویت برنامه­دار، به ایجاد سوژه[فاعل] می انجامد.سوژه­ها کنشگر جمعی و اجتماعی هستند که افراد به کمک آنها در تجربه­های خود به معانی همه­جانبه دست می­یابند. وی در کل معتقد است که انواع مختلف هویت­ها، اینکه چگونه و به دست چه کسی ساخته می­شوند و چه پیامدهائی دارند؟، نمی تواند به صورت کلی و انتزاعی مورد بحث قرار گیرد، بلکه امری است مربوط به متن و زمینه­ی اجتماعی( کاستلز ، ۱۳۸۰: ۲۷-۲۴).

دیدگاه کنش گرایان متقابل

ریشه­ی نظریه هویت در کارهای نظریه پردازان کنش متقابل نمادین است، این چشم انداز در اصل بر روی چگونگی اجتماعی شدن فرد وچگونگی تشکیل”خود[۱۱] تمرکز نموده است(ریتزر ، ۱۳۷۹ : ۲۸۱).و بر نقش عوامل ذهنی و نمادین در بر ساختن هویت جمعی تأکید نموده­اند(عبداللهی، قادرزاده،۱۳۸۸: ۶).

جورج هربرت مید[۱۲]

 قضیه اساسی مید که نشان دهنده تفکر جامعه شناختی اوست، چنین است«جامعه­ی انسانی، آنچنان که آن را می­شناسیم، نمی­تواند بدون “ذهن­ها” و “خودها”وجود داشته است، زیرا اختصاصی­ترین سیماهای جامعه­ی انسانی، داشتن ذهن­ها و خودها به وسیله­ی اعضای فردی­اش را در نظر می­گیرد( بلومر ، ۱۳۷۳ :۱۷۳). بنابراین ملاحظه می­شود که یکی از مفاهیم اساسی در تفکر “مید”، مفهوم خود است، و کاربرد مفهوم خود توسط «مید» در مقایسه با کاربرد این واژه در حوزه­های دیگر، که به وجود محض چیزی یا نوع ویژه­ای ارجاع داده می­شود، تفاوت ماهوی دارد، مفهومی که مید از خود ارائه می دهد، مفهوم هویت را که در اساس مقوله­ای اجتماعی است تداعی می کند. بنابراین به مفهوم «خود» از نظر مید و فرایند بوجود آمدن آن می­پردازیم :

اینکه مید عنوان می­کند انسانها دارای”خود” هستند، به این معنااست که انسان می­تواند موضوعی برای خویش شود؛ انسان می­تواند تحت عنوان موضوع­های مختلفی به خویشتن بنگرد، همچون مرد یا زن بودن، کودک یا بالغ بودن، اعضای این یا آن گروه قومی یا ملی بودن و[…]برای اینکه انسان موضوعی برای خویشتن شود،لازم است که در موقعیت کنش متقابل با خویش قرار بگیرد، یعنی در مقابل خودش بایستد، به آن نزدیک شود و سخن بگوید و به این ترتیب خود را به عنوان مرد، دانشجو، دارای شغل و […] به خویشتن معرفی کند؛ بدین ترتیب کنشگر وارد کنش­متقابل با خویشتن می­شود. از نظر «مید» یک چنین کنش­مقابلی که کنشگر با خود انجام می­دهد، دارای ماهیتی اجتماعی است. “خود”و “ذهن” که مفاهیم اساسی نظریه مید محسوب می شوند، از دیدگاه او محصول مشارکت در زندگی گروهی هستند، بدین ترتیب که “خود” و “ذهن”در طی فرایند کنش متقابلی که فرد در دوره­ی طفولیت با دیگران دارد، ایجاد می­شوند؛ پس درک ماهیت “خود” نیاز به تحلیل فرایند کنش­متقابل دارد. برای اینکه کنشگر موضوعی برای خویشتن شود ضروری است که از خودش بیرون رفته و از آنجا به خود نزدیک شود. به اعتقاد «مید» کنشگر با ایفای نقش دیگری یا مجموعه­ای از دیگران، بیرون از خود قرار می­گیرد. مثال­های یک چنین بیرون از خود قرار گرفتن در بازی­های کودکانه دیده می شود. وقتی که یک دختر کوچک نقش مادر را ایفا می کند، باید خود را در موقعیت نزدیک شدن یا خطاب کردن به خویش از بیرون قرار دهد و بدین ترتیب از خود نوعی موضوع بسازد. از نظر « مید »  بازی کودکانه اولین مرحله اساسی در تکوین و توسعه “خود” است. دومین مرحله در شکل گیری “خود” مطابق با نظریه « مید »، مرحله­ی بازی دسته­جمعی خوانده می­شود، ویژگی بازی دسته­جمعی این است که کودک یک نقش جمعی یا نقش سازمان یافته  یک گروه را ایفاء می­کند؛ بنابراین اگر یک طفل خردسال، شانس ایفای نقش­های دیگران را نداشته باشد، یک ” خود ” را توسعه نخواهد داد و از خویشتن موضوعی نخواهد ساخت( بلومر ،۱۳۷۳ : ۱۷۷-۱۷۳).

