- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

نقد و تحلیل وضعیت اقلیت های مدنی با محوریت معلولین و بیماران خاص

جایگاه اقلیت ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

اصل ۱۲: دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی‌عشری است و این اصل الی‏الابد غیر قابل تغییر است و مذاهب دیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی دارای احترام کامل هستند و پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاه‏ها رسمیت دارند و در هر منطقه‏ای که پیروان هر یک از این مذاهب اکثریت داشته باشند، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب، مقررات محلی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود.

اصل ۱۳: ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته می‏شوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل می‌کنند.

قانون مدنی ۱۳۷۶/جلد ۲ – کتاب ۱ – در کلیات

ماده ۹۵۶

اهلیت برای دارا بودن حقوق با زنده متولد شدن انسان شروع و با مرگ او تمام می‌شود.

ماده ۹۵۸

هر انسان، متمتع از حقوق مدنی خواهد بود لیکن هیچ کس نمی‌تواند حقوق خود را اجرا کند مگر این که برای این امر اهلیت قانونی داشته باشد.

: ویکی نبشته

معلول

تعریف معلول:

)  دهخدا: ییمار وعلیل و ناخوش و آزرده  مریض . رنجور. علیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا

به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه ٔ صفت علیل می آید نه معلول

گفت بنگر که از چه معلولم / کز خور و خواب جمله معزولم / سنایی

 عمید: (اسم، صفت) [مقابلِ علت] (فلسفه) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد؛ نتیجه

تعریف معلول در قانون جامع حمایت از معلولین:منظور از معلول در این قانون به افرادی اطلاق می گردد که به تشخیص کمسیون پزشکی سازمان بهزیستی بر اثر ضایعه جسمی، ذهنی، روانی یا توأم؛ اختلال مستمر و قابل توجهی در سلامت و کارآیی عمومی وی ایجاد گردد، به طوری که موجب کاهش استقلال فرد در زمینه های اجتماعی و اقتصادی شود.

هر امر غیرمعمولی که یکهویی  اتفاق بیفتد موجب گیچی و دست و پا گم کردن فرد می شود. تصور کنید که فردی به یکباره بشنود در قرعه کشی بزرگی مقدار زیادی پول برنده شده است. او در ابتدا دچار شک و گیچی و ناباوری می شود. حالا تصور شود کسی به یکباره ورشکست شود و یا اتفاق بدی برایش بیفتد که اصلن تصورش را هم نمی کرده است.  در مورد مثبت فرد بعد از گیچی و باور کردن اتفاق رویاهای داشته و نداشته اش پر و بال می گیرد ولی در مورد دوم فرد حتی اگر ضایعه ی وارد شده بر خودش را هم باور کند تازه وارد دنیای بر باد رفتن همه ی آرزو ها و رویاها می شود. نتیجه اینکه این ابتدای راه  آشفتگی است که ممکن است سال ها و یا حتی تا پایان عمر ضایعه دیده طول بکشد.

حالا با توجه به اینکه در قانون مدنی ۱۳۷۶ در ماده ی ۹۵۶ آمده است که: اهلیت برای دارا بودن حقوق با زنده متولد شدن انسان شروع و با مرگ او تمام می‌شود و با توجه به اینکه فرد معلول یا گرفتار بیماری های خاص و صعب العلاج و لاعلاج هنوز زنده است و طبیعتا باید حقوق او طبق ماده ی ذکر شده محیا و پرداخت شود در جامعه ی مدنی ما چه نهاد یا ارگانی موظف به پرداختن به مشکلات چنین افرادی است؟ متاسفانه باید بگویم که برخلاف کشورهای متمدن که تنها وزارت رفاه عمومی موظف به پرداختن و برطرف کردن مشکلات معلولین و بیمارن خاص هستند در مملکت ما چهار پنج نهاد یا سازمان موازی قائدتا باید به امور برطرف کردن نیازهای افراد معلول و بیماران خاص بپردازند ولی تقریبا هیچ کدام بطور کامل فرد ضایعه دیده را مورد حمایت های مالی و معنوی قرار نمی دهند. از سازمان بهزیستی کشور گرفته تا بنیاد امور جانبازان تا  کمیته ی امداد امام خمینی و سازمان کار و رفاه اجتماعی… در واقع این سازمان ها اگر در زمینه های مالی هم فرد ضایعه دیده را مورد توجه قرار دهند در زمینه ی معنوی کمترین خدماتی ندارند و یا اگر دارند بشکل شایسته اش فعال نیستند. موضوع مهمتر آشفتگی است که فرد ضایعه دیده به یکباره دچار آن شده است. سازمان های مربوطه ما برای رفع این آشفتگی و التیام بخشیدن به روح فرد ضایعه دیده چه می کنند؟ من در مورد خودم حداقل می توانم بگویم هیچ کاری نکردند و حتی وقتی که خواستم  مشکلات روحی ام را با یک روانشناس یا روانکاو در میان بگذارم در شهرم هیچ روانشناس یا روانکاو کاربلدی پیدا نکردم.

