هربرت مید بسیاری از متفکران بیشتر به عواملی توجه دارند که موجب رفتار انسانی میشوند، اما مید با نگرشی متفاوت، بیشتر سعی دارد آن فراگرد تعیینکنندهای را در نظر گیرد که کنشگر انسانی بهوسیلهی آن به نیروی اثرگذار بدل میشود؛ از همین رویکرد متفاوت است که جامعه را چیزى بیشتر از یک سازمان اجتماعى نمیداند که ذهن و خود در بطن آن پدید مىآیند و این امر بزرگترین سهم او در تفکر اجتماعی است؛ چراکه ایدههایش کمی بعدتر به تکوین نظریهی کنش متقابل نمادین انجامید. فرهنگ امروز/سمیه زمانی: «جورج هربرت مید» (۱۸۶۳-۱۹۳۱) از اندیشمندان مکتب شیکاگو و نظریهی کنش متقابل نمادین بود؛ اگرچه ۶ سال پس از مرگش، «هربرت بلومر» کنش متقابل نمادین را بهصورت نظریهای جامع و مدون ارائه کرد، اما مید بهمثابه فیلسوف و نه یک جامعهشناس در تکوین این نظریه تأثیرگذار بود. فیلسوفى که تدریس فلسفه را در دانشگاه شیکاگو در سال ۱۸۹۴ به دعوت دوستش «جان دیویى» آغاز کرد و بسیاری از دانشجویان جامعهشناسی درسهای او را انتخاب کردند. این دانشجویان بعدها ابزار مؤثری در انتقال رویکرد شفاهی مید به نظریهی کنش متقابل نمادین و تبدیل آن به یک سنت نوشتاری بودند، همچنین یادداشتهای آنان از کلاس درس مید مبنای نگارش اثر مهم او تحت عنوان «ذهن، خود و جامعه» از دیدگاه یک رفتارشناس اجتماعی قرار گرفت. شهرت مید در زمان حیاتش بیشتر به خاطر آموزشهای شفاهیاش بود، آنگونه که یکی از دانشجویانش میگوید گفتوگو بهترین وسیلهی مید و نوشتن برایش وسیلهی ضعیف و درجه دوم محسوب میشد. آوردن افکارش بر روى کاغذ براى او بسیار دشوار بود، به گونهاى که گاهی عدم توانایى نگارش جریان فکریاش او را به گریه مىانداخت،[۲] بههرحال او توانست یک نظریهی روانشناختی اجتماعى را به جامعهشناسى آمریکا ارائه دهد. مید سعی کرد تا اصول رفتارگرایى را به عرصهی تحلیل ذهن نیز گسترش دهد و مفهوم علمیتری از آگاهی را بنا سازد. ریشههای اندیشگانی هربرت مید منظومهی فکری هربرت مید به دلایل گستردگی علایقش تحت تأثیر آرا و اندیشههای متعددی در فلسفه، روانشناسی، تاریخ، زیستشناسی و جامعهشناسی قرار داشت. خانوادهی مذهبی و میراث انباشتهی آموزههای مذهبی مسیحیت پیوریتانی و جزماندیشی دینی هرچند جنبهی سلبی داشت، اما بر افکار او اثرگذار بود، به گونهای که «فرزند چندین نسل از طلاب پیوریتان ایمان خود را به جزماندیشیهای کلیسا از دست داده بود».[۳] دو ریشه فکری مهم کار مید، «فلسفهی عملگرایی» و «رفتارگرایی روانشناختی» است. «دیوید لوئیس» و «ریچارد اسمیت» به کار مید برای شاخهی اصلی جامعهشناسی اولیهی شیکاگو اهمیتی حاشیهای میدانند، آنها با تمایز قائل شدن میان دو شاخه از عملگرایی-واقعگرایی فلسفی و عملگرایی تسمیهگرایانه، مید را جزو دستهی نخست میدانند. در این منظر واقعگرایان اجتماعی بر این نکته تأکید میورزند که جامعه چگونه فراگردهای ذهنی فرد را میسازد و بر آنها نظارت میکند. در این نگرش کنشگران به جای آنکه عاملان آزادی باشند، شناخت و رفتارشان تحت نظارت گستردهتر اجتماع قرار دارد. با این باور میتوان دربارهی رویکرد رفتارگرایانه مید و