چارلز هورتون کولی

 از نظر کولی خود[۱۳]و جامعه دو پدیده­ی همزادند و بین آن دو پیوند ارگانیک و گسست ناپذیری وجود دارد. کولی معتقد بود که شناخته­های جهان اجتماعی، اجزاء سازنده ذهنِ شناسا و خود به شمار می­آیند، او بر آن شده بود تا آن سّد مفهومی که اندیشه دکارتی میان فرد و جامعه­اش برکشیده بود از میان بردارد، بر این اساس وی معتقد بود که «جامعه» و افراد بر دو پدیده­ی جداگانه دلالت نمی کنند، بلکه جنبه­های جمعی و فردی یک پدیده­ی واحد را نشان می­دهند. کولی چنین استدلال می­کرد که خودِ یک شخص از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می­یابد« خاستگاه زندگی اجتماعی یک شخص از رهگذر نشست وبرخاست او با اشخاص دیگر پدید می­آید». بنظر کولی “خود” نخست فردی وسپس اجتماعی نمی­شود، بلکه از رهگذر یک نوع ارتباط دیالکتیکی شکل می­گیرد. آگاهی یک شخص از خودش، بازتاب افکار دیگران در باره­ی خودش است؛ پس به هیچ روی نمی­توان از خودهای جداگانه، سخن به میان آورد؛ و در واقع “خود”، حاصل ادراک همبسته «من» ، «او» و«آنها» است و وی برای روشن ساختن خصلت انعکاسی خود، آن را با آینه مقایسه کرده و به آن«خودِ آینه­سان » می­گوید. مفهوم خود آینه­سان کولی از سه عنصر اصلی ساخته شده است : نخست ظاهر ما به چشم دیگری چگونه می­نماید،دوم ، داوری او در باره­ی ظاهر ما چیست وسرانجام چه احساسی از خود برای ما پدید می­آید، غرور یا سرشکستگی. پس ملاحظه می­شود که در نظریه کولی «خود» در یک فراگرد اجتماعی مبتنی بر مبادله ارتباطی پدید می­آید و در آگاهی شخص منعکس می شود. تأکید کولی بر کلیت زندگی اجتماعی، توجهش رابه تحلیل آن گروهبندی­هائی منعطف ساخته بود که او آنها را در پیوند دادن انسان با جامعه­اش و ادغام افراد در ساختمان اجتماعی، عواملی اساسی می­دانست، کولی این گروهها را تحت عنوان گروههای نخستین مطرح می­کند که عبارتند از «آن گروههائی که با همکاری و بستگی رودررو مشخص می­شوند» وبه این دلیل عنوان گروه نخستین می­یابند که درتشکیل ماهیت اجتماعی و آرمان­های افراد نقشی بنیادی دارند. نتیجه­ی بستگی نزدیک از نظر روانشناختی، نوعی در آمیختگی فردیت­ها در یک کل مشترک است، چندان که زندگی مشترک و منظور­های گروهی دست کم از بسیاری جهات بسان زندگی و مقصود هر فرد گروه در می­آید. شاید ساده­ترین توصیف این مکتب آن است که بگوییم این مکتب در واقع یک «ما» است. مهمترین گروههائی که در آنها همبستگی­های نزدیک ویژه­ی گروه نخستین می­توانند کاملاً پرورده شوند، خانواده، گروههای همبازی و همسایگی می­باشند. در اندیشه­ی کولی، مفهوم­های خودِآینه سان و گروه نخستین در هم بافته­اند. گروه نخستین بستر رشد احساسات و عواطف انسانی است. گروه نخستین توانائی به جای دیگری گذاشتن “خود” را تقویت می­کند و با ایجاد حساسیت نسبت به واکنش­های دیگران که بدون آن زندگی اجتماعی امکان ناپذیر است، فرد را از پیله­ی خود بینانه­اش بیرون می­کشد؛و در همین گروههای نخستین است که ماهیت انسانی پدید می­آید؛انسان با این ماهیت زاده نمی­شود؛ شخصنمی­تواند این ماهیت را جزء از طریق همیاری با دیگران به دست آورد و انزوا آن را به تباهی می­کشاند( کوزر ، ۱۳۸۵ : ۴۱۴-۴۰۹).