متاسفانه موازی بودن این سازمان ها و نهادها باعث چنان بی نظمی و آشفتگی شده است که در ابتدا فکر کنم باید یک کارشناس به درد این سازمان ها بپردازد تا اعتماد به نفس خود را بازیابند. موضوع ناتوانی و علیل شدن همین سازمان ها در انجام وظایف خود است که عملن راه خود را گم کرده اند و در مواردی بعد از سال ها فعالیت مثمرثمرتر برای افراد تحت پوشش خود وارد دنیای پرجاذبه ی تجارت شده اند. به نظر من قبل از چاره اندیشی برای برطرف کردن مشکلات عدیده ی معلولین و بیمارن خاص یا صعب العلاج ابتدا باید بین سازمان های ارائه دهنده ی خدمات به معلولین نظم و ترتیبی شکل گیرد که ابتدا از کل افراد آسیب پذیر جامعه اعم معلولین و بیمارن خاص و صعب العلاج تا زنان بی سرپرست و هر قشر دیگر که بر اثر ضایعه ای درصدی از استقلال فردی، مادی و حقوقی اش به خطر افتاده آمار کامل و جامع ای بدست آید. به نظر من تا آمار کاملی از همه ی افراد آسیب پذیر مملکت مان بدست نیایید نمی توان برنامه ای جامع و کامل طراحی کرد که همه ی نیاز های افراد آسیب پذیر را پوشش دهد و به سر و سامان برساند.

چرا معلولین خود را اقلیت می پندارند؟ وقتی صحبت از اقلیت می شوددو نوع افلیت مطرح می شود. ابتدا اقلیت های رسمی که حق و حقوقشان در قوانین مادر و همچنین قوانین مدنی رعایت شده و رسمیت دارد، بعد از آن اقلیت های غیر رسمی یا تعریف نشده در قوانین مدنی و یا حقوقی به ذهن متبادر می شود. در کشور ما مطرح کردن اقلیت های معلولین و بیماران خاص یا صعب العلاج کاملن غیر معمول و ناشناخته است ولی وقتی با اغلب  معلولان یا بیمار خاص صحبت می کنید فکر می کند که نه تنها جزو اقلیت ها است بلکه ساختار جامعه جوری شکل گرفته است که جایی برای او تعریف نشده است و ناگزیر است که در انزوا و خمودگی بقیه ی عمرش را سپری کند.