در واقع دومین ریشهی فکری مهم او نیز چنین نتیجه گرفت. مید تحت تأثیر رفتاگرایی روانشناختی قرار داشت و همین چشمانداز بود که مید را متمایل به رویکرد واقعگرایانه و تجربی کرده بود. او علاقهی اصلی خود را رفتارگرایی اجتماعی نامید تا آن را از رفتارگرایی بنیادی «جان بی واتسن» متمایز سازد. رفتارگرایی واتسن با رفتارهای مشاهدهپذیر افراد سروکار داشت، در این چارچوب محرکهایی که واکنشها و رفتارهای افراد را تحریک میکرد از اهمیت برخوردار بود و فراگرد ذهنی پنهان در فاصلهی زمانی میان تحریک تا واکنش انکار و یا غیرقابل اهمیت بود. در مقابل، مید هرچند اهمیت رفتار مشاهدهپذیر را میپذیرفت، اما این به معنای نادیده گرفتن جنبههای پنهانی رفتار از سوی او نبود؛ بنابراین، به دلیل پذیرش تجربهگرایی حاکم بر رفتارگرایی نمیتوانست تنها بر جنبههای پنهانی رفتار تمرکز کند، ازاینرو در صدد برآمد تا علم تجربی رفتارگرایی را به این جنبههای پنهانی رفتار نیز بسط دهد.[۴] دیگر اندیشهی تأثیرگذار بر مید را باید در نظریهی تکامل «چارلز داروین» یافت. هرچند مید پرورشیافتهی خانوادهای مذهبی بود، اما با درک شواهد موجود در نظریهی تکامل داروین، آموزههای دینی خود را نادرست تلقی کرد و جذب این نظریه شد. تأثیر داروین بر مید به اندازهای است که آرای فلسفی و روانشناختی او را متأثر از آن میدانند. داروین به مید آموخت که باید در چارچوب فرایند تکاملی بیندیشد. مید با استفاده از مفهوم طبیعتگرایانه ذهن که شالودهی اصلی نظریهی داروین را شکل میداد اینگونه استنتاج کرد که ذهن ناگزیر باید بهعنوان فرایندى کارساز در جهت حفظ بقاى موجود زنده در نظر آید؛ بنابراین، ذهن را باید فعالیتى دانست که هدفش درک جهان است. تعبیر مید از ایده داروین این بود: فشار ثابت موجب انتخاب گونههایی میشود بهتر خود را با شرایطی تطبیق میدهند که در آن انتخاب صورت میگیرد. از نظر او همین تصادفی بودن، مسیر تکامل بشر را غیرقابل پیشبینی و غیرقطعی میکند.[۵] مید با توجه به سنت داروینى معتقد است که خصلت فرایندى و تکاملى طبیعت سازندهی صور هستى است؛ بهعبارتدیگر، هر فرایندى برحسب شرایط عملکردش میتواند صورتهاى گوناگونى را به خود بگیرد. ایدئالیسم آلمانى مؤلفهی اثرگذار دیگر بر اندیشه و آرای مید است. مید در دانشگاه هاروارد به فلاسفهی رمانتیک و ایدئالیسم آلمانی علاقهمند شد، بعدها با اثر گرفتن از اندیشهی آرمانگرایانه مطابق سنت آلمان در دانشگاه میشیگان سعی داشت تا فعالیتهای علمی و دانشگاهیاش را با فعالیتهای اجتماعی توأم کند، بدینگونه زمینهی عملگرایی مید، نشئتگرفته از آموزههای سنت آلمانی، در وی رشد یافت. مید با کمک این آموزهها که از ایدههای فیخته، شلینگ و هگل سرچشمه میگرفت، دریافت که سنت ایدئالیسم آلمانی در پی تعمیمبخشی و ساختن آموزهای فلسفی در خصوص مفهوم کل زندگی است. ایدئالیستهای رمانتیک از فرایند تجربی خود-ناخود بهره میگرفتند و آن را با فرآیند سوژه-ابژه یکی میدانستند. مید از این سنت آموخت که آگاهیای وجود ندارد که از چیزی آگاه نباشد و از اینرو سوژه و ابژه ناگزیر در ارتباط متقابل هستند. مید تحت