تاجفل[۱۴]

یکی از نظریه­پردازان هویت­اجتماعی است که در سال ۱۹۷۸ نظریه هویت اجتماعی خود را مطرح کرده است.تاجفل هویت اجتماعی را با عضویت گروهی پیوند می­زند و عضویت گروهی را متشکل از سه عنصر می­داند: عنصر شناختی(آگاهی از اینکه فرد به یک گروه تعلق دارد)، عنصر ارزشی(فرض­هایی در مورد پیامد­های ارزشی مثبت و منفی عضویت گروهی) و عنصر احساسی(احساسات نسبت به گروه و نسبت به افراد دیگری که رابطه­ای خاص با آن گروه دارند).براین اساس هویت اجتماعی از نظر تاجفل عبارتست از آن بخش ازبرداشت­های یک فرد از خود که از اگاهی او نسبت به عضویت در گروه­های اجتماعی، همراه با اهمییت ارزشی آن عضویت سرچشمه می­گیرد(گل­محمدی، ۱۳۸۶: ۲۲۳).اساس نظریه­ی تاجفل توجه به جنبه­هایی از هویت است که از عضویت گروهی ناشی می­شود. به نظر وی، اجتماع از افرادی تشکیل شده است که با هم  و بر اساس پایگاه و قدرت­شان رابطه دارند و ساختار این ارتباط گروهی برای شکل­بندی هویت دارای اهمییت است. تاجفل معتقد است که افراد برای اثبات برتری گروه خودشان به مقایسه گروه خودی با دیگر گروه­ها می­پردازند و با این کار ارزش گروه خودشان را در رابطه با گروههای شبیه نشان می­دهند و به یک مقایسه بین گروهی دست می­زنند. تاجفل این فرایند را که افراد خودشان،  درون گروه را از برون گروه جدا می­کنند، مقوله­بندی­اجتماعی(Social Cateyoviz) می­نامد. به نظر تاجفل، هویت اجتماعی در یکی ازهمین فرایندهای درونی­کردن مقوله­بندی­های اجتماعی پدید ­می­آید(ایمان، کیذقان، ۱۳۸۲: ۸۲).

روزنبرگ

کارهای روزنبرگ(۱۹۷۹)، در باره­ مفهوم «خود» و «برداشت از خود» یا «خودانگاره» از اهمییت ویژه­ای برخوردار است. نظرات وی براساس عقاید« مید و کولی» شکل گرفته است. عقاید روزنبرگ نشان می­دهد که مفهوم «برداشت از خود» یا «خودانگاره» بیش از آن­که ناظر به ویژگی­های هویت فردی شخص باشد، بیانگر ویژگی­های هویت­اجتماعی شخص است. اگر پژوهشگران، نظرات دیدگاه کنش­متقابل نمادی و بویژه روزنبرگ در باره­ی جنبه­های اجتماعی مفهوم«برداشت از خود» را با دقت دنبال نکنند، ممکن است در درک استدلال «کوهن» و «مک­پارتلند» که چگونه می­توان با اجرای آزمون بیست جمله­ای«من کیستم؟»هویت اجتماعی افراد را تعیین کرد، دچار اشتباه شوند. روزنبرگ میان «خود» و« برداشت از خود» تمایز قائل است. وی خود را مفهومی عام­تر از«برداشت از خود» می­داند و برای آن دو صفت شناسا و شناخته را برمی­شمارد، در حالی­که «برداشت از خود» را فقط ناظر به جنبه­ی شناخته­ی خود می­داند. روزنبرگ «برداشت از خود» را چنین تعریف می­کند؛ «جامعیت اندیشه­ها و احساساتی که فرد در ارجاع به خودش به عنوان یک شناخته­ی عینی دارد»(ریتزر، ۲۸۹). بنابراین «برداشت از خود» با آن­که بخش کوچکتر شخصیت کلی فرد است، اهمییت فوق­العاده­ای دارد. در« برداشت از خود» فرد، مجموعه­ی اطلاعات و دیدگاه­های منحصربفردی را که درباره­ی خودش دارد به دیگران و به جامعه منتقل و منعکس می­کند. به اعتقاد روزنبرگ بخش کوچکی از این اطلاعات را برداشت­های فردی که مربوط به هویت­های فردی شخص است تشکیل می­دهد، درحالی­که قسمت اعظم عناصر این مجموعه اطلاعات را رویکردها و برداشت­های اجتماعی تشکیل می­دهد. وی برای «برداشت از خود» چهار ویژگی قائل است که هرکدام با یکدیگر متفاوتند. باید به هنگام مطالعه و تحقیق در باره­ی خودانگاره به این ویژگی­ها و تمایزات توجه کرد، چرا که در غیر این­صورت ممکن است، مفهوم «برداشت از خود» را دقیقاً معادل«هویت­اجتماعی» بدانیم و یا برعکس تصور کنیم، که «برداشت از خود» تماماً ناشی از تمایلات فردی و شخصی است و ربطی به هویت اجتماعی ندارد، درحال­که بیشترین بخش«برداشت از خود» را اطلاعات مربوط به هویت اجتماعی تشکیل می­دهد.چهار ویژگی که روزنبرگ برای مفهوم«برداشت از خود» یا «خودانگاره» قائل شده است عبارتند از:

  1. ویژگی محتوایی                                                       ۲- ویژگی ساختاری

۳-ویژگی ابعادی                                                          ۴- ویژگی مرزی

۱- منظور روزنبرگ از ویژگی محتوایی«برداشت از خود» این است که میان «هویت اجتماعی» و «تمایلات فردی» تفاوت وجود دارد. برخی از جملاتی که افراد یا پاسخگویان در برابر این سوال  که من کیستم؟ می­دهند، دقیقاً ناظر به تمایلات فردی و شخصی آنان است به­گونه­ای که نمی­توان هیچ هدف اجتماعی را در آن پیدا کرد. در حالی که برخی از پاسخ­های آنان، حاوی محتوا و مضامینی است که براساس میانگین قضاوت چند داور به خوبی می­توان تمایلات اجتماعی را در آنان مشاهده کرد.

  1. منظور روزنبرگ از ویژگی ساختاری«برداشت از خود» این است که میان تمایلات فردی با تمایلات اجتماعی فرد رابطه وجود دارد.
  2. منظور روزنبرگ از ویژگی ابعادی«برداشت از خود» اشاره به رویکردها و احساساتی است که فرد در باره­ی خودِ خویش دارد.
  3. منظور روزنبرگ از ویژگی مرزی«برداشت از خود» اشاره به قلمروهای بسط این مفهوم است که مرزهای شناخته­های وی را از مرزهای ناشناخته­اش جدا می­سازد. شخص در برابر این شناخته­ها از خود واکنش نشان می­دهد و آن­ها را سبب سربلندی یا شرمساری خود می­داند. به عنوان مثال از این­که تیم محبوب کشورش پیروز و یا شکست بخورد، احساس سربلندی و یا شرمساری می­کند(ریتزر۱۹۹۸،برگردان ثلاثی،۱۳۷۷: ۲۹۰).

   بنابراین به هنگام تعریف هویت باید موضوع، ماهیت و فرآیندهای پیچیده شکل­گیری آن را از اشکال بروز آن تفکیک نمود. موضوع آن ممکن است فرد، گروه جامعه، سازمان و … باشد. اما هویت پس از شکل­گیری ممکن است در اشکال مختلف ظاهر شود و به صورت احساس علاقه به خود(هویت فردی)،احساس علاقه به ارزش­های دینی(هویت دینی)،احساس علاقه به زبان وسنت­­های فرهنگی مشترک گروهی(هویت قومی) و احساس تعلق و علاقه به ارزش­های ملی مانند آب، خاک، زبان و …(هویت ملی) باشد.در این تحقیق تأکید بر اشکال بروز هویت اجتماعی است. نظریه پردازان نحوه­ی شکل­گیری،تغییر و بروز هویت را ازسه دیدگاه متفاوت مورد بحث قرار داده­اند؛ دیدگاه اول بر تغییرات ایجاد شده در خود-انگاره توجه دارد. بدین معنا که افراد در تعریف و برداشت از خود چه نوع ویژگی­هایی را به خود نسبت می­دهند. دیدگاه دوم بر عزت­نفس فرد توجه دارد. منظور این است که فرد تا چه اندازه احساس مثبت یا منفی نسبت به خود دارد. دیدگاه سوم برتغییرات ایجاد شده در حس هویت تأکید می­کند. حس این­که او چه­کسی است از کجا آمده و به کجا می­رود(وحیدا و همکاران،۱۳۸۲: ۷۴).

 با توجه به توضیحات فوق منظور از هویت اجتماعی آن دسته از خودانگاره­های افراد است که ناشی از عضویت آن­ها در گروه­های اجتماعی می­باشد و این نوع هویت از هویت فردی مجزاست.