آیا واقعا در مملکت ما برای جایگاه معیشتی، مدنی و حقوقی حداقل بخش معلولین دستور عمل خاصی تعریف نشده است؟خوشبختانه در اواخر دولت خاتمی طرحی با عنوان “قانون جامع حمایت از معلولین” در مجلس مطرح شد که سه چهار سال بعد دوباره این قانون در اردیبهشت ۱۳۸۶ در مجلس مطرح و تصویب شد که اگر همه ی ماده های آن به اجرا درآید؛ تحول بزرگی در کل زندگی معلولین کشور بوجود خواهد آمد. متاسفانه حداقل در استان بوشهر من تاکنون ندیده ام که حتی یک ماده از مواد شانزده گانه ی این قانون به اجرا درآید. چرا؟ دامنه ی چرایی این ماجرا از ناکارآمد بودن سیستم اداری ما تا عدم شایسته سالاری در گزینش افراد مسئول در راس سازمان های مربوطه تا عدم آگاهی معلولین از حق و حقوقشان گسترده است. بر همه ی این ها عرف و سنت جامعه در قبال برخورد با معلولین و رعایت حق و حقوقشان را هم باید افزاید. این مسئله شاید مهمترین علت چرایی به اجرا در نیامدن کامل “قانون جامع حمایت از معلولین” باشد. چرا که در جوامع درگیر گذار به مدرنتیه گاهی عرف و سنت جامعه بشدت پررنگ‌تر از قوانین مدنی بر جامعه حکم می راند. نگاه غیر مسئولانه و تحقیر آمیز عرفی و سنتی افراد جامعه نسبت به فردی که دچار ضایعه ای جسمی شده آنقدر در ستیز با شان، شخصیت و احترام فرد ضایعه دیده است که حتی در فرهنگ لغات دهخدا  هم معنای معلول معادل علیل و بیمار و رنجور معنا شده است. این یعنی اینکه اگر کسی گرفتار ضایعه ای شد نمی تواند هیچ کارایی مثبتی داشته باشد و تنها باریست که بر دوش خانواده و همراهان اش و جامعه تحمیل شده است. این در حالیست که در زبان انگلیسی به افرادی که با ضایعه ی جسمی بدنیا می آیند و یا در طول زندگی دچار ضایعه ای می شوند اسپشال من یا ومن گفته می شود. یعنی افرادی ویژه که گرفتاری ها و توانایی های خاص خود را دارند.