تأثیر این مکتب پذیرفت که تکوین خود مستلزم انعکاسپذیری است؛ این مفهوم یعنی توانایی فرد برای اینکه به خود همچون ابژهای بنگرد، بهمثابه نتیجهی پذیرش طرز تلقی دیگرانی است که در طرز رفتار فرد دخیل هستند؛ این ایده تأثیر زیادی بر مفهوم «دیگری» مید گذارد، او با ایجاد توازی میان روان و جسم توانست ایدئالیسم آلمانی را با علوم اجتماعی پیوند دهد. همچنین مید پدیدار شدن دیالکتیکی آگاهی و جامعه را از هگل وام گرفت، اما به جای مفهوم «روح» هگل، مفهوم «جهان یکپارچه» را مطرح کرد که با بالفعل ساختن توانایی کلی بشر تحقق مییابد. افزون بر این، او در زمان تحصیل در آلمان به گونهای مستقیم از آرای «ویلهم وونت» در زمینهی زبان و حرکات نیز بهره برد.[۶] وونت از دیگر اندیشمندان آلمانى بود که مید را از نظرات خود متأثر ساخت. وونت بر آن بود که مىتوان ایماها را در اولین مراحل رشد فرد بهعنوان نوعى کنش اجتماعى ردیابى کرد؛ زیرا همین ایماها و حرکات هستند که بعدها شکل نماد و سمبل را به خود مىگیرند. وونت برخلاف داروین که ایماها را تنها حالاتى براى بیان عواطف جانوران مىدانست، معتقد بود که ایماها را باید عناصر اولیه و مختصرشدهاى از کنشهاى پیچیده تلقى کرد. مید ضمن تأکید بر نقش ایماها در مراحل رشد فردى، آن را بهعنوان انگیزههاى ضرورى کنش انسانى مىنگریست و از نگرش تجربی آزمایشگاهى روانشناسى آن زمان پا فراتر گذارده و به معانى ایماها از دید شناختگر توجه مىکرد.[۷] علاوه بر اینها، در بخشهایی از روانشناسی اجتماعی و نظریهی کنش متقابل نمادین مید، میتوان ردپای آرای ویلیام جیمز را یافت. جیمز در آثار روانشناسی خود خواستار بازنگری در روابط فرد و جامعه بود، از نظر جیمز افراد از طریق عادت، ماهیت نوینی مییابند. بازاندیشی وی در خصوص نقش شعور و قائل شدن دو نوع تفکر برای انسان بهمثابه من فاعلی و من مفعولی از دیگر محورهای فکری جیمز است که در شکلدهی به آرای مید مؤثر بود. مید بنا به همین سنت فکری، آگاهی یا شعور را محصول رابطهی پویا میان فرد و محیط اجتماعیاش میدانست. مید در آثارش در خصوص تکوین مقولهی خود بهصورتی آشکار متأثر از جیمز بود و حتی در تبیین ساختار خود از همان اصطلاحات جیمز یعنی من فاعلی و من مفعولی بهره میگرفت. [۸] طرحوارهی مید از خود مید در تلاش برای فهم تجربیات اجتماعی افراد از جامعه بود، از نظر او، خود، خودآگاهی و ارتباطات انسانی جدا از جامعه نمیتواند وجود داشته باشد. او تجربهی اجتماعی را حاصلجمع کل واقعیتهای پویایی میداند که فرد بهمثابه یکی از اجزای فرایند اجتماعی در حال تکوین میتواند آنها را مشاهده کند. او کار خودش را در ذهن، خود و جامعه با این فرض واتسون آغاز میکند که روانشناسی اجتماعی با فعالیت مشاهدهپذیر سروکار دارد؛ یعنی کنش و کنش متقابل اجتماعی. سپس پا را فراتر از واتسون مینهد؛ چراکه رفتارگرایی را در دو جهت ذهن و جامعه بسط میدهد. استدلال مید از سه جزء اصلی ساخته میشود: ذهن، خود و جامعه. سه مفهوم اصلی مید ذهن: مید ذهن انسان را نه بهمثابه یک چیز یا یک پدیده، بلکه آن را همچون یک فراگرد اجتماعى مىپنداشت. به نظر او، ذهن