آنتونی گیدنز[۱۵]

بنظر گیدنز هویت  عبارت است از خود[۱۶]آنطوری که شخص از خودش تعریف می­کند. انسان از طریق کنش متقابل با دیگران است که هویتش را ایجاد می­کند و در جریان زندگی پیوسته آن را تغییر می­دهد؛ هویت امر پایداری نیست، بلکه یک پدیده­ی پویا و سیال و همواره در حال ایجاد شدنوعوض شدن می­باشد(گیدنز ، ۱۳۸۵ : ۸۱ )؛ وی می­گوید«نیروی اساسی اغلب کنش­ها(در جامعه جدید) مجموعه­ای ناآگاهانه برای کسب احساس اعتماد در کنش­متقابل با دیگران است» به اعتقاد او، یکی از نیروهای پراکنده و موتور حرکتی کنش نیاز به رسیدن به امنیت هستی شناختی(یا حس اعتماد)است. چون انسانها میل دارند در روابط اجتماعی از میزان اضطراب خود بکاهند، این فرایند ناآگاهانه قبل از مکانیزم زبان­آموزی و آگاهی قطعی بوجود می­آید و منشأ کنش است و به همین دلیل سیال و پویاست(ایمان و کیذقان،۱۳۸۳: ۸۷). از نظر وی هویت در واقع همان چیزی است که فرد به آن آگاهی دارد؛ به عبارت دیگر هویت شخصی چیزی نیست که در نتیجه تداوم کنش­های اجتماعی فرد به وی تفویض شده باشد، بلکه چیزی است که فرد باید آن را بطور مداوم و روزمره ایجاد کند ودر فعالیت­های بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد ( گیدنز ، ۱۳۸۵ : ۸۱ ).

گیدنز معتقد است که خود یک امر منفعل نیست که فقط از طریق تأثیرات درونی شکل بگیرد، افراد ضمن اینکه اقدام به ساختن و پرداختن هویت شخصی خویش می کنند به علاوه در ایجاد بعضی از تأثیرات اجتماعی دنیای اطراف خود مشارکت دارند در نتیجه افراد با انتخاب­های متعددی روبرو می شوند که جوامع امروزی در پیش روی آنها قرار داده است و این وضعیت سبب می شود که افراد در تشکیل هویت خود دارای تنوع و گوناگونی مراجع هویت­ساز باشند. گیدنز بر این باور است که تغییر شکل هویت شخصی و پدیده جهانی شدن در دوران متأخر دو قطب دیالکتیک محلی و جهانی را تشکیل می دهند ( همان ، ۱۳۸۵ :۵۶ ).

گیدنز گفته است که گاهی برای نشان دادن هویت خاصی، بدن و اعمال خود را جوری تنظیم می کنیم و       کنش­هایی انجام می­دهیم که تفسیر آنها در نظر دیگران، آن طوری که ما می­خواهیم باشد. در دنیای مدرن، این رفتارها و کنش­ها تحت تأثیر محیطی است که در آن قرار می­گیریم و باید این آمادگی را داشته باشیم که رفتار و کنش­های خود را با محیط سازگار کنیم ( گیدنز ، ۱۳۸۵ : ۱۴۵-۱۴۴). در واقع گیدنز بین هویت واقعی و هویتی که فرد از خود نشان می­دهد تفاوت قائل می­شود.گیدنز برای روشن کردن این دو مفهوم، مثالی می­آورد که ما نیز در این­جا به آن می­پردازیم: مردی که قصد دارد زنش را طلاق بدهد ولی هنوز چیزی به او نگفته است و با او به نحو مسالمت­آمیز زندگی می­کند،درواقع این مرد دارای دو سطح از هویت است: یکی آنکه خودش می­داند(قصد دارد زنش را طلاق بدهد) و دیگری آن چیزی که در زندگی روزمره نشان می­دهد(با زنش بطور مسالمت­آمیز مشغول زندگی است). به موجب این مثال هر فردی در جامعه می­تواند چنین وضعیتی داشته باشد و دارای سطوح متفاوتی از هویت باشد که از هرکدام به موقع استفاده کند و خود را در قالب آن نشان دهد(ایمان و کیذقان، ۱۳۸۳: ۸۷- ۸۶).

گیدنز معتقد است: هویت شخصی را باید خلق نمود و تقریباً بطور مداوم آن را با توجه به تجربیات متناقض زندگی روزمره و گرایش­های تطمیع کننده نهادهای امروزین مورد تنظیم و تجربه قرار داد(همان، ۱۳۸۳: ۸۷).

