یادداشتی بر فیلم “دشت گریان” اثر تئو آنجلوپولوس
اسماعیل حسام مقدم*
النی به همراه گروهی از مهاجران تسالونیکی، پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شوروی به یونان کوچ می کند، او تنها مهاجری هست که بی خانواده و بی سرپرست از میدان شورش و جنگ بازمانده است وهویت غریبه اش حتی درون این مهاجرین نیز قابل درک و فهم هست. تکینه گی و تفاوت را می شود در سوژهی آواره اش مشاهده کرد. او از میدان جنگ و خشونت به در برده شده تا نظام مردسالارانه و خشن دیگری را سیراب کند؛ او با اینکه سن کمی دارد باید به همسری اسپیرو؛ ریش سفید مهاجران درآید. النی از فلاکتی به فلاکت دیگر، از تکه تکه شدنی به از هم گسیختگی های دیگر دچار میشود. النی مورد تجاوز پسر اسپیرو واقع می شود و درشب عروسی با اسپیرو از خانه اش به همراه پسر فرار می کند. مهاجری که درعین تبعیدشدگی اش و غریب ماندگی اش، باز باید فرارکند و تن به مهاجرتی دیگر دهد. سوژه ای که اودیسه وار، هیچ گاه نمی تواند به ساحل امن دست یابد.
تاریخ زندگی النی؛ تاریخ “زخم هایی هست که در روح اش او را هم چون خوره می خورد و از درون تهی می کند.” زخم هایی که سرِ بازایستادن ندارند و هرلحظه سر بازمی کنند و التیام نمی یابند. رنج درهستی بودن و تحمل سبکی و ناچیزی هستی اش در برابر طوفان ها و قدرت ها؛ النی را درون تجربه ی زیستی تبعیدی ای فرومی برد که هیچ گونه اختیاری بر نیروهای زندگی اش ندارد، فرزندان دوقلویی که داشت را ازدست داده، ازترس شوهر پیرش(اسپیرو) همواره درحال فرار و گریزهست، دوستان اش را یک به یک در انقلاب و اعتراضهای کارگری ازدست می دهد، شوهرجوان(پسر) را به رویای آمریکا می سپرد تا برود و در نهایت خودش را به طور ناباورانه ای در زندان هایی می یابد که هرروز زندانبان اش تغییر می کند؛ روزی لباس قهوه ای برتن اشان می بیند و روزی لباس سیاه. “دشت گریان؛ تراژدیِ تاریخی است که تکرار می شود. که پایان نمی پذیرد. که بارها و بارها روایت می شود. که دنبال درمان نیست، چرا که تنها زمانی درمان می شود که تکرار نشود. زخم تاریخ، زخم پناهنده گی و بی مکانی و بی هویتی، همیشه شامل انسان معاصر هست و خواهد بود. النی سمبل انسان بی مکان و بی مرز است. مرز جغرافیایی برای اش وجود ندارد. النی زخم تاریخ است. النی ترومای تاریخ مدرن است. فریاد النی فریاد تاریخ است. او نماینده ی یک زخم تاریخی نیست؛ بلکه او نمایاننده ی زخم تاریخ است. آنجلوپولوس فقط روایتگر زخم هاست، شفادهنده و درمان کننده نیست که زیبایی هنرنمایی اش هم در همین روایتگری اش است. او تنها تصاویر شاعرانه ای به بیننده ی خود ارائه می دهد که بیننده اش با هر تصویرش عشقبازی می کند. آنجلوپولوس با فریاد پایانی فیلم بغض و فریادی را در گلوی بیننده ی خود حفظ می کند که هر زمان از تاریخ نیاز به ترکیدن دارد.”
تاریخ جنگ و خشونتی که حتی به برادرهای دوقلو هم رحم نخواهد کرد، با النی و آن سکوت غریبانه اش چه خواهدکرد؟ النی در بهت و نابسامانی تنهاشدگی و جدایی عمیق انسانی، بر بالین پیکر ازهم گسیخته ی فرزندانش ناله سر میدهد؛ ناله و جیغی که از گلوی خراشیده انسانی برمیآید که آغوش گرم و مسیانیستی (رهایی بخش) مادر را گم کرده است؛ مادری که مام وطن هست و النی همچون استعارهای از انسان دورافتاده و واپاشیده از مام وطن، هرلحظه موردتجاوز و خشونت تروریستی ای قرار میگیرد که تلخی بی پایانی را بر سوژهاش حقنه می کند.
* نویسنده و مدرس دانشگاه
نویسنده و مدرس دانشگاه