انسان با ذهن جانورانِ پستتر تفاوتى کیفى دارد. مید در توضیح ذهن جانوران، دعواى یک سگ را بهعنوان گفتوگوى اداها توصیف مىکرد؛ به این معنا که کنشهاى یک سگ، واکنشهاى سگ دیگر را برمىانگیزد. در دعوای دو حیوان هیچگونه تعمد ذهنى دخالت ندارد، درحالیکه بیشتر رفتارهاى انسان مستلزم دخالت فراگردهاى تعمدى میان محرکها و واکنشها است. در یک دعواى انسانى، مشت بلندشدهی یک طرف دعوا تنها یک ادا نیست، بلکه یک نماد معنادار است، این حرکت براى همهی ما یک رشتهی معانى را دربرمىگیرد، ازآنرو که این نماد برحسب زمینهی آن معانى گوناگونى را داراست، براى تفسیر آن به ظرفیتهاى ذهنى نیاز دارد. مید در تحلیل نهایی، وجود زبان را یک نوع محصول اجتماعى و سپس بهوجودآورندهی ذهن برمیشمرد؛ افزون بر این او ذهن را بهمثابه گفتوگوى داخلى انسان با خودش از طریق نمادهاى معنىدار تعریف میکند. نکتهی اساسى مید در این فراگرد تعمدى، توانایى پذیرش نقش دیگران در فراگرد کنش متقابل است، در این منظر فرد با قرار دادن خود به جاى دیگران معناى آنچه را که یک شخص مىگوید و انجام مىدهد بهتر درمییابد. از نگاه مید در گفتوگویى که فرد با خود در مورد معناى این ادا صورت میدهد جوهر ذهن تشکیل مىشود.[۹] خود: مید «خود» را بهمانند ذهن، یک شناختهی عینى نمیداند، بلکه آن را فراگرد آگاهانهاى برخوردار از ابعاد گوناگونى تعریف میکند: توانایى واکنش در برابر خود بهمانند واکنش دیگران در برابر او؛ توانایى واکنش در برابر خود همچون واکنش جمع یا دیگرى تعمیم یافته؛ توانایى مشارکت در گفتوگوى شخصى با دیگران و توانایى هوشیارى در مورد آنچه که شخص بیان مىکند و کاربرد این هوشیارى براى تعیین آنچه که در مرحلهی بعد باید انجام داد. این فراگرد یک امر ناب ذهنى نیست و قابلیتهای مورد نیازش را باید از طریق اجتماعى به دست آورد و در این مسیر زبان اهمیت اساسى مییابد؛ چراکه ابزار استفاده و تفسیر نمادهاى معنىدار شفاهى است. مید همچنین خود را در اساس ساختاری اجتماعی پدیدارشده از تجربهی اجتماعی برمیشمرد؛ بنابراین، شخصیتی که در فرد تکوین مییابد محصول کنشهای متقابل فرد با دیگران است. او خود را دارای دو بخش منِ فاعلی (I) و منِ مفعولی (Me) میداند. این دو جنبهی خود، بخشی از خودپنداری فرد است، در واقع خود برایند گفتوگوی این دو من است؛ خودِ فاعلی جنبهی انگیزشی خود و فاعل کنشهای فردی و خودِ مفعولی در روندی تدریجی از طریق کنش متقابل فرد با دیگران و درونی ساختن جامعه تکوین مییابد. خودِ مفعولی، ناظر، قضاوتکننده و کنترلکنندهی خود فاعلی است.[۱۰] جامعه: جورج ریتزر مفهوم جامعه را در نظر مید سست میداند، او بر این باور است که مباحث مید پیرامون جامعه نشان میدهد «از آن نوع ساختارهای پهن دامنهای که بسیار مورد علاقهی مارکس، وبر و دورکیم بود چندان ادراک یا هیچ ادارکی ندارد».