پس در نهایت با توجه به نظریات گیدنز  می­توان گفت افراد دارای یک هسته­ی اولیه خود می­باشند که دارای سه وجه اعتماد بنیادی، ویژگی­های فردی و جامعه­پذیری می باشد؛ اعتماد بنیادی از طریق تفسیر موفقیت آمیز فرد از کنش­های خود و ایجاد کنش­های موفق، ویژگی­های فردی با ایجاد تفسیرهای موفقیت آمیز خود و دیگران از کنش­ها و ایفای نقش­های متعدد و جامعه­پذیری نیز با درونی کردن هنجارها و ایجاد سازگاری با محیط بر روی شکل­گیری فرایند هویت تأثیر می­گذارند. بنابراین افراد در کنش­های روزمره و با تفسیری که از کنش­های خود و دیگران دارند و همچنین با ارجاع به منابع هویت­ساز که می­تواند خانواده، مراکز آموزشی و وسایل ارتباط جمعی باشد، اقدام به تشکیل هویت خود می­کنند. درواقع این روابط و تعاملات کنشگران با هم و در محیط اجتماعی تحت تأثیر هنجارها و ارزشهایی است که می­تواند باعث تسهیل کنش­های کنشگران گردد و به شکل­گیری هویت افراد کمک می­کند (جهانگیری، معینی، ۱۳۸۹: ۴۹- ۴۸).

دیدگاههای تلفیقی 

بطور­کلی نظریه پردازان این دیدگاه تلاش نموده اند تا بر شکاف میان فرد وجامعه و کنش و ساختار پل بزنند و فرایندهای هویت­یابی و هویت­سازی را در دوران مدرن با در نظر گرفتن تأثیرات دو سویه­ی افراد و ساختارهای اجتماعی تبیین کنند (عبداللهی، قادرزاده،۱۳۸۸: ۷-۶).

پیر بوردیو

بوردیو با نقد دیدگاههای تقلیل­گرایانه، کنش یا کردار انسان را با ترکیبی از عوامل سطح خرد و کلان تبیین می­کند. وی، در سطح کلان به ساختارها یا حوزه­های تعاملاتی اشاره دارد که هرکس بر حسب میزان سرمایه کلی(مجموع دو نوع سرمایه اقتصادی و فرهنگی) و بر اساس ساختار سرمایه(برحسب وزن نسبی انواع مختلف سرمایه اقتصادی و فرهنگی که در مجموع کل دارایی دارد)، در میدان اجتماعی توزیع و جایگاه و پایگاه اجتماعی پیدا می­کند و در جوار کسانی جای می­گیرد که از لحاظ سرمایه کلی با او مشابه هستند. افراد دارای پایگاه مشابه و تعاملات مشترک از عادت­واره و الگوی کنشی نسبتاً همسو و هماهنگی برخوردارند. عادت­واره ماتریس ادراکات و ارزیابی است و مبین خصلت و رفتاری است که در ذیل نوعی فضا و میدان اجتماعی معنا پیدا می­کند. بوردیو، در خلال بحث از عادت واره و تفکیک و تقسیم­بندی آن به عادت­واره فردی و طبقه­ای، موضوع هویت فردی و جمعی را نیز مورد توجه قرار داده است. عادت­واره فردی، از فردیت ارگانیک و ادراکات بلافصل شخص و هویت فردی جدایی ناپذیر است و عادت­واره طبقه­ای که از موقعیت اجتماعی- اقتصادی و جایگاه عاملان اجتماعی در ساختارها ومیدان­های تعاملاتی نشأت می­گیرد، هویت­های جمعی مشترک را پدید می­آورد. عادت­واره طبقه­ای، در سبک زندگی افراد متعلق به گروهها و طبقات مختلف به گونه­ای نمود می­یابد که از سائقه غذایی تا سلایق زیبایی­شناختی و نگرش­های سیاسی آنها را جهت می­بخشد(بوردیو،۱۹۸۴، بنقل ازعبدالهی و قادرزاده،۱۳۸۸: ۷).

ریچارد جنکینز[۱۷]