اینکه چرا در مملکت ما وقتی کسی دچار ضایعه ای شد عموم مردم از این منظر که به توانایی های باقیمانده ی جسمی، فکری و هنری و دیگر پتانسیل های او توجه نمی کنند و تنها ناتوانی های او به چشمشان می آید نکته ی بسیار تامل برانگیزی است. چرا ما در مواجهه با افراد آسیب پذیر تنها نیمه ی خالی لیوان را می بینیم و با رفتارهای تحقیر آمیز و گاهی ابلهانه باعث آزار بیشتر او می شویم. در اینجا لازم می بینم به نکته ی ظریفی که آرتور کوستلر به آن پرداخته اشاره کنم. آرتور کوستلر می گوید: به مردی که یک پایش را از دست داده است، گفتنِ اینکه کسانی هستند که هر دو پایشان را از دست داده اند، تسلی دادن نیست بلکه دست انداختنش است. متاسفانه وقتی فردی دچار ضایعه ی جسمی می شود ضایعات بعدی بلافاصه در عیادت ها و احوال جویی ها بر او پیاپی وارد می شود. مثلن کسی که هنوز در شک و ناباوری اتفاق افتاده بسر میبرد اطرافیانش جهت دلداری به او می گویند این دست تقدیر است و اگر این اتفاق برایت نمی افتاد شاید اتفاقات بدتری برای تو می افتاد و خدا تو را دوست داشته که چنان نشود. شخصا برای خود من بارها این گفته در گوشم تکرار شد که مهدی تو آدم پاکی بودی و هستی و با این اتفاق خدا خواسته گناهانت پاک شود و جای تو در آن دنیا در بهشت باشد. من در آن وضعیت بارها با خودم می گفتم خدایا من از دست اینها به کجا فرار کنم؟! تمام عصرها نگرانی و تشویش من بیشتر می شد چون میدانستم تعدادی بیشری از اقوام و دوستانم به عیادت من می آیند. در مواردی از خانواده ام خواهش می کردم کسانی که دوباره یا چند باره به دیدار من می آیند را در پذیرایی از آنها مهمانداری یا مهمان نوازی کنند تا دچار آشفتگی بیشتر نشوم. وضع روحی من از چنان عیدات هایی آنقدر بهم ریخته بود که سه چهار ماه بعد وقتی برای جراحی پلاستیک زخم بسترم در بیمارستان بستری شدم بعد از عمل با خواهش و پرخاشگری دستور دادم هیچ کس از اقوام و دوستان و آشنایان را به طبقه ی دوم که من بستری بودم راه ندهند. عصر روز دوم مادر و بردارم آمدند گفتند وهاب اصرار دارد تو راببیند. وهاب قوم و خویش و دوست دوران کودکی و نوجوانی من بود. به برادرم گفتم نمی خواهم ببینمش. رفتند و دوباره پنج دقیقه دیگر گفتند وهاب خیلی اصرار دارد تو را ببیند. من از وهاب دوست دوران کودکی و نوجوانی ام بشدت ناراحت بودم که چرا طی این چهار ماه سراغی از من نگرفته است. با اصرار خانواده اجازه دادم وهاب به دیدنم بیایید. وقتی وارد اتاق شد چهره اش بشدت درهم ریخته بود. من در شرایط روحی و عصبی نامناسبی همراه با گلایه کلی بد وبیراه به وهاب گفتم ولی او فقط گریه می کرد و پیشانی مرا می بوسید. در آخر گفت مهدی طی این چهار ماه هر کاری کردم نتونستم خودمو راضی کنم بیام ببینمت. این جمله بهترین جمله ای بود که طی اون چهار ماه از کسانی که به عیادتم آمدند شنیده بودم. وهاب مرا با هیچ چیز و هیچ وضعیت اتفاق نیفتاده ی دیگر مقایسه نکرد. وهاب در مورد گناه های کرده و نکرده ی من قضاوت نکرد. وهاب مرا با خودم که تا چهار ماه قبلش روی پاهایم بودم مقایسه کرده بود. و این شیرین بود و مرحمی بر درد و رنج و ضایعه ای که گرفتارش شده بودم شد. من بعد از رفتن وهاب بشدت شرمگین بودم که چرا اینقدر بهش بد و بیراه گفتم. متاسفم که چنین خاطره ی احساس برانگیزی را تعریف می کنم ولی دغدغه ی من بیان ایرادهای رایج در فرهنگ و سنت ما در برخورد با فردیست که دچار ضایعه ای شده است. متاسفانه در فرهنگ زبانی رایج در جامعه ی ما کلمه ی معلول برای افراد ضایعه دیده معادل های بسیار تحقیر آمیزی دارد که بیشتر در ادای آن توسط دیگران نمایان می شود. مثلن در حالت خبری گفته می شود فلانی هم فلج شد. این لحن جوری است که انگار فرد آسیب دیده تمام توانایی هایش را از دست داده است. در صورتی که فلج شدن به معنای از کار افتادن بخشی از اندام بدن است و این به این معنا نیست که فرد کاملن از زندگی ساقط شده است.  در این میان فرد ضایعه دیده بخوبی میداند که چه توانایی های دیگری دارد که نادیده گرفته می شود و از دلسوزی های بیخود و بی جهت بشدت آزرده خاطر می شود و چه بسا بر روی اعتماد به نفس باقی مانده ی او اثر سوء بگذارد . در قانون مدنی ۱۳۷۶ آمده برای دارا بودن از حقوق مدنی اهلیت با کسی است که زنده است. موضوع این است که برای ادامه ی زندگی کسی که دچار معلولیت یا بیماری های خاص شده فرهنگ تبعیض آمیز عرف و سنت رایج در جامعه هیچ حق و حقوقی را قائل نیست. معمولن عینی ترین زشتی های فرهنگ ما در رانندگی ما نمود پیدا می کند. بارها شخص خود من در گذر از خیابان با رانندگان موتورسیکلت و اتومبیل هایی برخورد کرده ام که شکل رانندگی شان با اینکه می بینند من به طرف دیگر خیابان در گذرم جوریست که انگار خیابان را فقط برای موتوسیکلت و اتومبیل ساخته اند و ویلچر حق گذر از عرض خیابان را یا ندارد یا اگر دارد شکل یک مزاحم است که سرعت حرکت آنها را می گیرد. البته من نمی خواهم سیاه نمایی کنم و با رانندگان با فرهنگ و متمدن هم برخورد داشته ام.