[۱۱] به نظر میرسد تفاوت میان مید و متفکران مدنظر ریتزر در همین باشد. این متفکران بیشتر به عواملی توجه دارند که موجب رفتار انسانی میشوند، هرچند تا حدی وبر به نقش عامل انسانی توجه دارد، اما مید با نگرشی متفاوت، بیشتر سعی دارد آن فراگرد تعیینکنندهای را در نظر گیرد که کنشگر انسانی بهوسیلهی آن به نیروی اثرگذار بدل میشود و از همین رویکرد متفاوت است که جامعه را چیزى بیشتر از یک سازمان اجتماعى نمیداند که ذهن و خود در بطن آن پدید مىآیند. همین امر بزرگترین سهم او در تفکر اجتماعی است؛ چراکه ایدههایش کمی بعدتر به تکوین نظریهی کنش متقابل نمادین انجامید، نظریهای که در کنار نظریههای تضاد و کارکردگرایی، حضوری پایدار و قدرتمند در جامعهشناسی پیدا کرد. بههرحال، مید با نگرشی خرد، جامعه را بیشتر بهعنوان الگوهاى کنش متقابل در نظر مىگیرد، در واقع او جامعه را مجموعهاى از رفتارهاى مشترک و هماهنگ اعضاى آن تعریف میکند.[۱۲] جامعه در نظر مید ساختاری است که طی فرایند در حال تکوین کنش ارتباطی در زندگی اجتماعی و طی کنشهای متقابل بین افراد که بهصورت متقابل به سمت یکدیگر جهتگیری شده، پدید میآید.[۱۳] فرجام سخن دیدگاه عملگرایانهی مید موجب شد تا او در آمیزش میراث مفهومی و نظری که از حوزههای متعدد بر دوش داشت موفق شود و به بسط نظری علوم اجتماعی بپردازد. رویکرد کلی او موجب شد تا آمیختگی چند شاخهی علوم اجتماعی میسر شود. افزون بر این توجه به این مسئله که مید جزئی از جامعهشناسان آمریکایی است نیز میتواند در واکاوی رویکرد و سطح تحلیل وی مؤثر باشد؛ چراکه آمریکا تاریخی بسیار متفاوت از اروپا را تجربه کرده است. ساخت محدود قدرت و ارزش داشتن آزادیها و تلاشهای فردی به جای ساختارهای کهن سلطنتی، اشرافی و فئودالی شیوهی نگرش مید را شکل داد. اهمیت یافتن فرد و رویکرد عملگرایانهی هر توانستن-انجام دادن، موجب شد تا مفاهیم محوری نظریهی مید در تعامل ذهن و عین شکل بگیرد و به ایجاد درگاهی نوین برای اندیشیدن و تحلیل فرد و جامعه بینجامد. در نهایت خلاقیت و نوآوری مید درآمیختگی مبانی نظری و توسعهی مفاهیم و ارائهی نظریهی نوین جامعهشناسی است که اگرچه در میراث و آموزههای اندیشگانی ریشه دارد، اما خود طرحوارهی نوینی را برای علوم اجتماعی به ارمغان آورده است. پینوشتها: [۱] استیفن لیتل جان، نظریههاى ارتباطات، ترجمه سید مرتضى نوربخش و سید اکبر میرحسینى، تهران، جنگل، ۱۳۸۴، ص ۳۷۵ [۲] جورج ریتزر، بنیانهاى جامعهشناختى خاستگاههاى ایدههاى اساسى در جامعهشناسى، ترجمه تقى آزادارمکى، تهران، سیمرغ، ۱۳۷۴، صص ۷۳ و ۲۷۶ [۳] Lewis Coser,Masters of Sociological Thought, 2nded,New York:Harcourt,Brace&Jovanovich,p.342 [4] جورج یتزر، نظریههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، ۱۳۸۶، صص ۲۶۹-۲۷۰ [۵] تیم دیلینی، نظریهای کلاسیک جامعهشناسی، ترجمه بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۸، ص ۲۶۲ [۶] همان، ص ۲۶۰ [۷] تنهایى، حسین ابوالحسن، درآمدى بر مکاتب و نظریههاى جامعهشناسى، قسمت دوم، مشهد، مرندیز، ۱۳۷۷، صص ۴۲۱-۴۲۲ [۸] دیلینی، همان، صص ۲۵۹-۲۶۰ [۹] ریتزر، همان، ص ۲۷۵ [۱۰] دیلینی، همان، ص ۲۶۸ [۱۱] ریتزر، همان، ص ۲۸۱ [۱۲] استیفن لیتل جان، نظریههاى ارتباطات، ترجمه سید مرتضى نوربخش و سید اکبر میرحسینى، تهران، جنگل، ۱۳۸۴، ص ۳۷۵ [۱۳] همان، ص ۲۶۷
منبع: وبسایت فرهنگ امروز