جنکینز استدلال می­کند که بسیاری مطالعات جامعه­شناختی و روزمره میان هویت( یا هویتهای)اجتماعی و هویت فردی تمایز نوعی قائل می شوند؛درحالیکه امرِیگانه­ی فردی و امر مشترک جمعی را میتوان چنان فهم کرد که مشابه همدیگر باشند( اگر دقیقاً با هم یکسان نباشند)؛ شاید بارزترین فرق میان هویت فردی و هویت جمعی در این باشد که هویت فردی بر تفاوت و هویت جمعی بر شباهت تأکید دارد؛ با این حال حتی این هم چیزی بیش از این نیست که هریک از آنها بریک موضوع تأکید می کنند( جنکینز ، ۱۳۸۱ : ۳۵-۳۴). اتفاقاً با رجوع به فرهنگ لغات انگلیسی آکسفورد در می­یابیم که واژه­ی هویت یا Identity ریشه در زبان لاتین دارد( Identitas از Idem  یعنی”مشابه و یکسان” ریشه می گیرد) و دو معنای اصلی دارد: اولین معنای آن بیانگر مفهوم تشابه مطلق است : این با آن مشابه است. معنی دوم آن به مفهوم تمایز است که با مرور زمان سازگاری و تداوم را فرض می­گیرد. به این ترتیب، به مفهوم شباهت از دو زاویه­ی مختلف راه می­یابد و مفهوم هویت بطور همزمان میان افراد یا اشیاء دو نسبت محتمل برقرار می­سازد : از یک طرف شباهت و از طرف دیگر تفاوت (همان ، ۱۳۸۱ :۵ ).

جنکینز معتقد است هویت اجتماعی دستاوردی عملی، یعنی یک فرایند است که می­توان آن را با به کار گرفتن کنش­متقابل درونی و برونی فهم کرد. از نظر جنکینز هویت­های اولیه مانند – خویشتنی،انسان بودن، جنسیت،خویشاوندی و قومیت و……- در قیاس با سایر هویت­های اجتماعی از استحکام بیشتری برخوردار هستند، همچنین گروه خویشاوندی منبعی آشکار برای هویت کنشگر اجتماعی است که از استحکام بالایی برخوردار است. زمان و مکان نیز به عنوان منابع ساخته شدن هویت در صحنه­ی اجتماع دارای اهمیّت کانونی هستند، چرا که شناسایی یک چیز به معنای آن است که آن را در زمان و مکان جای دهیم. نهادها به عنوان  الگوهای جاافتاده عمل و همچنین سازمان­ها به عنوان نمود رده بندی­های اجتماعی، از جمله حیطه­های مهمی هستند که در چارچوب آنها تعیین هویت اهمّیّت پیدا می­کند. هویت­های اجتماعی  توسط اشخاص کسب و مطالبه می­شوند و در چارچوب مناسبت­های قدرت به آنها تخصیص داده می شوند( جنکینز، ۱۳۸۱ : ۴۴-۳۶).

نتیجه گیری

ازآنجائیکه هویت از مفاهیم پیچیده و مبهم در حوزه­ی علوم انسانی بوده و همواره در بین جامعه شناسان، روانشناسان و فیلسوفان……محل مناقشه بوده، با این اوصاف تبیین این موضوع و عوامل موثر در شکل­گیری آن از عهده­ی یک نظریه و یا حتی یک مکتب برنمی­آید؛ لذا سعی شده این مفهوم از زوایای گوناگون و با توجه به نظریه­های مطرح در سطح کلان، خرد و تلفیقی مورد بررسی قرار گیرد.

دیدگاههای کلان

از دیدگاه نظریه پردازان سطح کلان دروکیم، کاستلز و ….. هویت عبارتست از آنچه که باعث تشخیص افراد و گروهها از یکدیگر می­شود؛ به این معنی که افراد به وسیله یک سری مشخصات ثابت خود را معرفی کرده و آن را وجه تمایز خود از دیگران می­دانند. پیروان این دیدگاه معتقدند که افراد برای اثبات برتری گروه خود به مقایسه گروه خود با گروههای دیگر می­پردازند. در مجموع طرفداران این دیدگاه هویت را در ارتباط با شرایط وعوامل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرایندهای عمده­ای چون جهانی شدن توصیف و تحلیل نموده­اند (عبداللهی و همکاران، ۱۳۸۸: ۳).

دیدگاه کنش­گرایان متقابل

      در این مقاله به بررسی نظریات نظریه پردازان مطرح این دیدگاه از جمله، مید، کولی،روزنبرگ و گیدنزپرداخته شد.در مجموع هویت اجتماعی از نظر کنش­گرایان متقابل عبارتست از دریافت ما از اینکه چه کسی هستیم و اینکه دیگران چه کسانی هستند و مردم چه فهمی از خود و دیگران دارند. این چشم انداز در اصل بر روی چگونگی اجتماعی شدن فرد وچگونگی تشکیل«خود»[۱۸] تمرکز نموده است (ریتزر، ۱۳۷۹: ۲۸۱). و بر نقش عوامل ذهنی و نمادین در بر ساختن هویت جمعی تأکید نموده­اند (عبداللهی و همکاران، ۱۳۸۸: ۶).