از بیان مصادق های تلخ تجربه حضورم در جامعه یا به گفته ی آقای شبانکاره زیست مدنی ام می گذرم و باز این سوال را مطرح می کنم چرا با گذر بیش از شش سال از که تصویب “قانون جامع حمایت از معلولین” و ابلاغ آن به زیر مجموعه های دولت می گذرد توجه کافی و وافی به اجرایی شدن آن نشده است؟ آیا سیستم اداری مملکت ما دچار مشکل است؟ آیا در گزینش افراد مسئول در راس نهادها و سازمان های مربوطه شایسته سالاری انجام نگرفته است؟ آیا معلولین و بیماران خاص به حق و حقوق خود در چهارچوب قوانین آگاهی ندارند؟ به عقیده ی من همه ی این سه عامل بیش و کم در عدم اجرایی شدن درست و حسابی این قانون متمدنانه تاثیر گذار بوده اند ولی فرهنگ، سنت و عرف رایج در جامعه در برخورد با افراد آسیب پذیر به تنهایی بیشتر از همه ی آن سه عامل تاثیر سوء گذاشته است. چرا که حتی در میان اغلب مسئولین و متخصصان و کارمندان اداری سازمان های مربوطه همین نگاه تحقیرآمیز سنتی و عرفی جامه رایج است نه نگاه قانونی و مدنی که از میان اقشار آسیب پذیر، حداقل در مورد معلولین دستور عمل خاصی تهیه تدوین و تصویب شده است و رئیس دولت هم به زیر مجموعه هایش قائتا باید ابلاغ کرده باشد.

با توجه به مطالبی که تاکنون پیرامون مشکلات زیست مدنی معلولین به آن پرداخته ام آیا کسانی که دغدغه ی رفع مشکلات معلولین و بیمارن خاص را دارند می باید بدنبال رسمت بخشیدن به اقلیتی با نام معلولین و بیمارن خاص و صعب العلاج باشند؟ با باور من وقتی صحبت از اقلیت می شود نخستین معنا، مفهوم یا کلمه ای که در ذهن مخاطب نقش می بندند تبعیض و یا رفع تبعیض است. جامعه شناسان تبعیض را اینگونه شرح می دهند.

تبعیض ، موقیعتی است که افراد در برابر نقشهای یکسان از مزایای اجتماعی نابرابر برخوردار می‌شوند. در شرایط تبعیض فرصت تحرک اجتماعی یک‌سان برای افراد وجود ندارد و افراد در آموزش یا انتخاب شغل شرایط نابرابری دارند. از عواملی که به رشد تبعیض در جامعه کمک می‌کند؛ جدایی‌گزینی مکانی افراد جامعه‌است. تبعیض نژادی، تبعیض جنسی، تبعیض مذهبی و تبعیض سنی از انواع رایج تبعیض هستند.

به باور من با توجه به این تعریف برای رفع تبعیض میان افراد آسیب پذیر اولین کاری که باید در مملکت ما صورت پذیرد برچیده شدن مدارس اسثتسنایی است چرا که همینکه ما کودکانی را که با عارضه ی نابینایی یا کرولالی بدنیا آمده اند را برای اموزش به مدارس خاصی می فرستیم بین او و دوستان و حتی برادر یا خواهش تبعیض قائل می شویم. چرا عموم مدارس و مراکز آموزشی ما نباید برای حضور چنین افرادی مناسب سازی شود. ….

وضعیت معلولین در استان بوشهر: یکی دو سال پیش من توسط یکی از شبکه های داخلی کشور شندم یکی ازکمسیون های مجلس هزینه ی سالانه  مورد نیاز یک معلول نخاعی بیست و دو میلیون تومان است.  در استان ما بهزیستی  ۸۰ هزار تومان برای معلولین نخاعی از ناحیه گردن و ۴۸ هزار تومان برایمعلولین نخاعی از ناحیه کمر می پردازد.