- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

کودکان افغان و قاب نگاه ما

به رنج معلم بودن، این روزها چالشی دیگر هم افزوده شده است. کشمکش بی پایان و روح­فرسای دانش­آموزان با همکلاس­های افغان خود. انگشت دادخواهی کودکانی از ناآرامی پناه­برده­ که مکرر بالا می­رود و چهره­های غم­گرفته­ای که آخرین پناه­شان را، گویی عتاب معلم می­بینند و امیدشان به میز محکمه اوست. و این قصه هر روز معلمی خسته از قضاوت میان همکلاسی­ هاست.

این کودکان افغان از آن قومیت و ملیت تنها چشم­های ازبکی را به یادگار دارند و این شاید یگانه وجه تمایزشان با هم­ میز و نیمکتی­ هایشان باشد. نه از هرات، پکتیکا و غزنی حتی سیاه ه­ای در ذهن دارند و نه در ادای واژه­های فارسی دیگر صلابت و استواری گویش پشتو در آهنگ کلام­شان پیداست. از سوارکاران آیین بزکِشی و رسم برافراشتن علم امام علی(ع) هم تنها از عکس­های باقیمانده آلبوم خانوادگی سایه ­روشنی در خاطرشان به یادگار مانده، تازه اگر عکسی باقی مانده باشد. غلظت تلفظ واژگان لهجه شیرازی­شان هم گاه کشدارتر از هم­یالان جد اندر جد شیرازی آنهاست. تقریبا هیچکدام نه اسم دکتر نجیب اله را شنیده­اند و نه از مدرنیزاسیون محمدظاهرشاه چیزی می­دانند. اما آنچه را از زیستن در میان هم­کیشان میزبان خود نیک آموخته­اند تکرار درس سرخوردگی و پرسه میان دو هویت و دست آخر چهره قراردادیِ غمباری که از حس شهروند دسته دوم بودشان حکایت می­کند؛ حسی که گاه سبب لکنت در ابراز دانسته­هایشان در پاسخ به سوالات می­شود.

این فرض جامعه شناسانه را اگر راست بگیریم که منش گروهی یک جامعه برانگیخته از منش زیرجوامع آن است باید به این نتیجه رسید که نگاه از بالا به پایین و تحقیرآمیز شاگردان، بازتاب رفتار جامعه در مقیاسی گسترده­تر است. این حس خودبرترانگاری دانش­آموزان، همان حس جاری زیر پوست شهر و مردمان آن است؛ حسی بی­پایه با منشایی ناپیدا اما با پیامدهایی آزاردهنده و جان­گزا.

به صدها ناآموخته­ فرهنگی زندگی­، باید نپذیرفتن ملیتی دیگر در کنار خود را نیز افزود. ایرانیان به رغم ویژگی درخور ستایش میهمان­نوازی، اما، گاه رفتاری در خور نقد را در همزیستی با افغان­ها مرتکب می­شوند که شاید به دلیل آمد و شد کمترشان با مردم ملل دیگر و نتیجتا تمرین کمتر مدارا با دیگران است.

سال­ها پیش، استاد فرنگ­دیده­ای می­گفت در یک نگاه گذرا، متروی لندن را مانند موزه­ای انسانی یافتم. پاکستانی­هایی با دو قبضه ریش و لباس­های بلند سیستانی در کنار جمع دوستانه رنگین­ پوستان کشورهای میانه آفریقا با هم حرف می­زدند. کنارشان دختران ساری پوشیده­ی چشم­درشتی که با همکلاس­های سرخ­نژاد آمریکای مرکزی خود، با انگلیسی آمیخته با اکسان هندی گرم گپ­و­گفت بودند. کلکسیونی نژاد، قومی و زبانی در واگنی به مساحت چند متر، یک همزیستی قرن بیست و یکمی میان ابنای بشر.

جنبه انسان­ دوستانه قضیه را که کنار بگذاریم از حیث اقتصاد باید پذیرفت که نیروی کار افغان با وجود مزد کم بخش عمده­ای از پروسه توسعه اقتصادی و آبادانی ایران در دهه­های اخیر را به دوش کشیده است؛ پروسه­ای طاقت­ فرسا که گاه از توان و اراده نیروی کار داخلی فراتر بوده است.

 بر اساس آمار اداره امور اتباع بیگانه وزارت کشور، سه و نیم میلیون مهاجر افغان در ایران حضور دارند که تنها یک میلیون آنها واجد کارت اقامت هستند. معنایش این است که سالانه هزاران کودک افغان به صورت خودکار از چرخه تحصیل خارج می­شوند و این در حالی است که ایران پیمان­نامه حقوق کودک را امضا کرده و “حق آموزش رایگان، اجباری و در دسترس همه کودکان، فارغ از هر نژاد و ملیتی” را پذیرفته است. محرومیت این کودکان بی­ کشور و بی­دولت آغازگر بزه­های اجتماعی و تشدید­کننده تبهکاری و تروریسم است. یادمان باشد تحصیل هر کودک افغان یعنی خروج یک نفر از سپاه افراط­گرایی در سرزمینی که اتفاقا به شدت برای رشد خشونت حاصلخیز است.

از سویی دیگر، دیر یا زود ایران در برخورد با هجوم تمدن­های هزاره سومی باید چاره­ای بیاندیشد. صرف هزینه­ های هنگفت رسانه­ای و آموزشی برای کشورهای دیگر از سوی قدرت­های جهانی به اشارت، ایده­های را دربردارد که فرهنگ­ها و تمدن­های دیگر نیز برای ادامه حیات جهانی باید طرحی دیگر دراندازند. آموزش کودکان افغان در حقیقت تربیت سفیران و لژیونرهای فرهنگی، زبانی، آیینی و حتی علمی تمدن بزرگ ایران در سپهر جهانی خواهد بود. تحصیل این کودکان دستاوردیست کلان با هزینه­ای به مراتب خرد، تنها اگر ما ایرانیان قاب پنجره نگاه­مان را بازتر کنیم و کودکان افغان را آدم­هایی در شرف اخراج و سزاوار پشت چرخ­های کفاشی نبینیم.