دیدگاه تلفیقی

از مهمترین نظریه پردازان این دیدگاه می­توان به بوردیو، جنکینز و …. اشاره کرد که بطور­کلی نظریه پردازان این دیدگاه تلاش نموده­اند تا بر شکاف میان فرد و جامعه و کنش و ساختار پل بزنند و فرایندهای هویت­یابی و هویت­سازی را در دوران مدرن با در نظر گرفتن تأثیرات دو سویه­ی افراد و ساختارهای اجتماعی تبیین کنند. (عبداللهی و همکاران، ۱۳۸۸: ۷-۶).

منابع

۱– بلومر، هربرت(۱۳۷۳). جورج هربرت مید، آینده بنیانگذاران جامعه شناسی. ترجمه غلامعباس توسلی،تهران: نشر قومس،چاپ اول.

۲-توسلی, غلام عباس ,(۱۳۸۰) جستارهایی در جامعه شناسی معاصر, جامعه ایرانیانحکایت قلم نوین, چاپ اول

۳- جهانگیری، جهانگیر و مهدی معینی(۱۳۸۹). بررسی رابطه سرمایه اجتماعی و هویت ملی؛ نمونه مورد مطالعه دانشجویان دانشگاه شیراز.مجله علوم اجتماعی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، پاییز و زمستان ۱۳۸۹، صص ۷۴-۳۷.

۴– جنکینز، ریچارد(۱۳۸۱). هویت اجتماعی. ترجمه تورج یار احمدی، تهران: نشروپژوهش شیرازه،چاپ اول.

۵-دیلینی، تیم(۱۳۹۰). نظریه های کلاسیک جامعه شناسی،تهران: نشر نی،چاپ پنجم

۶– ریتزر، جورج(۱۳۷۹). نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی،تهران: نشر انتشارات علمی،چاپ دوم.

۷-صدیق سروستانی، رحمت الله و ابراهیم حاجیانی(۱۳۸۷). مطالعه ی تجربی منابع هویت در ایران، فصلنامه مطالعات ملی، سال نهم، شماره ۲، صص۵۲-۳۱.

۸– عبدالهی، محمد و امید قادرزاده(۱۳۸۸). هویت جمعی غالب کردها در کشور های ایران و عراق. نامه علوم اجتماعی، دوره ۱۷، شماره ۳۶، صص ۲۶- ۱.

۹-فکوهی،ناصر(۱۳۸۹)،همسازی و تعارض در هویت و قومیت،انتشارات گل آذین ،چاپ اول

۱۰-کاستلز، مانوئل(۱۳۸۰). عصر اطلاعات،اقتصاد، جامعه و فرهنگ، قدرت هویت. جلد دوم، ترجمه حسن چاووشیان،تهران: انتشارات طرح نو .

۱۱– کوزر، لوئیس(۱۳۸۵)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران انتشارات علمی، چاپ دوازدهم.-

گل محمدی، احمد(۱۳۸۳). «جهانی شدن،فرهنگ، هویت». تهران: نشر نی، چاپ سوم۲

-۱۳گیدنز، آنتونی(۱۳۸۷). تجدد و تشخص: جامعه و هویت شخصی در عصر جدید. ترجمه ناصر موفقیان، تهران: نشر نی،چاپ پنجم.

۱۴– مجتهد زاده، پیروز(۱۳۷۸).ایران و ایرانی بودن در آستانه قرن بیست و یکم. ماهنامه اطلاعات سیاسی اقتصادی،شماره های۱۴۷-۱۴۸، آذر و دی ۱۳۷۸.

۱۵–  وحیدا، فریدون و صمد کلانتری و ابوالقاسم فاتحی(۱۳۸۳). رابطه سرمایه اجتماعی با هویت اجتماعی دانشجویان: مطالعه موردی یازده  دانشگاه دولتی شهر تهران. مجله پژوهشی دانشگاه اصفهان، شماره ۲، سال ۱۳۸۳، صص ۹۲-۵۹.

-۱۶هزار جریبی، جعفرو سعید لهراسبی(۱۳۹۰). بررسی رابطه سرمایه اجتماعی با میزان هویت جمعی. مجله جامعه شناسی کاربردی،سال بیست و دوم، شماره پیاپی(۴۲)، شماره دوم، تابستان ۹۰، صص ۲۰-۱.

[۱] Identity

[۲] Social Identity

[۳] -Emile, Durkheim

[۴] -M,Castells

[۵]sennett

[۶]-Communes

[۷] – Communities

[۸]communs

[۹]Etzioni

[۱۰]communities

[۱۱]self

[۱۲] -G.H.Mead

[۱۳]self

[۱۴] -Tajfel

[۱۵] -Anthony Giddens

[۱۶] – self

[۱۷]Richard Jenkins

۳۷Self